قتل ِخــــــدا
محمد جلالی چيمه (م. سحر)
با گذاری همراه با لبخند در دفتری بسیارکهن ، مربوط به دورانی که تازه سر از پیراهن کودکی بیرون آورده بودیم به یاد دفترهای تازه تر افتادم؛ دفترهایی مربوط به سال های دههء 60 . تعدادی دو بیتی دیدم که بسیاری از آنها را در کتابی به نام «دربی بهار و بی باران» در سال 1984 در پاریس منتشر کرده بودم .
درمیان این دوبیتی ها تعدادی هم بودند که ـ نمی دانم به چه علتی ـ در آن دفتر نیاورده ام و از آن هنگام تا امشب ، آنها را ندیده و پاک از خاطر برده بودم. مضمون این دوبیتی ها مرا شگفت زده کرد زیرا دیدم که به نکاتی اشاره رفته است که در سال های اخیر بسیار به آن اندیشیده ام و به ویژه در کتاب «قـُمار در محراب» به صورت گسترده تری به آن پرداخته ام و در بسیاری از شعر های اخیر و نیز در مقالاتی که نوشته ام این مضمون را مکرراً یادآوری کرده ام. مثلاً در این بیت:
چه گم کرده ای دوری ، خدایی که از اویم
چه وحشت به شیپوری ، خدایی که از من نیست
1997 سال
یا اخیراً در شعری با نام «چه توان کرد؟»
کار در دست امام است و ولی
نیست در دست خدا ، چتوان کرد؟
یا در این رباعی که به تأثیر از دیدن تصویری ازچهرهء خون آلود بانویی ایرانی دیده بودم :
ای خواهر و مام و دخت ایران که چنین
کردند رخ ِ ترا به خونت رنگین
تنها نه به ما ، که بر خدا می کوبند
این تیغ ِ ستم ، دشنهء کین ، خنجر دین !
یا در آخرین شعر منظومهء قمار در محراب به نام «مرا خدای دگر باید» سرودهء سال 1999:
جز این خداگه تـَبر کردی
دگر باید مرا خدای
کزو به جنگل ِ آزادی
نهال ِ عشق بیاساید
□
جز این خدا که به چندین کبر
چو تیغ ِ تشنه به کف داری
مرا خدای دگر باید
که سیل ِ خون نکند جاری
□
مرا خدای دگر باید
که رغم ِ ظلمت و بیدادی
ِ بشر پوید چو آرمان
دانش و آزادی به راه ِ
□
و در بسیاری دیگر از ابیات همین کتاب یا در شعر های چاپ شده و چاپ نشدهء دیگر.
سخن کوتاه می کنم ، این سه عدد دو بیتی را 25 سال پس از سروده شدن در یکی از دفترهایم دیدم و برایم غریب بود که موضوع و مضمون آنها که گاه به طنزی تلخ و گزنده بیان می شود، تا امروز مرا رها نکرده است!
و یک سئوال :
راستی چرا می باید شاعر نگران حال خدا باشد؟
مگر خدا مدعیان و متولیان خاص خود را ندارد ؟
و مگر نه این است که نگرانی برای خدا یک شغل انحصاری ست و تنهابه کسانی اختصاص یافته که به جامه ویویفرم اهل دین در می آیند و آنچنان نگران حال او می شوند که آماده اند تا به راحتی دست در خون این و آن بیآلایند ؟
بد نیست یادآوری کنم که این سه عدد دوبیتی منتشر نشده، در27 نوامبر سال 1983سروده شده اند.
خــــُــــــــــــــــدا
□
خدا بر آسمان فــرّ ِخدا داشت
وزآنجا گوشهء چشمی به ما داشت
چنانش خنجر دین بر قفا کوفت
که گویی بر زمین قصد ِ فنا داشت !ـ
□
خدا بر آسمان فرمانروا بود
بزرگ آمرزگاری آشنا بود
چنانش دینفروشان غارتیدند
که گویی سکّه ای در جیب ِ ما بود!
□
به یک هنگامه دین شد تیغ در مُشت
فروکوبید بر ما دشمن از پُشت
نه ما ، آن کو به قتل آمد خدا بود
خدا را خدعهء دینبارگان کُشت !
1983، نوامبر 27 پاریس
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |