چرا خودکامگان ابله اند؟
الاهه بقراط
خطر و فرصت همواره از درون يک کشور برمی خيزد. چه در سياست داخلی و چه در سياست خارجی همواره اين حکومت های خودی هستند که نقش تعيين کننده را بازی می کنند. تجربه نشان داده است تا کنون کشورهای خارجی زمانی وارد عمل شده اند که از دو عامل اساسی، دست کم يکی از آنها به شکلی فعال باشد که به تنهايی کمبود عامل ديگر را جبران کند. آن دو عامل چيزی جز حکومت ها و مردم نيستند.
خطر از سوی کی؟
انقلاب اسلامی در نخست نه بر اساس دشمنی با شاه و سلطنت و نه در مقابله با
«امپرياليسم جهانی بسرکردگی امپرياليسم آمريکا» شکل گرفت. تا آخرين روزهايی که هنوز
سرنوشت ايران معلوم نبود، بيشترين و مؤثرترين اطرافيان آيت الله خمينی کسانی بودند
که هم مناسبات خوبی با کشورهای امپرياليستی محل اقامت خود از جمله آمريکا، فرانسه،
انگليس و آلمان داشتند (و هنوز دارند) و هم باور نداشتند که بتوانند «پايه های محکم
سلطنت» را براندازند.
تشديد شعارهای ضدسلطنتی و ضدامپرياليستی بخشی از سهم تئوريک و عملی نيروهای چپ سنتی
وابسته به اتحاد شوروی و متمايل به چين و هم چنين چريک های مذهبی و کمونيست بود که
سردمداران انقلاب اسلامی خيلی زود آن را جذب کرده و به بهترين شکل توانستند استفاده
مطلوب را از آن در جهت کسب قدرت و تثبيت نظام جمهوری اسلامی به عمل آورند. در عين
حال، جمهوری اسلامی نمی توانست بدون غرب ستيزی و به ويژه آمريکاستيزی نهادينه شده
در چپ که با تفکر اسلامی آن همخوانی کامل داشت، بر سر پا بايستد. همين آمريکاستيزی
و مخالفت شعاری با امپرياليسم سبب پيوند کاسبکارانه برخی از چپ های ايران در آغاز
شکل گيری جمهوری اسلامی (و هم چنين امروز) با آن شد و اکنون نيز نه تنها برخی
نيروهای چپ در سراسر جهان و هم چنين رژيم های چپگرا، بلکه نئونازی ها نيز که بر طبل
ناسيوناليسم و منزه طلبی ملی می کوبند، با رژيم ايران احساس نزديکی می کنند.
امروز ديگر کسی نيست که بخواهد آرمان چندپاره ملتی را که به دنبال انقلاب اسلامی به
راه افتاد تا به مدينه فاضله برسد، انکار کند. حتی آيت الله منتظری نيز به مثابه
يکی از شخصيت های مهم و مؤثر آن دوران که تئوری «ولايت فقيه» را منسوب به خود می
داند، ظاهرا آرزويی غير از آن در ذهن داشت که سالهاست در برابر چشم همگان به واقعيت
پيوسته است. اگرچه همين آرزو را به کسی نيز نسبت می دهد که جامعه آرمانی خود را نه
تنها به روشنی در کتاب «حکومت اسلامی» بيان کرده است، بلکه بعدها نيز در ده سالی که
پس از انقلاب اسلامی زنده بود، سخنی نگفت و عملی نکرد که نشان دهد انقلاب اسلامی از
مسير آنچه وی می خواست، خارج شده است! او خود رهبری مسيری را بر عهده داشت که امروز
نظامی که وی بنيانگذارش بود، از آن سر در آورده است. نه انقلاب اسلامی به بيراهه
رفته و نه جمهوری اسلامی راهی غير از آنچه در توانش می بود در پيش گرفته است. اگر
اين مسير گاه دچار دست انداز شده و تکانی به جامعه داده است، به دليل مقاومت و
ظرفيت هايی است که در جامعه جوان، پويا و تشنه ايران تلنبار شده است و اگر نتوان
راهی خردمندانه برای مصرف و تخليه اين انرژی يافت، قطعا نبايد انتظار ديگری جز
انفجار داشت. چه کسی بايد به دنبال راه و چاره باشد جز حکومت؟ و اين همان عامل فعال
است که به جای چاره جويی، در جهت تشديد خطر حرکت می کند و با حذف عامل مردم، خود به
تنهايی جای خالی آن را برای انواع مداخله خارجی مهيا می سازد.
به راستی نيز، کدام خطر ايرانيان را تهديد می کند و منتظر کدام خطر بايد بود هنگامی
که جامعه تا گلو در خطر فرو برده شده است؟! کسانی که درست بر اساس سياست جمهوری
اسلامی تلاش می کنند توجه مردم و نيروهای سياسی را نه به مسئوليت زمامداران سياسی و
اقتصادی، بلکه به کشورهای خارجی جلب کنند، در واقع در همان راه هياهوی اتمی و
اسلامی نظام گام بر می دارند. قرار دادن معلول به جای علت تا کنون به هيچ کس کمکی
نکرده است که اين بار بتواند با انحراف از «خطر اصلی» اندکی ياری به مردمی برساند
که بی خبر از همه جا به تنازع بقای روزانه مشغولند.
خطر از سوی حکومت ايران است که نه تنها مردم ايران، بلکه منطقه و صلح جهانی را
تهديد می کند. اين واقعيت را نه می توان در زرورق های تئوريک پنهان کرد و نه برای
درک آن به هوش و دانشی بيش از آنچه همه دارند، نياز هست. مگر نه اين است که جمهوری
اسلامی، با هر دولتی که در آن بر سر کار باشند، در صورت پذيرفتن قطعنامه های شورای
امنيت سازمان ملل و گام برداشتن در جهت جلب اعتماد جامعه جهانی و شفاف کردن برنامه
های اتمی خود که ظاهرا صلح آميز هستند، به آسانی می تواند حربه را از «آمريکا» و
«اسراييل» که «خطر» قلمداد می شوند، بربايد؟ آيا جمهوری اسلامی که پنهان کردن
برنامه های اتمی خود را با اين دليل توجيه می کرد که ممکن بود کشورهای ديگر نگذارند
وی به اين برنامه صلح آميز ادامه دهد، حالا که همه چيز رو شده است، ديگر چه چيزی
برای پنهان کردن دارد؟! چرا همه چيز اين برنامه صلح آميز را روی دايره نمی ريزد تا
همگان ببينند و تا سيه روی شود هر که در او غش باشد؟ خطر اصلی در اينجا و در اين
سياست است و نه در آمريکا يا اسراييل که که برای مقابله با اين خطر خود به خطر
ديگری تبديل می شوند.
خطر عليه کی؟
جمهوری اسلامی از همان آغاز سنگ بزرگی در سياست خارجی برداشت. حمله صدام حسين به
ايران نيز اين توهم را به وجود آورد که رژيم نوپای ايران می تواند با تکيه بر ارتشی
که شاه آن را مجهز کرده بود و با هجوم نيروهای انسانی که آنها را گله وار و بی سلاح
به سنگرها گسيل می داشت، از طريق کربلا به قدس و از آنجا به نيويورک نقب بزند. آن
سنگ بزرگ اما کمر حکومت اسلامی را خم کرد و برای راست کردنش چاره ای جز نوشيدن جام
زهر و پذيرفتن قطعنامه
۵۹۸
وجود نداشت. آرمان آيت الله خمينی و حکومت اسلامی اش اگرچه همان گونه که در نامه
معروف وی معلوم است، با شکست و گسست روبرو شد، ليکن از ميان نرفت.
اما نيرويی که با فراغت از جنگ بايد به حل مسائل سياسی، اجتماعی و اقتصادی مردم می
پرداخت با کوهی از مشکلات روبرو بود که اتفاقا بدون مشارکت همگانی نيروهای فعال
جامعه نمی توانست از پس آنها بر آيد. اين مشارکت به نوبه خود نمی توانست بدون آزادی
عمل ديگران تحقق يابد. خطری که امروز از آن سخن می رود نطفه اش با شکل گيری حکومت
اسلامی بسته شد و هر چه زمان گذشت، همچون گلوله برفی در طول زمان غلتيد و غلتيد تا
به امروز، که در مارپيچ تاريخ به نقطه ای رسيده است که سی سال پيش در نقطه ای مشابه
آن قرار داشت: بهمن! گلوله برفی مشکلات به آن حجم و سنگينی رسيده است که چاره ای جز
ريزش بهمن وار ندارد. حتی اگر همين امروز و در همين ساعت برای جلوگيری از ريزش آن
اقدامات اساسی به عمل آيد، باز هم تضمينی برای پيشگيری از پيامدهای ويرانگر آن وجود
ندارد چه برسد به آنکه آن را به حال خود نهاد و همه چيز را به گردن آمريکا و
اسراييل انداخت. اين آسان ترين و عوام فريبانه ترين ترفند ممکن برای برداشتن بار
سنگين مسئوليت از روی شانه های خود است.
شبح خطری که بر فراز ايران در گردش است و همه از آن سخن می گويند، سالهاست در يک دور بسته حرکت می کند. علت اصلی تداوم اين خطر را بايد در ناتوانی حکومت ايران برای در پيش گرفتن يک سياست خارجی خردمند و هم چنين برنامه ريزی های هدفمند و عملی برای حل مشکلات داخلی ديد. ليکن تا زمانی که جمهوری اسلامی نه تنها در جهت گشايش درهای قدرت به سوی نيروهای فعال و پويای جامعه گامی بر نمی دارد، بلکه بيش از پيش دايره قدرت را به نيروهايی محدود می کند که اهداف ايدئولوژيک و رسالت مذهبی خويش را در ذهن می پرورانند، نبايد انتظار داشت آن خطر کاهش يابد. در پس پرده جمهوری اسلامی يک مافيای اقتصادی و سياسی قدرتمند قرار دارد که حتی اگر ايران به نابودی کشيده شود، تا آخرين لحظات نيز قادر به درک اين خطر نيست. اين قدرت نه تنها در نمی يابد که سرچشمه خطر در خود وی است، بلکه هنگامی که واکنش ديگران در برابر اين خطر، خود به يک خطر تبديل می شود (و از اينجاست که پای کشورهای قدرتمند از جمله آمريکا و اسراييل به ميان می آيد) باز هم هنوز قادر نيست نه منافع مردم، که هرگز به آن نينديشيده و نمی انديشد، بلکه منافع خود را تشخيص دهد. به راستی چرا حکومت های خودکامه و بسته از سرنوشت ديگران نمی آموزند؟ چرا تجربه سرنگونی و فروپاشی قابل انتقال نيست؟ چه چيز در ذهن زمامداران يکه تاز عمل می کند که آنها را کر و کور می سازد؟ آنها به کدام آرمان، کدام آينده و کدام پايان چشم اميد دارند که کاهش و فرو شدن خود را در نمی يابند؟ چرا آنها درک نمی کنند که با حذف ديگران از صحنه سياسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه، پايه های اجتماعی خود را فرو می کاهند و سطح اتکای خود را سست و لرزان می کنند؟ اگر آنها بر اين مسئوليت خود آگاهند که برای حفظ منافع ملت و مملکت در آن جايگاه قرار گرفته اند، چرا از همه کسانی که برای خود نيز چنين مسئوليتی را قائلند، ياری نمی خواهند؟ چرا حتی سرچشمه غريزی تنازع بقای طبيعی در آنها می خشکد؟ در يک سخن، چرا خودکامگان ابله اند؟! اين راز سر به مُهر تمامی حکومت های خودکامه اعم از ديکتاتوری های کلاسيک قرن بيستم و ديکتاتوری های ايدئولوژيک مدرن است که تا کنون هيچ دانشمند و تحليل گری پاسخی برای آن نيافته است: چرا خودکامگان خطر نابودی خويش را تشخيص نمی دهند؟!
برگرفته از سايت نويسنده:
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايند در پايان مقالات ذکر خواهد شد |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |