وقتی همهء چيزهای خوب تعطيل می شود
نقدی بر نقد اسماعيل نوری علا بر اکبر گنجی
اکبر کرمی
الف) هنوز هم باورم نمی شود مقاله ی "مانيفست درماندگی" نوشته ی اسماعيل نوری علا
باشد. من که هميشه و با ولع تمام، جمعه گردی های او را دنبال می کنم و با پرسه زدن
در نوشته ها، گفته ها و خاطره های او تلاش می کنم به نکته هايی نغز بياويزم که بوی
تازگی می دهد، از جنس زمانه است و با "پنجره های باز" نسبت دارد، نمی توانم باور
کنم که اين همه توهين، اين همه تحقير، اين همه سرزنش و اين همه خشونت از آن قلم
بتراود. از خود می پرسم: کسی که سالهاست با نازکی طبع خود ما را به ميهمانی انديشه
های روشنش می برد و با کاوش در گذشته هايی که گردش را بر پيشانی دارد، به شکار لحظه
ها می نشيند و ما را به تماشا می کشد، چگونه توانسته است قلم خود را به اين حجم
دلخراش دشنام بيالايد؟ و در برابر اظهار نظری ساده که حداکثر می توان آن را خام و
ناصواب دانست، اين گونه بی پروايی و درشت گويی پيشه می کند و دوستانش را نااميد و
قافله را درمانده می سازد؟ بر سر ما نوادگان از پای افتاده ی کورش، چه آمده است که
سنتی و مدرن، از تن دادن به تباهی توهين، تحقير، طرد و خشونت ابا نداريم و به
هماوردی با انديشه های مخالف راضی نمی شويم و با همه ی وجود به قلع و قمع همه ی
وجود مخالفان خود برمی خيزيم؛ و انگار نه انگار در هزاره ی سوم بسر می بريم، و
انگار نه انگار که موج سوم دمکراسی جهان را درنورديده است، و انگار نه انگار اين
همه از حقوق شهروندی گفته می شود، و انگار نه انگار ديگران ما را به تماشا نشسته
اند و بر ما داوری خواهند کرد و انگار نه انگار"حق خطا کردن" يکی از ستون های رواق
بلند حقوق بشر است!
ب) هر چه تلاش می کنم مقاله ی "مانيفست درماندگی" را در بستر گفتمان سکولاريزم که
وجه همت انديشه ی برنای نوری علاست درک کنم، عقلم به جايی نمی رسد؛ و در شگفتم که
چگونه می توان با کاشت اين حجم، نهال طرد و توهين که از نابردباری آب می خورد و
ريشه در انديشه ی بی بته و هرز "برادر بزرگتر" دارد، به برداشتی درخور از سکولاريته
که همزاد برابری و آزادی است نايل شد؟!
مقايسه ی نقد ايشان به اظهارات راديويی اکبر گنجی، با نقدهای متين و پاسخ های فخيم
اکبر به مخالفانش(۲)،
بر عمق حسرت و اندوه آدمی می افزايد و اگر به خودمان تلنگر نزنيم، شايد فراموش کنيم
که قهرمان زنده ی ما، کمی تند رفته است و می توانست با ملاحظه و دقت بيشتری توسن
سخن را هدايت کند.
راستش را بخواهيد من هم با تحليل او موافقم؛ و بر اين باورم که اپوزيسيون، هم در
داخل و هم در خارج، اگرچه در شعارها و روياهای خود از پوزيسيون بسی فراتر رفته است،
اما در پهنه ی عمل همچنان از تاکتيک های آلوده و رفتارهای نخ نمای رقيب بهره می برد
و به نظر می رسد، نتوانسته است حظی درخور، از شعارها و آرمان های ادعايی خود ببرد.
اين دريافت می تواند به اين نگرانی دامن بزند و می زند که شايد شعارهای مدرن آزادی،
برابری، حقوق بشر، دمکراسی، سکولاريته و لايسيته در دستان بخش قابل توجهی از
اپوزيسيون، تابلوهای فصل مبارزه اند و با پايان مبارزه، تاريخ مصرف آن ها هم به
پايان می رسد. اگر چهره ی درخشان و شناخته شده ای چون اکبر گنجی، به خاطر اظهار
نظرهای خود، اين چنين اماج تهمت و بلا می شود، سهم ما از اين همه ننگ و رنگ که به
آسانی و گشاده دستی هزينه می شود چه خواهد بود؟
ج) بياييد باور کنيم که وجهی از توسعه نايافتگی ايران عزيز، توسعه نايافتگی خود
ماست که گاهی از يادها می رود؛ نقش حاشيه ای که با حمله ی اعراب به ايران، برای ما
رقم خورد، به غالب شدن گونه ای رفتار تدافعی و جبرانی که ترکيبی از خودشيفتگی و
احساس حقارت است، انجاميد. بی شک اين تاراج، اين شکست ناباورانه و به بردگی رفتن
نياکان ما تنها در "دو قرن سکوت" خلاصه نمی شود و سهم بسزايی در نطفه بستن اين
پرخاشگری ها، کينه توزی ها و نهادينه شدن "اخلاق بردگان" داشته است(۳).
اين روانشناسی ناميمون در گسست دومين، که گسست سنت از مدرنيته در نتيجه ی پيشتازی
غرب در فرايند توسعه و تجدد بود، تکميل شد و سهم ما از تجدد، تنها تجديد و تعميق
اين خود شيفتگی و احساس حقارت تاريخی بود که به گونه ی "خود مداری قومی"(۴)
و در نتيجه "خودمداری فردی" بروز کرده است؛ همان سندرمی که زنده ياد محمد مختاری از
آن با عنوان "شبان رمگی" ياد می کرد. خود مداری" که نتيجه ی فقر انديشه است، در
نقطه ی مقابل "خود بسندگی و خودفرمان فرمايی"(۵)
قرار دارد که از آرمان های جهان آزاد و توسعه يافته است؛ و تظاهرات متنوع و نشانگان
بی شماری دارد و دست کم، درک جهان جديد را از ما دريغ می کند. از اين رو، عجيب و
دور از ذهن نخواهد بود اگر ادعا شود: چيره شدن بر اين درد بی درمان، تا حد بسياری
در گرو چيره شدن بر اين "خودمداری قومی و فردی" است.
د) يکی از کارکردهای دانش سياسی، بسترسازی برای تفاهم و توافق گروهای متنوع و متکثر
سياسی و اجتماعی است؛ پيش نياز نظری اين انديشه، به رسميت شناختن تفاوت ها و
گوناگونی های رنگارنگ جمعيت های انسانی است. به رسميت شناختن(۶)،
امری فراتر و فربه تر از تحمل کردن ديگری و حتا پذيرفتن دگرباشان است. به رسميت
شناختن ديگری، گذشتن از "اسطوره ی وحدت" و نيز "اسطوره ی اختيار" و تن دادن به
آزادی و برابری است. به رسميت شناختن ديگری، نيازمند قدری تحمل و جرعه ای جرات است.
تنها جرعه ای جرات و قدری تحمل برای نو شدن، برای نو بودن، برای "بودن در جهان پشت
عينک ديگری" و "ديدن دنيا از پنجره ی خانه ی خودش". به رسميت شناختن ديگری، خوانش
آزادی و برابری به گونه ی بی قيد وشرط است(۷).
به عبارت ديگر، پيش از مذاکره و توافق انسان های آزاد و برابر، هيچ قيدی نمی تواند
و نبايد بر آزادی و برابری بنشيند، که آدمی و تنها آدمی است که می تواند بر آزادی و
برابری خود قيد بگذارد. اعلاميه ی جهانی حقوق بشر هم دستاورد چنين انديشه ای است و
هم پشتيبان آن. به اين ترتيب به نظر می رسد، بسترسازی برای تفاهم و توافق، به عنوان
يکی از کارکردهای علوم سياسی، در گرو فهم، ايمان و اعتماد به آدميان برابر و آزاد
است. وجه مهمی از انديشه ی آزادی و برابری، "حق خطا کردن" است. با درک و پاسداشت
چنين حقی است که می توان از انگاره ی بی بته ی "برادر بزرگتر" که متهم اصلی بسياری
از فجايع انسانی است، گذشت و راه را برای "خودپايی، خودفرمان فرمايی و خودبسندگی"
انسان و "عقل خودبنياد" باز کرد و برای هميشه زخم کهنه ی بردگانی و کينه توزی و آفت
مزمن خودمداری، تمامت خواهی و اقتدراگرايی را درمان کرد.
چنين درکی از خودبسندگی آدمی و گروهای انسانی است که راه را برای طراحی و در
انداختن يک "نظام اجتماعی و سياسی به سامان"(۸)
فراهم می آورد و سازش های گروهی، منطقه ای، ملی و حتا جهانی را در الويت قرار می
دهد. نظام سياسی به سامان، در واقع، نظامی است که بتواند فرمول مناسبی برای سازش
های موزاييک های انسانی پيشنهاد کند و جامعه را از "تضادهای تفرقه افکن سياسی"(۹)
و گفت و گوهای بی پايان فرهنگی و شناختی، به آشتی رهنمون گردد. بدون سازش، بدون
توافق، بدون قرارداد و بدون فرمول های نام گرا، گفت و گوهای بی پايان ذات گرا ما را
در غرقاب خود هلاک خواهد کرد. سازوکارهای دمکراتيک، اعتماد انگيزترين مدل های
شناخته شده برای تفاهم و توافقند.
و چنين است که در فقدان اين دست مدل ها، در ميان لايه های متنوع اپوزيسيون، می توان
با دريافت و داوری اکبر گنجی از در موافقت در آمد! دست کم، آنها که به تلاش های
صادقانه ی طيف های متنوع اپوزيسيون دل بسته اند، اميدوار بودند و همچنان هستند که
اين جريان ها بتوانند با دستيابی به مدل مناسبی از توافق و سازش، در پهنه ی عمل
سياسی، جبهه ی استوار و پيش نويس قانونی مشترکی را طراحی و عرضه کنند. اگر
اپوزيسيون در بيرون از قدرت، نتواند به يک مبنای قانونی- شکلی و ترتيبات حقوقی
درخور، به عنوان ماده ی خام سازش ها آتی و پايه ی برنامه های آينده، نايل شود،
چگونه می تواند در هنگامه ی دست يابی به قدرت به چنين سازش و توافقی دست بيازد.
اگر نوری علا نتواند با گنجی توافق کند، اگر ابراهيم يزدی نخواهد تلاش های علی
افشار و دوستان ديروز خود را پاس بدارد، اگر مراد فرهادپور با سروش تندی کند و اگر
کسانی که در جبهه ی دمکراسی خواهی و حقوق بشرطلبی مبارزه می کنند نخواهند و نتوانند
به احترام يکديگر کلاه از سر بردارند، همه ی روياهای شيرين و خاطره های خوب را بايد
فراموش کرد!
درک مدرن از جان و جهان عارضی آدميان به آدمی آموخته است که او هم راه و هم غايت هر
حرکت اجتماعی و سياسی است و بايد باشد. چنين درکی، لاجرم، در بنيان خود با فردگرايی
و رعايت حقوق بشر - که خوانش ديگری از فردگرايی است - گره خورده است و نمی پذيرد و
نبايد بپذيرد که به هيچ بها و بهانه ای، آزادی و برابری که نام ديگر آدميت است و
حداقل آن ها در اعلاميه ی جهانی حقوق بشر گرد آمده است، قيد بخورد. در چنين چشم
اندازی، حتا دانش، اخلاق و دين هم نمی تواند و نبايد از کمند داوری های دمکراتيک در
امان باشد.
تن دادن به داوری های دمکراتيک و نهادينه کردن حقوق اقليت ها، در پهنه ی عمومی، جان
و جادوی سکولاريته است؛ اما کلام سحر آميز اين جادوی جديد، از جنس "گفت و گوهای بی
پايان" و نيز "توافق های دوره ای" است. به عبارت ديگر، رويای سکولاريست ها، جامعه
ای است که در آن هم می توان آزدانه و برابرانه در مورد هر موضوعی تا هميشه، صحبت
کرد و هم هر جا لازم به تصميم گيری و توافق باشد به شهروندان امکان می دهد، بدون
نزاع های فرهنگی و فراتر از داوری های دينی، ايديولوژيک و قومی گروهای مختلف به
تصميم برسند. اين دريافت در نقطه ی مقابل دريافتی است که برای رسيدن به توافق و
تفاهم به ختم گفت و گوهای اختلافی توصيه می کنند. اين توصيه ها که هميشه و در نهايت
به تجويز قرار گرفتن در زير يک چتر دينی، ايديولوژيک يا قومی منتهی می گردند، به
برهانی فراتر از "خودمداری قومی" اشاره نمی کنند و به نتيجه ای فراتر از يک حکومت
شخصی و خودمدار نمی انجامند. جادوی سکولاريته در آن است که هيچ چتر فراگيری را به
رسميت نمی شناسد و با اشاره به انواع گوناگون امتيازها، ممتازيت ها و تبعيض های
آشکار و پنهان که در چترهای فراگير نهادينه شده است، انگاره ی چترهای فراگير را
رسوا می کند.
خواست ختم گفت و گو، خواست ختم آدميت است. خواست ختم گفت و گو، خواست ختم آزادی و
برابری است. برای رسيدن به توافق و سازش در مديريت پهنه ی عمومی نيازمند پايان
تاريخ و ختم گفت و گو نيستيم، نيازمند جرعه ای جرات و قدری تحمليم. تنها قدری تحمل
و جرعه ای جرات لازم است تا دانايی در رسد و زيبايی بر ما ببارد. برای رسيدن به
آشتی بايد به دامن بانوی دمکراسی بياويزيم. دمکراسی و حقوق بشرند که امکان گفت و
گوهای بی پايان و نيز سازش های دوره ای فراهم می آورند. حتا نمی توان ديگران را به
اين دليل که با سکولاريته مخالفند از حلقه ی سازش های گروهی کنار گذاشت و برای
هميشه با آن ها به قهر رفت. سهم مهمی از وظيفه ی ما که به سکولاريته رسيده ايم،
قانع کردن رقباست به اين که سکولاريته قابل قبول ترين بستر توافق و داوری در پهنه ی
عمومی است. در دامن سکولاريته است که دمکراسی و حقوق بشر نضج می کنند و سکولاريته،
مناسب ترين و کم هزينه ترين راه شناخته شده برای رسيدن به جامعه ای به سامان است.
دريافت ذات گرايانه ای که اکبر گنجی از دين در "مانيفست جمهوری خواهی" عرضه می کرد(۹)،
راه را بر امکان هر گونه آشتی با جريان های مذهبی می بست. درک تاريخی و متاخر وی از
دين و دل بريدن از انگاره ی بی رنگ "دين ذاتی"، "دين اصيل" و "دين واقعی"، راه را
برای تولد خوانشی از دين که بتواند با سکولاريته هماهنگ و هم آواز شود، باز می کند
و به مذهبی ها امکان می دهد که يک بار برای هميشه از هرچه نابرابری و تبعيض است
خداحافظی کنند و زمينه ی يک آشتی ملی را فراهم آورند؛ بنابراين، بر خلاف نظر
انديشمند فرزانه ما، جناب نوری علا، من بر اين باورم که گنج ما اکبر، در برداشتن
اين گام نه تنها مستوجب هيچ گونه ملامتی نيست که بايسته و شايسته ی ستايش و قدردانی
است. شايد کسانی چون گنجی بتواند به ما و نسل پيش و پس از ما بياموزند که حرف مرد
هميشه يکی نيست! مردان واقعی از جنس زمانه اند و در برابر نسيم دلنواز نقد بسيار
متواضع اند.
ه) درک فعل و انفعالات فرهنگی، اجتماعی و سياسی در يک جامعه تا حد بسياری به درک
فعل و انفعالات شناختی در آن جامعه وابسته و همبسته است. در يک سيستم مدرن و به
سامان، زيرسيستم ها، يعنی پهنه های مختلف، خود بسنده، خود بنياد، خودپا و از يکديگر
متمايزند. وجه مهمی از اين تمايز، تمايز پهنه ی عمل از پهنه ی نظر است؛ به عبارت
ديگر هم نظريه پرداز از انديشه اش تفکيک می شود و هم نظريه پرداز از توليد کنندگان
کالا. بدين ترتيب نمی شود از داوری در مورد نظريه پرداز به داوری در مورد انديشه اش
رسيد، يا نمی توان از داوری در مورد يک رفتار به داوری در مورد صاحب آن رفتار رسيد؛
و نيز نمی توان از داوری نظريه پرداز در پهنه ی انديشه و نطريه پردازی به داوری وی
در پهنه ی توليد کالا اميد بست.
در افق اين پندار، توليد کنندگان دانش سياسی می بايست با باز کردن پنجره های ذهن
خود به وسعت جهان جديد و پرهيز از رفتارهای تدافعی گونه گونه ای که نسب از آن احساس
حقارت و خودشيفتگی موزی می برد، راه را برای کليد خوردن يک گفتمان زنده، سالم و
پويا در پهنه های مختلف باز کنند.
حداقل "امتناع تفکر"(۱۰)،
امتناع گفت و گو ست. بدون امکان گفت و گو، چگونه می توان پرسيد، انديشيد و ديد؟ چه،
پرسيدن و انديشيدن که "ديدن مسلح" است، امری جمعی و تاريخی است و تنها در دل مجموعه
ای از فرايندهای مارپيچ يا زيکزاک ديدن، تحقق می يابد. بدون گفت و گو، بدون پرسيدن،
بدون انديشه و بدون ديدن، چگونه می توان انتظار داشت يک جامعه به "خود شناسی
انتقادی"(۱۱)
برسد؟ و درنتيجه بتواند خود را از شر دوال پای سنت نجات دهد و از جهالتی به جهالتی
ديگر درنغلتد؟
و بدون به رسميت شناختن ديگری، چگونه می توان به گفت و گو رسيد؟ چه، گفت و گو، تنها
يعنی گفت و گوی طرف های آزاد و برابر. فقرتاريخی، فقر انديشه و فقر گفت و گو، ميوه
هايی هستند که از درخت ساکن در هيچستان خودمداری برآمده اند.
امکان گفت و گوست که امکان انديشه و درک تاريخی و توسعه را رقم می زند. امکان گفت و
گوست که امکان ديدن فاجعه را فراهم می آورد و اميد و اراده ی تغيير را شکل می دهد.
وقتی ما از سوال ها، انديشه ها، داوری ها و رفتارهای شهروندی ناراضی، دلخوريم و به
خود اجازه می دهيم آن فرد را در باران تهمت و توهين غرق کنيم، اميد به گفت و گو را
کشته ايم. وقتی ما نظريه ای را نمی پسنديم و به خود اجازه می دهيم صاحب آن نظريه را
ترور کنيم، امکان روبرو شدن با پرسش های اساسی را از خود دريغ کرده ايم. وقتی
قربانی خشونتيم و نمی توانيم بين خشونت و جلاد خود تمايز قايل شويم، اميد به گفت و
گو و رهايی را باخته ايم. وقتی گفت و گو تعطيل می شود، پرس و جو هم تعطيل می شود.
وقتی گفت و گو تعطيل می شود، جست و جو هم تعطيل می شود. وقتی گفت و گو تعطيل می
شود، همه ی چيزهای خوب تعطيل می شود.
پاورقی:
۱-
نوری علا، اسماعيل، مانيفست درماندگی، سايت گويا، جمعه
۲۲
شهريور
۱۳۸۷.
۲-
برای نمونه: گنجی، اکبر، متدولوژی تثبيت مدعای کلام الله بودن قران، پاسخ به دومين
نقد عطاالله مهاجرانی، سايت گويا، يک شنبه
۱۴
مهر
۱۳۸۷.
۳-
اين انگاره را در مقاله هايی با عنوان های"در پرگويی ما ايرانی ها، فرهنگ فاربی و
مشکل زبان"، ايران در حاشيه، توسعه نايافتگی و پاسخ های ايرانی" و "از آن همه هيچ و
اين تاريخ سترون" کاويده ام، که در سايت اخبار روز قابل دسترسی است.
۴-
اين تعبير از دکتر عباس ميلانی است: ميلانی، عباس، تجدد و تجدد ستيزی در ايران،
تهران، اختران،
۱۳۸۲
۵-
اين انگاره را در مقاله ی "بازگشت به قانون"، سايت اخبار روز،
۷/۶/۸۶،
کاويده ام.
۶-
اين انگاره را در مقاله ی "مقدمه ای بر دمکراسی و خانواد"، سايت اخبار روز،
۱۴/۵/۸۴،
کاويده ام.
۷-
اين انگاره را در مقاله های "آزدی در آستانه ی هزاره ی سوم" و "تنها ما می توانيم
بر آزادی خود قيد بزنيم" در سايت اخبار روز و نيز مقاله ی "از شهربندی تا شهروندی"،
سايت گويا،
۱۶/ ۴/۸۵
کاويده ام.
۸-
اين تعبير از جان روالز است: راولز، جان، عدالت به مثابه انصاف، ترجمه ی عرفان
ثابتی، تهران، ققنوس،
۱۳۸۳
۹-
همان
۱۰-
من در مقاله ای سال ها پيش، به نقد ذات باوری اکبر گنجی و دکتر آغاجری در پهنه ی
دين شناسی دست زده ام: کرمی، اکبر،" در دفاع از دين تاريخی، ماهنامه ی آفتاب، ش۲۱،
سال سوم، آذر
۸۱
.
۱۱-
اين تعبير از آرامش دوست دار است: دوست دار، آرامش، امتناع تفکر در فرهنگ دينی،
۱۲-
اين تعبير از دکتر عباس ميلانی است: ميلانی، عباس، تجدد و تجدد ستيزی در ايران،
تهران، اختران،
۱۳۸۲.
برگرفته از سايت «گويا نيوز»:
http://news.gooya.com/politics/archives/2008/10/077631.php
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |