سهم آقای هوشنگ توزیع از خانۀ پدری!
نامه ای به آقای پرویز صیاد
هـ . لیله کوهی
آقای پرویز صیاد عزیز،
در طول تاریخ ازهر مدرسه ای اعم از سینما و تئاتر و... و از زیر دست هراستادی، شاگردان خلف و ناخلف بیرون آمده و خواهند آمد. بی شک آقای هوشنگ توزیع نه اولین شاگرد ناخلف و نه آخرین آنان خواهد بود. خاصه در این روزگار بحران ارزش ها.
یکی مثل آقای فرهاد آئیش، همبازی آقای توزیع در تئاتر "سهم ما از خانۀ پدری" به کارگردانی خود آقای توزیع، بدون داستان پردازی و نطق تاریخی سرشان را می اندازند پایین و می روند ولایت و به کار بازیگری مشغول می شوند. ارزش گذاری روی کارهای هنری ایشان را بگذاریم به عهدۀ ناقدین سینما و تئاتر. اما مطلب، رفت و آمد پُر سروصدای استاد بزرگ آقای هوشنگ توزیع به خانۀ پدری است آن هم نه یک بار بلکه چهار بار.
بهانهء نوشتن این یادداشت به شما، شرکت ایشان در برنامۀ میزگردی باشما (صدای آمریکا) است، به دعوت آقای بیژن فرهودی. ایشان در آن برنامه چندین بار از شما به عنوان استاد خود یاد کردند و در عین حال مدعی شدند که، به گفتهء دوست و دشمن، اگر در ولایت می ماندند تا حال تبدیل به یک سوپر استار شده بودند. برمنکرش لعنت! اما به چه قیمتی؟
استاد عزیز آقای توزیع،
در ایران امروز سوپر ستاره ها خانه نشین اند یا کارهایشان در راهروهای سازمان عریض و طویل سانسور در انتظار مجوز نمایش از این دست به آن دست می شود و قیچی به دستان با قیچی اسلام ناب محمدی آنها را چنان تکه پاره می کنند که پس از چندی چون شیری بی یال و دُم به بازار عرضه می شود. و یا مثل فیلم «علی سنتوری» ساختۀ آقای "مهرجویی" که پس از مدتها انتظار اجازه اکران نمی یابد و سرانجام، جانش به لب می رسد و فیلم را مجاناَ در سایت های اینترنتی به نمایش می گذارد. اینها سرگذشت آن دسته از هنرمندانی است که ماندند و سالها محرومیت، فشار و... را تحمل کردند و ما به تلاش آنها ارج می گذاریم.
اما آقای توزیع را با چهرۀ دیگری می شناسیم. درتبعید، نخستین بار شاهد بازی او در فیلم «هتل آستوریا» ساخته آقای "علامه زاده" بودیم: یک فراری تحت تعقیب که به دست پلیس ترکیه دستگیر و تحویل جمهوری اسلامی شده و اعدام می شود. و بعد هم چندین بار شاهد همکاریش با شما در فیلم "فرستاده" و تئاتر "سینمارکس" بودیم و بعد هم کارهای خودش.
جمله ای از تئاتر "سهم ما از خانۀپدری" درگوشم است که می گفت: "اینها حتی راضی نمی شوند ما یک آدرس در ایران داشته باشیم!" نمی گویم آقای توزیع نماد اعتراض در تبعید بود؛ اما نباید از هنرمندی که نقش های اینچنینی بازی می کند، انتظارداشت که لااقل به احترام آن انسان ها که زمانی به تصویرشان کشیده امروز مسئولانه ترعمل کند؟
آقای صیاد عزیز،
روی سخنم با شماست که همکار دیروزتان امروز به بهانۀ نخ نمای بیماری مادر به ایران می رود. هنرپیشه ای که روزی نقش "فرستاده" جمهوری اسلامی را بازی کرده و ماموریتش ترور مخالفان تبعیدی بوده، امروز مدعی است که در رفت و آمد به ایران هیچ مشکلی برایش ایجاد نشده؛ و پس از مرگ پدرشان هم فقط «توهمات» از مسافرتش به میهن جلوگیری کرده. و به دیگر تبعیدیان توصیۀ می کند که آنان هم «ترس!» را کنار گذاشته و به اندازهء او شجاعت به خرج داده و بروند در پی گرفتن "سهم شان از خانۀ پدری". فکر کردم شنیدن این حرف ها برای شما چه سخت است.
اما آقای صیاد عزیز، به گمان من، مردم بهترین قاضی در هر روزگاری هستند و آن شب هم [در برنامهء تلويزيونی صدای آمريکا] پس از باز شدن خطوط تلفن همین مردم با سوالات و نظراتشان حق مطلب را ادا کردند. و من یقین دارم اگر آقای توزیع سر سوزنی احساس می کرد مردم آن هم از ایران با او چنان کنند هیچگاه در آن برنامه شرکت نمی کرد. آقایی از شیراز تماس گرفتند و گفتند این کار شما اسمش شجاعت نیست؛ این معامله است و شما با دولت مردان ایران وارد معامله شدید و کارت سبز دریافت کردید.
هوشنگ توزیع در خاطرۀ مردم ایران دیگر صدای اعتراض نیست. نه او را به نقش های سابق بلکه در زد و بند و معامله با حکومتگران می شناسند که براستی نمی دانم چه نفعی را در آن دیده که به دنبالش رفته. چه چیزی می تواند هم سنگ احترام و عشق مردمی باشد که هنرمند برایش تمام زندگی و استعدادش را می گذارد؟ نکتهء جالب این که، درست یک هفته قبل و در همان برنامه، شاهد تجلیل از هنرمندی بودیم که در تمام این سال ها با مردم ماند، برایشان ترانه سرود، آواز خواند، حرف زد، فریاد کشید. آقای شهیار قنبری روی همان صندلی نشست. از هنر مسئول حرف زد، از تبعید و همینطور از مرگ پدرش حمید قنبری و از درد نبودن بر بالین پدر. و پس از باز شدن خطوط ارتباطی دیدیم که ترانه سرای سه نسل است و دوری اش از نقش برجستهء او، و از جایش در قلب مردمی که برایشان می سراید چیزی کم نکرده. دختر جوانی با بغض می گفت که چطور ترانه های او به شب های زندگی اش رنگ و گرما می بخشد و...
اما آقای توزیع مخاطبانش را در میان این مردم جستجو نمی کند. او نقش هنرمند تبعیدی را به نمایش در دوبی و مسافرت به ایران فروخته. اما آیا جایی در خانۀ پدری دارد؟ آنجا که چماق اسلام برسر هر کار هنری از سینما و تئاتر گرفته تا ترانه و شعر و ترجمه... فرود می آید و بوسه، عشق، و زندگی حذف می شود؟ آنجا که "موسیقی مخفی" از هر موسیقی علنی دیگری شناخته شده تر است، آنجا که نسل پس از آقای توزیع می خواند: «اینکه زادهء آسیایی، اینو میگن جبر جغرافیایی، ای عرش کبریایی، کی با ما راه می آیی، جون مادرت؟» و یا: "کوکوی دو شب مانده از آن ما، کلفتی پرونده از آن ما، انتقاد سازنده از آن ما، ملی پوش بازنده ازآن ما، خلقت ناخوانده از آن ما، شاید که آینده از آن ما، شاید که آینده از آن ما، شاید که آینده از آن ما...»
25 مه 2008 ـ دوسلدورف
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |