قبرستان، پاتوق مخفی جوانان سیرجان!
گزارش
در شهر سیرجان، یکی از مکان هایی که دخترها و پسرها می توانند همدیگر را بدون هیچ ترس و واهمه ای ببینند، جایی نیست جز قبرستان شهر. در اینجا نیروی انتظامی به جوانان شک نمی کند و نمی پرسد که آن ها، به چه دلیل به قبرستان آمده اند.
قبرستان سیرجان در جنوب این شهر واقع است. قدمت این قبرستان به 40 سال می رسد. این قبرستان سه بخش دارد: به قبرهایی که در 30 سال اول ساخته شده است قبرستان قدیمی می گویند. قسمت دوم گلزار شهدا با سنگ قبرهای یک دست مشکی و تازه تعمیر. این قسمت زیبا ترین قسمت قبرستان است و بین قبرهای قدیمی و قبرهای جدید که در 10 سال اخیر ساخته شده است قرار دارد. هر قسمت قبرستان به وسیله خیابانی از دیگری جدا شده است.
این قبرستان، بخش زیادی از زمین های شهر را به خود اختصاص داده است. اطراف آن، شهرک هایی هستند که تازه ساخته شده اند. می شود گفت قبرستان، داخل شهر است و رفت آمد به آنجا راحت است.
از فاصله یک کیلومتری، قبرستان، باغی با درختان سرسبز و بلند مانند سرو، کاج، و اکالیپتوس که زیبایی خاصی به قبرستان داده است به نظر می رسد و یا تابلوهایی که بیشتر با رنگ زرد و سبز و تصویر جوانانی که بیشتر آن ها در اثر تصادف فوت کرده اند نگاه هر کسی را جذب خود می کند.
عصرها که هوا خنک است بوی گلهای پیچک و محمدی هوای قبرستان را معطر می کند. قدم زدن در قبرستان بسیار دلپذیر است و شیر آبی که در گوشه این جا، جمعیت زیادی را به دور خود جمع کرده، هرکس یک پارچ به دست دارد و می خواهد آب بردارد و به درختی که بالای سر قبر مرده شان است آب بدهد یا سنگ قبر را بشوید. بیشتر نوجوانان هستند که برای آب برداشتن با هم بحث می کنند.
نخستین چیزی که نظر هر کسی را جلب می کند، جمعیت جوان و سنگ قبرهای بزرگ است.
در سیرجان هر کس از نظر مالی در موقعیت خوبی باشد، سنگ قبرش بزرگ و زیبا خواهد بود. در این شهر به سنگ قبر اموات خیلی اهمیت می دهند.
چند جوان، لباس هایی با رنگ روشن و زیبا پوشیده اند و در کنار قبری نشسته، با هم
صحبت می کنند و می خندند. از آن ها اجازه می گیرم و کنارشان می نشینم، و از آن ها
چند دقیقه در مورد این که چرا به قبرستان آمده اند پرس و جو می کنم: «ما قبرستان را
خیلی دوست داریم ، شب های جمعه بهترین زمانی است که ما می توانیم با دوستانمان چند
دقیقه ای را با آرامش با هم باشیم. این جا ذهنمان دغدغه ای ندارد، برای این که کسی
به ما شک نمی کند که به چه بهانه ای به اینجا امده ایم. این جا همه گریه و زاری می
کنند و آن قدر ناراحت هستند که کاری به اطراف شان ندارند. البته ما هم تابلو بازی
در نمی آوریم. با صدای بلند نمی خندیم که کسی متوجه ما شود». و بعد می گوید: «با
این گزارش شما فکر کنم بهترین پاتوق ما از ما گرفته می شود. خدا کند پلیسی گزراش
شما را نخواند چون با حضور جوانان در قبرستان حساس می شوند آخه در سیرجان جایی نیست
که ما با دوستان مان برویم».
این جا بیشتر پارک ها کوچک هستند و شهر هم کوچک، همه همدیگر را می شناسند. ما جرات نمی کنیم پارک برویم. قبرستان بهترین جا برای ما است. بخصوص قسمت قدیمی آن که رفت آمد در آن کم است و ما بیشتر غروب ها می آییم که همه دارند کم کم قبرستان را ترک می کنند و اگر هم بخواهیم به قبرستان جدیدی برویم ما در کنار سنگ قبرهای جوانان می نشینیم ، اگر هم کسی از اقوام انها آمد البته از ما سوال نمی کنند که شما کی هستید، اگر هم سوال کند می گوییم از دوستانش هستیم. قرار گذاشتن در اینجا راحت تر از جاهای دیگر است ،جایی را که هر دو مان بلد باشیم قرار می گذاریم. یک قسمت قبرستان چند قبر خانوادگی است ما بیشتر انجا قرار می گذاریم.» این را متین که جوانی قد بلند و چهارشانه است و مو های بلند و پوستی تیره دارد و به سنگ قبری تکیه داده می گوید.
مردم سیرجان سنت های قدیمی را کم و بیش حفظ کرده اند. دراین شهر روابط دختر و پسرها خیلی محدود است. دامنه این محدودیت ها تا جایی پیش رفته که جوانانی که با هم نامزد کرده اند نمی توانند به راحتی با هم رفت و آمد کنند.
میترا دختر قد بلندی که زیر چادرش لباس هایی بر اساس مد روز پوشیده و آرایش ملایمی دارد. او همراه با دوستش محمود به قبرستان آمده تا لحظاتی را در پایان هفته با هم سپری کنند. کمی شیرینی و شکلات در کیسه ای جلوی این دو جوان قرار دارد. در حالی که تعارف می کند و می گوید: «بفرمایید فاتحه ندارد، قبرستان برای ما بهترین جا است.» می خندد و روبه دوستش اضافه می کند: «دور از جون... منظورم اینه که بهترین پاتوق مخفی است. چون پلیس مزاحم ما نمی شود یعنی فکرش را نمی کند که ما اینجا چه کار می کنیم. اگر در خیابان یا پارک با هم راه برویم پلیس جلوی ما را می گیرد و برای ما مشکل به وجود می آوردو یا پدر و مادرهای مان را می خواهد که بعدش خدا، آسان کند کوچک ترین کارمان زیر ذربین خانواده است. اگر در خیابون هم پلیس مزاحمتی ایجاد نکند نگاه های مردم خیلی بدتر از برخورد پلیس و خانواده مان است. دلیل این که به قبرستان می آییم این است که اگر یکی از اقوام من، ما را با هم در کنار قبر ببیند فکر می کند آن آقا از اقوام آن مرده است اونا که نمی آیند روی سنگ قبر را بخونن و ببینن که قبر کی است و فکر می کنند آن آقا دارد فاتحه می خواند و می رود و آن ها نمی ایستند ببینن که چند دقیقه کنار هم نشسته ایم و اگر هم کسی از من سوال کند آن کی بود کنارت من می گوییم کدوم یکی، آخه آن لحظه که من کنار قبر بودم خیلی ها آمدند فاتحه خواندند و رفتند و من هم به آنها توجه نکردم.»
فرهنگ سنتی سیرجان ارتباط آزادنه دو جنس مخالف را نمی پذیرد و آنرا بویژه برای دختران یک رفتار غلط و نابخشودنی به حساب می آورد. اگر دختری آشکارا دوست پسر داشته باشد، ممکن است برای همیشه از یک ازدواج خوب محروم شود.
زهرا که خانمی 50 ساله است می گوید: «من وقتی می رم قبرستون اینقدر اعصابم داغون است فکر می کنم هرکس که به اینجا بیاید مانند من فقط به مرگ فکر می کند نه به چیز دیگری. می بینم جوانانی که درکنار قبر نشسته اند و من فکر می کنم از اقوام ان خدا بیامرز هستن. اگر خودم شخصاً مطمئن شوم که آن ها دوست دختر و پسر هستن، با آن ها برخورد می کنم و به پلیس زنگ می زنم. من خودم فرزند جوون دارم، این طور باشه آن ها هم می بینند و یاد می گیرند. اینقدر جامعه خراب نشده که قبرستون هم جای این قرتی گری ها باشد.»
حاج علی، که هم نماز میت می خواند و هم مرده به خاک می سپارد می گوید: من خودم تا حالا با چنین موضوعی برخورد نکرده ام و از شنیدن این موضوع تعجب کردم. من فکر می کنم اگر قبرستان پاتوق جوانان باشد خیلی بهتره نسبت به جاهای دیگر. چون دراینجا گناه کمتر صورت می گیرد ممکن است این مکان حتی بر روی حرف هایی که بین انها رد و بدل می شود اثر بگذارد و از مرده ها خجالت بکشن و حرف های تحریک کننده کمتر بزنند و شاید هم به این فکر بیفتند که عاقبت آن ها هم قبرستون است.
جوانانی که از شهرهای دیگر برای تحصیل یا کار به سیرجان آمده اند هم باید مانند جوانان سیرجان پای بند به این سنت ها باشند.
محمد، دانشجوی مهندسی و اهل تهران است. در گوشه دیگری از قبرستان و کنار سنگ قبری قدیمی همراه با دوست دخترش نشسته و می گوید: اوایل که برای درس خواندن به این جا امده بودم خیلی مشکل داشتم ، وقتی با دوستم درخیابان قدم می زدم پلیس به ما گیر می داد. بعد دوستانم قبرستان را به من معرفی کردند. او درحالی که خود را سرقفلی دار آن قبر فرسوده معرفی می کند با خنده می گوید: «اولین بار شانسی آمدیم کنار این قبرو آن روز کسی برای فاتحه خوانی برروی این قبر نیامد هفته بعد هم آمدیم باز هم کسی نیامد و مزاحم ما نشد. چند ماهی است که ما می آییم اینجا، حتی یک نفر هم به سراغ این بیچاره نیامده. فکر می کنم خدا هم از این کار ما راضی باشد چون این بنده خدا (اشاره به قبر) را از تنهایی در می آوریم. محمد می گوید : هوا تاریک شده، دیگر باید برویم.
قبرستان خلوت شده بود شاید انگشت شماری آدم بود، انها هم قرآن خوان ها بودند که کم کم آماده می شدند که محل کار خود را ترک کنند.
هر چه هوا تاریک تر می شد، حس ترس در این محیط بیشتر می شد.
برگرفته از سايت زيگزاگ
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |