بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

ارديبهشت 1387 ـ   آوريل  2008

 

مانيفست ما دانشجويان: مرگ بر مرگ!

در سوگ داوود كمالوند

پارسا پژوهش

 

در سوگ داوود كمالوند، كه در سن 21 سالگي با همه ي اميدها و آرزوهايي كه داشت به خاطر بيرون كردن اش از مركز تربيت معلم  شهيد مقصودي همدان دست به «خودكشي» زد و سپس خبرگزاري جارچيِ رژيم اعلام كرد که او «در حين گروگانگيري در دانشگاه» كشته شده است و به او انگ تروريست بودن چسباندند. من، به عنوان دوست او، وظيفه ي اخلاقي خود مي بينم كه از او به عنوان انساني كه مي خواست آزاد باشد و با «تعفنِ بيداد» كنار نمي آمد دفاع كنم. اين خواست منِ تنها نيست مي دانم كه همه دوستان و آشنايان او نيز به جان اين را خواهانند. نام اش تا جاودان زنده باد!

 

اين نوشته درد-نامه اي است سر گشاده، خطاب به خامنه اي و سگان پاچه-ليس و جان بركف اش كه همه ي دريچه هاي آزادي و آرامش، به-روزي و به-زيوي را به روي مردم بسته اند. دشنام ماست به تقدس نجس و به پاكي آلوده اش. نفريني است بر آرمان هاي كثيف و خانمان برانداز او. مي خواهم همه ي استفراغ عالميان را بر سر-و-روي او بريزم تا همه در يابند كه او لجن و كثافتي است كثيف تر از حتا همه ي كثافات و استفراغ هاي تاريخ. مي خواهم همه دشنام هاي تاريخ را نثار او كنم؛ اگر چه او حتا از يك كرم لجن-پوي هم خوارتر و حقيرتر است. اين قهقهه ي ژرف ماست به همه ي نكبت و زبونيِ خودشيفته اش.

باري اين دشنام ما به همه ي آرمان ها و عقايدي است كه به زندگي نه مي گويند و با نعره ي بلند مي گويند «زنده باد مرگ». اين دشنام ماست به همه ي انديشه ها و باورهاي آينده-سوز و اميد-سوز و آرزو-كُش. اين دشنامي است به سگاني كه زندگي را تنها حق خود مي دانند و براي ديگران تنها مرگ و بدبختي و بيچارگي را مي خواهند. ببينيد خروارها فقر و بيچارگي و ياس و نوميدي اي كه در جان جوانان دميده اند. اينان كثيف ترين گناه كاران تاريخ اند و شگفت آن كه مردمان را به نام گناه و انسانيت ستيزي به قربانگاه مي برند، اگر چه عشق ورزيده باشند. جهان آن ها جهاني است تهي از عشق و عشق ورزي و آن را جرم و گناه مي پندارند. و همين است كه آنان را در برابر ما و اميد ها و آرزوهاي ما قرار داده است. گناه ما اين است كه مي خواهيم آزاد باشيم، و بتوانيم عاشقانه به يكديگر عشق بورزيم و با آرامش و آسايش در كنار هم بخنديم و بخموشيم وگر نه گوش فلك را با فرياد شادماني مان كر كنيم اما آنان ـ از آن جا كه ديو در خانه ي جان شان آشيانه نهاده ـ چهره ي جهان و زندگي را تنها تيره و كدر مي خواهند و همين است كه مردمان را هميشه ميهمان مجالس نوحه و عزا مي كنند، چنان كه جامعه مان را به يك «نوحه خانه» بدل كرده اند.

همچنان كه چشم مي داشتيم، بازار انگ و دروغ چسباندن ها گرم شده است، پاره اي متهم ات كرده اند به رابطه داشتن با زنان، پاره اي مي گويند به خاطر اعتياد و اِكس بيرون ات انداخته اند، جارچيان دون و فرومايه ي رژيم نيز چون هميشه دست پيش گرفته اند كه پس نيفتند، داستان خودكشي ات را در لباس مبدل به خورد مردم داده اند و تو را تروريست شناسانده اند، روشن نيست كه تو با يك گلوله كه در مغز خود خالي كرده اي چه كسي را مي خواستي ترور كني، لابد آن سرپرست رذل مركزتان را يا آن رئيس برين-جاي دانشكده را كه آوازه ي دانش و فرهنگ و دانايي اش گوش عالميان را كر كرده است! شبكه ي همدان نيز گفته است: «داوود كمالوند نه به قصد خود كشي كه به آهنگ گروگانگيري به دانشكده رفته است و حين گروگانگيري گير افتاده و دست به خود كشي زده است». دروغ از اين شاخ دار تر؟! اما كيست كه باور نكند چون آمريكاي جهانخوار در كمين اسلام و مسلمين نشسته است و مي خواهد ناموس و شرف و آبروي ما را بر باد دهد و با پول دادن و تامين كردن امثال داوود مي خواهد به اهداف شوم و مقاصد پليد اش جامه ي عمل بپوشاند و مملكت امام زمان را كه نمونه و الگوي همه ي رژيم هاي مردمي، مقدس و پيراسته از ظلمِ تاريخ است از دستِ كار-به-دستان رژيم كه پاسبانان «ناموس» و زنان مردم هستند به در آورد و جهان را غرق در تباهي و نجاست كند.

 

اعتراض نامه يِ ما چنين است:

جنايت زير لوايِ قانون عادت شده است، هم براي جنايت كاران و هم براي آنان كه بر آن ها ستم مي رود، فضاي همگاني چُنان پر شده است از مواد و مواردِ بي قانوني كه عدم حضور قانون در مملكت اصلا به چشم نمي آيد، فساد و ارتشاء در ادارات، دزدي و رشوه [كه نبايد آن ها  را به اين نام ناميد بل كه بايد آن را «كار بلدي» دانست، از آن جا كه اقتصاد در بخش عمده اش دولتي است و حقوق و مزاياي كارمندان معمولاً بسيار پايين است آنان ناگزيرند كه به هر رو آب خودشان را از گليم بيرون بكشند]، رابطه بازي، انتقام گيري از ارباب رجوع، پليس آشوب ساز و كار به هم ريز و فاسد، همه چيز و همه چيز نشان از عدم حضور قانون در سامان دادن به امور مردم دارد. اما اين همه ي داستان نيست؛ حقيقت اين است كه نه تنها قانون در مملكت وجود دارد بلكه اين قانون در موارد خاص از همه جا سختگيرانه تر و اگر ژرف تر پيماييم وحشيانه تر عمل مي كند [نمونه ي جريمه هاي نقدي كلان راهنمايي رانندگي و توقيفات همه روز و همه جايي آن ها را در نظر بگيريد و در كنارش ميزان موفقيت اين پروژه هاي درماني در رفع آسيب ها را!]. كار حتا به پليس هم خاتمه نمي يابد كه بايد حافظ امنيت مالي و جاني مردم باشد [و چه قدر هم محافظ است چنان كه خود به تاراج مردم نسشته است]، بلكه در همه ي ادارات و مراكز دولتي ما گواه روشن بين بي نظمي، به هم ريخته گي، نا به ساماني، تلف شدن وقت ها و بالا كشيدن مال مردم هستيم كه به واسطه ي فيش هاي بانكي به شيوه اي قانوني از مردم وصول مي شود، كار حتا به دادگستري هم كشيده مي شود كه خود مظهر بي قانوني قانوني است. ريشه ي اين همه مصائب و بدبختي ها، پس، در اين است كه قانون در بنيان و سرشت خود تبعيض گذارانه است و ضد مردمي. آن چه در آن به بيان در آمده به هيچ رو «خير عمومي» را مد نظر قرار نداده و از آن جا كه بر بنيادي ايدئولوژيك (ايماني) استوار شده، از همان آغاز، امكان تخصيص برابرانه ي امكانات و موقعيت ها را از همگان مي ستاند و براي بخشي از مردم حقوقي مجزا و متفاوت با ديگران مي شناسد. اين قانون اساس خود را بر تفاوت شهروندان بنا نهاده است و براي همه موقعيت و انسانيت يكساني نمي شناسد و بر آن است كه عده اي به هر حال به دلايل عقيدتي از درجه، اعتبار و شان و منزلت بيشتري در قبال ديگران برخودار هستند و بايد با آن ها بر اساس همين اعتبار و منزلت شان رفتار كرد. در واقع اين قانون در بنيان خود به گونه اي است كه قانون-گريزي يك عده را قانوني جلوه مي دهد.

به تفاوت ساده خود با يك نفر آخوند يا بسيجي در امور قضايي مملكت،در كاريابي و استخدام و... دقت كنيد تا همه چيز به آفتاب در آيد. مثلاً يك نفر آخوند از چنان حقي برخوردار است كه بايد هر چه زود تر و سريع تر در هر سازمان و اداره اي كه وارد مي شود كارش  به راه بيفتد، اما مردم عادي بايد هميشه چند ساعتي را سر صف بايستند اگر كارشان به فردا و پس فردا و ماه و سال ديگر نكشد! يك نفر پليس هم به همين گونه، دوستان و آشنايان رؤساي ادارات، ارگان هاي مردمي مانند بسيج، كارمندان هر اداره اي در قبال مراتب بالاتر از خود و... يك لحظه بدان بيانديشيد كه فرزندان كارـ به ـ دستان رژيم دست به عمل ناشايستي بزنند. چه اتفاقي مي افتند؟ هيچ! حتا اگر هزاران دلار از سرمايه هاي مملكت را بالا كشيده باشند جز در موارد خاص كه پاي رسوا سازي خودشان در ميان باشد آب از آب تكان نمي خورد، بر عكس همه ي پرسنل دست به دست هم مي دهند تا فرزند حضرت والا را از اتهام برهانند. چرا؟ بدين خاطر كه فرزند حضرت عاليجناب از آن جا كه از صلب مطهر پدر به دنيا آمده اصلا و اصلا امكان ندارد كه دست به چنين كار خلاف و ناشايستي بزند. اگر ماشين آخرين سيستم حاج آقا به كسي برخورد كند اين فرد صدمه ديده است كه مقصر شناخته مي شود، چرا كه جناب حاج آقا ذاتاً به گونه اي است كه كار نا به جايي نمي تواند ازش سر بزند، پليسي كه رشوه مي ستاند كمتر پيش مي آيد كه نتواند بقيه ي همكاران اش را در كار خود شريك كند، به هر حال بايد نان شب فرزندان خود را، پول كرايه خانه ي سر ماه را، و مواد غذايي گران قيمت و پول تفريح و عشق و حال خانواده اش را به شيوه اي به در آورد، و گرنه نمي شود كه به خاطر رضاي خدا [!] فرزندان اش گرسنه سر بر بالين گذارند. اگر هم آن راننده ي تاكسي يا كاميون مجبور است پول جريمه و ... را پرداخت كند مهم نيست چرا كه به هر حال او هم خدا روزي اش را مي رساند.

آن جا كه آخوند، به عنوان نمونه و اُسوه ي حسنه، فراتر از هر قانوني است مگر آن كه استثنائاً بيانات اش در راستاي «سياست ها و مصلحت هاي كلي نظام» نباشد چگونه من نوعيِ كارمند فلان اراده كه راه و چاه كار را خوب بلدم به بهترين شيوه ي ممكن از گرده مردم بالا نروم؟ وقتي كه رهبر مملكت پاسخگويِ هيچ كدام از كارهاي فراتر از قانون و خلاف قانون خودش نيست چگونه از مردم مي توان انتظار داشت به گفته ي «پير فرزانه» ي خود عمل كنند و در مناسبات خويش انسان-وارانه با هم در آميزند؟

اما سوال اين است كه چه چيز در بطن قانون هست كه مايه ي برتريت قانوني رهبر از بقيه ي شهروندان جامعه مي شود، چنان كه مي تواند هر بار به ضرب حكم انقلابي عده اي را به درك واصل كند و عده اي ديگر را بگمارد كه دمار از روزگار بقيه در آورند؟ اصلاً فلسفه ي وجود گروه هاي انقلابي و دژخيمي مثل انصارلله و حزب الله و چماق به دستاني كه سر هر بزنگاه به كوچه و خيابان و خانه و كاشانه ي مردم مي ريزد و آن ها را ضرب و شتم مي كنند يا با كارد قصابي سلاخي مي كنند چيست؟ كدام مفهوم در قانون است كه به سيستم پليس اجازه مي دهد كه به خيابان ها بريزند و زن و مرد و فرزند را، برادر و خواهر را ،و اصلا و دوست و رفيق را از هم جدا كنند و در بازداشت گاه ها تحت شكنجه ي قانوني قرار دهند؟ چه چيز در بطن قاون اساسي هست كه اجازه مي دهد به يك تير خلاص رهبر معظم، درِ چند صد روزنامه و نشريه را تخته كنند؟ چه چيز در متن قانون اساسي هست كه اجازه مي دهد فرزندان ملت را هر بار به بهانه اي، به جرم آزادي بيان، گفتار، عقيده، و آزادي شيوه ي زيستن و سر كردن در جهان روانه ي زندان هاي مخوف رژيم كنند و در بدترين شرايط روحي و جسمي تحت فشار و شكنجه قرار دهند؟ چه چيز به رژيم و كار به دستان آن اجازه مي دهد كه هر بار حق شغل داشتن، تحصيل كردن، و به ميل خود زندگي كردن را از مردم جامعه و به خصوص جوانان ما بگيرد؟

مرگ داوود تنها مورد مرگ يك جوان در اين مملكت نبود كه موارد سلاخي شدن جوانان اين مملكت بيشتر از اين هاست. اگر چه مرگ داوود در نوع خود يك استثنا بود چرا كه اين نخستين باري بود كه جواني نوميد و مايوس از بيداد وحشيانه ي كار به دستان رژيم به گونه اي نمادين دست به خود كشي زد تا ژرفاي نوميدي خود را از حكومت ظالمانه اي كه هستي مردمان اين مملكت را زير فشارهاي گوناگون اقتصادي و سياسي و اجتماعي بر باد داده و زيستن در قفس را در آن ها نهادينه كرده است نشان دهد. من سپس تر به معناي اين اقدام نمادين او باز خواهم گشت؛ اما بايد دانست آن چيزي كه امكان اين همه ظلم و بيداد را به فرمان فرمايان مي دهد چيزي نيست جز همان حضور عنصر ايدئولوژيك التزام به ولايت فقيه كه نايب بر حق امام زمان در روي زمين است و فساد و بيداد او بر روي زمين همه نشان از فرمان هاي امام زمان دارد كه قرار است عدالت جاوداني را در كره ی ارض برقرار نمايد؛ اما به گونه اي متناقض وار دست در دست رژيم پليد جمهوري اسلامي نهاده تا هر روز بيشتر از پيش زندگي را بر مردم ايران سخت گيرند.چرا كه به هر حال در دين مبين اسلام آسايش و آرامش دنيوي فرع بر آسايش آن جهاني است و همه ي سياست هاي نظام بايد در راستايي پياده شود كه  سعادت اُخروي مردم را تامين نمايد، نه اين كه آن ها را به حال خود رها كند كه به فساد و فحشا روي بياورند و ناموس و غيرت خود را بر باد دهند. از همين روست كه رهبر معظم، همه ي رژيم هاي كنوني جهان را فاسد و پليد مي داند و معتقد است كه تنها نظام جمهوري اسلامي است كه با جمع ميان دنيا و آخرت بهترين نمونه ي حكومت خليفه ي خدا بر روي زمين است و بايد همه ي حكومت هاي جهان كه حكومت هاي در ظاهر [!] مردمي هستند از مردم سالاري نوع ديني كه در ايران برقرار است تبعيت كنند تا بتوانند معنويت و دنيا را يك جا به دست آورند، زيرا مردمان ملل به ظاهر متمدن غرق در دنياي حيواني و وحشيت خود هستند و هيچ بويي از انسانيت،معنويت و فرهنگ انساني نبرده اند و...

اگر با برابري زن و مرد مخالف اند، اگر به مردم حق آزاد انديشي، آزاد باوري، آزاد زيوي، و حق تعيين سرنوشت را نمي دهند، اگر در راستاي اعتلا و صدور دين اسلام چند مليون نفر را بيكار كرده اند، اگر بسياران در نتيجه ي سياست هاي آن ها در فقر و فلاكت دست و پا مي زنند چنان كه بسياري با داشتن چند شغل هم از پس تامين مايحتاج اوليه خود بر نمي آيند، اگر هزينه هاي تحصيل در دانشگاه ها تا اين اندازه سرسام آور است، اگر لقمه را از دهان يك عده در مي آورند تا در دهان عده اي ديگران بگذارند، اگر چرخ اقتصاد كشور مافيايي است، اگر تحريم هاي اقتصادي را هميشه اين مردم غيورند كه بايد تحمل كنند، اگر هزينه هاي كلاني را صرف توليد تروريست در سطح جهاني مي كنند، اگر زندگي اي در خور شان انسانيت براي كشاورزان، دامداران، معلمان، دانشجويان، كارگران، پرستاران فراهم نمي آورند، اگر حتا حقوق شايسته ي مردم را بدان ها نمي پردازند، اگر خوب هايمان همه براي همان كافران نجس (مثلا چيني ها و روس ها) و بدها براي خودمان است و ...  همه در راستاي پياده سازي حكومت مطلقه ي فقيه است و همين هم بود كه داوود ما را به خودكشي كشاند،چرا كه بزرگترين مشكل اخلاقي او تنها اين بود كه نام چند تن از مراجع تقليد عظام را نمي دانست و كسي كه از تقليد اين آيات عظام به دور باشد از انسانيت به دور است و او را چه به اين كه معلم بچه هاي مردم شود؟ از اين گذشته، هر كس در اين مملكت ملتزم به ولايت فقيه نباشد يك دشمن بالقوه است كه مي تواند آرمان بزرگ انقلاب را بر باد دهد و اگر به عنوان معلم هم استخدام شود كه واويلاست. و همين بالقوه دشمن بودن داوود بود كه او را در چشم جارچيان رژيم به يك تروريست بدل كرد چه «هر كه با ما نيست بر ماست»!

ايدئولوژي و ايمان ذاتاً تفكيك انديش و تبعيض گذار است و مردمان و شهروندان جامعه را به «خودي» و «غير خودي» تقسيم مي كند و معتقد است كه اين تبعيض گذاري عين عدالت است. در مورد اسلام به عنوان يك دين اين خطر نيز وجود داشته و دارد كه شهروند «غير خودي» را با نام كافر يا ملحد از انسانيت ساقط كند و شايسته ي حكم قتل ـ چرا كه خون كافر هدر است همچنان كه عرض و آبرويش. فاجعه ي قتل هاي زنجيره اي و ساخت برنامه هايي چون «هويت» كه هدف شان تنها انگ چسباندن و رسوا سازي شهروندان نخبه ي جامعه و ... بود از همين بنياد عقيدتي ريشه مي گرفت. مردم جامعه يا «خودي» هستند كه در اين صورت انسان اند يا اين كه خودي نيستند كه در اين صورت هر بلايي مي توان بر سر آن ها آورد. از همين رو بود كه خميني در پاسخ به كساني كه به او اعتراض مي كردند كه چرا زندانيان سياسي را اعدام مي كنيد مي گفت: «اشتباه شما در اين است كه اين ها را انسان مي دانيد اما اين ها حقيقتاً انسان نيستند». و اين سخن بدان معناست كه در يك حكومت ديني انسانيت يك انسان و بالتبع همه ي امكاناتي كه به خاطر اين انسانيت بايد به او تعلق بگيرد فرع بر دين و ايمان داشتن اوست و فرد بي ايمان از آن جا كه تنها ظاهر انساني دارد و باطناً انسان نيست از هيچ گونه حقوقي برخوردار نيست.

مي بينيد كه، در نهايت، اين حضور عنصر ايدئولوژيك در حكومت است كه در راستايِ تفكيك گذاري و گزينش ايمان مدارانه داوود ما را نيز به كام مرگ فرستاد. خودكشي داوود بيش تر از هر چيز ريشه در ياس وحشتناك او داشت كه نمي دانست در حكومتي كه همه ي درها را به روي مردم بسته است چگونه مي توان از نو آغاز كرد.

از همين جا مي توان دريافت كه يكي از كاركردهاي بزرگ حكومت هاي ايدئولوژيك و دين- بنيان  دامن زدن به ياس و نوميدي فراگير و مايوس كردن مردمان از حس آينده اي داشتن است، بدان سان كه جوش-و-خروش زندگي و حركت به پيش را از مردم جامعه در اثر سياست هاي  غيرعلمي و «بي پدر و مادر» خود مي ستاند و آن ها را از هر گونه اميدي به آينده تهي مي سازد.

حكومت هاي ديني آينده ساز نيستندآينده سوز اند. اما مي بايست به آغاز بازگرديم و ببينيم كه معناي حركت نمادين و سمبوليك داوود براي ما چه مي تواند باشد. اگر او خود را در جايي دور از مركز تربيت معلم و در خفا مي كُشت مي توانستيم تصور كنيم كه اين كار او تنها يك كار نوميدانه بوده از سر گريز و اضطرار، اما وي پيش از مرگ اش به كارهايي مبادرت مي ورزد كه مرگ او را از يك اقدام صرفاً نوميدانه دور مي كند: او جامه هاي نو دوستان را وام مي گيرد و مي گويد: «مي خواهم خوش تيپ بميرم». اين سخن ريشه در جهان نگري او دارد و اين كه او چگونه با جهان رويارو مي شود. خوش تيپ بودن روش زندگي او بود، بر همين پايه است كه او خود را به گونه اي تعريف مي كند كه با ارزش هاي حاكم بر جامعه ي ديني امروز ما در  تضاد قرار گيرد. او مي خواست خوش تيپ باشد و به همين دليل بود كه سخنان رئيس تربيت معلم را كه نماينده ي «ايمان جماعت»ب ود به هيچ مي گرفت. اين خواست «خوش تيپ بودن» بدان معناست كه او نمي خواست خود را در چارچوب ارزش هايي محصور كند كه با تعريف شخصي او از خودش جور در نمي آمد. او حتا حاضر بود به بهاي كنار گذاشتن جان خودش همان باشد كه هست و مي خواهد باشد، نه كسي كه مي خواهد در قالب تجويزهاي ديگران خود را شكل دهد. به همين خاطر است كه مي گويم او از خوش يك اثر هنري خلق كرد كه مي بايست شايسته ي شيوه ي بودن او باشد. اين حق خود بودن و خودآفريني و تعيين مسير سرنوشت خود همان درسي است كه داوود به گونه اي استثنايي مي خواست به جوان دانشجوي  هم زمان خودش كه ديربازي دچار ركود و وقفه شده و با حاكميت ظالمان نه تنها كنار آمده بلكه در شكل بسيجي اش خود به توجيه گر وضع اسف بار موجود بدل شده است بدهد.

مرگ داوود پيام رهايي و از پيله استبداد به در آمدن و خود را زاياندن و خود را شكل دادن است به دانشجوياني كه امروز از جوهره ي دانشجويي خود هيچ چيز جز حرف شنوي و نيانديشيدن ندارند؛ دانشجوياني كه نه تنها دانش نمي اندوزند بلكه به دستگاه گوارش ياوه ها و دروغ هايي بدل شده اند كه هر روز رسانه هايِ حاكميت در گوش آن ها فرو مي خواند، دانشجوياني كه خرمن خرمن دروغ برداشت مي كنند تا نجويده و نيانديشيده و بدون هيچ گونه مطالعه اي كه شايسته نام آن ها باشد فرو بلعند كه تا شايد نشان شرمساري خود را براي آيندگان بر قلب تاريخ حك كرده باشند، دانشجوياني كه نه تنها جريان ها را به پيش نمي رانند بلكه با هر بادي به سويي مي روند و با آن كه مي دانند آينده شان دستخوش تند بادها و طوفان هاست لام تا كام سخن نمي گويند، اگر خود دست دريوزگي به سوي ظالمان دراز نكرده باشند. دانشجوياني كه دست در دست حاكمان پليد و خانمان برانداز، هر روز شمع مرگ و عزا را در خانه ي پدر و مادر بينوايي روشن مي كنند و با آن كه مي دانند ويراني ميهن و از هم گسيختن ملت و فروپاشي اخلاقيات و انسانيت نتيجه ي محتوم حكومتي است كه همه ي عرصه هاي زندگي را بر مردم تنگ كرده است باز هم دست از توجيه وضع موجود بر نمي دارند و روباه وار به آن وفادار مانده اند.

شايد نمي بايد از دست آن ها شاكي بود چرا كه آن ها خود فرآورده ي نظام حاكمي اند كه همه ي چشمه هاي زاينده ي جوشندگي و بالندگي را در آن ها خشكانده است و آن ها را به ماشين هاي عقيده اي بدل ساخته است كه حتا نمي توانند در مورد عقيده داشتن يا نداشتن خود نيز به تصميم گيري بپردازند، انسان هاي يدكي اي كه تنها يك برنامه تلوزيوني بسنده است تا آن ها را از هر گونه انديشه نو و زاينده تهي سازد، چرا كه در سر آن ها نه مغز كه سيم پيچي هاي دست ساخت حاكميت وجود دارد. انسان پوك و پوچ و سرشار از خودشيفتگي اي ابلهانه كه حماقت و ناداني خويش را بر فضيلت همه ي جهانيان مقدم مي دارد و بر آن است كه هر آن چه از هنر و دانش و فرهيختگي است نزد اوست بي آن كه هِر را از بِر بشناسد. دانشجويان جزوه اي در كنار استادانِ گزينش شده اي كه فرق شان با همان دانشجويان در آن است كه شب پيش همان جزوه را از بر كرده اند.

آيا اين نشان از نكبت زدگي جوان دانشجوي ايران امروزي ما ندارد؟ البته كه دارد. شاخص دانشجوي امروز ما ناداني و حماقت اوست و اين آن چيزي است كه او را از همه عالم جدا مي كند. او جزيره اي است پرت افتاده از جهان كه با آن كه همه ي رشته پيوند با اكنونِ جهان به سوي او نشانه رفته همچنان كرم وار در پيله ي فرو رفته و جرات سر از  لانه ي خود به در آوردن ندارد،چرا كه مي ترسد مبادا كاري و وظيفه اي بر گرده اش بنهند. خواري و خفت براي دانشجوي امروز ما آيا از اين بيشتر؟!

روشن است كه هدف از نوشتن اين مطالب بر انگيختن دانشجويان نيست چرا كه شك دارم كه آن ها حتا عُرضه ي خود را جنباندن را هم داشته باشند. هدفم رويا رو ساختن دانشجو با وجدان خودش است كه چگونه مي تواند خودكشي مايوسانه ي دانشجوي هم سنخ خودش را ببيند و نه تنها بر نياشوبد بلكه حتا آن را نبيند و نشنود. جواناني اين گونه، شايسته ي همين گونه حاكمان غيورند. در واقع حاكمان مستبد ما اين دانشجويان بي جوهره را خوب مي شناسند كه هر بار كه اراده مي كنند عده اي را در بند مي كِشند و عده اي را مي كُشند بدون اين كه آب از آب تكان بخورد و نفسي از كسي بر آيد. آن چه بر سر ما مي آيد چيزي جز نتيجه ي آنچه که كرده ايم نيست.

البته من با آن شهيدانِ راه حق كه از هر گونه انديشه و فكر تازه تهي شده اند كاري ندارم؛ بهل كه همچنان موش وار در دالان هاي بسيج دانشجويي دانشگاه ها بخزند كه شايد بدون اين كه پوزه شان در تله گير كند لقمه چرب و نرمي گيرشان بيافتد. روي سخن من با آن دسته از دانشجويان هم سن و سال خودمان است كه احساس مي كنند هنوز «خاكستر گرمي»از انسانيت در اجاق جان اش روشن است.

ما نمي خواهيم دست به انقلاب بزنيم ؛ اما كمينه كاري كه مي توانيم انجام دهيم اين است كه مستبدان را از خر شيطان حاكميت زوري شان فرو كشيم و آن ها را ناگزير كنيم به صدا هايمان پاسخ دهند. مرگ داوود يك اعلام خطر است براي ما و در عين حال يك اعلان جنگ. اعلام خطر است زيرا نشان مي دهد كه باز هم هستند دانشجوياني كه مي توانند زير فشار يوغ حكومت استبدادي دست به خود كشي بزنند. بگذريم از چندين ميليون مغز و قلبي كه در 30 سال گذشته وطن و كاشانه و همه چيز خود را رها كرده اند تا از زير فشار زور به در روند و جاي امني براي زيستن پيدا كنند؛ نيروهاي كاردان و كارشناسي كه همه ي سرمايه ي انساني و بزرگترين نيروي بالقوه ي توسعه و ترقي اين كشور مي بوده اند اما از چنگ اژدهاي زشت جمهوري اسلامي گريخته اند.

در واقع حاكميت نه تنها به پيشرفت و توسعه ي اقتصادي و اجتماعي و سياسي كمكي نكرده است بلكه كشور را هر بار به يك بهانه ي ايدئولوژيك از بهترين نيروهاي خود خالي كرده است، چنان كه در جريان انقلاب فرهنگي همه ي تجربه ي اندوخته ي گذشتگان را كه مي بايد سكوي پرتاب آيندگان باشد از ايرانيان گرفت و با بنيان نهادن سيستم مصاحبه و گزينش اي كه تنها موازين شرعي را براي پذيرش دانشجو در نظر مي گيرد گول ترين و كم هوش ترين افراد جامعه را به دانشگاه ها وارد كرد تا هر گاه مي خواهد در سيم پيچي آن ها دست ببرد و آن ها را براي اين كه حاكميت او را مشروع و قانوني جلوه دهند رمه-وار به خيابان ها بكشاند. همان سيستم گزينشي است كه بقاياي اكنون تخصصي ترش داوود ما را از ما گرفت.

اما اين يك اعلان جنگ هم هست؛ چرا كه اين خود كشي نقطه ي اوج آگاهي از وضع نكبت بار موجود است كه جوانه ي زندگاني را در انسان مي خشكاند. مرگ داوود پيامِ آگاهي است. او خود را كشت تا به ما بفهماند كه نبايد با نظم و ساماني كه از ما حق«خودـ بودن» را مي گيرد كنار بيائيم. او خود را كشت تا به ما ياد بدهد که مي توانيم تصميم بگيريم تا خود باشيم. او خود را كشت تا نشان دهد كه ما نبايد اجازه بدهيم كه مسير زندگي مان را ارزش ها و هنجار هاي ظالمانه اي تعيين  كنند كه در بن و بنيان خود هر گونه حق آزاد بودن و آزاد زيستن را از ما سلب مي كنند و، در نهايت، پيام او به ما اين است كه بايد با قانون هاي ظالمانه اي كه در تار-و-پود جان ما ريشه دوانده اند به مبارزه برخيزيم و قانون هاي انسان دوستانه اي را جانشين آن ها سازيم.

در پايان مي خواهم همه ي شما دانشجويان را فراخوانم كه در اعتراض ما به قوانين و سيستم هاي ارزشيابي و گزينشي اي كه به خود اين اجازه را مي دهند تا با بهانه هاي واهي و عقيدتي كار و آينده دانشجويان و معلمان و ... را از آن ها سلب كنند سهيم باشيد. ما خواستار اعدام يا به زندان افكندن عاملين اين ماجرا نيستيم اين تصميمي است كه پدر و مادر داوود بايد بگيرند. ما به قانون هايي معترضيم كه به اين جماعت حق گرفتن كار و آينده را از  دانشجويان و كارمندان دولتي از هر نوع اش به خاطر شيوه ي زندگي و باور ها و انديشه ها و عقايد شان مي دهد.

شعار ما در دفاع از داوود و همه ي دانشجويانِ در بند اين خواهد بود:

تخصص نه تعهد و تعبد: ما خواهان حذف سيستم گزينشي مبتني بر تبعيض و تعهد و تعبد ـ التزام به ولايت فقيه و يك دين خاص ـ از نظام و سيستم اداري كشور مان ايران هستيم.

ما ديگر نمي خواهيم جوانان مان در گورستان «تعهد» به ارزش ها و هنجارهايي خاص دفن شوند.

ما با بيرون كردن دانشجويان از دانشگاه ها به خاطرِ دين، مذهب،تعهد و التزام و اخراج كارمندان دولت به خاطر عدم پايبندي شان به ولايت فقيه مخالفيم. دولت های جمهوری اسلامی حق ندارند حقوق اولیه و طبیعی دانشجویان،معلمان و کارمندان دولتی را به بهانه ی ضدیت با نظام ارزشی و عقیدتی و سیاسی جمهوری اسلامی زیر پا بگذارند.

ما خواهان تشکیل نهادهای حقوق بشری در دانشگاه ها و نظام اداری سراسر کشور هستیم تا از تعرضات دولت ها به حقوق دانشجویان، معلمان و بقیه ی کارمندان دولتی  جلوگیری کنند.در این 30 سال، دولت های جمهوری اسلامی هر بار به بهانه های واهیِ سیاسی و عقیدتی از بسیاری حقوق اولیه و اساسی شان را سلب کرده اند و بدون این که مردم را به طور شفاف از جریان محاکمه ی آن ها آگاه سازند با پرونده سازی و بدون محاکمه ی رسمی و حضور وکلایی که از قدرت دفاعی زیادی برخوردار باشند، گاه حتا آن ها را سر به نیست کرده اند.

ما دانشجویان خواهان آنیم که در دانشگاه های سراسر کشور نهادی متشکل از چند حقوق دادن برجسته که وابستگی ای به نهادهای ایدئولوژیک دولتی نداشته باشند ساخته شود تا در موارد تعرض دولت به حقوق دانشجویان اخبار و اطلاعات را به گونه ای دقیق و شفاف از طریق نهادهای حقوق بشری و واقعا مردمی، و نه ایدئولوژیک، به اطلاع عموم برسانند و در سیستم گزینش ادارات دولتی نیز وکیلانی وجود داشته باشند که از موکل مورد اتهام واقع شده ی خود به گونه ای شایسته دفاع کنند.

 

برگرفتهء خلاصه شده ای از وبلاگ «مرگ بر مرگ»:

http://daav.blogfa.com/

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايند

در پايان مقالات ذکر خواهد شد

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630