دربارهء تفاوت سکولاریسم و لائیسیته
الاهه بقراط
می گویند انسان را خداوند به این دلیل آفرید تا تأییدگر وجود او باشد. این تعبیر در بسیاری از آثار ادبی و فلسفی به کار رفته است و بیانگر وجود عقل و خرد در نزد انسان و تفاوت بزرگ او با دیگر موجودات است. خردی که نه تنها تأیید، بلکه انکار می تواند کرد و در کشاکش بین دو مفهوم «علم» و «اعتقاد» می داند این هر دو همواره محدود به دامنه آن علم و اعتقادی هستند که بشر تا لحظه حال به آن رسیده است. بزرگترین دانشمندان جهان که در کشفیات علمی نقش برجسته داشته اند، از نیوتن و داروین تا آینشتاین و یا دانشمندانی که هر سال به دریافت جوایز علمی نائل می شوند، اکثرا به دینی اعتقاد داشته اند.
اساسا بحث بر سر وجود آفریدگار یا حقیقت برتر ادیان، بحثی فرساینده و بی نتیجه است چرا که اعتقاد امری ایمانی است و از این رو بحث پذیر نیست و طبیعتا پیروان هر دینی، آن را برتر از دیگری می پندارند. زمانی ولتر به مثابه یکی از پیشتازان روشنگری و جدایی دین و دولت نوشته بود: «پرودردگارا، اگر وجود داری، روح مرا، اگر وجود دارد، بیامرز!» از این هشیارانه تر نمی توان اعتقاد مذهبی را، اعم از تأیید یا انکار آن، به عنوان امری خصوصی بیان کرد و دست فضولی حکومت ها را از آن کوتاه نمود.
پیوند پادشاه و پاپ
لیکن چه باید کرد هنگامی که دین و دولت، مذهب و حکومت، چنان در هم آمیخته می شوند که دستگاه دولتی به ابزاری برای اجرای احکام دینی، از جمله هدایت امور خصوصی افراد، تبدیل می گردد؟
رابطه دین و دولت اگرچه در ایران، تازه در قرن بیست و یکم در دستور کار سیاست قرار گرفته، لیکن قدمت آن در جهان بسی دیرینه است. این رابطه در انقلاب مشروطه با طرد «مشروعه» به سود نقش برتر دولت تنظیم شد، لیکن هرگز پایه های تئوریک و ذهنی نیافت تا بطور عینی نقش دین و دولت را در جامعه در دو جایگاه متفاوت که الزاما مقابل یکدیگر قرار ندارند، تثبیت کند.
در دوران باستان، جهان در اختیار خدایانی بود که بر زمین و زمان حکم می راندند و به مثابه خودکامگان دو جهان، سرنوشت مقدر انسان زمینی را در دست داشتند. از آن پس قرن ها خودکامگان زمینی به عنوان نمایندگان خدا «امپراتوری دینی» خود را بنا نهادند و سپس خودکامگان روحانی به عنوان نمایندگان همان خدا بر مردمان حکم راندند. در هیچ کدام از این دوران اما لزوم و بدیهی بودن یکه تازی پادشاهان و روحانیان و آمیزش آسمان و زمین، مورد تردید و پرسش نبود. هر چیز، در هر دوران، بدیهی به شمار می رفت همانگونه که پیوند حکومت و کلیسا، پادشاه و پاپ، امری طبیعی بود. آنچه بعدها به عنوان سخن مسیح مبنی بر سهم قیصر بر زمین و سهم خداوند در ملکوت، مورد استناد بسیاری از طرفداران جدایی قدرت زمینی از قدرت آسمانی قرار گرفت، تا مدتها در لابلای تاریخ و متون مقدس گم شده بود. خط سرخی که قرون وسطا و حکومت کلیسا در تاریخ خونین اروپا رسم کرد، سبب کشف دوباره آن شد تا دستاویز مفسرانی قرار گیرد که جایگاه دین خویش را در مکانی غیر از اریکه قدرت می جستند.
نخستین تردیدها در بطن قرون وسطا و همزمان با پیدایش هومانیسم شکل گرفت و با عصر رفرماسیون ادامه یافت. تا آن زمان جدایی دین از دولت تصورناپذیر بود. لیکن چگونه می شد وارد عصر اصلاحات شد بدون آنکه به ساختار قدرت سیاسی دست زد؟!
علم نوین سیاست را ماکیاولی در همان دوران بنیان نهاد. اگرچه وی با جمله معروف و نامطلوب «هدف وسیله را توجیه می کند» شهره شده است، لیکن کتاب «شهریار» او نخستین اثر فلسفی- سیاسی است که مبانی قدرت را بر «خیر همگانی» قرار می دهد و تلاش می کند تا توجه شهریاران را به آن جلب کند و به آنها هشدار دهد در صورت عدم رعایت خیر همگانی با شورش مردم (زیردستان) و سقوط روبرو خواهند شد. او منادی «شهریارِ خوب» است.
ماکیاولی دو مفهوم اصلی نظریه خویش، یعنی «فرصت» و «بخت» را چیزی جز استفاده از «فرصت» و «بخت» برای برقراری یک جامعه مبتنی بر صلح و رفاه نمی شمارد. این نظریه نیز مانند نظریه های سیاسی بعدی، از دل جنگ های فرساینده و بی سرانجام که هر بار اروپا را در کام خویش می کشید، فرا رویید. «هدف» ماکیاولی که «وسیله» را توجیه می کند، یک «هدف خوب» و به سود «اکثریت» است. همان «اکثریت» که نزدیک به سه قرن بعد در «قراردادهای اجتماعی» روسو ظهور می یابد و بعدها مبنای دمکراسی مدرن قرار می گیرد.
توماس هابس نیز که به نظریه پرداز «حکومت مطلقه» معروف شده است، هنگامی که یک قرن بعد در اثر بی نظیر خود «له ویاتان» نظریه دولت و «حکومت مطلقه» را می پرداخت(1651) به چیزی جز «حکومت مطلقه خوب» نمی اندیشید. حکومتی که «مطلقه» بودنش تنها برای «خیر همگانی» است و اگر از این «خیر» عدول کند، و یا «خوب» نباشد، چیزی جز شورش همگانی در انتظارش نخواهد بود. وی با طرح این موضوع و امکان مقاومت «زیردستان» که به مذاق خاندان سلطنتی انگلستان مطلقا خوش نمی آمد، مجبور شد مخفیانه آن کشور را ترک کند.
چندی بعد اما، شاگرد و هواخواه وی، جان لاک، پا را از استاد فراتر نهاد و صریحا از «حق مقاومت» در برابر حکومت مطلقه سخن گفت و به این ترتیب نظریه لیبرالیسم را بنیان نهاد. در تمام این دوران و در تمام این نظریات، کلیسا، روحانیون و دین، نیمه دیگرِ قدرت سیاسی را تشکیل می دادند و همان گونه که در تصویر مشهور «له ویاتان» (که زیر نظر هابس طراحی شد) دیده می شود، حکومت بر فراز آرمانشهری که صلح و رفاه بر آن حاکم است، چون هیولایی است که شمشیر دفاع را به مثابه قدرت زمینی، در دست راست، و عصای اسقفی را به مثابه قدرت آسمانی، در دست چپ گرفته است. تا این دوران، دوآلیسم مسالمت آمیز بین دین و دولت اینگونه در حکومت متجلی می شد.
پیوند دین و دولت
با عصر روشنگریست است که تردید در این نقش دوگانه به وجود می آید. چرا دین باید در دولت بیامزد؟ چرا قدرت آسمانی را باید در قدرت زمینی دخالت داد؟ این آمیزش و دخالت تا چه اندازه نه تنها امکانات و ظرفیت های حکومت، بلکه شکوفایی فرد را به مثابه شهروندی که گام به مدرنیته و تجدد می نهد، محدود می کند؟ با این دوران است که برای نخستین بار جدایی دین از دولت، به عنوان عامل ضروری گذار به مدرنیته مطرح می شود و راه را بر آزادی انسان در تعیین اعتقادات خود و تأیید یا انکار آن می گشاید بدون آنکه، آنگونه که عوامفریبان و «دکانداران دین» در سُرنا می دمند، کسی را فکر بی دین کردن فرد در سر یا رسالت دین زدایی جامعه بر دوش باشد.
امروز، حکومت ولی فقیه در ایران، نه همکاری مسالمت آمیز و پیوند قدرت زمینی و آسمانی، و یا پیوند شاه و شیخ «با هم» و سودبری دوجانبه آنها از یکدیگر، بلکه آمیزش و یکی شدن قدرت زمینی و آسمانی، شاه و شیخ، «در هم» است. یعنی پدیده ای حتی آنسوی قرون وسطی! از همین رو ولی فقیه را «سلطان» یا «شاه» نامیدن، اغتشاش می آفریند چرا که ولی فقیه با یکی کردن دین و دولت و تجسم آن در وجود خود، بسی بیش از سلطان و شاه است که تنها نیمی از قدرت سیاسی بود.
با تئوری ولی فقیه، ایران فقط «مشروعه» نشد، و از نظر جوهر قدرت سیاسی به قرون وسطا باز نگشت، بلکه به آن دورانی بازگشت که در آن خدایان خودخواه و کینه ورز حتی فرزندان خود را می بلعیدند. با این تفاوت که اگر آن خدایان سرچشمه آثار بی همتا در هنر و ادبیات و گنجینه آفرینش فکری بشریت شدند، این دلقکانی که در ایران نقش خدایان مافیایی را بازی می کنند، جز منشاء طنز و فکاهی نیستند. در چنین شرایطی بحث و گفتگو بر سر سکولاریسم و لائیسیته در میان روشنفکران و لایه های جوان جامعه و حتی بخشی از روحانیان چنان گسترده شده که جای پای آن را در میان مخالفان افراطی این مفاهیم نیز که تمامی امکانات خود را برای تحریف آن ها به کار گرفته اند، می توان دید.
در این میان، نه تنها گسترش عوامفریبانه تحریف ها از سوی کارگزاران حکومت، بلکه اغتشاش در ارائه تعریف واقعی سکولاریسم و لائیسیته از سوی روشنفکران، سبب نگرانی می شود. تنها با رجوع به منابع اصیل تاریخی و نمونه های مشخص تجربی است که می توان هم تحریف و هم اغتشاش را خنثی کرد. بر این اساس باید ابتدا به مخاطبان خود توضیح داد که سکولاریسم و لائیسیته، یکی نیستند. اگرچه این هر دو به تعریف رابطه دین و دولت می پردازند لیکن هر حکومت سکولار، الزاما لائیک نیست، حال آنکه هر حکومت لائیک، حتما سکولار نیز هست. باید برای مردم تکرار کرد که هیچ کدام از این دو مفهوم به تعریف رابطه دین و فرد و یا جدایی دین و فرد نمی پردازد و قائل به دین زدایی از جامعه نیست. شهروند سکولار و یا لائیک کسی است که به جدایی دین و دولت بر اساس سکولاریسم و یا لائیسیته اعتقاد دارد و به همین دلیل می تواند یک فرد مؤمن و یا یک انسان بی دین باشد. اعتقاد مذهبی او نقشی در اعتقادش به سکولاریسم و یا لائیسیته ندارد. به این ترتیب یک آیت الله یا مجتهد، یک کشیش یا اسقف همانگونه می تواند لائیک یا سکولار باشد که یک شهروند غیرروحانی و یا بی دین. درست همانگونه که یک غیرروحانی می تواند معتقد به ضرورت دخالت دین در دولت باشد.
جمهوری اسلامی با تحریف و کاهش معنای سکولاریسم و لائیسیته به بی دینی، حتا روحانیان معتقد به جدایی دین و دولت را سرکوب کرده و مرتد می شمارد. حال آنکه سکولاریسم و لائیسیته مفاهیمی سیاسی هستند و نه اعتقادی. مفاهیمی زمینی هستند و نه آسمانی. تفاوت سکولاریسم و لائیسیته در شکل حقوقی جدایی دین از دولت است. لائیسیته به معنای جدایی هر دینی از دولت و نص صریح آن در قانون اساسی یک کشور است حال آنکه سکولاریسم چنین قیدی را ندارد و به خنثی بودن حکومت در برابر ادیان اکتفا می کند. فرانسه، آمریکا، اسپانیا و ترکیه دارای حکومت های لائیک هستند، حال آنکه حکومت بسیاری از کشورهای اروپایی از جمله آلمان سکولار به شمار می روند بدون آنکه لائیک باشند.
در سال های اخیر گروهی از روشنفکران لائیک در آلمان برای تغییر قانون اساسی این کشور در جهت لائیسیته تلاش می کنند زیرا معتقدند دولت آلمان در عمل چندان هم «خنثی» و بی طرف نیست و تنها لائیسیته است که حکومت را در برابر هرگونه جانبداری مستقیم و نامستقیم از این یا آن دین، بیمه می کند. تفاوت کمی و کیفی بحث هایی که در سالهای اخیر بر سر مسائل دینی، نه تنها در مورد اسلام، بلکه در مورد یهودیت و مسیحیت در کشورهای اروپایی به راه افتاده است، از همین تفاوت حقوقی بین سکولاریسم و لائیسیته ناشی می شود.
امروز قشر روشنفکر ایران که تا کنون آزمون های تاریخی را سربلند از سر نگذرانده است، بیش از اینها باید دریچه های ذهن خویش را بر روی تعاریف علمی و تجارب عینی آنچه بگشاید، که ظاهرا برای آن تلاش می کند آن هم در شرایطی که به تجربه ثابت شده است کشنده ترین زهر برای عقل و روح همانا ایدئولوژی است و روشنفکر ایرانی به تجربه صد ساله و سی ساله با ادعاهای موهومی چون یک بار اشتراک منافع بین اسلام و مشروطه و بعد بین اسلام و سوسیالیسم، و اخیرا بین اسلام و دمکراسی، و هم چنین اختراع مفاهیم بی اساسی چون «اقتصاد اسلامی»، «دمکراسی دینی»، «روشنفکری دینی» و حتی «سکولاریسم اسلامی» ثابت کرده است در تنبلی و تن پروری فکری و سیاسی و تبدیل ساده مفاهیم (و حتی دین) به ایدئولوژی مهارتی ویرانگر دارد.
16 سپتامبر 08
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |