نعلین باراک اوباما و روسری کاندولیزا رایس
مقام مجازی
کاریکاتور روی جلد «نیویورکر» - منتشره در ۱۴ جولای - از «باراک اوباما» و همسرش که اوباما را با نعلین و در لباس روحانیون مسلمان نشان می دهد و همسرش را در لباس جنگجویان و این که اوباما آن را توهین به مسلمانان خوانده است، مرا به یاد آن مدیر هفته نامه «شهرآرا» در مشهد انداخت که – به گزارش «مجید ادیبی» کاريکاتوریست مشهدی – به کاریکاتوریست نشریه گفته بود برای حفظ ارزش های اسلامی اگر می خواهد «کاندولیزا رایس» را نقش کند حتماً او را در کاریکاتور با روسری طراحی کند.
ماجرای کاریکاتور نیویورکر درباره اوباما –که «الجزیره» به آن پرداخته است– افزون بر نمایش سیاسی که به دست می دهد و به آن اشاره می کنم یادآور یکی دیگر از قربانیان سانسور مطبوعات در ایران است. این قربانی هنر- رسانه کاریکاتور است.
کاریکاتور هنگامی که با درک هنرمند از شرایط عینی روز و البته نگاه روزنامه نگارانه پیوند می خورد و در تفسیر و بازخوانی رویدادها و چهره های مشخص به کار گرفته می شود، پا به مرزهایی می نهد که هیچ نوشته ای تاب بیان آن را ندارد.
در این سال ها صرف نظر از گونه و محدوده ای از کاریکاتور که به شکل رسمی در نهادهایی مانند «خانه کاریکاتور» در ایران مورد حمایت قرار می گیرد و پا را از محدوده فراتر نمی گذارد بیشتر کاریکاتوریست های ایرانی در داخل کشور یا به کارهای انتزاعی پناه برده اند مانند این کار درخشان «کامبیز درمبخش» که گونه ای باز سازی خیره کننده ماجرای ضحاک در هنر نگارگری ایرانی است و یا این اثر تکان دهنده «توکا نیستانی» و آثار آنان تنها در محدوده وبلاگ هایشان یا وب سایت های تخصصی به نمایش گذاشته می شود.
اگر چه هنوز هستند آثاری که می کوشند از محدودیت های سخن گفتن در شرایط سخت با کمک کاریکاتور برگذرند: مانند این کار «کیوان زرگری» درباره روز پدر و این کار «جمال رحمتی» درباره برکناری یا استعفای وزیر راه در کابینه احمدی نژاد.
تلاش های ناامیدکننده کاریکاتوریست ها برای پناه بردن به چاپ در مجموعه آثار به صورت کتاب و یا نمایش در گالری ها نشان می دهد که کاریکاتور هنوز هم نمی تواند جایگاهی بهتر از روزنامه و پیوند خوردن با روزنامه نگاری پیدا کند. شاهد من شرحی است که «امین مویدی» از فضای سخت کار حرفه ای کاریکاتوریست ها در ایران به دست می دهد.
کاریکاتور روی جلد نیویورکر را «باری بلیت» کاریکاتوریست معروف، تصویر سازی کرده است و برای ارایه گزارش اصلی شماره ای از نیویورکر به کار گرفته شده که سرنوشته اصلی آن بر روی جلد «سیاست ترس» است. این گزارش درست در هنگامی منتشر شده است که باراک اوباما در حال آماده شدن برای سفر به عراق است که تمرکز بر آن یکی از برگ های برنده او در انتخابات دانسته می شود.
بنا بر نظر «پاتریک راگان» –استاد علوم سیاسی دانشگاه نیویورک– در گفت و گو با «الجزیره» انگلیسی، کاریکاتور روی جلد نیویورکر بسیاری از برداشت های نادرست اما پذیرفته شده در جامعه آمریکا درباره شخصیت و چهره اوباما را برجسته کرده است. بنا بر این برداشت ها که نظرسنجی روزنامه نیویورک تایمز نمایه ای از آن به دست داده است: «۳۹ درصد مردم آمریکا بر این باورند که اوباما در یک مدرسه اسلامی در اندونزی درس خوانده است و ۲۶ درصد باور دارند که او همچنان مسلمان باقی مانده است و ۱۲ درصد باور دارند که او در مقام یک سناتور به قرآن قسم خورده است و ۱۲درصد هم او را یک مسلمان عمل گرا می دانند.»
شاید وجود این برداشت ها به خودی خود نشان دهنده این واقعیت باشد که رسانه ها حتی در جایی مثل جامعه آزاد آمریکا تا چه حد در متمایز ساختن مرزهای میان برداشت های درست و نادرست ناتوان هستند و شاید هم توضیحی باشد بر این پرسش «رایان لیزا» نویسنده نیویورکر -در مقاله ای با سرنوشته ی «ساختن او: چگونه شیکاگو اوباما را شکل داد» – که می پرسد چرا در شرح بیوگرافی اوباما دوره ای از زندگی او در فاصله سال های ۱۹۹۱ تا هنگام آغاز کارزار انتخاباتی او همیشه نادیده می ماند و نورافکن ها بر گذشته او به مثابه یک مسلمان و سیاه پوست متمرکز است.
پاسخ هرچه باشد آدمی را به یاد کاریکاتور «جواد علیزاده» کاریکاتوریست–روزنامه نگار برجسته ایرانی می اندازد که اثرش درباره ترور «بی نظیر بوتو» این پرسش را مطرح می کند که کدام یک در از پا در آوردن یک چهره رسانه ای کارا تر هستند، دست های روزنامه نگاران یا تپانچه؟
برگرفته از سايت «زيگزاک»:
http://www.zigzagmag.net/article/default.aspx/568
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |