نکاتی پيرامون مفهوم عدالت
خسرو ناقد
يکی از پرسشهايی که در گفتمان عدالت همواره مطرح بوده است اين پرسش کهن باشد که "آيا احساس عدالتخواهی احساسی موهوب است يا مکسوب؟" بهعبارتی ديگر، آيا عدالت طلبی ما ذاتی و مادرزادی است يا رفتاری اکتسابی و آموختنی؟
در واقع آنچه ما بهعنوان "حق" يا "ناحق" درک میکنيم و سعی داريم آنها را از هم متمايز کنيم، در درجهی اول به ارزشهای اجتماعی بستگی دارد. بنابراين امری اکتسابی است که ما در اجتماع فرا میگيريم. اين سخنی تازه نيست و سقراط نيز عدالت را در کنار دانايی، شجاعت و خويشتنداری، فضيلتی میداند که چون هر هنری میتوان آنرا از طريق عادت و تمرين آموخت.
پژوهشگرانی که رفتارهای حيوانات را زير نظر دارند، بهاين نتيجه رسيدهاند که حتی برخی از انواع ميمونها نيز بنا به آنچه عادت جمعی آنها تلقی میشود، در برابر "بیعدالتی" عکس العمل نشان میدهند. مثلاً در باغ وحشی اگر به ميمونی که هميشه عادت داشته به اندازه ديگر ميمونها جيرهی غذايی دريافت کند، غذای کمتری داده شود، پيش میآيد که به عنوان اعتراض از خوردن غذا خودداری کند؛ نوعی مقاومت منفی. اين رفتار را بنا بهعادت و در مقايسه به آنچه ديگر همنوعانش دارند و او ندارد انجام میدهد.
در مورد انسانها و در جهان پيشرفته و دوران مدرن، عدالت طلبی ابعادی پيچيده به خود میگيرد و تنها به برخورداری از عدالت بهمنظور برآورده شدن نيازهای اوليه زندگی خلاصه نمیشود، بلکه برابری امکانات گوناگون، از جمله امکان آموزش، اشتغال، استفاده از خدمات درمانی و بهداشتی، امکانات تفريحی و غيره است که ميزان تحقق عدالت در جامعهای را میتوان با آنها محک زد. افزون بر اينها، دسترسی به اطلاعات و آزادی در انتخاب نيز در زمرهی خواستههای عدالت طلبانهی انسان معاصر بهشمار میآيد. عدالت بهمعنای امروزی آن با توزيع و تقسيم مستقيم ثروت نسبتی ندارد. وعدهی تقسيم پول يا تقسيم درآمد حاصل از فروش بخشی از منابع طبيعی، نشانهی اعتقاد به عدالت و رفتار عدالت خواهانه نيست، بلکه لازمه تحقق عدالت و يکی از وظايف دولتها بوجود آوردن امکانات برابر برای شهروندان است تا هر کس با انتخابی آزاد بتواند زندگی خود را شکل دهد.
انسان هرگاه احساس کند با آنکه در شرايطی مساوی با ديگران قرار دارد ولی بهگونهای متفاوت با او برخورد میشود، آزرده و برآشفته میشود. چنين واکنشی از جريحهدار شدن يکی از نيازهابی اساسی انسان سرچشمه میگيرد: نياز به عدالت. وقتی کارمند يا کارگری میبيند که بهرغم شرايط کاری و کارآمدی برابر با ديگر همکارانش، از حقوق کمتری برخوردار است، نه تنها از عدم عدالت رنجيده میشود، بلکه انگيزه و وجدان کاری او نيز رو بهکاهش میگذارد. افزون براين، آنانی که مورد اجحاف قرار گرفتهاند، نسبت بهآنانی که برتری داده شدهاند رفتاری خصمانه پيدا میکنند و در مواردی آنان را مستحق مجازات میدانند.
با اين همه، احساس برقراری عدالت – چنانکه پيشتر هم گفته آمد – بستگی به ارزشهای اجتماعی دارد. البته اين "ارزشها" مدام در حال تغيير و تحولاند و همراه با دگرگونی ارزشهای اجتماعی – چه ارزشهايی که منشاء دينی دارند و چه آنها که منبعث از فرهنگ و آداب و سنن جامعهاند –درک ما از مفهوم عدالت و تصور ما از عدالت خواهی نيز به تدريج دگرگون میشود. اگر روزگاری ارثبری، بنا بر ارزشها و ساز و کارهای اجتماعی و ساختار اقتصادیِ دورهای خاص، میبايست بر اساس جنسيت تنظيم شود و اکثريت جامعه نيز آنرا عين عدالت تلقی میکرد، همراه با تغيير تدريجی ارزشهای اجتماعی، احساس ناعادلانه بودن قانون وراثت نيز گسترش میيابد و ناگزير تغيير آن و رعايت عدالت ضروری مینمايد. در حال حاضر مثلاً در جوامع اسلامی و در ميان مسلمانان، خانوادههايی را میتوان سراغ گرفت (هر چند بهشمار کوچک) که بهرغم پايبندی به اعتقادات دينی و بهرغم صراحت قانون وراثت، ميان فرزندانِ دختر و پسر خود تبعيض قائل نمیشوند. به زبان ديگر و در اين مورد خاص، "تغيير برای برابری" صرفاً با تغيير قانون وراثت متحقق نمیشود، بلکه در جامعه بايد نخست احساس و آمادگی و ظرفيت پذيرش ارزشی مناسب با روح زمان بوجود آيد تا بعد گامی در راه تحول حقوقی برداشته شود. دگرگونی ارزشها، فرايندی فرهنگی است و نه حقوقی، اما ناگزير تغيير قوانين منسوخ را در پی دارد.
در حيات اقتصادی نيز وضع بههمين منوال است. مثلاً در محيط کاری از سويی دغدغهی ما تلاش برای تحقق هر چه بيشتر عدالت است، اما از سوی ديگر حقوق و مزايای متفاوت برخی از همکارانمان را که کارآمدی و کاربُری بيشتر يا کمتری دارند میپذيريم. بههمين نسبت هم درآمد بيشتر يا کمتر مشاغل مختلف در جامعه را در تناسب با اهميت و بازدهی کار آنان میبينيم و نه مثلاً به نسبت ساعات کار روزانه ايشان. از اينرو بیعدالتی و اجحافی در اين روند احساس نمیکنيم و پيداست که در اين مورد معترض وضع موجود نيز نيستيم.
البته در جوامع مختلف برداشتهايی متفاوت از مفهوم عدالت وجود دارد. از اينرو معياری جهانشمول برای تحقق عدالت نمیتوان بهدست داد. مثلاً در کشورهای اروپای غربی شهروندان در شرايط مساوی، انتظار برخورداری از حقوق برابر دارند و حداقل در استفاده از نيازهای اساسی زندگی چون بيمههای اجتماعی، رعايت عدالت را ضروری میدانند. در حالی که در آمريکای شمالی کارآمدی و موفقيت، مولد ثروت و ثروتمندی مبنای بهرهمندی از امکانات رفاهی است. بيمه خدمات درمانی بهصورتی که در اروپای غربی نهادينه شده در آمريکای شمالی غير قابل تصور است؛ هم چنانکه اعتراض اخير اروپائيان (برای مثال در آلمان) به درآمد و حقوقهای سرسامآور برخی از مديران بخش خصوصی و حتی درخواست دولت از صاحبان صنايع بزرگ در خويشتنداری از پرداخت حقوقهای گزاف به مديران، موردی است که در آمريکای شمالی بههيچ وجه قابل تصور نيست. هرچند که تعدد و گستردگی مؤسسات خيريه غير دولتی و بنيادهای ياریرسان در امريکای شمالی تا حدی جای خالی نهادهای دولتی را که در زمينهی کمکهای اجتماعی در اروپای غربی فعالاند پُر میکند.
روان شناختی تکاملی میگويد انسان موجودی است دارای روحيهی ياریرسان و گرايش به تشريک مساعی. اما در همه اجتماعات و سازمانمندیها که اساس آنها بر تعاون و تشريک مساعی قرار دارد، خطر سوءاستفاده فردی و بهرهکشی نيز وجود دارد که بايد با اقدامات بازدارنده از بروز آن جلوگيری شود؛ وگرنه کل نظام اجتماعی را به چالش میطلبد. فراموش نکنيم که عدالت يکی از ارکان حفظ همبستگی هر اجتماعی است و نبود آن موجب سستی پيوند احساسی ميان اعضای جامعه میشود که پيامد آن گسترش فساد و سرانجام تباهی جامعه است. اين اصل حتی اگر خانواده را بهعنوان کوچکترين نهاد اجتماعی در نظر بگيريم، باز اصلی معتبر است.
در تلاش برای گسترش عدالت اين نکته را نيز بايد در نظر داشت که در فرايند جهانی شدن و با مناسبات پيچيدهی اجتماعی و اقتصادی دوران ما و نيز در عصر درهم آميختگی فرهنگها، سر دادن شعارهايی کلی چون "برقراری عدالت اجتماعی" بدون برنامهای دقيق و هدفی مشخص، راه بجايی نمیبرد، بلکه در هر مورد خاص بايد راهکاری مناسب و مشخص برای خواستههای عدالتطلبانه يافت.
نکته آخر آنکه در ابتدای اين يادداشت سخن سقراط را نقل کردم درباره عدالت؛ آنجا که عدالت را فضيلتی میداند چون دانايی و شجاعت و خويشتنداری. آنچه شايد در سخنان سقراط در مورد عدالت بيشتر جلب توجه میکند آن است که او تقريباً هر جا سخن از عدالت بهميان میآورد، خويشتنداری را نيز در کنار آن قرار میدهد. پس چنين مینمايد که در نظر سقراط عدالت نسبتی مستقيم با خويشتنداری دارد. حال پرسش من چنين است: آيا میتوان چنين استنباط کرد که "خويشتنداری" و گذشت از بخشی از حقوق فردی بهنفع همزيستی مسالمتآميز در جامعه، تحقق عدالت را تا حدی تسهيل میکند؟
اين سخن سقراط را که در واپسين لحظات مرگش بر زبان آورد آويزه گوش کنيم: " آدمی بايد روح را از هوسهای تن رها سازد و آن را بهحای اينکه با زيورهای بيگانه آرايش دهد، با خويشتنداری و عدالت و شجاعت و آزادگی و حقيقتخواهی که زيورهای راستيناند بيارايد"
انتشار در: روزنامه اعتماد. ۸ بهمن ماه ۱۳۸۶
برگرفته از وبلاگ نويسنده:
http://www.naghed.net/Maghale_ha/Justice_etemad.htm
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |