شخصیت و کارنامه علمی احمد کسروی
از دید سعید نفیسی
مقدمه : اگر چه «گذشته چراغ راه آینده است» اما بزرگترین آفت این چراغ هدایت آن زمانست که تحت تاثیر نگرشهای سیاسی و باورهای ایدئولوژیک تفسیر و بر اساس حب و بغضهای فردی یا گروهی برآمده از عقده های سیاسی تحلیل شود. این نگرش های آمیخته به ایدئولوژیهای سیاسی در بیشتر موارد حجابی بر پیکر واقعیت میافکنند و راه هر نوع شناخت درست را سد میسازند. و بر پایه این قضاوت های نادرست برخی از چهره های تاریخی یا به عرش رحمت رفته و یا به فرش ذلت دچار میشوند. و در این میان آنکه پیش از همه زیان میبیند خود تاریخ است.
در مورد احمد کسروی مقاله ها و نوشته های بسیاری نگاشته شده است،با این حال بیشترشان برآمده از نگرشهای سیاسی نویسندگان آنها است. و کمتر به بررسی شخصیت و کارنامه علمی او همت گماشتهاند. با این حال به باور من مقاله شادروان سعید نفیسی در مورد احمد کسروی که بعد از ترور وی نگاشته شده و در روزنامه سپیده و سیاه در تاریخ بهمن ماه 1334 خورشیدی با عنوان «خیمه شب بازی» چاپ گشته، یکی از معدود نوشتههایست که بدون هیچگونه حب و بغضی به بررسی شخصیت و کارنامه علمی وی پرداخته است. از این رو متن کامل مقاله شادروان سعید نفیسی در ادامه ارائه می شود. (شاهرخ مهدوی)
در زندگی ما یکی از شوریدهترین دورهها چهار سالی بود که در میان کودتای 1299 و خلع قاجارها فاصله شد. در این دوره سیاست بازی برهمه چیز غلبه داشت. در تهران کسی نبود که دراین دسته یا در آن دسته جای نگرفته باشد و با شوری که مخصوص آن زمان بود به میدان نیاید. مثل این بود که افکار عمومی آن روز به اصطلاح خانه تکانی میکرد و میترسید دیگر چنین موردی پیش نیاید که به قول روزنامه نویسها « عرض اندام» کند. گمان می کنم در میان ششصد هزار نفر ساکنان آن روز تهران تنها یک عده ده نفری از ما باز به کار خود سرگرم بودند و همچنان کتاب میخواندند و بهکارهای ادبی خود میپرداختند.به همین جهت گاهگاهی در روزنامههای روزانه یا هفتگی تهران در میان هیاهویی که حوادث آن روزگار برپا کرده بود و در میان آن سیاست بازی تند و تیز طرد الباب چیزی منتشر میشد که جلب توجه ما میکرد و بدان میارزید که انها را بخوانند و بهذهن بسپارند و در جایی برای روز مبادا نگاه دارند.
در همین گیر ودار بود که من برای نخستین بار بهنام سید احد کسروی برخوردم. در عالم ادب وقتی که انسان مقالات شسته و رفته و حسابی از کسی می بیند که تا آن وقت نام او را نشنیده است تعجب مخصوصی به او دست میدهد.افسوس میخورد که چرا این نویسنده را پیش از آن نمیشناخته است. درصدد برمیآید او را پیدا کند با او آشنا شود. همین حال در برابر احمد کسروی به من دست داد.پس از چندی کنجکاوی دانستم که تازه از تبریز به تهران آمده است با دانشمند معروف و دوست دیرین من عباس اقبال و آقای عباس خلیلی که در آن زمان یکی از معروفترین روزنامههای تهران، روزنامه «اقدام» را منتشر می.کرد و او هم تازه از عراق به ایران آمده و تازه نامش در محیط ادبی تهران برده میشد مربوط است.عصر تابستانی بود، در مهتابی خانه پدری که در کنار بالاخانه بیرونی پدرم واقع شده بود هفتهای یکبار روزهای سهشنبه با ادبای جوان آن روز گرد میآمدیم و چند ساعتی با هم مینشستیم.
یک روز سهشنبه آقای عباس اقبال بهعادت معهود آمد و مردی لاغر و بلند اندام با او بود و سید احمد کسروی را بهما معرفی کرد.
کسروی در آن زمان عمامه سیاه بهسر داشت لباده و قبای بلند میپوشید عبای سیاهی بر روی آن میافکند عمامه کوچک فشرده او بهترین نماینده طلاب تبریز بود.
چهرهء لاغر استخوانهای برجسته سیمای رنج کشیده و عصبانی و در ضمن مستبد بهرای و مصر در عقیده را نشان میداد. هنوز عینک نمیزد فارسی را بهلهجه مخصوص آذربایجان ولی بسیار شمرده حرف میزد در نخستین مکالمهای که با او کردم بر من ثابت شد که مرد بسیار بی باکیست و حتی عقاید خاص خود را با بیپروایی خاص ادا میکند از اینکه برخلاف عرف و برخلاف عقیده دیگران چیزی بگوید باک نداشت. این اصطلاح معروف درباره وی بسیار بجا بود که « سرش بوی قورمه سبزی میداد »
از آن روز کسروی جزو جمع ما شد.درین میان ماموریتهای چند بهاو دادند و به ماموریتهای دماوند و زنجان و خوزستان رفت و هر بار که به تهران برمیگشت همان رابطه برقرار بود. یک بار او را عزل کرده و به تهران خواسته بودند مرحوم حسین سمیعی ادیبالسلطنه وزیر عدلیه بود. از من خواست وی را بهخانه او ببرم و کاری کنم تا دوباره ماموریتی بهاو بدهد.
صبح جمعه بود که او را به خانه آن مرحوم که در آن زمان در میدان انتهای خیابان شاهپور بود بردم تابستان بود مرحوم سمیعی در ایوان بالاخانه خالهی خویش چند صندلی چوبی گذاشته بودند با ما نشست و من مطلب را طرح کردم. معلوم شد کسروی در هر ماموریتی که رفته با اعضای ادارات آن شهر و زیر دستان خود و حتی ارباب رجوع در افتاده و آنها را رنجانیده است. مرحوم سمیعی در حضور من متعهد شد کار دیگری به او رجوع کند اما شرط کرد که در این ماموریت ملایمتر و خوشرو و سازگارتر باشد. او هم پذیرفت اما هرگز این شرط را که کرده بود بهکار نبست.
نخستین آثار مرحوم کسروی مقالات تاریخی بود که در روزنامه نو بهار هفتگی که در آن زمان مرحوم ملکالشعرا بهار انتشار میداد و بهترین روزنامه ادبی آن زمان بود انتشار یافت. مخصوصا تحقیقات تازهای که در تاریخ طبرستان و تاریخ خوزستان کرده بود از آثاری است که همواره بهدرد خواهد خورد و هرگز کهنه خواهد شد.
چیزی که در این مقالات بسیار تازگی داشت روح پرخاش، بدبینی و گاهی بدگویی تند نسبت به خاورشناسان بود که تا آن روزکسی جرات نکرده بود به ایشان خرده بگیرد.
تردیدی نیست که بزرگترین بدبختی ایرانیان امروز رعب و یک نوع حس حقارتاست که نسبت به اروپاییان دارند. من شک ندارم که تمدن اروپا بالاترین خدمت را به آدمیزادگان امروز کرده است و روش کار علمی اروپاییان جهان را دگرگونه کرده است. اما اگر کسی در برابر ماشین بسیار مفید همیشه با ترس و واهمه بایستد و هرگز جرات نکند آنرا از هم پیاده کند و دوباره سوار کند و راه و روش کار کردن و احیانا ساختن و تعمیر کردن آنرا فرا بگیرد همیشه آن ماشین به او مسلط خواهد بود و هرگز بهآن درجه از تسلطی که آدمی زاده باید نسبت به ماشین داشته باشد نخواهد رسید.
ما نیز هنوز در این رعب و واهمه نسبت به اروپا زندگی می کنیم و من شک ندارم تا این هراسزدگی را از خود دور نکنیم، هرگز رشدی را که لازم است نخواهیم داشت. ژاپن و سپس هندوستان راه را خوب نشان دادند. از رعب و هراس بیرون آمدند و راه خود را گرفتند و رفتند.
در ادبیات نیز پیش از کسروی همه گرفتار این رعب بودند. آنچه را که خاورشناسان گفته بودند وحی منزل می دانستند. کسی جرات نمیکرد در گفته ایشان غور بکند حتی یارای آنرا نداشتند. آنچه را که ایشان از کتابهای ما در آورده بودند با اصل مطابقه کنند و ببینند آیا درست فهمیدهاند و درست ترجمه کردهاند یا نه؟
کسروی نخستین کسی بود که با همان بیباکی و بیپروایی که در طبیعت او بود این پرده را درید و نخستین بانک را برآورد. البته اگر در هر کاری میانهروی مجاز نباشد به عقیده من در کارهای فکری اعتدال و نگاهداشتن تعادل از نخستین ضروریات است. مخصوصا در ملیت باید انسان بسیار منصف و میانهرو باشد. در ترویج حس ملیت فرزانگی حکم میکند که انسان هرچه را با عقل و منطق و مصلحت و علم تطبیق میکند جدا دوست داشته باشد و حتی میپرستد . اما اگر عیب و نقص و یا چیز کهنه فرسودهٔ بیهودهای دید که دیگر به درد زندگی امروز نمیخورد نباید در آن تعصب ورزید.
مرحوم کسروی از این نکته بسیار عاقلانه غافل بود. گاهی در ان چه میگفت و میکرد کاملا حق داشت اما گاهی سخت در اشتباه بود و چون مرد افراطی و مستبد به رای بود در این اشتباه خود پافشاری میکرد و مطلقا" برای پی بردن به دلیل مخالف آماده نبود.
در زندگی خصوصی به همین اندازه تند می رفت. پس از سالها دوستی بسیار نزدیک و معاشرت منظم که تقریبا هفته ای یک روز به دیدن من میآمد و در جمع ما می نشست، روزی کتابی به عاریت از من خواست. بارها از هیچ چیز در بارهاش دریغ نکرده بودم و خود بهتر از همه میدانست، آن روز آن کتاب را حاضر نداشتم. کنستانتین چایکین خاور شناس معروف روس در ان زمان مترجم سفارت در تهران بود و با من دوست بود، با هم کار می کردیم به وی گفتم این کتاب را به او امانت دادهام هر وقت پس داد به شما میدهم. چه میتوانستم بکنم ؟ چرا باید کتابی را که به کسی امانت دادام و او هنوز بدان حاجت دارد را از او بگیرم و به دیگری بدهم ؟ وانگهی چه مانع بود که او صبر کند تا نوبهاش برسد؟
دو سه هفته گذشت و دیگر کسروی به اجتماع ما نیامد. روزی که با مجتبی مینوی دوست دانشمند معروف خود به وزارت فلاحت و تجارت و فواید عامه که در ان زمان در میدان ارک بود و من در ان سمتی داشتم میرفتیم، در انتهای خیابان باب همایون در مقابل مسجدی که در زاویه آن هست به کسروی برخوردیم که از دادگستری میامد ایستادم گله کردم که چرا دیگر به خانه ما نمیآید ؟ با کمال خشونت گفت: من تنها برای کتابهایت به خانهتان میآمدم حالا دیگر بیایم چه کنم؟این عبارت او رشتهای که میان ما بود برید. یعنی او برید و نه من. از آن پس دیگر تا زنده بود، و ای کاش هنوز هم زنده بود، هر جا به من رسید چنان رفتار کرد که گویی هرگز مرا ندیده است. میدانم همین معامله را پس از سالها دوستی با مرحوم ملکالشعرا بهار هم کرده بود.با دیگران هم کرده باشد من خبر درست خبر ندارم، تنها شنیدهام زمانی که وکالت عدلیه را میکرد با مراجعان خود نیز از این کارها کرده است. حتی روزی بر سر املای کلمهای با یکی از مشتریان بسیار مهم خود اختلاف داشته با او بهم زده و نه تنها کار او را در دادگستری خراب کرده بلکه از حیث حقالوکاله نیز ضرر هنگفتی به خود زده است.
این رفتار بسیار خشن وی را من به دل نگرفتم زیرا از طبیعت سرکش او خبر داشتم. اما به همین قناعت نکرد و در سلسله مقالاتی که در مجله آینده درباره املای کلمه طهران یا تهران مینوشتم، نوشته بودم حمدالله مستوفی در نزهه القلوب که پس از 730 تالیف کرده چنین و چنان نوشته است. کسروی مقاله تند و توهین آمیزی نوشت و در آن به من حمله کرد که این کتاب را در 745 نوشته است و حال آن که من گفته بودم پس از 730 است. در آن موقع مدعیالعموم هدایت در تهران بود و بسیار مقتدر بود. من هم نامردی نکردم و مقاله بسیار تندی در روزنامه ستاره ایران در جواب او نوشتم که در تهران انعکاس عجیبی کرد و از آن روز دیگر احتیاط کرد و به جنگ من نیامد و آن هم همان کسی که به جنگ همه می رفت.
کسروی کم کم پای مبالغه را بالا گذاشت. با این حال کسروی در زبان فارسی مردی به تمام معنی دانشمند و مطلع بود. در نوشتن کار را به جایی رساند که زبانی مینوشت که کسی نمیفهمید و بعدها مجبور شدند برای زبان فارسی او فرهنگ مخصوصی ترتیب بدهند. در جعل لغات بی باک بود و چیزهایی میساخت که سابقه نداشت و مطابق موازین علم زبان فارسی نبود.
از این نکته بسیار مهم غافل بود که هر لغتی که در قدیم ساختهاند دستور لغتسازی در هر مورد دیگری نیست اصل در زبان سماعست نه قیاس. چون در زبان فارسی پاپوش و سرپوش و تن پوش و روپوش و سینه پوش و مانند ان را گفته اند دیگر بینی پوش و ناف پوش و امثال آن را نمیتوان اختراع کرد و باید بههمان حدودی که قدما گفته اند اکتفا کرد. مرحوم کسروی در این زمینه بی باک بود و گاهی بیگدار به آب میزد.
از طرف دیگر ان چه درباره سعدی و حافظ و تصوف و دین شیعه گفت نه تنها به نفع ایران نبود بلکه صریحاً میگویم مغرضانه بود. بالاتر از همه به کسانی پرخاش کرد که اصلاً دربارهء آنها اطلاع نداشت. تالستوی و آناتول فرانس را نخوانده بود و بدیشان خردههای نادرست میگرفت. این کارهای او بیشتر از این حیث مرا ناراحت میکرد که وی مرد محقق بسیار باسواد کتاب خواندهٔ ورزیدهای بود. کسی که آن سه جلد بینظیر شهریاران گمنام را نوشته است دیگر نباید از این سستیها و فتورها و تعصبهای ناروای عجولانه بهکار ببرد. حتی در کارهای علمی در میان تحقیقات بسیار عالمانه گاهی پایش بهسرعت عجیبی میلغزید و در برابر مطلب بسیار مهمی چیزی را که مطلقا اساسی نداشت به میدان میآورد. مثلاً، در دو جزوهای که دربارهء اشتقاق نام های شهرها و دههای ایران نوشت و در کتاب معروف زبان آذری خود که مطالب بسیار مهم و دقیق در آنهاست گاهی از فراز گاه علم به فرودگاه غفلت افتاده است و دامنه حقیقت را چنان کش داده که مرد منصف تعجب میکند.
من هرگاه به این جاها میرسیدم دلم میسوخت که مردی با آن جلالت قدر و ان درجه از دانش و بینش چرا به این سان مبالغه و افراط میکند. یگانه تفاوتی که میان دانشمندان و نادانان هست اینست که دانشمند می تواند هوی و هوس خود را لگام نهد و خود را محدود کند و به بیراه نرود اما نادان را همیشه سرازیری برمیدارد. علم انسان را محتاط می کند به او عادت میدهد که سخن همه کس را بشنود اگر از پست ترین کس حق و حقیقتی دید با او لجاجت نکند و تعصب نورزد اگر مردانه تسلیم او نمیشود دست کم در عقیده نادرست خود عناد نورزد.
این مرد اگر خود را بدین سرکشیها آلوده نکرده بود حتما یکی از بزرگترین دانشمندان کشور ما میشد، قطعا تا امروز هم زنده مانده بود و عوام او را از پا در نیاورده بودند، جرات نمیکردند درخت تناور دانش او را به بادی ریشهکن کنند. از همه گذشته آن همه وقتی را که صرف کارهایی در حاشیهء علم کرد اگر در همان راهی که در روز نخست با آن همه اندوختهء فراوان به آن گام برداشته بود صرف کرده بود امروز بسیاری از مسائل علمی به نام او در جهان مانده بود و کوهی در برابر جهانیان گذاشته بود که هیچ بادی آن را نمیلرزانید.
من از سر درس خود از دانشکده ادبیات بیرون می آمدم که در باغ دانشسرای عالی خبر کشته شدن وی را در دادگستری به من دادند. جهان پیش چشمم تیره شد. مردی را در جایی که همه حتی جانی ها و آدم کشها باید در آن امان داشته باشند در پای میز بازپرس با جوانی که همراه او آمده بود کشته بودند. زشتتر از این کاری در جهان ممکن نبود.
آن هم چه مردی؟ مرد دانشمندی به تمام معنی این کلمه. اگر هم خطایی کرده و نادرستی گفته بود، پاسخاش کشتن نبود. می بایست با او بحث کنند هرچند مجاب کردن او دشوار بود. شاید در برابر منطق قوی عاقبت تسلیم می شد. شاید روزی در کشف و شهود خود به خطای خویش پی می برد.
کاری که با او کردند زشتتر از کاری بود که با سقراط و حلاج و دیگرانی که در راه عقیدهشان کشته شدند بود زیرا در آن زمان ها دیگر به قانون و دادگستری این همه که امروز مینازیم، نمینازیدند.
اینک آن مرد نیست. اما کارهای او در میان ما هست. در برابر لغزشهای که داشته است آثار جاودانی از او مانده لغزشها و خطاهای او را بهکارهای سودمندش میبخشیم.
او را بزرگ می داریم. اگر گاهی زیادهروی و سرکشی وی ما را متعجب کرده است در برابر دانش و بینش و پشت کار و جهدی که در راه علم داشته است سر فرود میاوریم. درختی که میوه آبدار دارد گاهی ممکن است میوه کرم خوردهای بر سر شاخش بنشیند، گلهای چشمنواز برفرازش شکفته است، اما روزی هم یکی از غنچههای آن سیاه و پژمرده شده باشد. برای آن میوه کرم خورده و غنچه پژمرده نباید آن درخت را از پا افکند. خطا کار آن کسی است که همیشه خطا کرده است. در همه جای جهان خطای یک روزه را بهصواب چند روزه می بخشند. این رسمی است که بزرگان جهان و مردان منصف خیر اندیش گذاشتهاند. این رسم را برنیندازید وگرنه به زیان آدمی زادگان است.
منبع : روزنامه سپیده و سیاه، سال سوم، صفحه 12، سوم بهمن ماه 1334.
دوستان عزیز می توانند در بخش مطبوعات کتابخانهء ملی ایران به اصل روزنامه و مقاله دسترسی داشته باشند.
برگرفته از وبلاگ شاهرخ مهدوی:
http://shahrokh59.blogfa.com/post-76.aspx
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |