بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

مهر   1387 ـ   اکتبر  2008  

 

بر ميهنم چه رفته است؟

هوشنگ اسدي ‏ ‏

hooasadi@yahoo.fr

 

هنوز صداي سعيد سلطانپور بر بادهاي خزاني جاري است:‏

- بر ميهنم چه رفته است؟

تازه از زندان استبداد شاه بيرون آمده بود. به فرياد شعر ممنوعي را مي خواند. باغ که از جمعيت لبريز بود، برايش ‏هلهله مي کرد. در دو سويش به آذين و کسرائي بي تابي مي کردند. اکنون هيچکدام نيستند. استبداد شيخ که سر بر آورد تا ‏شمشيرش رابا خون تازه بشويد، سعيد را تيغ بر گلوکشيد. به آذين را در زندان وطن غريب وار کشت و سياوش را در ‏قفس غربت.‏

سعيد اگر هنوز بود، شعر بر ميهنم چه رفته است راچگونه بايد مي سرود که اين پيکر پاره پاره در آن بگنجد و بجاي ‏يک شاه، هزاران شاهک را نشانه رود؟

بيشتر از سي سال برآن خزان ضد استبداد رفته است و هنوز هيچ چيز در ماهيت خود تغيير نکرده است، همه چيز ‏متکثر شده و چون آينه شکسته هزار پاره اي روح استبداد ايراني را بر مي تابد.‏

در مهين زخمي، از تن آزادي خون چکه چکه مي کند هنوز. داس استبداد مذهبي که براي اولين بار اورنگ شاهي را هم ‏بر تن دارد، بي مهابا در کار است. مي کشد و مي گريزاند. خوشا بر مردگان. و واي بر زندگان. آنها که مي گريزند و به ‏سوي آزادي مي آيند، خود را گرفتار چنگال استبدادي مي بيينند که درسراسر آفاق گشوده است.‏

اگر روزگاري علي اکبر دهخدا آواره خيابانهاي پاريس بود و راهي رامي رفت که صادق هدايت و غلامحسين ساعدي ‏رفتند، و ياران " کاوه" در آمد بقالي کوچک برلين را به انديشه مبدل مي کردند؛ اگر روشنفکران نسل اول در استانبول و ‏باکو و قاهره به نام قانون روزنامه منتشر کردند و انديشه آزادي را مي پراکندند، امروز زمانه ديگر است. از کساني اندک ‏که بگذري من و ما خنجر خود را بجاي استبداد به قلب ياران نشانه رفته ايم. البته مردماني هستيم سخت آراسته ‏و امروزي. دل و جگر حريف به خاک افتاده را با کارد و چنگال دمکراسي مي خوريم؛ با جرعه اي از شراب ناب حقوق ‏بشر و دهانمان را بادستمال خوش نقش آزادي پاک مي کنيم.‏

انگشت شمارند کساني که از اين سرشت تاريخي گذشته باشند و حتي دشمن را منصفانه قضاوت کنند. بجاي ترور ‏شخصيت به بررسي انديشه ها ونوشته ها بپردازند و تا انجا پيش بروند که کتاب منتشره توسط دستگاه امنيتي کشور را ‏هم با نگاه منتقدانه بشکافند و خوب و بد را در مقابل نگاه خواننده بگذارند. يک از اين نمونه هاي نادر را در بخش کتاب ‏هنر روزببينيد. نگاه کنيد به عکس ها ومتن. سبيل چريکي جاي خود را به چشمان تيز بين داده است. تفنگ جاي خود را ‏به قلمي داده است که از مرکب استبداد سياه نيست، رنگ آبي عشق دارد.‏

‏ به ياد بياوريد نمونه ديگر را. شاعر بزرگ ايران سيمين بانو را که شعري در وصف يک روزنامه نگارمهاجر نوشت و ‏در او همه "نور" ديد و روزنامه نگار که در لندن خم شد و در تهران بر دست بانوبوسه زد. رنگين کماني که لحظه اي ‏بيش دوام نيافت و زير ابرهاي سياه تهمت وافترا گم شد.‏

بعد نابغه طنز پرداز وطن، شاعر بزرگي را به باد دشنام گرفت به بهانه شاعره اي که گم بود و انگار هم پيدا نشد. تاريخ ‏ايران نظير هيچکدام را ندارد. آن يکي در طنز به عبيد پهلو مي زند، اين يکي در شعر از اساتيد خراساني مي گذرد. هر ‏دو رنج ديده و بلا کشيده و آواره ديارغريب. ازآخرين يادگاران فرهنگ انقلاب مشروطيت که مي توانند روح آزادي را ‏در همدلي و هم آوائي فرياد کنند و قادرند در نقددوستانه انديشه يکديگر، بسا گره هاي بسته را بگشايند.‏

هنوز گرد اين جدال پوچ دشمن شاد کن فرو ننشسته، که تير اتهام در کمان کسي مي نشيند درتهران و به قلب آن فرو مي ‏شود که در مصاحبه تلويزيون صداي آمريکاحضور دارد. هر دوکراوات مي بندند. هر دو در آمريکا درس خوانده اند. ‏هردو دکترند. اولي را در تهران دشنام مي دهند که مامورآمريکاست واو همين اتهام را به واشنگتن شليک مي کند، به ‏فلب آنکه در بيدادگاه استبداد برايش پرونده مامور جمهوري اسلامي گشوده اند و خود قاضي و دادستان و وکيل شده اند ‏براي صدور حکم. همه هم انتظار روز "انتقام" را مي کشند.‏

نخبگان و روشنفکران به اکثريت خود همان راه را مي روند. الفاظ ديگر است و بهانه ها، اما مضمون همان است: ‏فرهنگ اسبتداد که از همه شاهان کوچکي ساخته است. نه فقط آد مها که رسانه ها هم گرفتار همين سرنوشتند.‏

چه بخواهيم يا نه، چه دوست داشته باشيم يا نه، "صداي آمريکا" بلندترين صدائي است که به ايران مي رسد. مي توان ‏اين صدا رادوست نداشت. مي توان پرسيد:‏
‏- کجايند اين همه حرفه اي که در سراسر جهان پراکنده اند که بکارشان نگرفته ايد. اگر آذر پژوهش را در پاريس نمي ‏بينيد، تقي مختار که کنار دستتان است.‏

مي توان دريغ خورد که اين صدا تنها صداي يک بخش از جامعه ايران است و تا صداي همه نشود "ملي" نمي شود. مي ‏توان در ميان گذاشت که تصوير وتصور اين "صدا" از جامعه امروز ايران و به ويژه جوانان دور است.‏

مي توان باز هم "انتقاد" کرد که "روش" ما ايرانيان از خردوکلان نيست. پس "دشنام" سر بر مي کشد و به اعتبار نامي ‏که خود سوخته ستم است، هيزم به خرمن "استبداد" مي ريزد. شعار "مرگ بر صداي آمريکا" همان سرنوشتي را دارد ‏که "مرگ برآمريکا" داشت. نه ستاره درخشش که يادآور روزگار طلائي گويندگان تلويزيون ايران است و من هرگز ‏نديده امش ربطي به واژگاني مانند "لمپن" دارد و نه جمشيد چالنگي که در حلقه نقدنويسان آيندگان بود و همسرش هم ‏دانشکده اي ما، راه به اين ديار مي برد. نه سازگارا که در تهران با ما در حلقه محاصره بود ونه نوريزاده که در ميهن ‏از اهالي روزنامه رقيب ما اطلاعات. هم اينها که از دور و نزديک مي شناسم و هم انان که نمي شناسم، در دايره کم و ‏بيش واحدي سخن مي گويند که دستکم در آرزوي آزادي ايران با دواير ديگر که هزارانند و رنگارنگ، متداخلند. ‏

دايره اي از انديشه هاو افراد که هنوز دست بالاتري در گسترش فکر آزادي دارند و اگر در جمعي که گنجي انتظارش ‏را مي کشد غايبند، در حلقه اي که نوري علاء در وصفش يک صفحه تمام روزنامه مي نويسد، سخت فعالند.‏

اکبرگنجي نو رسيده است هنوز. اما برادري خود را درعمل ونه سخن ثابت کرده است. خود را با نفس آزادي گرم مي ‏دارد. از نسل ما نيست. زائيده و پرورده روزگاري ديگر است. نشريات معتبر جهاني مقالات علمي اش را به چاپ مي ‏سپارند. و ديگري اسماعيل نوري علاء که دکتر صدرالدين الهي اورا استاد ادب و سياست مي خواند.‏

گفتماني بين اين دو در متن تفاهم و دوستي، چقدر مي تواند راهگشا باشد. پاسخ يا حکم گنجي در باره "نقش اپوزيسيون" ‏از متن انديشه سياسي او بر مي خيزد و گمانم بيشتر باين خاطر راه به "سراب آزادي" کشيد. مي دانم هنوز او اماده ‏نيست جرعه اي شراب بنوشد و خواستار رکعتي نماز از بخش ديگر جامعه ايران باشد تا دو دايره متنافر انديشه و عمل ‏درچهارراه سرنوشت ايران بهم برسند و باهم بسوي قله اي بروند که پرچم آزادي بر افراشته است.‏

اما گمانم پاسخ او اينهمه نيست که يک صفحه روزنامه را پر کند و انواع سخنان و انديشه هاي "خارج کشوري" را در ‏يک متن واحد گرد بياورد که از آن نسيم آزادي و تساهل به مشام نمي رسد.‏

اين اصطلاح اين سوي آب و آنسوي آب، شکاف ديگري است درجامعه هزار پاره ايراني. هر دوسوي آب يک نام بيشتر ‏ندارد: ايران. همه ما از جهل گريخته و آمده ايم تا در معابر آزاد بنشينيم و انديشه به آفتاب شناخت و نقد بشوئيم.‏

دريغا روح استبداد ايراني در سراسر جهان پرسه مي زند و هر جا ايراني هست را به هويت خونريز تاريخي خودبر ‏مي گرداند.‏

و چون نخبگان ما از چند نسل پياپي که ساکن ديار آزادي است، چنين مي کنند، ديگر چه انتظار از ديگران.‏

اگر ستارخان- آن عامي مرد ـ حاضر نشد زير پرچم هفت دولت برود، هر روز اخبار از کساني مي رسد که در سراسر ‏جهان براي "نظام" جاسوسي مي کنند.‏

اگر جهان پهلوان، درخيابانها گشت مي زد و شهر را به جنبش در مي آورد که زلزله زدگان بي خانه را ياري کند، ‏اکنون مردي که زورش از همه جهان بيشتر است، آبروي خود را در گرو مي گذارد تاخانه اي براي زيستن بدست ‏بياورد.‏

اگر صداي آمريکا، بيشتر حرفه اي ها را نمي بيند، حتي مير علي حسيني را که همکار راديو فرداست؛ در تلويزيون ‏ديگري تيم تامين نيرو، همه حرفه اي ها را در آغاز درو مي کند. هيچ کجا نام ايران و منافع ايران ملاک نيست.‏

در رسانه اي ديگر، کار بر سر مقام به جاهاي باريک مي کشد و....‏

و بقول فردوسي است: "يکي داستان است پرار آب چشم..." و همه – من وماو اينان آنان- نوجواناني را از ياد برده ايم ‏که گروه گروه داوطلبانه بر مين ها رفتند تا خاک ميهن را نجات دهند.‏

به صداي سعيد گوش کنيم. اندکي تامل کنيم و از خود بپرسيم:‏

- بر ميهنم چه رفته است؟

برگرفته از سايت «روز آنلاين»:
http://www.roozonline.com/archives/2008/10/post_9599.php

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630