اگرچه «جنبش زنان ايران» نامی عام و بدون مشخصات دقيق است اما، درست به همين دليل، آشکار است که در درون اين جنبش نظرگاههای مختلفی ـ هم از لحاظ استراتژيک و هم از لحاظ کار تاکتيکی ـ وجود دارند که از يکسو از منسجم شدن اين جنبش جلوگيری میکنند و، از سوی ديگر، در مقاطع مختلفی از تاريخ تحولات اجتماعی ما، نقشهای مختلفی را به اجرا میگذارند. و يکی از دلايل نبود اين انسجام نداشتن تعبيری يکسان از مفهومی خاص است که من میخواهم در اين مقاله به آن بپردازم.
در واقع، بيش از ١٢٠ سال است که جنبشهای زنان در سراسر دنيا با يک پرسش محوری روبرو بودهاند: «آيا جنبش زنان بايد جنبشی مستقل و خود محور باشد يا نه؟» هر پاسخی به اين مسئله نتايج نظری و عملی خاصی را در بر داشته است و خواهد داشت. مثلا، در اردوگاه چپ، مخالفت با مستقل بودن جنبش زنان بارها مطرح شده، همان گونه که با مستقل بودن سنديکاها و اتحاديههای کارگری هم مخالفت میشده است. دليل مخالفت هم اين بوده که چون قرار است پس از پيروزی سوسياليسم همه مسايل کارگران و زنان خودبخود حل شود اکنون اين تشکلها بايد به احزاب سوسياليستی بپيوندند و در درون آنها فعاليت کنند. اما در همين اردوگاه چپ، زنان - و گاه مردانی- هم بودهاند که بر استقلال جنبش زنان پای فشرده و اعلام داشتهاند که چون مشکلات و مسايل زنان صرفا اموری موقتی نيستند که با تغيير حکومت و پيروزی يک حزب حل و فصل شوند، لازم است اين جنبش استقلال خود را از تشکلهای سياسی حفظ کند.
من همواره طرفدار نظريه ی دوم بودهام. مثلا، هجده سال پيش، وقتی که تازه از انقلابی بيرون آمده بوديم که در طی آن عموم سازمانهای سياسی کوچک و بزرگ منافع زنان را تابع منافع سازمانی خود کرده بودند، و در لندن با تعداد نسبتاً زيادی از زنان فعال ايرانی «سازمان زنان ايرانی مقيم بريتانيا» را تشکيل داديم، اولين مسالهای که در آن مطرح کرديم و بر آن پای فشرديم و اسناد آن در نشريه ی شماره يک اين سازمان موجود است توجه داشتن به مستقل بودن جنبش زنان از احزاب سياسی بود. و هنوز هم، من به سهم خود، معتقدم که انحلال تشکلهای مستقل زنان به انتظار پيروز شدن تشکلهای سياسی به معنای منجمد کردن خواستهای زنان است. چرا که ما نمیتوانيم تنها پس از رهايی سرزمينمان از ديکتاتوری تازه دست اندر کار بدست آوردن حقوق خودمان شويم. ما نمیتوانيم و نبايد که هميشه از صفر شروع کنيم.
اما حالا میبينم که اين اصرار بر «مستقل بودن زنان از تشکلهای سياسی»، که بسياری از زنان ما در خارج و داخل ايران به آن معتقدند، به اين امر تعبير شده که «جنبش زنان نبايد در فعاليتهای سياسی در گير شود». يعنی، متوجه شده ام که برخی از زنان ما، به خصوص زنانی که در ايران زندگی و مبارزه میکنند، اين دو مساله را به شکل وسواس گونهای از هم جدا میکنند؛ تا حدی که ديديم در تظاهرات اخير زنان در جلوی دانشگاه برخی از فعالان جنبش با عصبانيت هر شعار آزادی خواهانهای را که – در ظاهر- مربوط به زنان نبود ساکت میکردند.
به اين لحاظ، و بدلايلی که خواهند آمد، فکر میکنم اکنون وقت آن رسيده است تا اين بحث را باز کنيم که چرا «مستقل بودن جنبش زنان» با «درگير شدن اين جنبش در مبارزات سياسی» منافاتی ندارد و اين درگيری يک ضرورت حياتی برای ادامهی جنبش زنان ايران است.
کسانی که، پس از انقلاب و جا افتادن حکومت اسلامی در ايران، نخستين حرکتهای جنبش زنان را، در شکل تازه اش، شروع کردند ـ بنا بر شرايط روز ـ بر اين عقيده بودند که بايد در زير سقف حکومت و با استناد به شريعت و قانون اساسی آن برای گرفتن حقوق زنان اقدام کرد.
شايد بشود گفت که نخستين جرقههای آنچه که امروزه بنام «جريان اصلاح طلبی» خوانده میشود، و در داخل دايرهی نفوذ حکومت اسلامی است، بدست اين زنان برافروخته شد. به همين دليل هم در سراسر ده ـ پانزده سالهی اخير ديده ايم که زنانی با اين گونه انديشه در همهی فعاليتهای جنبش اصلاحات حضور داشتهاند. نمونه اش ايجاد تشکلی برای زنان در داخل حزب مشارکت اسلامی ست.
اما، همپای اين جريان نامستقل از جنبش زنان، جريانات سکولار و غيرسکولار استقلال انديشی هم بوجود آمدهاند که ـ برعکس آن گروه نخست که از ابتدا در فعاليتهای سياسی و حزبی اصلاح طلبان، وفادار به قانون اساسی، در گير بودهاند ـ تمايل به استقلال در آنها روشن بوده است. مشکل اين است که اکنون اين «استقلال» اغلب به «غيرسياسی بودن جنبش زنان» معنی میشود.
اکنون، با اعلام به پايان رسيدن دورهی اصلاحات درون حکومتی، فرصتی پيش آمده است تا دست آوردهای گروه نخست (طرفداران «جنبش زنان وابسته به احزاب رسمی») مورد بررسی قرار گرفته و حداقل درسهايی به نفع کل جنبش زنان از آن گرفته شود.
خوشبختانه اخيراً اين فرصت به صورت جالبی تحقق يافته است. در اوايل تير ماه امسال
(1384)، همايشی در ايران برگزار شد با نام «همايش بررسی وضعيت زنان ايران، ده سال
پس از اجلاس پکن». در اين همايش برخی از سرشناس ترين و بهترين فعالان جنبش زنان
ايران شرکت داشتند. آنچه که در اين همايش گذشت و مطالبی که در آنجا مطرح شد
تصويرهای حساس و جالبی از وضعيت زنان ايرانی را در ده سال گذشته روبروی ما قرار
میدهند و من قبل از اين که به مطلب اصلی مقاله ی حاضر بپردازم در اينجا چکيدهی
برخی از مطالب مطرح شده در اين همايش را میآورم(*):
- برغم ورود ٦٨ درصدی دختران به دانشگاهها، آموزش عالی هيچ کمکی به رشد خودآگاهی
زنان نکرده است.
- آمارهای منتشر شدهی رسمی نشان میدهد که خشونت و جنايت نسبت به زنان بيشتر شده
است.
- تبعيضها و خشونتهای آشکار نسبت به زنان اغلب بر اساس قوانين مجازات، مثل ماده
٢٢٠ قانون مجازات اسلامی، است.
- دولت هيچ کمکی به زنان نکرده و حتی «دفتر مشارکت زنان رياست جمهوری» نيز تاکنون
هيـچ کمکی از جانب دولت دريـافت نکرده است.
- دولتی بودن آمارهای مربوط به زنان مهمتريـن نقص اين آمارها است.
- علت اصلی اعمال خشونت بر زنان نابرابری در قدرت است.
- زنان دچار فقر روزافزون هستند.
- زنان، بعنوان ٥٠ درصد جمعيت کشور، فقط ١١ درصد نيروی کار را تشکيل میدهند.
- طبق آمارهای بين المللی، حضور زنان ايرانی از نظر مشارکت مديريتی مرتب کمتر شده
است.
- از آنجا که دولت ايـران نمايـنده مردم نيست، زنان نبايد هيچ اميدی به آن داشته
باشند.
- و بالاخره مشکل اساسی زنان ايران خود قانون اساسی موجود است.
بدين ترتيب، همه ی آن چه که در اين همايش گذشت نشان می دهد که زنان ايران، در ده سال گذشته، و حتی با وجود دولتی اصلاح طلب که زنان در پيروزی اش سهم بزرگی داشته اند، نه تنها هيچ دست آوردی نداشته اند بلکه در برخی از موارد به عقب نيز رانده شدهاند.
از اين نکات اما چه نتيجهای میتوان گرفت؟ شرکت کنندگان در اين همايش هم دردها را گفتهاند و هم بيهودگی دهسال تلاش برای رسيدن به حداقل حقوق را. آنها، در واقع، بر دردی آشنا دست گذاشتهاند که «فقدان حقوق انسانی برابر بين زن و مرد در ايران» نام دارد و سپس به اين نکتهی مهم اشاره کردهاند که اگرچه مداوای اين درد ميسر است اما کسانی مصمم هستند که نگذارند چنين شود ـ برخی به عمد و برخی هم، مثل دولت اصلاح طلب آقای خاتمی، به خاطر ناتوانی.
تنها چيزی که در اين همايش به شکل روشن بيان نشده (و البته که نمیتوانسته هم بيان شود) آن است که وقتی کل حکومتی در ذات خود زن ستيز باشد امکان هر نوع تغيير و تحولی را در ارتباط با زنان از بين میبرد.
با اين حال، در اين همايش کسانی هم بودهاند که به نوعی اعتقاد داشتند هنوز هم میشود در همين حکومت کارهايی کرد ـ که من هر چه مسايل را زير و رو میکنم و هر چه در اين بيست و پنج سال جستجو میکنم و هر چه قانون اساسی و جوهر آن را (که بر اصل ولايت فقيه استوار است) به تحقيق میکشم، تا پايهای خردپذير برای اين اعتقاد پيدا کنم، عقلم به جايی نمیرسد. شايد عقلايی باشند که در جستجوی خود راهکاری يافتهاند و هنوز افشای آن را بر ما دريغ میکنند.
اما مهم اين است که اعلام به پايان رسيدن دوره ی اصلاحات (اصلاحات به معنای مطرح شده ی آن در ايران) موضع و منطق اينگونه زنان ـ و مردان ـ را کم اهميتتر کرده است.
در اين مقاله روی سخن من با آن بخش از جنبش زنان نيست؛ بلکه با کسانی است که باور دارند جمهوری اسلامی در ذات خود امکان متحقق کردن خواستهای زنان را ـ در چهارچوب حقوق بشر ـ ندارد. برای آنان است که میخواهم توضيح دهم که چرا «مستقل بودن جنبش زنان» با «درگير شدن جنبش زنان در مبارزات سياسی» نه تنها منافاتی ندارد که به هيچ روی نبايد از آن پرهيز کرد.
می خواهم بگويم که، در وضعيت کنونی، که حتی اصلاح طلبی هم کاری برای زنان نکرده است، و در شرايطی که کل حکومت امکان بوجود آمدن راههای قانونی را کلاً بر آنها بسته است، تنها راه گشوده برای خواستاری حقوق زنان راه شرکت آنان در همهی مبارزات آزاديخواهانه است ـ اما به صورتی مستقل و جذب نشده.
به جريانات مبارزاتی زنان در، مثلا، آمريکا بنگريم:
- زنان آمريکا، برای رسيدن به برابریهای حقوقی، در همهی مسايل سياسی و تظاهرات سياسی، چه به عنوان انتخابات، و چه به عنوان مخالفت با قوانينی که - لزوما و مستقيما- مربوط به زنان نبوده شرکت داشتهاند.
- زنان آمريکا مهمترين مدافعان سياهپوستان بودهاند. رهبران جنبشهای زنان آمريکا همواره، و همزمان با اعتراض تبعيضهای جنسيتی؛ در برگزاری تظاهرات برای اعتراض به تبعيض های نژادی شرکت داشتهاند و به خاطر همين تلاشها هم بوده که حق رای سياهان ـ حتی قبل از قانونی شدن حق رای زنان ـ قانونی شده است.
- همين زنان؛ با پشتيبانی کردن از دموکراتها، ابتدا به آنها قدرت دادهاند و سپس وادارشان کردهاند که به منافع و حقوق زنان نگاهی جدی داشته باشند.
(بگذريم که اين زنان در مقابل حکومتهايی قرار داشتهاند که، به دليل داشتن قوانينی اين جهانی، امکان عملکردهای دموکراتيک داشته و طبعا زنان میتوانستهاند حتی از طريق مبارزاتی غير سياسی هم ـ اگر چه بسيار ديرترـ به خواستههاشان برسند.)
بنظر من اکنون در ايران وقت آن فرا رسيده است که مبارزان راه احقاق حقوق زنان منصفانه به نکات و پرسشهای زير توجه کرده و نسبت به آن موضع گيری عملی کنند:
- ديگر ثابت شده که تغيير قانون اساسی در ايران با وجود حکومت ولايت فقيه و شورای نگهبان و شورای مصلحتش امکان پذير نيست. لذا میتوان از آن گروه زنان فعال در جنبش مستقل زنان که مخالف با درگير شدن اين جنبش در مبارزات عمومی سياسی هستند ـ به اميد اين که مبارزات قانونی غير سياسی هنوز هم میتواند ثمربخش باشد ـ پرسيد که: « اگر اين بن بست را واقعی میدانند ـ که میدانم میدانند ـ چگونه است که ارتباط اين حکومت با خود را قطع نمیکنند؟ چگونه است که هنوز اميد به دولت و دولتهايی بستهاند که هر روز بيشتر ناتوانی آنها آشکار شده است؟ چگونه است که باز دست به دامان همين مراکز میشوند و چگونه است که همچنان در اين جاده پيچ در پيچ اما پايان يابنده به بن بست قدم بر میدارند و هر بار خستهتر بازمی گردند؟» (بگذريم که در اين ارتباط ما با تضاد حيرت انگيزی روبرو بوده ايم. يعنی از يک سو اين بخش از جنبش زنان میگويند ما سياسی نيستيم و در هيچ يک از تظاهرات آزاديخواهانه شرکت نمیکنند، و حاضر نيستند که نام خود را به عنوان بخشی از جنبش زنان زير هيچ اعلاميهی عليه حکومت بگذارند و از سويی مرتب با سازمانها و احزاب درون حکومتی ارتباط برقرار کرده و حتی در برخی از آنها فعال هستند).
- چرا فعالين امور زنان در جنبشهای رهايی طلب زنان ايران، که قادرند ـ میدانم که نه با راحتی ـ تظاهراتی وسيع را ترتيب دهند، تا به حال سعی نکردهاند که اين تظاهرات ـ با نام جنبش زنان يا حتی بخشی از جنبش زنان ـ را در کنار جنبشهای رهايی از ديکتاتوری مثل جنبشهای دانشجويی هم داشته باشند؟
- چرا فعالان جنبش مستقل زنان ايران، با همهی ناهمگونی و ناپيوسته بودنشان، برگزاری تظاهراتی مسالمت آميز برای آزادی زندانيان سياسی را اعلام نکرده و نمیکنند؟
- اصلاً چرا برای انتخابات ـ چه در جهت تشويق مردم به شرکت در آن و چه در راستای تحريم انتخابات ـ تظاهراتی ترتيب ندادند؟ چرا اگر میخواستند جزو رای دهندگان باشند و تحريم را قبول نداشتند لااقل يک کانديدای زن تعيين نکردند و پشتش نايستادند (حتی با علم به اين که کانديدايشان بازنده خواهد بود؟)
ما، در هر شرايطی، اگر بخواهيم قوانين را به نفع خودمان تغيير دهيم بايد ابزاری داشته باشيم. ابزار قانونی کردن حقوق زنان جز در يک فضای دمکراتيک و با وجود حکومتی که قوانين مبتنی بر حقوق بشر را میشناسد ميسر نيست. وچنين فضايی و چنين حکومتی بوجود نمیآيد مگر اين که ما به عنوان پنجاه درصد از جمعيت کشور کارآ باشيم، آن هم در همهی امور سياسی و اجتماعی ـ و نه تنها در يک قسمت از آن که مربوط به جنبش زنان است.
سخنانی نظير اينکه «مسايل ما زنان فقط با ما مربوط است» يا «جنبشهای زنان سياسی نيستند» حکم پشت پرده نشستن را دارد ـ درست همان چيزی که حکومت ايران میخواهد و تبليغ میکند. اما همه چيز گواه بر اين است که اکنون وقت آن رسيده تا بپذيريم که داشتن «جنبش مستقل زنان» نه به معنی «گريز از شرکت درمبارزات عمومی سياسی» است و نه در راستای «زنانه - مردانه کردن» مسايل زنان.
جنبش مستقل زنان بايد بر حمايت همهی معتقدان به حقوق زنان ايران تکيه کند و، در کنار آن، از همهی فعاليتهای ضد ديکتاتوری و رهايی بخش عموم مردم پشتيبانی فعال نمايد. کاری جز اين ـ چه در کوتاه مدت و چه در دراز مدت ـ تنها به جنبش مستقل زنان ايران لطمههائی جبران ناپذير خواهد زد.
پيوند به سايت نويسنده:
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |