بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

ارديبهشت 1387 ـ   آوريل  2008

 

تا زهدان خاک از تخمه ی كين بار نبندد...
سهيل آصفي

سال ها، سال هاي سال است كه مشغول نزاع با خوديم كه كاري بجز اينمان نبوده است. روح انحصار و تماميت خواهي در بند بند هستي شرقي ما ريشه دوانده است و شايد هم از اين روست كه اساسا با واژه ي "ديگر" بيگانه ايم.

تاريخي پر از تكرار و تكرار و سيلاب خون "ديگر خواهان"، در طول يكصد سال خواست تحول و پوست انداختن. كه بي شباهت نيست به كمدي هاي رايجي كه سال ها پس از قرون وسطي و در دوران نوزايي در غرب روي صحنه مي رفت.

انگار كه هنوز و همچنان در دايره ي "من" غوطه مي خوريم "ما"؛ و نهاد استبداد در ريشه هاي جان جوان ما نيز ـ كه از خاكستر آن سال ها ققنوس وار پر كشيده اند  باز و اين عين ديالكتيك تاريخ است ـ خانه كرده است؛ كه تمام مساله اين است و چيزي نيست جز اين؛ اگر خوب تاريخ معاصرمان و بويژه اين يكصد سال از مشروطيت بدين سو را وا بكاويم.

بارها در خود و از خود پرسيده ام كه تا كجا مي تواني بپذيري تفاوت را؟ لنز "ايدئولوژيك" پيش چشم تا كجا مي تواند فراق بال دهد انديشه را؟ و تفكر ـ كه نيازمند ساختي منسجم است و در عين حال پويا.

و مي بينم در روزهاي ماضي، و هم روزهايي كه بنام حال رقم مي خورند، نهاد استبدادي درون بسياريمان همچنان همان است كه بود. ما مستبدان تازه راه! در بسياري از ماست اين درد تاريخي كه مسئوليت يا تعهدي را احساس مي كنيم به خود، به ميهن، به جهان و به همه ی آنان كه قربانيان تبعيض و نظم غير انساني موجودند.

"چه بايد كرد" هايي همه پيرامون آنچه مساله ي مبرم آگاهي بخشي را معنا مي كند. اما آيا براستي توان ديگر كردن "من" هاي پيرامون كفايت مي كند براي ديگر كردن نهاد استبدادي "من" كه حالا همه گير است و تاريخي همه درد را پس پشت دارد؟

به نظاره نشستن جهان، و همه ي پيچيدگي هاي آن، از دريچه ي تنگ پيش فرض هايي كه غالبا ريشه در ناراستي ها و زنگارهاي جغرافيايي و فرهنگي ما دارد، كه حالا سخت "نهادينه "شده اند و ديگرش انگار تفاوتي نيست كه از كدام «منظر» سيستم اقتصادي و سياسي، و اساساً "مناسبات توليد"، را تبيين مي كنيم "ما" همه ی آنان كه خيل عظيمش از هر رنگ امروز در تصوير باژگونه ي آينه ي پيش چشم عيان است.

"من"، بي تلاش براي تغيير نظم نابرابر موجود و مبارزه ي آشناي طبقاتي، ورا و فراي لنزهاي ايدئولويك آشنا از جنس استاليني و يا از قماش مشهور پوپري، كه حالا مد روز جماعتي است، در ميهن خاموش ره به جايي مي برد آيا؟!

مساله انگار كه همان درد فقدان جنبش اجتماعي است و خواست فراروئيدن مطالباتي كه عينيت امروز جامعه ما را مي نمايد، كه به نظر مي رسد اين همه تنها با چانه زني هاي رايج و يا طومار نويسي و منم هاي مقاله هاي اين سالها انگار كه گره اي هر چند كوچك را نيز از اين كلاف سردرگم نمي گشايد.

و باز اين "ما" ئيم كه، با هر فكر و مكتب و مسلكي، در عمق وجود خود "نهاد استبدادي" ديرپايي كاشته ايم و جز اينمان كه در دور تسلسلي بي سرانجام چرخ زنيم و همچنان، با ترور شخصيت يا جعل هاي آشناي تاريخي، "من" خود را بر قربانگاه دگرانديشي و دگرخواهي بنيان كنيم و بسط دهيم و به پيروزي پاي كوبيم انگار كه كاري نيست.

با مفهوم "آزادي" و "برابري" بيگانه نيستيم و بارها ورد زبانمان شده است دموكراسي. بي آنكه مفهومي فراگير و شفاف را پيش نظر آوريم و بر آن بكوشيم.

ما نيستيم و ما نمي توانيم تا ريشه هاي كهن تماميت خواهي را در وجود خود نخشكانيم كه پيام آوران زميني "جهاني ديگر" باشيم و از افقي انساني براي فرداي انسان بي زنجيرهاي نظم غير انساني موجود سخن بگوييم بي آنكه در لحظات جاري زندگيمان "تبار يزداني انسان" را از چنبره ي ساخت هاي محدود ذهن خود خارج كنيم و اين رهايي در حضور و منش و پراكسيس زندگي روزمره ي ما جاري شود.

در ذات ماست، شايد، كه "دگر" پذير بودن اساساً مفهومي انتزاعي و بعضا دشنامي "ليبرالي" براي آن گروه كه با منطق "چماق" سخن مي گويد در ذهن ها حك شود.

گاه در نهاد "قهرمانان راه رهايي و مبارزه با استبداد" ميهن چنان مستبداني مي بينيم كه لرزه بر اندام مي افتد از آن فردا كه بايد سكان دارش باشند اين جماعت.

و اين مائيم! گمانم بر اين است حالا كه كوشش در راه ارزش هاي حقوق بشري و دمكراسي خواهي ـ فارق از ديوارهاي سخت انحصار و استبداد ذهني ديرپاي ما ـ ضرورتي است مبرم كه به هر توش و توان بايد كه راه ناهموار آن را هموار كرد تا ـ به كلام هميشه "بامداد" ميهن ـ زهدان خاك از تخمه ي كين بار نبندد...

يك قرن پس از انقلاب مشروطيت و در بهاراني ديگر، "بي بنفشه " و "بي چلچله"، سخت دربي هوايي هايي نفس مي زنيم "ما" كه به گمان جز كاويدن در "ما" ريشه هاي ديگر آن را كاوش نتوان كرد.

و اين شايد كه نقطه ي آغاز تواند بود ـ آغازي براي شنيدن صدايي "ديگر" كه مخالف "من" است. براي پذيرش "من" در تبلور "ما" و رنگباختن استبدادي كه با هر راه و روش و مسلك و مذهبي ريشه ها دوانده است در روح و جان ايراني ما و رنگ روزهاي جاري بر خود گرفته است. تمرين و تنها شايد تمريني مبرم براي "دگر" پذير بودن و دموكرات شدن براي راهي كه ناگزير پيش پاي ميهن است، و تنها گام زدن در مسير مبارزه اي پيگير در چهارچوب هاي مناسبات غير "انساني" نظم نابرابر موجود است شايد كه چراغي را تواند به خانه ميهمان شود و عنصر حياتي "شناخت" و "آگاهي سازمان يافته ي طبقاتي" در بازار مكاره ي فكر و انديشه ي اكنون، كه قبله گاه نئوليبراليسم جدا از معركه گردانان آن چشم هاي جستوگري را نيز مسحور خود كرده است.

بر آنم اما كه جز "انسان" نيست چيزي داستان يكي اشك چشم پر غصه ي "ما" و با هر راه و روش و باوري تا نشكند نهاد استبدادي "من" ره به جايي نخواهد برد سال هاي اكنون "ما".

------------------------------------------------------
اين مطلب در شماره نوروزي ماهنامه "فردوسي" در ايران منتشر شده است.

برگرفته از سايت «اثر»:
http://asar.name/1980/04/soheyl-asefi.html

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايند

در پايان مقالات ذکر خواهد شد

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630