آیا اکبر گنجی هرگز به سوالات کسی پاسخی داده است؟
شهرام فریدونی
چند روز پیش در سایت رادیو فردا چشمم به این خبرافتاد که اکبر گنجی به پرسش های شما پاسخ می دهد. برایم بسیار جالب بود و من هم فورا سوالاتی را که داشتم مطرح کرده برای سایت مزبورفرستادم. بعد از آن هم هر روز به آن سایت سر میزدم تا نکند خدای ناکرده نکند که جناب گنجی جوابی بدهند و بنده جواب ایشان را نبینم. اما چه بگویم که اینهم مانند دیگر امیدهای دیگر بنده به ایشان ره به جایی نبرد و بنده هم مانند دیگر دوستانی که سوالی مطرح کرده بودند بدون جواب ماندم.
امروز هم علیرغم اینکه میدانم که سطح تماس ایشان با ایرانیان کوچه و بازاربسیار بسیار پایین میباشد، مطلب خودم را بدون رودربایستی در این چند سطر مینویسم. خواه ایشان آن را بخوانند خواه نه. خواه به مذاقشان خوش بیاید خواه نه.
جناب گنجی اجازه بدهید که سخن خود را با این حقیقت آغاز کنم که بنده نیز بمانند هزاران هزار ایرانی دیگر، از خواندن تحلیل سرکار در مورد اپوزیسیون و انکار وجودش بسیار بسیار مایوس شدم! بنده خوب بخاطر می آورم که خیلی از ایرانیان به شما دلبسته بودند، آن روزی که نام شما بهانه ای برای امید به دستشان میداد.
بخاطر دارم در آن روزهایی که شما در زندان بودید، روزی نام شما را در جمعی بردم و یکی از همین دوستان نامریی ( اپوزیسیونی) با صدایی آرام لغت پهلوان گنجی را زیر لب زمزه کرد. بنده نیز در تفکرات خود لحظه ای عکس اکبر گنجی را در گرما گرم اعتصاب قضا و این جمله پهلوان گنجی را در کنار هم گذاشتم. باید اعتراف کنم که از این فکر احساس بسیار بسیار خوبی به من دست داد و در خیال خود و در آن هنگام آن نام را هم بسیار برازنده آن شخص شجاع دیدم. در اینجا امیدوارم که توانسته باشم که احساس غرور و افتخار خود را در مورد آن پهلوان بیان کرده باشم! آن احساس احساسی زیبایی بود، اما متاسفم که بگویم که آن احساس زمان طولانی دوام نیاورد. روزی که دیدم که شما چگونه آب پاکی را بروی دستان عده ای که فکرمیکردند که شاید شما بتوانید نقش رهبری را بعهده بگیرید ریختید و فرمودید که شما چیزی بیش از یک خبرنگارنیستید، احساسی دیگرپیدا کردم.
آن روز من و خیلی ها منتظر ابر مردی بودیم که یک تنه زنجیرهای زندان را پاره کرده و میرود که زنجیرهای اسارت ما را نیز پاره کند. اما متاسفم که بگویم زنجیرهای اسارت آن مرد قویتر از توان آن مرد بودند! متاسفم که بگویم زنجیرها او را رها کردند، اما او نتوانست که زنجیرها را راه کند. کاری که جمهوری اسلامی با زندان کردن او با او نتوانست بکند، با آزاد سازی او با او انجام داد. آری، امروز چه دردناک است دیدن آن مرد در زنجیرهای پریشان فکری، عدم اعتماد به نفس، شک و تردید، آنهم نه در زندان جمهوری اسلامی، بلکه در جهان آزاد.
بگذریم، ما را به تو امیدی بود اما....
جناب گنجی گفته بودید که خبرنگاری بیش نیستید، پس اجازه میخواهم که نکته ای را در باب خبرنگاری و اصول خبرنگاری از شما بپرسم. آیا مگر نه این است که یکی از قسمت های مهم خبرنگاری مربوط می شود به همین سوال کردن و جواب دادن؟ امیدوارم که یادتان باشد که سایت رادیو فردا حضور شما را به خوانندگان خود اینگونه نوید داد که: اکبر گنجی به پرسش های شما پاسخ می دهد.
با کمال تاسف باید بگویم که شما، بعنوان خبرنگاری که اینبار، بجای طرح سوال، میخواهد به سوالات دیگران جواب بدهد، بجای جواب دادن به سوال خوانندگان خود یک مقاله دیگر تحویل خوانندگان داده اید. در اینجا امیدوارم که سرکار موافق باشید که این دو با یکدیگر قدری فرق دارند!
اجازه می خواهم که این ادعای بالا را کمی بیشتر برای شما باز کنم! چرا که به نظرو گمان من این حکایت بالا را میشود به چندین شکل تفسیر کرد.
مثلا شاید بشود گفت که ما باید مشکل نخواندن صورتجلسه را یکی از مشکلات عمده ای بدانیم که گریبان بسیاری ازما را گرفته است. شاید باید اعتراف کرد که این مشکل بسیار عمیقتر و فراگیر تر از آن است که ما فکر میکرده ایم و همچنین، شاید باید به دنبال نشانه ها و اثرات جانبی آن در عملکردها و کارنامه ها باشیم. البته شرط انصاف این است که از کارنامه و عملکرد خودمان شروع کنیم.
همچنین شاید باید لحظه ای درنگ کنیم و از خود بپرسیم که نکند خدای ناکرده خود من هم با شنیدن حرفهای دیگران مشکل دارم و فقط میخواهم آنچه را که خودم فکر میکنم بگویم (بخوانید مجددا تکرار کنم ) و زودی بروم پی کار خودم.
تفسیر بیشتر این سطور را به خود شما و خوانندگان گرامی محول میکنم.
جناب گنجی، اجازه بدهید که از دیدگاه خودم نگاهی بسیار سریع به کلیت عملکرد شما در این چند سال بیندازم!
جناب گنجی،نخست اجازه بدهید که محض اطلاع سرکارهم که شده عرض کنم که این اپوزیسیونی که شما نمی بینیدش وجود دارد، خوب هم وجود دارد. وجود دارد اما اتحاد ندارد. آری،شایسته بود که سرکار، دستکم بجای انکار اساسی اپوزیسیون از بیخ و بن، در باب چگونگی رسیدن به اتحاد این اپوزیسیون چند خطی می نوشتید و قدمی هم بر می داشتید. در اینجا جا دارد تا از شما پرسید که شما در صورت اطمینان تان از عدم این اپوزیسیون، آیا در لزوم وجود آن نیز شکی دارید؟ اگر نه، پس چرا راه حلی روشن در این خصوص از شما صادر نمی شود؟
نمیدانم که میدانید که بنده و بطور قطع بسیاری از دیگر ایرانیان، امیدوار بودیم که سرکار، لااقل بعد از صرف این 2 سال بلند، دراز و طولانی خود در غربت، با آن بحث های جانانه با استاد چامسکی و آن تبادل فکرها با شان پن و دیگر متفکران هالیودی، خواندن وناگفته نگذاریم تفسیر کتاب شهید مطهری، علامه طباطبایی ووو.... دستکم راپورتی میدادید که به درد این دنیای ملت میخورد. مقاله ای که بجای حدر دادن الکترون های کامپیوتر با تفکرات ملا (علامه) نوری و شرکا، گره ای از کار این دنیای ما ایرانیان بازمیکرد. راپورتی که در آن، بعد از تحلیلهای استخوان دار، راه حلی را هم عرضه میکردید. راه حلی که دستکم به این آقایان و خانمهای نامریی که فقط دو سه دهه بسیار بسیار کوتاه در این دیار غربت بوده اند، چیزی می آموخت. راپورتی با تحلیلی واقع بینانه از حرکات درست و غلط این ملت در قبال حکومت ملایان. راپورتی که به ایرانیان یاد میداد که موقعیت کنونی ما چگونه است، ما کجا هستیم، به کجا میخواهیم برویم و چگونه باید برویم. البته امیدوارم که اینها را توقعی بیجا و زیاده خواهی ندانید!
جناب گنجی، اجازه بدهید مثالی بزنم! امروز، در میهنمان ایران، بسیاری از دختران مملکتمان، یعنی خواهران شما و بنده، برای گذران زندگی فقیرانه خود و خانواده خود، به تنفروشی افتاده اند. برادرانمان از درد زندگی معتاد شده اند. فرهنگمان، اخلاقمان، تاریخمان، پولمان و..... در دستان باندهای مافیایی در حال تحلیل رفتن و در راستای ریشه کن کردن این ملت کهن، در شرف نابودی کامل است.
با این تفاصیل، جای تعجب دارد اگر در مغز این مردم که کارنامه و عملکرد شما را در داخل و در خارج از ایران دیده و میبینند، این سوال جرقه ای بزند و از خود بپرسند که نیت این مرد چیست؟ آیا جای تعجب دارد اگر ایرانیان از خود بپرسند که در این روزگاری که اولویت دادن و قدرت تصمیم گیری صحیح مهمترین نقش را در سرنوشت ما ایرانیان ایفا میکند، گنجی چگونه مقلات 24 صفحه ای خود را توجیح میکنید؟
امروز و بعد از 30 سال حکومت دینکاران، دیگر هر ایرانی ستم دیده ای میداند که بدبختی ما از دکانداران ایدیولوژی ودستفروشان دورگرد آن است. امروز که پشت ملت ایران به زیر شلاق مستبدان دینکار خم شده است، روا نیست که جنابعالی داد وا مظلوما برای اسلام اصیل و ناب محمدی بردارید!
مثلی است که میگوید: در خانه اگر کس است یک حرف بس است. جناب گنجی میشود از شما پرسید که این آزموده را چند 30 سال دیگر باید آزمود تا به ما ثابت شود که اسلام و دموکراسی مانند آب و روغن میباشند؟ بنده در اینجا در مقام نفی یا دفاع از این دین مبارک نمیباشم، اما اگر کم لطفی نفرمایید بگوییم که این دین، دستکم امروز احتیاجی به مدافعه گر و توجیح گر ندارد. آری هر چیزی جایی دارد و هرنکته زمانی! با احترام از شما میپرسم که آیا سخت است درک این مطلب که در زمانی که دنیا به دهان من چشم دوخته و من باید از زندانهای ایران و وضعیت حقوق بشر در ایران سخن بگویم، نباید زندانهای عراق و یا مسایل فلسطین را هم قاطی سخنانم کنم! آنهم نه بخاطر اینکه اینگونه مسایل را تایید میکنم، بلکه برای دوری از پریشانگویی و از سکه انداختن اصل مطلب. بعد از اتمام کارتان با شهید مطهری، لطف کرده نیم نگاهی هم به گاندی بیاندازید. گاندی بعد از رفتن خود از آفریقای جنوبی به هند تمام انرژی خود را صرف مسیله هندوستان و آزادی آن کرد. شما به من نشان بدهید که ایشان حرفی از مردم بد بخت بولیوی زده باشد. ایشان در حین مبارزه برای آزادی کشورشان، مسایل آفریقای جنوبی را تایید و یا فراموش نکردند، اما ذکاوت سیاسی ایشان، ایشان را از قاطی کردن مسایل و پریشانگویی باز میداشت. ایکاش شما بجای تفسیر مطهری،( آخوندی که به نیاکان ایرانیان یعنی من و شما توهین میکند)، گاندی و عملکرد او را تفسیر میکردید، تا ما هم چیزی یاد بگیریم!
جناب گنجی، من ایرانی بارها و بارها سعی کرده ام که با شما تماس بگیرم، اما دریغ از یک راه ارتباطی با سرکار. نه ایمیلی، نه تلفنی، نه فکسی، نه سایت اینترنتی، نه....
هر چند میدانم که وقت اینکارها را ندارید، اما خیالم راحت است! چرا که می دانم، در صورت لزوم، پرفسور آیزشتاک و یا آنتونی گیدنز هر وقت که لازم باشد میتوانند با سرکار تماس بگیرند و درد ملت ایران را حتی بهتر از خود ملت ایران با شما در میان بگذارند.
بنده، در آن روزهایی که فکر میکردم که می شود با شما تماس گرفت، یعنی کمی بعد از خروج سرکار از ایران و آن اعتصاب قضای بی برنامه شما، برای سرکار نامه ای را نوشتم که چند جمله از آن را در اینجا میاورم:
«جناب گنجی آیا میداند که چه نوید بخش بود جنگ شما در زندان با دیو جمهوری جهل و فساد و چه مایوس کننده بود اعتصاب بی مایه، بی برنامه و بدون سازمانتان درآزادی! افسوس و صد افسوس که ایرانیان شهد تمامی این امیدها را با زهر تلخ نامیدی فرو میبلعند و دم بر نمی آورند.
آقای گنجی، آیا آگاهید که این شاد و پشیمان شدنهای متعدد، دشمن شماره یک اتحاد ونهایتا آزادی مردم در بند ایران است؟ مگرنمیدانید که رژیم فاسد جمهوری اسلامی با استفاده ازهمین ابزار شاد و پشیمان کردن مردم بتوسط شخصی مانند خاتمی، موفق شد تا مردم ایران را براحتی به انفعال بکشاند؟ نتیجه آن دلسردیها نیز این شد که همان مردمی که به هزاران امید به خاتمی رای داده بودند، چنان سرخورده شدند که ضرب المثل "دیگی که برای من نمیجوشد، میخواهم سر سگ توی آن بجوشد " را راهنمای انتخاباتی خویش قرار دادند و نتیجه آنهم پدیده ای شد به نام محمود احمدی نژاد که اینک سرنوشت ملت ما را در دست گرفته است».
نمیدانم این نامه بدستتان رسد یا نه؟ متاسفانه شما هر از چندگاهی به مانند فانتوم اپرا ظاهر میشود، مقاله ای20 و 30 صفحه ای راجع به مسایلی بسیاربسیار نامربوط و ملال انگیز مینویسید و بقول معروف ملت را در خماری معمای گنجی میگذارید و همانطور که آمدید غیبتان میزند. البته تا برنامه بعدی. میگویید نه؟ اجازه بدهید برای اثبات این ادعای خود اشاره ای بکنم به مقاله آخری شما تحت عنوان قرآن محمدی که در 6 قسمت در رادیو فردا منتشر شده.
بنده کمی از این مقاله را خواندم. البته امیدوارم که عذر بنده را بپذیرید چرا که من، برای امرار معاش محکوم به کار کردن هستم و لذا وقت خواندن بیش از آن چند سطر را نداشتم.
بنده همین الان به سایت گویا رفته یکی از این صدها نقل قول سرکار را کپی کرده در اینجا میچسبانم تا شاید و شاید منظور من را بهتر بفهمید!نقل قول کرده اید که: آقای طباطبایی در المیزان از امام جعفر صادق نقل می کند که جبرئیل وقتی نزد پیامبر گرامی اسلام آمد، «شصد بال داشت، و بر ساق پایش دری بود چون شبنمی که روی گیاهان می افتد. آن قدر بزرگ بود که بین آسمان و زمین را پر می کرد».
بنده مطمینم (یا دستکم امیدوارم) که اینگونه تفاسیر را برای شان پن عزیز ترجمه نکرده باشید. این فرنگیان در هنگام شنیدن اینگونه داستانها حرفهایی به آدم میزنند که ترجمه اش کمی مشکل و دور از ادب است.
نکته جالب توجه دیگر در خصوص مقاله مذکورکه یکی ازچندین مقالات سرکار در طی این دو سال طولانی است، همانا وقت و انرژیی است که سرکار برای ایندست مقالات بکار برده اید. شاید برای شما که نگارنده آن مقاله هستید و همچنین خوانندگان احتمالی آن خالی از لطف نباشد که بدانید که بنا بر محاسبه پروگرام مایکروسافت ورد، سرکار 24 صفحه نوشته اید که حاوی 23917 کلمه است وبرای آن هم 117482 بار دگمه کیبورد را فشار داده اید، در ضمن خود سرکار بهتر ازهمه میدانید که چند هفته و یا چند ماه صرف این یک مقاله کرده اید.( پرگرام ورد این اطلاعات را با فشار دو دگمه به شما میدهد).
آیا درحین نوشتن اینگونه مطالب، لحظه ای درنگ کرده و از خود پرسیده اید که این مطالب برای چه کسی مهم است؟
جناب گنجی، در این روزگاری که ایرانمان در تاریکترین زمان خود قرار گرفته از شما میپرسم که براستی حدف و منظور اکبر گنجی از نوشتن این دست مقالات چیست؟ الویت دادن به این گونه مسایل را از جانب اکبر گنجی چگونه میشود توجیه کرد؟ براستی چه چیزی به شما میگوید که بجای پرداختن به حل مشکل امروز باید سخنان شخصی به نام طباطبایی، باقر مجلسی، فرشته با 60 بال، جن و ......... تفسیر کرد؟
بنده به شخصه امیدوارم که دفعه دیگری که شما تصمیم به نوشتن مقاله دیگری میگیرید لحظه ای چشمان خود را ببندید، موقعیت ایران و ایرانیان را مروری بکنید، آن خواهر ایرانیمان را که روزی به اکبر گنجی امید داشت را در هنگام فروش تن خویش برای کسب نان شب، تجسم فرمایید و در خیال خود و به مانند خبرنگاری چیره دست از او بپرسید که نظر او راجع به عملکرد شما، مقالات شما، مرحوم شهید مطهری و همنشینی های شما با شان پن وچامسکی چیست.
به گمان من شما صادقانه ترین کاری که میتوانید بکنید این است که تکلیف ملت را با خودتان معلوم کنید تا شاید این اپوزیسونی هم که البته وجود ندارد بفهمد که:
آیا سرکار خبرنگارید؟
آیا شما مفسر قرآن و احادیث و مدافع اسلام ناب محمدی هستید؟
آیا سرکار فیلسوفید و قرار است که شما چامسکی ایرانی بشوید؟
آیا سرکار اپوزیسون یکنفره ایرانی هستید؟
و یا آیا شما تمام گزینه های بالا هستید و در عین حال هیچ کدامشان هم نیستید؟
متاسفم که مجبورم، در مقام دوستدار ایران و ایرانی، بصورتی لخت و عریان به شما بگویم که سرکار بجای استفاده از پتنسال و موقعیت خود جهت یافتن راه حلی برای اتحاد و نجات این ملت، مقام خود را به نوشتن ایندست مطالب ملال آور و بی فایده تقلیل داده اید و در این مسیر ملتی را هم از خود مایوس کرده اید.
ما زياران چشم ياری داشتيم خود غلط بود آنچه ما پنداشتيم
به امید روزی که نتنها بتوانیم روشن فکر کنیم و روشن حرف بزنیم، بلکه قادر باشیم تا روشن هم عمل کنیم!
و به امید آزادی ایران و ایرانیان
اسلو
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |