شریعتی و روحانیت
علی فیاض
توضيح:
اين مقاله در واقع
خلاصه شده و فشرده کتابی تحت عنوان شريعتی و آخونديسم می باشد که نگارنده اميدوار
است به زودی آن را به صورت يک اثر تحقيقی و مستند به طور مستقل منتشر نمايد تا
دوستداران آثار و افکار دکتر شريعتی ، و همچنين کسانی که علاقمند به مطالعه تاريخ
معاصر و نقش نيروهای مذهبی ، تضادها ، تناقضات و درگيری های آنها و شيوه نگاهشان به
انسان ، جامعه ، تاريخ و طبقات اجتماعی و رژيم های سياسی هستند ، بتوانند با تکيه
بر اسنادی که در اين اثر ارائه خواهد شد ، به قضاوت نسبتا منطقی و عادلانه يی
درباره تفاوت ها و تضادهای عميقی که بين اين نيروها وجود دارد ، بپردازند . در اين
کتاب علاوه بر اسنادی که از روحانيت بر عليه شريعتی انتشار يافته است ، از مطالب و
کتاب های گوناگون نيز استفاده گرديده است .
نگاهی
سريع به سيمای يک آغازگر
در روز ۲۹ خرداد ماه سال ۱۳۵۶ خورشيدی، دکتر علی شريعتی، اسلام شناس، نويسنده ، محقق جامعه شناس و يکی از روشنفکران برجسته و مبارز سياسی دوران رژيم شاه، در سن ۴۴ سالگی در لندن به طور مشکوکی چشم از جهان فروبست. تعقيب و فشارهای ساواک و زندان شاه، فعاليت های ارزنده و آگاهی بخش او عليه رژيم استبدادی و ضد ملی و ضدمردمی شاه، جای ترديدی برای دوستان و رهروان او باقی نگذاشته و نمی گذارد که مسئوليت شهادت وی مستقيماً بر عهدهء رژيم آزادی ستيز و توتاليتر شاه می باشد .
دکترشريعتی تحصيلات خود را تا ليسانس در مشهد به پايان رساند و سپس به عنوان دانشجوی ممتاز راهی اروپا گرديد تا در معروف ترين دانشگاه غرب ـ سوربون ـ به تحصيل بپردازد . او پس از پنج سال اقامت و تحصيل در پاريس به اخذ درجه دکترا نائل گرديد. در فرانسه وی همچنان به فعاليت های سياسی، اجتماعی و فرهنگی خويش ادامه داد و در همين رابطه با چهره های برجسته جامعه شناسی و تاريخ ، از جمله ژاک برک، لويی ماسينيون و ژرژ گورويچ از نزديک آشنا شد.
او همچنين طی سال های
اقامت خود در اين کشور با نهضت های آزاديبخش ملی روابط بسيار نزديکی برقرار نمود ،
که جبهه آزادی بخش الجزاير يکی از نمونه های مشخص آن می باشد. او نه تنها به حمايت
از جنبش ضد استعماری الجزاير برخاست، بلکه با چهره های معروف و شاخص آن از جمله
فرانتس فانون (يکی از برجسته ترين تئوريسين های انقلاب الجزاير) و نيز خميستی
(اولين وزير امور خارجه الجزاير مستقل) روابط دوستی برقرار کرد. و به حمايت های همه
جانبه از جنبش خلق فلسطين عليه صهيونيسم، جنبش خلق کنگو به رهبری پاتريس لومومبا و
ديگر نهضت های رهايی بخش ملی در همه کشورهای تحت ستم پرداخت . وی در تشکل های
دانشجويی و گروه های اپوزيسيون فعاليت های چشمگيری را عليـــه رژيم شاه سازماندهی
کرد .
دکتر
شريعتی در پايان تحصيلات خود ، از پاريس به تهران بازگشت و مدتی در بازداشت به سر
برد و پس از آزادی از زندان، چندی را در دبيرستان های مشهد ، و سپس در دانشکده های
کشاورزی و ادبيات اين شهر به تدريس مشغول گرديد . رژيم شاهی که تدريس وی را در
دانشگاه به زيان خود ارزيابی می کرد ، وی را محترمانه از دانشگاه به اسم
"بازنشستگی"! آن هم در سن سی و هفت سالگی! ، اخراج کرد . اما او که به سخنگوی
برجسته نسل جوان و دانشجويان تبديل شده بود ، و می دانست که بايد و می تواند کاری
کند ، مأيوس نشد و به دعوت گردانندگان حسينيه ارشاد در تهران ، پاسخ مثبت داد و به
تهران رفت تا صدا و پيامش در فضای کشور پخش شود . حسينيه ارشاد ، و سخنرانی های او
که در آن مکان اوج فعاليت ها و تلاش هايش به شمار می آيد ، از چنان جذابيت و نفوذی
برخوردار شد ، که دانشجويان و جوانان را از نقاط مختلف به سوی خود جذب کرد . حسينيه
ارشاد که پيش از او به گفته خودش جايگاه " روحانيت لوکس و اشرافيت لوس " بود ، و "
محل تلاقی حاجی و ملا " (۱)
با ورود او به
صحنه ، از شيوخ پر مدعا و ارتجاعی يی چون مرتضی مطهری و همپالکی هايش تهی شد و
حسينيه به " دارالهجره نسل انقلابی بيدار شده " و آزادانديشی تبديل شد ، که نه " زر
" می توانست ، پيام او را به تطميع خود بخرد ، نه " زور " می توانست به تهديد خود
بترساند و نه " تزوير " شوم آخوندی قادر بود او را به تکفير خود از راه بدر کند .
رژيم
که با وجود آخوندهايی چون مرتضی مطهری و علی خامنه ای و.... خيالش از حسينيه ارشاد
آسوده بود ، با رفتن آنها به هراس افتاد . استقبال دانشجويان از کلاس های درس اسلام
شناسی که با بررسی مکاتب برجسته و جذاب روز ، چون مارکسيسم ، اگزيستانسياليسم و ...
و بحث های داغ ايدئولوژيک و اجتماعی همراه بود ، زنگ خطر را برای رژيم استبدادی ـ
که از هرگونه بحث و گفتگو در مسائل اجتماعی و ايدئولوژيک واهمه داشت ـ به صدا
درآورد . چه ، شريعتی نه از اسلام "عالم" و "روحانی" ، که از اسلام "مجاهد" و
"مبارز" سخن می گفت . او نه از اسلام خنثی و "بی طرف" ابوعلی ها ، که از اسلام
"متعهد" و "مساوات طلب" ابوذرها و محرومان سخن می گفت .
به
هر تقدير فعاليت های وی در حسينيه ارشاد ، طبقات حاکم را که به قول خودش " عبارتند
از " طبقه زرمند ، طبقه زورمند و طبقه روحانی " ، را بر عليه او به تلاشی آشکار و
متحدانه واداشت ؛ تا آنجا که کتاب هايش را حتی به خود شاه دادند تا بخواند! احمدرضا
کريمی در دادگاه خود ، پس ازانقلاب درباره تعطيلی حسينيه ارشاد می گويد " حسينيه
ارشاد را به اين دليل بستند که شاه خود پس از خواندن کتاب تشيع علوی و تشيع صفوی
{که دکتر در آن از همدستی و هماهنگی شاه و شيخ به صراحت ياد می کند} مستقيما دستور
بستن حسينيه ارشاد را صادر کرد . او اين موضوع را به نقل مهندس بازرگان ، که او از
مهندس سالور و او هم از شريف امامی شنيده بوده است ، می گويد . " (۲)
و به گفته
دکترمهدی ممکن " دکترشريعتی در سال
۱۳۵۱
به درخواست آخوندهای شيراز در سفر شاه به استان فارس دستگير و زندانی شد . " (۳)
نگرش
تاريخی به روحانيت
اصولا
يکی از برجسته ترين مواضع و نظريات دکترشريعتی در شناخت تاريخی مذهب ـ با تکيه بر
مبانی جامعه شناسی ـ افشای نقش ثابت منفی و هميشگی روحانيت در طول تاريخ بشری است.
در چنين رابطه يی ، وی برای مذهب حق يا باطل ، خير و يا شر، تفاوتی قائل نمی شود .
چرا که معتقد است که روحانيت در طول تاريخ ، عامل به انحراف کشاندن مذهب بوده است و
تمامی اديان ـ اعم از حق يا باطل ـ توسط همين قشر يا طبقه اجتماعی ، مورد سوء
استفاده قرار گرفته و در نتيجه از رسالت واقعی و راستين خويش ـ که توسط پيامبران
بيان می شد ـ منحرف شده اند . در نتيجه وی در طول تاريخ بشری از آغاز تا کنون ،
همواره سه طبقه را دست اندرکار چپاول ، غارت ، استحمار و استبداد می بيند :
"
در تاريخ ، طبقات قدرتمند حاکم عبارتند از سه لايه ای که يک طبقه حاکم را می
ساختند: طبقه زورمند ، طبقه زرمند و طبقه روحانی ، که هم قدرت سياسی و هم قدرت
اقتصادی و هم ايمانی خلق را در دست خود داشتند ، و چه با هم همساز بودند و چه مخالف
، به هرحال سازش يا عدم سازش آنها بر سر حکومت بر خلق بوده است و نه برای خلق . " (۴)
سه طبقه يی که
همواره ثابت بوده و هستند ، و تنها وجه تمايزشان از يکديگر ـ در مسير تاريخی ـ شکل
و شيوه متفاوت آنان است ؛ وگرنه نقشی که در جامعه ايفا می کنند همان است که
اسلافشان در دوره های پيشين برعهده داشته اند . از نظر او جادوگر يک قبيله در مرحله
بدوی همان رلی را بر عهده دارد که روحانی امروزی ، منها در دايره يی بسيار وسيع تر
و با تفاوت هايی در شکل و فرم . چه ، نهايتا هدف يکی است : فريفتن توده ها و توجيه
اعمال حاکم . کما اينکه يک فئودال نيز در مرحله فئوداليسم همان عملی را انجام می
دهد ـ استثمار ـ که سرمايه دار در دوره بورژوازی و سرمايه داری ، اما با شکل و شيوه
متفاوت با آن ، و متناسب با شرايط اجتماعی و تاريخی خاص خود .
شريعتی تأکيد می کند که هر پيامبری که ـ در طول تاريخ ـ به تبليغ و اجرای رسالت
خويش همت گماشته است ، قبل از هر طبقه و جناحی ، روحانيون را تحريک نموده ، به خشم
آورده و نتيجتا بر عليه خويش به جنگ برانگيخته است . از نظر وی ، روحانيت رسمی در
تمام ادوار و مراحل تاريخی ، حامل ارتجاعی ترين و ضد انسانی ترين مواضع بر عليه
رسولان و مصلحان اجتماعی بوده است : " ابراهيم می آيد بت شکنی می کند ، نوعی توحيد
اجتماعی ـ انسانی را تبليغ می کند ، اما جانشينان وی "قارون" و "بلعم باعورا" و ...
هستند . "موسی" در برابر "فرعون" ، "قارون" و "بلعم باعورا" به مبارزه برمی خيزد و
پيروز می شود ، اما جانشينان او عبارتند از فرعون ها ، منتهی بنام پادشاهان "بنی
اسرائيل" و ... تا "موشه دايان" ! همان "بلعم باعورا"ها ، منتها به نام "خاخام" ،
"احبار" ، "فريسيان" و ...! سپس "عيسی" می آيد و با "فريسيان" می جنگد ، اما
جانشينان او نيز همان "فريسيان" هستند بنام پاپ ، همان "سزار" است که اکنون لباس
روحانی بر تن کرده است . "پيغمبر اسلام" نيز با همه اينها می جنگد ، و آنها شکست می
خورند ، اما پس از چندی خليفه و جانشين خود او می شوند."(۵)
وی
در اينگونه موارد تنها به تحليل ها و نظرات ذهنی و تئوريک ـ حتی منطقی ـ بسنده نمی
کند ، بلکه با تکيه بر نمونه های عينی تاريخ ، به نشان دادن سمبل های اجتماعی هر
دوره پرداخته ، نظريات خود را بر اساس واقعيات موجود و نمونه های مشخص هر مرحله يی
از تاريخ ارائه می دهد :
"
بدين معنی که "قيصر" و "کسری" عمامه "پيغمبر" بر سر گذاشتند و خليفه شدند ؛ کشيش ها
، احبار ، راهبان ، حکما و موبدان ، "ائمه" و "فقها"ی اسلام شدند و دستشان در دست
همين "خليفه" ! و کارشان توجيه قدرت زر و زور . از همان اول هم همين روحانيت اسلام
بود که فتوی می داد : ابوذر قصد آشوب دارد و آيه را بد معنی می کند ؛ حجر از دين
خارج شده است ؛ حسين بن علی بر خلافت الهی خروج کرده است ؛ و شيخ خليفه در مسجد
سبزوار حرف دنيا می زند ، به اصحاب اهانت می کند ، او را سلطان سعيد بايد بکشد ؛
سهروردی کافر است ، شمع آجينش کنيد. شهيد اول ، شهيد ثانی ، شهيد ثالث ، همه اينها
که تن به حکومت اولوالامر نمی دهند ، رافضی اند ، مشرک اند ، عاصی بر حکم خدا و
رسول اند ، قتل عام کنيد ... " (۶)
چنانکه
مشاهده می شود ، وی به طور بسيار صريح و قاطعی بر نقش مخرب و منفی روحانيت در طول
تاريخ تأکيد می نمايد . با همه اينها وی در مورد روحانيت در اسلام نيز نظر صريح و
روشن خود را بيان می دارد و آن را در جاهای مختلفی تکرار می کند :
"
اسلام واسطه ميان انسان و خدا را از ميان برد و برای اولين بار ايجاد ارتباط
مستقيمی را ميان اين دو قطب اعلام کرد و بنابراين سازمان رسمی روحانيت در اسلام
نيست . مناصب مختلف روحانی در اين دين رسميت ندارد و قبول ايمان و اعمال عبادی
افراد موکول به نظارت و ميانگينی مقامات رسمی خاصی نيست . " (۷)
و در جاهای
ديگری می افزايد : " در اسلام ما روحانی نداريم ، اين اصطلاح مسيحی است و متأخر"
... " من اساسا اصطلاح "روحانيت" را يک اصطلاح شيعی و اسلامی نمی دانم و معتقدم اين
اصطلاح اخيرا از مسيحيت گرفته شده و در متون اسلامی ما چنين کلمه ای بدين معنی
نيامده . " (۸)
چنانکه از
نظريات کلی و اساسی شريعتی بر می آيد ، وی اساسا به طبقه يی تحت عنوان و مشخصات خاص
روحانی و روحانيت اعتقادی ندارد ، و به طور مکرر بر نقش منفی روحانيت و همگامی و
هماهنگی آن با دو طبقه ديگر تأکيد می کند و در هر فرصتی به اين سه جناح می تازد و
آنان را شديدا مورد نکوهش قرار می دهد ، و حتی آنقدر به اين موضوع اهميت می دهد که
در فرم نيز تحت عناوين مختلفی تکرار می کند : " زر ، زور و تزوير" ، "تيغ ، طلا و
تسبيح" ، "دين ، سياست و اقتصاد" ، "استبداد ، استثمار و استحمار"، "قصر ، دکان و
معبد" و ... او علاوه بر چنين سمبل هايی که جنبه ادبی و مادی دارند ، به سمبل های
ديگری نيز اشاره می کند : "فرعون ، قارون و بلعم باعورا" که سمبل انسانی ـ تاريخی
هستند ، ملأ ، مترف و راهب" ، "زرمند ، زورمند و روحانی" که سمبل های اجتماعی و
طبقاتی می باشند ، "گرگ ، روباه و موش" به عنوان نمونه های حيوانی ، و "ژاندارم ،
آخوند و خان" که نمونه های شهری ـ روستايی می باشند ، و نمونه های بسيار ديگری از
اين دست .
روحانيت
معاصر
همچنانکه
پيش از اين نيز ذکر شد ، وی در سراسر آثار و نوشته های خود بر نقش مخرب ، ارتجاعی و
ضدمردمی روحانيت تأکيد می ورزد و هيچگاه از اين نظر خود عدول نمی کند . اين موضوع،
در آثار و نوشته های ديگر متفکران و مصلحان اجتماعی يا طرح نشده است و يا خيلی کم
مورد توجه قرار گرفته است ، در صورتی که شريعتی با آن به شکل علمی و جامعه شناسانه
برخورد می کند و در عين حال از نقش تاريخی آنان نيز ـ همانگونه که پيش تر از اين
شرح داده شد ـ غافل نمی ماند . اما با اين حال گاهی ديده می شود که وی با توجه به
شرايط و نيازهای اجتماعی از روحانيت معاصر تجليل هايی نيز به عمل می آورد ، در حالی
که اين تعريف و تمجيدها در برابر مخالفت ها و حملات وی بسيار ناچيز هستند و به هيچ
وجه قابل قياس با مخالفت های وی نمی باشند . از سوی ديگر ، اين تأييدها که زياد هم
نيستند ، محصول دوره های خاصی از فعاليت های وی است و عموما مربوط به سال های قبل
از فعاليت در حسينيه ارشاد تا آغاز حضور وی در آنجا می باشد . به علاوه ، وی در
اينگونه موارد ، خود به تصحيح و تعديل اين گفته ها نيز می پرداخت . برای نمونه ، وی
که در مواردی با اشاره به اينکه "زيرقراردادهای استعماری امضای آخوند از نجف برگشته
نيست " (۹)
، به دفاع از آنان برمی
خاست ، بعدها ضمن رد گفته فوق به معنای تأييد آنان ، به آن معنای کاملا متفاوت و
متضادی بخشيد و نشان داد که از آن جمله منظور ديگری داشته است و ملايان نبايد آن را
مورد سوء استفاده قرار دهند ؛ چه ، هنگامی می توان به اين واقعيت تکيه کرد که در
پروسه عمل ، ارتجاع خود را نشان بدهد. يعنی در واقع پس از ديدن آب ، می توان به
شناگر بودن ! کسی پی برد ! به همين دليل نيز او جمله فوق را به شرح زير تکميل کرد :
"
کسی که نه اوضاع و احوال زمان به او کاری دارد و نه او کاری به اوضاع و احوال زمان
، و عده ای زندگيش را تأمين می کنند و او هم کارش اين است که پاک بماند ، چه
تقوايی؟! بايد در معرض آزمايشی قرار بگيرد و خود را حفظ کند تا متقی باشد؛ آيا
اينکه می بينيم امضای "باباکوهی" در زير هيچيک از قراردادهای استعماری با انگليس ها
نيست ، علامت اينست که وی مرد وطن فروش نبوده و تقوی داشته؟ " (۱۰)
يا وی که در جای
ديگری می نويسد " برای ما که هميشه چشم انتظار روحانيت بوديم و هستيم تا برای اسلام
کاری بکند " و يا اينکه " پيشاپيش هر نهضت ضد استعماری و هر جنبش انقلابی و مترقی
چهره يک يا چند آخوند را در اين قرن می بينيم . از سيدجمال بگير و ميرزا حسن شيرازی
و بشمار تا مشروطه و ... " (۱۱)
بعدها به صراحت
صلاحيت و کارآيی آنها را مورد ترديد و نفی قرار داد و گفت : " از روحانيت چشم داشتن
نوعی ساده لوحی است که ويژه مقلدان عوام است و مريدان بازاری و اگر آبی نمی آرند ،
کوزه ای نشکنند بايد سپاسگزارشان بود . " (۱۲)
موارد فوق نشان می دهد
که وی به تدريج و در پروسه عمل به اينکه نبايد از روحانيت چشم انتظاری داشت پی می
برد ، که خود اين موضوع از دو مسئله ناشی می شود : يکی تکامل فکری وی ، که هر روز
مذهب را از مدار پوياتر و مترقی تری از برداشت های پيشين خويش می ديد و دوم اينکه
با گذشت زمان و مشاهده عملی موضعگيری های روحانيون به پستی و بيشرمی آنان بيشتر پی
می برد . کما اينکه خود در اين باره چنين می نويسد :
"
من با اينکه در محيط مذهبی بوده ام و از بچگی در کار مذهب، و با مذهبی ها بزرگ شده
ام ، معذالک وضع طوری بوده که با آخوندها و محيط مخصوص آنها همسايه بوديم و نه
همخانه ، و از دور با آنها تماس داشتيم . و حال که مستقيما در برابرشان قرار گرفته
ام و آنها را بی ريا و بی لباس می بينم و از شدت ماديگری و خودخواهی و دروغپردازی و
بی رحمی و بی عاطفه ای و بی شعوری و جعالی و حاضرشدنشان به هر کاری و هر خيانتی و
همدستی با هرکسی و هر جايی که منافع شخصی و يا صنفی شان ايجاب می کند آگاه شده ام و
هر روز قيافه موحش ترشان نمودارتر می شود "... (۱۳)
همين جملات به
خوبی نشان می دهد که معلم شهيد در جريان عمل اجتماعی ، هر روز بيشتر از پيش به نقش
منفی و خيانتکارانه آنها پی می برد ، و در نتيجه بيشتر از آنان فاصله می گرفت و
مرزبندی خود را با آنان آشکارتر و روشن تر به نمايش می گذاشت . تاريخ نوشته ها و
سخنرانی های وی نيز همين موضوع را مورد تأييد قرار می دهد که وی هر چه در راه خود
پيش تر می رفت ، با روحانيت برخورد قاطع تری می کرد و حتی سعی داشت تا گفته های
بعضا تأييد آميز خود را که ناشی از شرايط اجتماعی ـ فرهنگی و سنتی جامعه ايران بود
، همانطور که نمونه هايی از آنها را پيش از اين ذکر کرديم ،مورد بازبينی و حک و
اصلاح قرار دهد . بالاتر از همه اينها ، وی با روشن بينی و دقت نظر خارق العاده يی
، نه تنها مبانی فکری و برداشت های ارتجاعی آنان را از اسلام مورد انتقاد شديد قرار
داد ، بلکه با اشاره به بينش استبدادگرايانه و قدرت پرستانه آنها ، در مورد حکومتی
که آنان می توانند ايجاد کنند به جامعه هشدار داد و گفت که " استبداد روحانی ،
سنگين ترين و زيان آورترين انواع استبدادها در تاريخ بشر است . " (۱۴)
و نيز به صراحت
اين حقيقت را مورد تاکيد قرارداد که " وقتی زور ردای تقوا به تن می کند ، بزرگ ترين
فاجعه به بار می آيد . و مگر نه تاريخ هميشه شاهد بوده است که همواره اين ردا را از
قصرها به معبدها می برده اند؟ " (۱۵)
"
از روحانيت چشم داشتن نوعی ساده لوحی است که ويژه مقلدان عوام است و مريدان بازاری
و اگر آبی نمی آرند ، کوزه ای نشکنند بايد سپاسگزارشان بود . "
وی
با آگاهی به اينکه " متوليان رسمی مذهب ، بر خلاف متفکران و دانشمندان و صاحبنظران
غيرمذهبی ، مخالف خود را مخالف خدا و دين خدا تلقی می کنند و خود را نماينده خدا و
صاحب امتياز رسمی از جانب خدا! و اين است که اختلاف فکری يا علمی فردی با اين تيپ
ها به زودی تبديل به جهاد مقدس ميان کفر و دين و شيطان و الله و نجس و پاک و ظلمت و
نور می شود! و در اين صورت ، هر وسيله ای برای کوبيدن باطل و غلبه حق مجاز است ،
حتی توطئه های ناجوانمردانه و جعل و دروغ و پرونده سازی و پاپوش دوزی " (۱۶)
، به درستی نسبت
به حکومت مذهبی هشدار داد و چنان آن را ترسيم کرد که گويی خود شاهد حکومت پس از
انقلاب در ايران آخوندزده بوده است :
"
حکومت مذهبی رژيمی است که در آن به جای رجال سياسی ، رجال مذهبی (روحانی) مقامات
سياسی و دولتی را اشغال می کنند و به عبارت ديگر حکومت مذهبی يعنی حکومت روحانيون
بر ملت. آثار طبيعی چنين حکومتی يکی استبداد است ، زيرا روحانی خود را جانشين خدا و
مجری اوامر او در زمين می داند و در چنين صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و
مخالفت با او را ندارند . يک زعيم روحانی خود را بخودی خود زعيم ميداند ، به اعتبار
اينکه روحانی است و عالم دين ، نه به اعتبار رأی و نظر و تصويب جمهور مردم ؛
بنابراين يک حاکم غير مسئول است و اين مادر استبداد و ديکتاتوری فردی است و چون خود
را سايه و نماينده خدا می داند ، بر جان و مال و ناموس همه مسلط است و در هيچ گونه
ستم و تجاوزی ترديد به خود راه نمی دهد بلکه رضای خدا را در آن می پندارد . گذشته
از آن ، برای مخالف ، برای پيروان مذاهب ديگر ، حتی حق حيات نيز قائل نيست . آنها
را مغضوب خدا ، گمراه ، نجس و دشمن راه دين و حق می شمارد و هرگونه ظلمی را نسبت به
آنان عدل خدايی تلقی می کند . " (۱۷)
وی
حتی در يکی از آخرين مطالب خود ـ تخصص ـ که به تحليل مفصل وضع روحانيت کنونی می
پردازد ، آنان را ، هم از جنبه طبقاتی و اجتماعی ، و هم سياسی ، کاملا منفی ارزيابی
کرده و رد می کند و حتی اميدواری وی به اينکه اسلام بتواند برای مردم کاری بکند ،
در اين است که از انحصار روحانيت خارج شده باشد. از جنبه طبقاتی و اجتماعی آنها را
کاملا دست راستی می داند و حتی ـ به دليل حاکميت اين طرز تفکر ارتجاعی بر همه آنها
ـ طلبه گرسنه را هم حامی سرمايه دار می بيند! چه ، به هر حال در عقيده آنان ، نفس
مالکيت فردی مقدس است! وی سپس در مبحثی تحت عنوان "اقتصاد" ، به همبستگی و همدستی و
همداستانی آنان با فئودال ها و خان ها اشاره می کند و از جمله رابطه يی را که بعدها
در دوره بورژوازی با حاجی و بازار پيدا می کنند ، مورد حمله قرار داده و نشان می
دهد که چگونه طبق شرايط اجتماعی و تاريخی از خان می برند و به حاجی پيوند می خورند!
(۱۸)
به
هر حال و در مجموع ، وی به روشنی و آگاهانه دريافته بود ـ برخلاف بسياری از
روشنفکران حتی غير مذهبی ـ کسی چون خمينی و حتی فراتر از او ، کسانی چون سيد جمال ،
ميرزای شيرازی ، طباطبايی ، بهبهانی ، ثقه الاسلام ، مدرس ، ميرزاکوچک خان ،
خيابانی و حتی طالقانی ، قيام و اعتراضشان ، بيشتر از مسئوليت دينی شان نشأت می
گرفته است تا انقلابی و مترقی بودنشان ؛ چه ، " با همه عمق و عظمت و تأثيری که گاه
کارشان پيدا می کرده ، و نهضتی را که آغاز می کرده اند ، يک نهضت دينی به شمار می
رفته است ، هرگز با يک جهان بينی نوين اسلامی و اصلاح فکری و مکتب خاص ايدئولوژيک
همراه نبوده است تا آنان را از ديگر مکتب های فکری رايج ممتاز سازد ، و غالبا
نموداری از هوشياری سياسی رهبر و دليری و ايمان و تقوای او بوده و نه نماينده يک
مکتب فکری نوين . اينست که ما نهضتهای سياسی اسلامی بسيار داريم ، اما نهضت فکری
جديدی نداشته ايم . " (۱۹)
يعنی در حقيقت
حرکت آنان بر زمينه سنتی موجود و با بينش موجود مذهبی جريان داشته است . و موضع
شريعتی درباره مذهب سنتی و اساسا ديدگاه روحانيت ـ که آن را به طور کامل رد می کند
ـ کاملا مشخص ، واضح و آشکار است. در نتيجه هيچکدام از اين شخصيت ها ـ عليرغم تفاوت
های فکری ـ همچنانکه ديديم ، نمی توانند چندان مورد تأييد شريعتی قرار بگيرند .
زيرا از نظر شريعتی ، تفکر سنتی و رسمی مذهبی ، به منزله ارتجاع و واپسگرايی در
تماميت آن مردود و مطرود است .
به
هر حال ، در تحليل نهايی وی معتقد است که : " آنان {روحانيون} نيز همچون
سياستمداران ، در يک نظام شکل گرفته منجمد ، از عناصر محافظه کار و "دم و دستگاه
دار" هستند و نه می توانند و نه می خواهند و نه می فهمند . بنابر اين آنان نمی
توانند آغاز کننده يک انقلاب مردمی باشند . بايد مردم را بيدار کرد و برانگيخت و يک
حرکت انقلابی را از متن ناس شروع کرد . و در اين حرکت است که از ميان روحانيت ،
عناصر هوشيار و پارسا و شايسته بدان خواهند پيوست و بافت ارتجاعی همراه با عناصر
منحط و مرتجع ، رفته رفته عقب خواهند افتاد و محو خواهند شد . " (۲۰)
از
همان اول هم همين روحانيت اسلام بود که فتوی می داد : ابوذر قصد آشوب دارد و آيه را
بد معنی می کند ؛ حجر از دين خارج شده است ؛ حسين بن علی بر خلافت الهی خروج کرده
است ؛ و شيخ خليفه در مسجد سبزوار حرف دنيا می زند ، به اصحاب اهانت می کند ، او را
سلطان سعيد بايد بکشد ؛ سهروردی کافر است ، شمع آجينش کنيد.
چنانکه
می بينيم ، موضعگيری های متقابل روحانيت و شريعتی از يک سوی بيانگر اين حقيقت است
که تلاش ارتجاع برای نزديکی به او ، با توسل به دروغ هايی از اين قبيل که "شريعتی
برخلاف آنچه گفته می شود درباره او و هنوز هم عده ای خيال می کنند ، نه فقط ضد
روحانی نبود ، بلکه عميقا مؤمن و معتقد به رسالت روحانيت بود" (علی خامنه ای ،
مندرج در روزنامه کيهان ،
۲۹
خرداد ۱۳۶۷)،
تا چه اندازه مضحک، کودکانه و ابلهانه می باشد و از سوی ديگر اين موضوع را که همه
ملايان ـ چه سنتی و چه متجدد! ـ عمق خطر نفوذ و پيشروی انديشه شريعتی را به درستی
درک و دريافت کرده بودند و می کنند، آشکار می سازد .
ارتجاع ستيزی او ، و
نفی فرهنگ منجمد و ايستای آخونديستی و ارتجاعی ، و تهاجمات بی سابقه عليه فريب و
استحمار مذهبی که روحانيت سمبل آن به شمار می رفت ، به تضادهای وی با روحانيت روز
به روز بيشتر دامن می زد . اين تـضادها به حدی بود که مرتضی مطهری ـ که از سوی حتی
برخی از روشنفکران غيرمذهبی! نيز به لقب متفکر! بودن و آزادانديش بودن متهم! شده
است ـ را نيز واداشت به طور خصمانه و بی شرمانه يی عليه او به فعاليت بپردازد . او
که در آغاز فعاليت های شريعتی در سال
۴۷
در نامه يی به او نوشت " برادر عزيز دانشمندم جناب آقای دکترعلی شريعتی ، قلب خود
شما گواه است که تا چه اندازه به شما ارادت می ورزم و به آينده شما از نظر روشن
کردن نسل جوان به حقايق اسلامی اميدوارم . خداوند امثال شما را فراوان فرمايد " ،
در سال های بعد و به ويژه پس از شهادت شريعتی ، در نامه يی که به امامش روح الله
خمينی نوشت ، از ارتجاعی ترين آخوندها نيز در مخالفت با آزادانديشی و اجتهاد مترقی
شيعی ، پيشی گرفت و ضعف و ناتوانی خود را در غياب شريعتی چنين نشان داد و گفت : "
اخيرا می بينيم گروهی که عقيده و علاقه درستی به اسلام ندارند و گرايشهای انحرافی
دارند با دسته بنديهای وسيعی در صدد اين هستند که از او بتی بسازند که هيچ مقام
روحانی جرأت اظهار نظر در گفته های او را نداشته باشد . ... عجبا ! می خواهند با
انديشه هايی که چکيده افکار ماسينيون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا
و سرپرست مبلغان مسيحی در مصر و افکار گورويچ يهودی ماترياليست و انديشه های ژان پل
سارتر اگزيستانسياليست ضد خدا و عقايد دورکهايم جامعه شناس ضد مذهب است ، اسلام
نوين بسازند ، ... کوچکترين گناه اين مرد بدنام کردن روحانيت است . او همکاری
روحانيت با دستگاههای ظلم و زور عليه توده مردم را به صورت يک اصل کلی اجتماعی
درآورد ، مدعی شد که ملک و مالک ملا و به تعبير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در
کنار هم بوده و يک مقصد داشته اند . ... نتيجه اش اين شده که جوان امروز به اهل علم
به چشم بدتری از افسران امنيتی نگاه می کند و خدا می داند که اگر خداوند از باب " و
يمکرون و يمکرالله والله خيرالماکرين " در کمين او نبود او در مأموريت خارجش چه بر
سر روحانيت و اسلام می آورد . "... وی در اين نامه نه تنها به ديدگاه ها و نظريات
شريعتی از موضع ارتجاعی حمله کرد ، بلکه از امام مرتجع خويش تقاضای جلوگيری از
انتشار و پخش آثار او را نيز نمود ، تا نخستين سانسورچی رژيمی باشد که يک سال بعد،
با غصب تمامی دست آوردهای انقلاب ، حتی آزادی های قبل از انقلاب را نيز از مردم
محروم و به جان آمده ميهنمانمان بگيرد : "يادآوری فرماييد که قبل از انجام اصلاحات
وسيله آقای حکيمی يا گروهی که خودتان تعيين می فرماييد از نشر آثارش جلوگيری شود...
"
سخن
پايانی
شريعتی
به درستی به " استخراج و تصفيه منابع فرهنگی " معتقد بود و تمامی توش و توان خود را
به کار گرفت تا فرهنگ و عقيده يی را که طی ساليان طولانی توسط صاحبان زر و زور و
تزوير و يا به بيانی ديگر تيغ و طلا و تسبيح ، مسخ شده و به ضد حقيقت راستينش تبديل
شده بود ، به شکل انقلابی و تحول بخش نخستين آن درآورد ؛ و درست به همين دليل هم
بود که با توجه به نيازهای انسان امروز و رسالت مذهب ، فرمول جاودانه و رهايی بخش
خود را در پاسخ به اين پرسش که زندگی چيست؟ به بهترين شکل ممکن طرح کرد: " نان ،
آزادی ، فرهنگ ، ايمان و دوست داشتن " ، و در همين رابطه بود که با ايمانی راسخ و
عزمی استوار ، مثلث "عرفان ، برابری ، آزادی" را پاسخگوی اين نيازهای انسان دانست و
آن را همچون آتش اهورايی پرومته به رنجبران و محرومان ، و نسل جوان عاصی بر مثلث
شوم "زر و زور و تزوير" ، آنچنان که پرومته آتش آگاهی را به انسان ها هديه کرد،
ارمغانی داد .
او
به خوبی می دانست و آگاه بود که " قدرتمندانی که بر سرنوشت توده ها مسلط بوده اند ،
همواره از سياسی شدن توده ها وحشت داشته اند . " (۲۱)
و به همين دليل
هم معتقد بود که "مبارزه سياسی ، نه تنها به معنای اعم ، تجلی عالی ترين استعداد
اجتماعی انسان است ، بلکه برای روشنفکر کار سازنده و خودساز نيز هست . مبارزه
اجتماعی بزرگترين عامل خودآگاهی روشنفکر به شمار می آيد . روشنفکری که در پشت ميز
مطالعه و محاط در انبوهی از کتاب و يا در مبادله ذهنی ميان دوستان و هم صنفان خويش
، خود را يک انقلابی مردمی می شمارد و راه حل ها را از ميان الفاظ و فرضيه ها و
متون ايدئولوگ ها برمی گزيند ، تنها در کوره آزمايش عمل سياسی است که می تواند هم
انديشه های خود را تصحيح کند و هم از بيماری لفاظی شفا يابد و هم خويشتن را
بيازمايد . " (۲۲)
و هم او بود که
با توجه به اينکه "استبداد روحانی" ، سنگين ترين و زيان آورترين انواع استبدادها در
تاريخ بشر است " (۲۳)
، به حاکميت
رسيدن ارتجاع مذهبی را همواره هشدار می داد .
آری
او راهی را برگزيد که که نه روشنفکر به اصطلاح "مدرن" و "مترقی" و "مارکسيست" تحملش
می کرد ، نه "مذهبی" سنتی موروثی و ظاهرا "متجدد" ، و نه آخونديسم مرتجع و هزارساله
يی که هيچ تفکر و اجتهاد جديد را بر نمی تافت . و بی جهت نيست که هنوز ، هم
"روشنفکر" "مارکسيست " "چپ نما" او را به انواع و اقسام برچسب ها متهم می کند ، هم
"مذهبی" سنتی موروثی ظاهرا "متجدد" او را و ايدئولوژی گرايی او را به نقد ! می کشد
و بر کرسی اتهام می نشاند و هم آخونديسم مرتجع و قرون وسطايی ، همچنان به پخش رديه
ها و فتواهای آخوندهايی با القاب شرک آلود و تازه ساز چون "آيت الله" و "حجت
الاسلام"، از سيد ابوالقاسم خويی ها بگير تا شريعتمداری ، ميلانی ، گلپايگانی ،
خمينی ... ، و تا "آيت الله" های تازه به دوران رسيده يی چون سيد حميد روحانی و
فاکر و ... مشغول است.
منابع
و توضيحات
۱)
م . آ
۳۴ (چاپ
خارج) ، ص
۱۶۹
۲)
فياض ، علی ، ميعاد با شريعتی ، چاپ سوئد ، ص
۱۰۰
۳)
نشريه نقطه ، شماره
۴
و
۵
، زمستان ـ بهار
۷۴/۷۵
، ص
۶۵
۴)
م .آ.
۱۹
، ص
۱۲۸
۵)
م . آ.
۲۶
، ص
۲۵۰ـ۲۵۲
۶)
م . آ.
۲۶
، ص
۲۵۲
۷)
م . آ.
۳۰
، ص
۳۲
۸)
م . آ.
۱۶
، ص
۶۸ _
م . آ.
۲۲
، صفحات
۱۹۷
،
۱۹۸
و
۳۱۳
۹)
م . آ.
۲۲
، ص
۳۲.ـ۳۲۱
۱۰)
م . آ.
۱۵
، ص
۱۳۲
۱۱)
م . آ
۳۴ (چاپ
خارج) ص
۲۱۵ _
م . آ.
۲۲
، ص
۳۲۰
و
۳۲۱
۱۲)
م . آ.
۱
، ص
۲۱۴
۱۳)
م . آ.
۳۴ (چاپ
خارج) ، ص
۲۱
و
۲۲
۱۴)
م . آ.
۴
، ص
۲۶۳
۱۵)
م . آ.
۱۹
، ص
۴۹
۱۶)
م . آ.
۱۹
، ص
۸
۱۷)
م . آ.
۲۲
، ص
۱۹۷
۱۸)
رجوع شود به م . آ.
۱۰
، مبحث تخصص
۱۹)
م . آ.
۲۷
، ص
۲۴۴
و
۲۴۵
۲۰)
م . آ.
۲۷
، ص
۲۴۴
۲۱)
م . آ .
۲
، ص
۱۷۳
۲۲)
م . آ.
۲
، ص
۱۷۴
و
۱۷۵
۲۳)
م . آ.
۴
، ص
۲۶۳
http://kaviri.blogfa.com/post-5.aspx
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: و يا مستقيماً در اينجا: ای - ميل شما (در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)
لطفاً از افزودن تصوير در اين ای ميل خودداری کنيد چرا که انتقال آن بدين وسيله ممکن نيست. Your message: : پيام شما
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |