آقای احمدی نژاد! من آزاد هستم؟
مسيح علی نژاد
محمود احمدي نژاد، رئيسجمهور ايران، براي چهارمين بار در مجمع عمومي سازمان ملل حاضر شد و همانند گذشته با افتخار سخن از آزادي در ايران گفت و نسبت به رعايت حقوق شهروندي در ايران چنين باليد:
«اگرچه در آمريکا سخن گفتن عليه يونيفورم نظامي مجازات دارد اما در ايران تنها چيزي که مجازات ندارد سخن گفتن عليه مسولين است … در ايران آزادي ها بسيار بالاتر از آن است که شما تصور ميکنيد و انتقاد از مسولين به صورت مطلق آزاد است و تنها اگر کسي به حقوق ديگران تجاوز کند به آن رسيدگي خواهد شد».
اينجا ايران است و من يک روزنامه نگار زن ايراني، که رئيس جمهورش با علاقهء شديد هرسال شال و کلاه ميکند تا يه نيويورک برود و فخر آزادي ما را به عالم بفروشد. اينجا سرزمين من است، جايي که رئيسجمهورم معتقد است انتقاد از مسولين به صورت مطلق آزاد است. چهار سال است که اين قصه زيباي آزادي به زبان همين راوي، مدام و مکرر تکرار ميشود . چهار سال است که ما پاي صحبتهاي آقاي رئيس جمهور مي نشينيم و او در مقابل حضار و ناظران جهاني، چنان بر طبل رسوايي رسانههاي خارجي ميکوبد و آنان را اسير و وامانده ميداند و ما را سرافراز و بالنده که خود ما هم ماندهايم مبادا راستي در ايالات متحده توهين به يونيفورم نظامي جرم است و در سرزمين ما نه تنها چنين نيست بلکه ما از آزادي مطلق براي نقد برخوردراريم و خود بي خبريم.
وقتي رئيس جمهورمان با همين افتخار بينظيرش ميگويد که در ايران زنداني سياسي نداريم و آزادي بالاتر از تصور ديگران در ايران برقرار است، همانند هميشه من و باقي روزنامه نگاران هيچ به روي خودمان نياورديم که عماد باقي و بقيهء روزنامه نگاران محبوس و محروم از کار، به جز نقد دلسوزانه مسولان هيچ نکردند که سزايشان يا چهار ديوار و يک سقف به مفهوم واقعي زندان شد؛ و يا حبس در خانه و توقيف رسانه و توقف چاپ کتاب و آثارشان در وزارت فرهنگ ارشاد تحت نظارت همين دولت خود نوع ديگري از زندان شد براي کساني که در آثار و کار خويش جز نقد و نظر چيزي ننوشتند . قطعاً از تجاوز به حقوق ديگري اگر در اين آثار بايگاني شده در وزارت فرهنگ و ارشاد خبري بود بي شک آنان نيز همانند خود آقاي رئيسجمهور، سزا و جزاي قانوني را حق خود ميدانستند اما سال هاست که نه به دانشجويان، نه به زنان ، نه به نويسندگان و نه به روشنفکران ديني و فرهنگي که هنوز در زندان حقيقي و مجازي محبوس ماندهاند کسي توضيح نميدهد که آيا نوشتن و دگرانديش بودن و انتشار چند مقاله و کتاب و ايراد يک سخنراني و يا نشستن بر زمين دانشگاه و حضور در مقابل دادگاه و گاه اعتراض به برخي قوانين تبعيض آميز، در قاموس تصميم گيران، تجاوز به حقوق ديگري محسوب مي شود که برايش در ايران مجازات در نظر ميگيرند؟ در حال حاضر کساني به همين جرم، پرونده مفتوح و قطور در دادگاه ها دارند و برخي ديگر گوشه زندان نشسته و در انتظار مرخصي به سر ميبرند و باقي نيز دانشجوياني هستند که از ادامهء تحصيل محروم ماندهاند و زناني که هر روز براي پروندههاي مکرر خويش به شلاق و حبس محکوم مي شوند .
چگونه ممکن است آزادي مطلقي که رئيسجمهور ايران فخرش را در ايالت متحده فروخته است مشمول حال اهالي فرهنگ و انديشه اين کشور نشود؟ روزنامهها که توقيف ميشوند، سايت ها و وبلاگ هاي شخصي ما روزنامه نگاران نيز يکي پس از ديگري مشمول فيلترينگ ميشوند و به هزار شکوه نامهء ما نيز پاسخ داده نميشود؛ آيا جماعت خبر و نظر با ادوات کلمه و عکس و در نهايت انديشه، مصداق تجاوز به حقوق ديگراناند و از ديوار کسي بالا رفتهاند که مجازات برايشان در نظر گرفته ميشود؟
به هر تقدير فخر فروشي رئيسجمهور ايران در مقر سازمان ملل تکرار ميشود و سکوت ما در برابر اين افتخار غيرواقعي نيز. به گمانم براي آنکه او را ياري کنيم تا به واقعيت نزديکتر شود تا هم او و هم ما با صدايي مشترک فخر اين آزادي را به جهان بفروشيم بايد کاري بکنيم .
هر يک از ما ببايد به سهم خويش گوشهاي از اين قباي نزار آزادي که به تنمان زار ميزند را بالا بکشد تا ديگر وقتي احمدينژاد يا هرکس ديگر در ميان مردمي از سرزمين هاي ديگر، نام ايران را در کنار آزادي و رعايت حقوق شهروندي زمزمه ميکند، شرمگين پرسشهاي ساده چند خبرنگار خارجي نباشيم و حداقل خودمان کاري کرده باشيم.
گمان نکنيم که گامهاي ما بيهوده است و ره به جايي نميبريم . هر کس به وسعت و بضاعت خويش چشم اميد ببندد و کاري بکند . توانايي گرفتن حقوق ديگران را اگر نداريم براي گرفتن حقوق خود ساکت ننشينيم و حرفي بزنيم. براي بينصيب ماندن از درياي بيکران اين" آزادي مطلق" بايد آستين بالا بزنيم. اصلا فرض کنيد اين يک فراخوان است . همه کساني که گمان ميکنند به جاي شاخ و شانه کشيدن براي سخنان رئيسجمهور و به رخ کشيدن اينکه آزادي در ايران وجود ندارد، ميشود راهي رفت تا او را در مقابل يک اقدام انجام شده قرار داد، بايد طلب کوچک خويش را به مرحله اجرا در بياورند و از رئيسجمهور بخواهند حداقل اينبار بر آنچه که خود گفته پاي بند باشد.
من قطعاً قوارهام به نويسندگان قدر کشورم نميخورد که طلب فرهنگيام از دولت احمدينژاد با ميزان بدهي سنگيني که اين دولت به نويسندگان و ناشران خوشنام و نکونام کشورم دارد، برابري کند اما در همين حد و اندازهء خردي که دارم از آزادي مطلقي که احمدي نژاد خبرش را در مقر سازمان ملل داده است، خرسندم و بي هراس از عاقبت کار ، گوشه اي از اين وعدهء بزرگ احمدي نژاد را ميگيرم تا هم به او و هم به مفهوم اين "آزادي مطلق" کمک کوچکي بکنم.
سه سال در راهروهاي وزارت ارشاد دولت احمدينژاد دويدم اما نه تنها به کتابي که در دولت قبلي مجوز چاپ داده شده بود اجازه چاپ مجدد ندادند، به کتاب جديدم نيز مجوز چاپ ندادند. لازم است قصه کوتاهي را هم يادآوري کنم:
در کتاب نخستم، «تاج خار»، که در آن ماجراي اخراج من از مجلس هفتم به دليل انتشار فيش حقوقي نمايندگان محافظه کار اين مجلس با روايتی داستاني منتشر شده است، بايد ماجراي عصبانيت يک نمايندهء روحاني در راهروهاي مجلس را مينوشتم. ماجرا از اين قرار بود که يک نمايندهء روحاني اصرار داشت که حجاب من کامل نيست و اگر کامل نکنم مرا با مشت از مجلس بيرون مياندازد و من هم اصرار داشتم که خوب نگاه کند تا اين چند تار مو که از خستگي بر صورت بيرنگ من ريخته شده، نامش بيحجابي نيست و وقتي دانستم که حجابم چندان ايرادي هم ندارد دور برداشتم و گفتم :
«حاج آقا؛ گيريم که اين دوتار موي منو با مشت و لگد فرستادي زير مقنعه، با هزاران تار موي بيرون مانده هزاران دختر خيابان وليعصر چه مي کني؟»
او هم عصباني شد و عبا و عمامه از تن در آورد و در راهروهاي مجلس با کنترل باقي مردان آرام گرفت. اما براي انتشار همين ماجرا در کتاب، حتي وزارت ارشاد دوران دولت اصلاحات هم اجازه نداد که من نامي از عبا و عمامهء يک روحاني بنويسم و براي همين پذيرفتم کلمه "عبا" و "عمامه" را از کتاب تاج خار حذف کنم و جايش بنويسم لباس رسمي تا کتابم اجازه انتشار بگيرد.
حال در عصر دولتي که رئيس آن در مقر سازمان ملل ميگويد توهين به يونيفرم نظامي در آمريکا جرم است اما هيچ نميگويد که در ايران حتي اشاره به نام لباس رسمي يک روحاني که خطايي مرتکب شده هم مجاز نيست چه بايدکرد؟ به سراغ آقاي صفار هرندي وزير فرهنگ و ارشاد کابينه احمدينژاد رفتم، در نمايشگاه کتاب اولين سال صدارتاش. همانند باقي اصولگرايان مومن، سرش را پائين مياندازد و به زمين خيره ميشود تا به صورت زني که روبروي اش ايستاده نگاه نکند اما وقتي گفتم " مسيح علي نژاد هستم" براي ثانيهاي چشم در چشمم دوخت تا بگويد «به به، پس خانم علي نژاد شماييد».
خوشحال از سلام و روي خوش او، به فرجام خوش کتاب فکر کردم و برايم به عنوان يک روزنامه نگار فرقي نميکرد آنکه در مقابلم ايستاده مسجدجامعي، وزير فرهنگ و ارشاد دولت اصلاحات، است يا صفار هرندي، وزيرفرهنگ و ارشاد دولت اصولگرا. من همانگونه که در دولت قبلي حذف برخي از موارد کتاب را پذيرفته بودم تا کل کتاب قرباني نشود اينبار نيز به او گفتم هرجاي کتاب که فکر ميکنيد بايد حذف شود به من بگوييد تا کل کتاب در محاق توقيف نماند و پس از آن نيز همانند باقي آناني که هيچ پاسخي از وزارت ارشاد نگرفتند تنها با سکوت سه ساله دانستم که سهمي از اين آزادي مطلق حتي با قبول پذيرش سانسور بخشهايي از کتاب ندارم.
و حالا سهم ما چيست ؟ آن روز که منيژه حکمت، کارگردان مشهور فيلم زندان زنان، به عنوان يک زن ايراني اعلام کرد که اگر فيلمش مجوز پخش نگيرد به مقابل مجلس شوراي اسلامي ميرود و در يک اقدام نمادين اقدام به سيگارفروشي در مقابل ساختمان مجلس ميکند، جواني کردم و بر او خنديدم ولي اين بار خودم چنين ميکنم. پس از اين همه انتظار و بياعتنايي مردان کابينه احمدينژاد، کتابم را با هزينهء خودم توسط يک ناشر ايراني مستقر در خارج از ايران منتشر ميکنم و اميد دارم که با فروش آن، هم مخاطب و هم دولت گواهي ميدهند که هيچ تجاوزي به حقوق ديگران نکردهام که سزايم پيگيري قانوني باشد.
پس سهم من از آن آزادي مطلق اگر توسط دولت احمدينژاد داده نشد خودم براي کسب آن تلاش ميکنم، با اين تفاوت که ديگر معتقد به ماندن و هراس از بازگشت به ايران آزاد هم نخواهم بود. به ايران بر ميگردم و با نسخههايي از کتاب«من آزاد هستم»، جايي در ميدان انقلاب يا شايد هم خيابان پاستور چند روزي مينشينم تا کتابم را بفروشم. براي فروختن کتاب هيچ شرمي هم ندارم . حواسم هست براي اينکه از اتهامات تکراري و کهنه وصل بودن به سامانههاي خارجي و کمک هاي مالي سازمان هاي خارجي برهم بايد بيشک با حسابي پاک برگردم تا باکي از بازخواست نباشد اما پيش از انتشار و اقدام اين را نوشتم تا بگويم دنبال هيچ جنجالي هم نيستم. موضوع خيلي ساده است: «در ايران آزادي مطلق وجود دارد و تنها چيزي که مجازات ندارد سخن گفتن عليه مسولان است» . من هم گردنام در برابر قانون از مو باريک تر است و اگر فراتر از اين وعدهء احمدينژاد نوشتهام، تسليمام. در غير اينصورت اين دولت است که بايد سکوت کند و بيهيچ جنجالي تسليم باشد و حامي.
نميگويم نگران نيستم و اصلاً نميترسم، اما دلم قرص است به همين وعدهء آخر آقاي رئيس، و تا دو ماه و نيم ديگر با کتاب «من آزاد هستم» که يک قصهء کاملا معمولي از زندگي يک زن خبرنگار در روزهاي انتخابات رياست جمهوري نهم است برمي گردم به ايران. آنقدرها هم شجاع نيستم که دست و دلم نلرزد اما آنقدرها هم قوي نيستم که هم کتابها و حاصل دسترنجم براي هميشه خاک بخورد و هم خودم براي هميشه در غربت و دياري که سرزمين من نيست بمانم. آناني که غربت کشيده اند نيز خوب ميدانند که نميشود با هيچ رسانه خارجي قرارداد نبست و باز هم با حقوق و در آمد ايران دوام آورد. اين ساده ترين دلايل ، همه دلايل من است براي کاري که انجام ميدهم و اگر کسي جنجال و مقاومتي براي توزيع و فروش کتابم نکند و وبلاگم که قرار است محل کوچکي براي تامين بخشي از هزينه چاپ کتاب باشد را فيلتر نکنند، بيشک من هم به دنبال هياهو نيستم و کتاب چهارمم را آغاز ميکنم.
اين سهم من است و به گمانم هر ايراني بايد سهم خودش را اينگونه از مسولان بگيرد. بعد از اين فراخوان هر کسي نامهاي نوشت يا کاري عملي در راستاي احقاق حقوق قانوني خود انجام داد، من به اندازهء خودم در انتشار خبرش و يا هر گام ديگر حامي ميشوم و ياري مي کنم. ديگران هم مرا ياري کنند. بيشک ما مثل دولتها دچار اين توهم نيستيم که کمکها از غيب ميرسد و ما بينيازيم . ابايي از ياري طلبيدن در اين مسير ندارم و دلگرمم به اينکه تنها نيستم.
منبع: وبلاگ مسيح علي نژاد
برگرفته از «روز آنلاين»:
http://www.roozonline.com/archives/2008/09/post_9340.php
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |