در خدمت و خيانت روحانيت
محمد جواد اکبرين
از سال 1343 که جلال آلاحمد نوشتن کتاب "در خدمت و خيانت روشنفکران" را آغاز کرد نزديک به نيم قرن ميگذرد. چنانکه پيداست دغدغهي جلال در اين اثر، فقدان واقعبيني و تعهد روشنفکران در برابر مردم و نيز نقد خضوع پارهاي از آنها در برابر قدرت و ثروت بود.
در اين نيم قرن اما دو حادثهي پيوسته اتفاق افتاد که آلاحمد در عمر کوتاه خود آنها را نديد و شايد اگر زنده ميماند کتابي ديگر و اينبار "در خدمت و خيانت روحانيت" مينوشت تا از سر همان دغدغهها به نقد اين نهاد بپردازد:
حادثهي نخست: پيروزي يک انقلاب مردمي بر يک حکومت غير مردمي
الف) رهبري کاريزماتيک آيتالله خميني و نقش ويژهي روحانيان (درکنار ساير جريانهاي فکري و سياسي) در سقوط رژيم پهلوي
ب) انرژي متراکم نسلي تازه که به استقلال و آزادي (باقرائت دکتر شريعتي و نيز با تکيه بر مصاحبههاي آيتالله خميني در فرانسه) دلبسته بودند.
حادثهي دوم: استقرار نظامي در ذيل "قدرت مطلقهي روحانيت"
الف) تسلط فقيهان بر همهي منابع قدرت و ثروت و منزلت به گونهاي که غير از طبقهي روحانيت، هرکس از هر صنفي که به قدرت ميرسد نيز بايد از فيلتر نظارت استصوابي فقيهان عبور کند.
ب) سنجش قوانين، جامعه و همه پديدهها و مسئلههاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي و امنيتي در ترازوي "فقه" به عنوان "برنامهي زندگي بشر از گهواره تا گور" و انحصار معرفت ديني در يک طبقه (بر اساس مشروط کردن معرفت ديني به دانستن فقه)
در اين نيمقرن البته، نقدهاي جدي بر ساختار هويت و رفتار روحانيان وارد شد که تاثير گذارترين آنها در آثار مرحوم دکتر شريعتي و دکتر عبدالکريم سروش به چشم ميخورد با اين تفاوت که شريعتي در بسياري از مباحث، سعي در معرفي دو گونه از روحانيت دارد تا يکي از آنها را کاسبان و مروجان تشيع صفوي يا ضلع سوم مثلث تيغ و طلا و تسبيح بخواند؛ اما در مقابل، گونه ديگري از روحانيت را خادمان حقيقت و پيروان تشيع علوي معرفي و از آنها تجليل کند (و البته گونهي دوم را نه روحاني که "عالم دين" مينامد و تعدادشان را بسيار قليل ميشمارد).
دکتر سروش اما بيش از آنکه مشکل را در گونههاي شخصيتي روحانيت جستجو کند به نقد "ساختار معرفتي و معيشتي" کل اين دستگاه ميپردازد و به صراحت ميگويد:
"سخن بر سر کژدستي و کژ رفتاري روحانيان نيست؛ سخن بر سر بنايي است که کج بالا رفته است".
وي روحانيت را مجموعهاي ميبيند که لزوما "عالمان دين" نيستند بلکه بر اساس مصالح صنفي در ذيل يک عنوان جمع آمدهاند که "کثيري از آنها کاسباناند با اخلاق متعارف کاسبي؛ قليلي از آنها عالماناند و اقلي از آنها پارسايان". در ميان خود روحانيان نيز نقدهاي قابل توجهي مطرح شده است که بيپرواترين آنها در آثار مرحوم آيتالله مرتضي مطهري آمده است.
او حوزه و روحانيان را براي "ارتزاق از مردم و وابستگي مالي به آنها" و در نتيجه ضرورت جلب رضايتشان و سخن گفتن بر اساس ميل "خمس و زکاتدهندگان" سرزنش ميکند.
مطهري،مشکل بزرگ "الازهر" و مفتيان اهل سنت را "دولت زدگي" و مشکل بزرگ "حوزهي علميه" و روحانيت شيعه را در "عوام زدگي" ميداند و به طرح راه حلهايي براي علاج اين مشکل عميق ميپردازد.
اگرچه در زمان طرح اين موضوع (دههي 50 شمسي) هنوز روحانيت در ايران به قدرت نرسيده بود وگرنه شايد مجال سخن گفتن از پيوند "عوامزدگي و دولتزدگي" در روحانيت شيعه نيز فرا ميرسيد.
به هرحال، عليرغم حسن ظن شريعتي، سروش و مطهري، پايان سومين دههي حکومت مطلقهي روحانيت بر ايران ما را به اين اعتراف تلخ ميرساند که آن "بناي کج" به کژدستي و کژرفتاري نهادينه، رسيده و همبستري "عوامزدگي" با "دولتزدگي"،خيانت در حق معرفت ديني و جامعه انساني را زاييده است. تا آنجا که تعداد روحانيان آزاديخواه و مدافع حقوق انسان، چنان اندک است که نبايد بيش از استثناهايي بر "قاعدهي روحانيت" تلقي شوند.
در اين باب، اشاره به 3 نکته ميتواند مقدمهاي مجمل براي ورود به يک "حديث مفصل" تلقي شود اگرچه در نکات پيشرو بنابر تحليل علمي و مراعات همهي ضابطههاي چنين تحليلي نيست بلکه غرض گزارشي گذرا از وضع موجود است.
1ـ توبه فرمايان بيتوبه
در سال 1374، مقام رهبري در ديدار با جمعي از نويسندگان و اصحاب مطبوعات به تولد بيمار "روشنفکري" در ايران اشاره کرد و با استناد به کتاب جلال آلاحمد به نقد تاريخ روشنفکري در ايران پرداخت:
"... در 28 مرداد و بعد از آن، از لحاظ نشان دادن انگيزههاي يک روشنفکر در مقابل يک دستگاه فاسد، سکوت عجيبي در فضاي روشنفکري هست ... گاه نشانههاي خيلي کوچکي از آنها پيدا ميشد اما وقتي دستگاه، يک تشر ميزد بر ميگشتند و ميرفتند."
با توجه به اينکه عمر روحانيت در ايران (به صورت تشکيلات و طبقه) از دو قرن و نيم تجاوز نميکند از اين پرسش ميگذريم که "آيا همنشيني کاخ عاليقاپو و مسجد و مدرسه ديني در ميدان سلطنت صفويان در اصفهان نيز نشان از تولد بيمار روحانيت در ايران دارد يا نه؟" و در ذيل همان گزيده از سخنراني توقف ميکنيم.
از قضا آن گزيده از سخن آقاي خامنهاي دربارهي روشنفکران، گوياترين توصيف براي وضعيت روحانيت پس از تشکيل نظام جمهوري اسلامي نيز هست. تنها چند مثال، رسيدن به مراد از اين فراز را آسان ميکند:
نسل ما به سرنوشت پارهاي از روحانيان برجستهي منتقد در سالهاي نخستين انقلاب، با ترديد مينگرد و به درستي نميداند که مثلا چگونه مرحوم آيتالله سيد کاظم شريعتمداري پس از اختلافات اساسي با مرحوم آيتالله خميني، ناگهان به خيانت و توطئه متهم شد و پس از تحمل مدتي حصر خانگي در سکوت و تنهايي درگذشت و در همين رابطه "صادق قطبزاده" يکي از پيشگامان انقلاب اسلامي نيز اعدام شد اما يا بانگ اعتراضي برنخاست و يا "نشانههاي خيلي کوچکي از اعتراض روحانيان پيدا شد اما "وقتي دستگاه يک تشر زد برگشتند و رفتند"!
البته هنوز سرنوشت اقليت منتقد روحانيت در سالهاي اخير پيش روي نسل ما گشوده است:
آيتالله منتظري به جرم نقد قدرت و اعتراض به صدها اعدام بيمحاکمهي سال 1367، نخست از قائم مقامي رهبري کناره گرفت و حدود هشت سال بعد پس از اعتراض به پارهاي از سياستهاي نظام، 5 سال حصر خانگي خود و زندان و آزار دهها تن از نزديکان و شاگردانش را تحمل کرد. در همين سالهاي نزديک پروندهي محاکمه و زندان محسن کديور و عبدالله نوري (که به برکت دولت مستعجل آزادي نشر در عهد خاتمي منتشر شده است) از تاوان نقد قدرت و نيز هنر حکومت در برگزاري دادگاههاي تفتيش عقايد، عبرتهاي فراوان دارد.
پروندهي محاکمهي يوسفي اشکوري و هادي قابل در دادگاه ويژه روحانيت نيز (که همين روزها را در زنداني چهل ماهه به سر ميبرد) اگر روزي منتشر شوند از همين دست است.
همه مثالهاي فوق "يک وجه مشترک" دارند و آن اينکه قربانيان نقد قدرت در اين مثالها همه از روحانيان دانشمند وانقلابياند. يا مرجع تقليد و مجتهداند يا دوران طولاني زندان پهلوي را در کارنامهي خود دارند و يا سابقهي حضور در جبههي جنگ هشت ساله را.
اما اکثريت قريب به اتفاق روحانيت و حوزههاي عمليه، حتي حاضر به پرداخت هزينه براي دفاع از همصنفان و "السابقون" خويش نشدند؛ پس چه جاي آن که در دفاع از حقوق پايمال شدهي عموم مردم و منتقدان (از اعدامهاي فلهاي دههي 60 گرفته تا توقيف فلهاي مطبوعات در سال 79) به دنبال صدايي از آنان در اين سه دهه بگرديم که اگر صدايي هم بوده باشد "وقتي دستگاه يک تشر زد برگشتند و رفتند!".
به همين شکل ميتوان به بازخواني همهي طعنهها و نقدهاي روحانيان بر حکومت پهلوي، روشنفکران و ... پرداخت تا پس از مقايسه و بررسي معلوم شود که "توبه فرمايان" تا چه اندازه، به جاي نقد و نفي ديگران، محتاج توبه و نقد خويشتناند.
2ـ تاريخ نسبت روحانيت با قدرت
اگر بنا باشد روزي اثري در باب خدمت و خيانت روحانيت نگاشته شود بايد اين نهاد را در ترازوي تاريخ مکتوب و مستند سنجيد و سخني جامع و سزاوار گفت.
الف)
پيوند تاريخي
در چنان مجالي بايد توجه داشت که پيوند روحانيت و قدرت در ايران،
ريشهاي تاريخي دارد که مشکلات سه دههي اخير بيارتباط با ريشههاي مسموم آن در
دو قرن گذشته نيست.
نه احترام صفويان به عالمان دين و اهتمام آنها به پديد آمدن "صنف روحانيت" بدون بررسي تاريخ قابل درک است (که اگر شعلهور کردن آتش نزاع ميان شيعه و سني توسط روحانيت نبود صفويهي شيعي به سادگي قادر به غلبه بر عثماني سني و جلب حمايت مردم و سپس اتحاد با روسيه نبود) و نه حرمت نهادن قاجار به روحانيت بدون درک کارآيي مذهب در تحکيم قدرت قاجار فهم ميشود.
عجبا که آقا محمدخان قاجار براي حرم امام عليبنابيطالب (ع) ضريح طلايي ميفرستد و توجه و تحسين شيعه و رهبران روحانياش را برميانگيزد اما در عصر علامه وحيد بهبهاني، شکم يک روحاني منتقد خويش در شيراز را ميدرد اما اعتراض تاثير گذاري از روحانيت به چشم نميآيد.
در صدر مشروطه نيز خروش مرحوم شيخ فضلالله نوري از سر دغدغهي حقوق مردم و رنج جامعه نبود بلکه در نظر شيخ، آزادي مورد نظر مشروطهخواهان (و به تعبير خود شيخ: "کلمهي قبيحهي آزادي") ميتوانست بنياد قرائت طبقه رسمي روحانيت از اسلام را متزلزل کند اما متاسفانه خون به ناحق ريختهي او يکصد سال تاريخ پس از وي را تحت تاثير قرار داد و عرصهي نقد خطاهاي فاحش وي بر منتقدان تنگ شد و مجال تاخت و تاز براي روحانياني که فراتر از آزاديهاي جنسي و خوراک و پوشاک، درکي از آزادي ندارند گشوده ماند.
متاسفانه تاريخنگاري روحانيت (مانند فضاي کلي حاکم بر تاريخنگاري رسمي و دولتي ما) در کتب درسي و منشورات رسمي چنان مخدوش و يکجانبه است که بايد براي تحليل شرايط و شخصيتها از نو به منابع قابل اعتماد تاريخي مراجعه کرد تا دريافت که کساني چون مرحوم شيخ فضلالله نوري و مرحوم آيتالله کاشاني نه تنها چنانکه شهرت يافتهاند نبودهاند بلکه در بسياري از عقبماندگيهاي تاريخي ايران نقش قابل توجهي داشتهاند.
در يک پژوهش تاريخي بايد نقش روحانيان "واسطه" ميان اقشار مردم و قدرت نيز جداگانه بررسي شود.
جلال آلاحمد در گزارش خود از مدلهاي مختلف روشنفکران با استناد به تعريفي از "آنتونيوگرامشي" ميگويد که حتي سرمايهداران يا خانهاي فئودال هم انتلکتوئلهاي خودر ا دارند که با قشر و طبقهي خود رابطهي ارگانيک دارند.
چنين تعريفي دربارهي روحانيت نيز کاملا صادق است؛ قشرهاي مختلف مردم از بازاري و سرمايهدار تا مستضعف و فقير تا نظامي و انتظامي تا تحصيل کرده و دانشگاهي هريک روحانيان خاص خود را دارند که علاوه بر رابطهي ارگانيک با آنها در مواقع نياز، نقش واسطه را ميان آنها و قدرت ايفا ميکنند.
ب) تغيير معيار و افول زود هنگام
حکايت مبارزهي تشکيلاتي و سازمان يافتهي روحانيت با قدرت مستبد در دههي 40 و 50 شمسي حکايت ديگري است. اسناد، سخنرانيها و بيانيههاي به جا مانده از اين دوره مبارزهي ارزشمند و تاثيرگذار نشان ميدهد که روحانيت در اين مقطع بر دو شعار " اسلام و عدالت" تکيه کرد (البته معاشرت آنها با روشنفکران و پيوند روحانيان و روشنفکران و نيروهاي ملي مذهبي، شعار "آزادي" را نيز بر آن دو افزود) و سخني از امام علي (ع) به مثابهي يک معيار،الهامبخش اين حرکت بينظير در تاريخ روحانيت بود که در همه منابر و تريبونها و نوشتهها از آن ياد ميشد "و ما اخذ الله علي العلما ان لا يغار و اعلي کظة ظالم و صغب مظلوم" (و خداوند از عالمان، پيمان ستانده است که بر سيري ظالم و گرسنگي مظلوم آرام نگيرند)
اما عمر اين مبارزهي ارزشمند بسيار کوتاه بود و با رسيدن آنها به قدرت، به تاريخ پيوست.
پس از استقرار نظام جمهوري اسلامي، روحانيت که قرار بود بر ترازوي کلام علوي خود را بسنجد خود، ترازوي همهي کلمهها و کلامها گرديد.
به تعبير بنيانگذار جمهوري اسلامي، "حفظ نظام از نماز واجبتر" شد و ابزار توجيه همهي بياخلاقيها فراهم آمد (اگرچه نگارنده هنوز مطمئن نيست که مراد آيتالله خميني از چنين جملهاي تا اين سطح،نازل و جاهطلبانه بوده باشد زيرا شواهد قابل توجهي بر صداقت و خوشنيتي ايشان وجود دارد)
از آن پس هرکس که با اين نظام درشتي کرد مزدور و خائن شناخته شد.
در سال 1365 دادگاه ويژه روحانيت تشکيل گرديد تا با "تصفيهي روحانينمايان فاسد مالي و جنسي" به حفظ حرمت روحانيت بپردازد اما در عمل مهمترين وظيفهي اين دادگاه، رسيدگي به اتهامات مخالفان و منتقدان سياسي و صدور حکم زندان يا خلع لباس براي آنها شد.
سرانجام همهي آنچه روزگاري در حوزههاي علميه، ارزش تلقي ميشد (مانند سطح دانش، کهولت سن، احترام استاد و ... ) رخت بربست و آنچه ماند "جا گرفتن در قالب مطلوب نظام" بود. پس نه عجب اگر شاگردان انقلابي به قدرت رسيده، استادان خويش را محاکمه کردن و به حبس و حصرشان حکم دادند!
ج) ضرورت ثبت تاريخ شفاهي روحانيت
هنوز تاريخ روحانيت در سه دههي اخير منتشر نشده است و ثبت "تاريخ شفاهي" به ويژه تا زمان حيات شخصيتهاي کهنسال حوزه، ضروري به نظر ميرسد.
اگر قرار باشد مراجع سنتي حوزه، روزي روند "دولتي کردن روحانيت" از ابتداي انقلاب تا کنون را روايت کنند و از سوي ديگر طلاب جوان نيز از اتاق آمار (يا حراست) طبقه چهارم مدرسهي دارالشفا (مرکز حوزه علميه قم) سخن بگويند تازه دامنهي آنچه بر اين نهاد رفته است آشکارتر خواهد شد.
به روايت همين تاريخ شفاهي منتشر نشده (که به سهم خود در نشر آن خواهم کوشيد) در اين سالها برخي از مراجع تقليد پس از انتقاد در محافل خصوصي، تهديد شدند که اگر اين انتقادها را علني کنند به سونوشت آيتالله شريعتمداري و آيتالله منتظري مبتلا خواهند شد؛ در نتيجه سکوت و يا "تقيه " را به مصلحت دانستند! منابع درآمد بسياري از طلاب جوان و منتقد ـ به عنوان تنبيه ـ قطع شد که پارهاي از آنها از اين جامه درآمدند و به امور ديگري مشغول شدند.
نظام جمهوري اسلامي اما به سکوت و تقيه راضي نبود بلکه براي تثبيت پشتوانهي خود محتاج مرجع تقليد و نيز روحانيان حکومتي بود و در همين راستا تنها به عنوان مثال، آيتالله "ن ـ ه" که مدافع داغ ولايت فقيه بود را شايستهي مرجعيت تشخيص داد اما از آنجا که مقلد چنداني نداشت و از پس مخارج دستگاه مرجعيت (از نشر رسالهي عمليه تا پرداخت شهريه به طلاب و گسترش دفاتر در استانها و شهرها) بر نميآمد از سوي دفتر مقام رهبري حمايت شد تا سرانجام نخستين مرجع تقليد دولتي در تاريخ روحانيت به ثبت برسد.
براي تربيت روحانيان دولتي نيز، با نظارت دفتر رهبري، مجوز ميليارها تومان واردات شکر در سال، به موسسهي آموزشي پژوهشي امام خميني (با مديريت آقاي محمدتقي مصباحيزدي) اعطا شد که يکي از ماموريتهاي اين موسسه، تربيت "استصوابي" طلاب مجهز به "علوم روز" و تامين هزينهي اعزام آنها به خارج از کشور بوده و هست تا آيندهي نظام تامين شود.
از محصولات اين موسسه ميتوان "حجهالاسلام دکتر مرتضي آقاتهراني" را نام برد که پس از يک دهه تحصيل در دو رشتهي روانشناسي و فلسفه در آمريکا به ايران بازگشت و با برآمدن "دولت ولايت"، "استاد اخلاق هيئت دولت" شناخته شد و هماکنون راهيافتهي مجلس شوراي اسلامي به عنوان "نمايندهي مردم تهران" است.
اينها تنها اشارتي بود براي گشودن پروندهاي که شواهد عيني و تاسفباري از پيوند روحانيت و قدرت و فسادهاي ناشي از آن را بهدست ميدهد.
3ـ پوستين وارونهي معرفت ديني
پيش از اين دربارهي روند تحول "عالم دين" به "روحاني" و ناگهان تغيير وظائف و تعريف طبقه و صنف سخن گفتهاند. جايگزيني "مرجعيت ـ تقليد) با محوريت پذيرش و اطاعت، به جاي "تعليم و تعلم" با محوريت تفکر و نقد و نيز باز توليد درجاتي چون "کشيش ـ اسقف ـ کاردينال" در مسيحيت و پديد آمدن عناويني چون "ثقة الاسلام، حجة الاسلام،آيتالله و آيتالله العظمي" در روحانيت شيعه از پيامدهاي اين روند است که البته مرجوم دکتر شريعتي در آثار خود (و در سالهاي اخير دکتر هاشم آغاجري) بدان اشاره کرده و تاوان آن را نيز از حرمت و امنيت خويش پرداختهاند.
(و نيز ر.ک: (http://www.akbarein.blogspot.com
اينکه چگونه احاديثي محدود و محدٌد از پيامبر گرامي اسلام و سپس قرائت اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) از اسلام نبوي با سندهايي غير معتبر (که اکثريت آنها ضعيف يا مرسلهاند که با اعتناي فقيهان، اعتبار يافتهاند) باز تعريف و باز تحريف شدند و به عنوان متن اصيل و نقد ناپذير ديني در اختيار مومنان قرار گرفتند و تا نسلها و نسلها سرنوشت معرفت، معيشت، سياست و منزلت آنها را تحت تاثير خود قرار دادند پرسشي به غايت تامل برانگيز است البته اگر ترس از "تکفير" جايي براي شجاعت "تفکر" باقي بگذارد.
حتي اگر عقلانيت "تقليد" را بپذيريم، براي کساني که تقليد را رکن اصلي دينداري خويش ميشمارند نيز فتاوايي وجود دارد که نشان از قرائت انساني و روشن صاحبانشان از دين دارد و رجوع به آنها سبک زندگي را بسيار آسان و دينداري را روان ميسازد اما هم از آنجا که با مذاق و مزاج شوراي نگهبان نسبتي ندارد در نظام حقوقي ما نيز جايي نمييابد و هم از آنرو که قدرت تخريبي رسانههاي نظام، بسيار قوي عمل ميکند در اعلان و انتشار آنها توسط عالمان دين ملاحظاتي وجود دارد.
سخن آخر
در سال 1372، زندهياد مهدي بازرگان در گفتوگويي با ماهنامهي توقيف شدهي کيان، سخني گرانبها گفت که با ذکر آن اين مقاله را به پايان ميبرم:
در آن مصاحبه، بازرگان گفته بود که "حاصل رسالت پيامبر گرامي اسلام پس از 23 سال اين آيه بود که "و رايت الناس يدخلون في دينالله افواجا" ـ و مردم را ميبيني که فوج فوج به دين خدا در آيند ـ اما پس از گذشت 15 سال از انقلاب اسلامي و رايت الناس "يخرجون" من دينالله افواجا و متاسفانه مردم ايران "خسر الدنيا و الآخرة" شدهاند... "
پس از انتشار آن گفتگو، آيتالله خامنهاي که به تازگي به مقام رهبري رسيده و بيش از 4 سال از جايگاه تازهاش نگذشته بود در خطبهاي از نماز جمعهي تهران بر وي خروشيد که "دنياي خودتان، دنياي نکبت و آخرتتان، آخرت خسارت است".
در آستانهي سيامين سال پيروزي انقلاب اسلامي ميتوان بار ديگر اين "داوري" را به داوري نشست و بر کارنامهي "خدمت و خيانت روحانيت" نگريست. اصلاحات در ايران را نميتوان بياعتنا به "نهاد دين" تعريف کرد و به پيش برد اما ميتوان با عريان کردن "طبقهي رسمي مفسران دين" فردايي بهتر را براي دين و دنياي جامعهي ايراني به انتظار نشست.
برگرفته از سايت «روز آن لاين»:
http://www.roozonline.com/archives/2008/09/post_9134.php
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |