سردار در نهانخانه
محمد قائد
نیمه شبی بهاری در سال 1912، كنار خیابانی در كپنهاگ، جسد مردی را یافتند آراسته، ساعت طلا و كیف پول در جیب، بی هیچ نشانهای از ضربوجرح. مأمور پلیسی كه به صحنه رسید با حیرت دریافت متوفیٰ كسی نیست جز فردریك هشتم پادشاه دانمارك.
بعدها نوشتند پادشاه شصتونه ساله گاهی به تنهایی بیرون میزد و تا پاسی از شب در خانههایی شادیافزاتر از كاخ سلطنتی یله میشد. در شب واقعه ظاهراً اعلیحضرت غرق لذت حضور در یكی از همین اماكن جان سپرد و اهل خانه كه مرد مفخـّم را نمیشناختند پیكر بیجانش را از ترس استنطاق پلیس كنار پیادهرو گذاشتند.
غرابت چنین واقعهای، كه بدون مدرك معتبر باوركردنی به نظر نمیرسد، به سرزمینی برمیگردد كه سلطنتش شغلی است مانند سایر مشاغل اداری، و پادشاه هم از بیتالمال حقوق میگیرد: نه دشمنان خونی دارد و نه متملقان كاسهلیس. و مربوط است به عصر پیش از تلویزیون و مجلات رنگی و جار و جنجال الكی دربارۀ اشخاصی كه مشهورند چون شهرت دارند.
میگویند شاه عباس هم برای آگاهی از حال رعیت با لباس مبدّل میان خلایق میرفت. از آدمی مدیر و مدبر و در عین حال بیرحم مانند او بعید بود. مدیریت و تدبیر یعنی فرد به كمك دستگاه ديوانی بداند كجا چه میگذرد. پادشاه دانمارك اگر زیرآبی میرفت برای آبتنی در بحر عشق بود، نه فالگوشایستادن و نظرسنجی.
در ایران معاصر، یك سردار را از مؤسسۀ خدمات روانـ تنی بیرون كشیدهاند ــــ البته زنده. تفاوت با پادشاه دانمارك به همین جا ختم نمیشود. دومی را كمتر كسی به قیافه میشناخت؛ اولی از كفر ابلیس مشهورتر است. دومی در جاه و جلال به دنیا آمده بود، تنوع احوال شخصیـّه را بدیهی میدانست و كسی را تهدید به اجرای حدود الهی و آتش جهنم نمیكرد؛ اولی لابد از روستای بخورونمیر میآید و در دستگرفتن خیزران ِ معلم اخلاق را زیبندۀ اقتدار خویش میداند. اما هر دو در زندگی شخصیشان در یك تلقی مشتركند: ”ای كه دستت میرسد كاری بكن/ پیش از آن كز تو نیاید هیچ كار.“
از جمله توهّمات رایج در جامعۀ ایران این است كه چیزی بیردخور وجود دارد به نام اخلاق عام. گذشته از گرفتاری سانسور، حتی بسیاری خوانندگان كتابهای جدی نمیخواهند باور كنند واقعیت غیر از این است. اما واقعیت واقعاً چیست؟ اهل علوم اجتماعی به دانشجویان هشدار میدهند مبادا نتایج یكی دو مشاهده را بهعنوان واقعیات مسلـّم به خورد دیگران بدهند یا خودشان قبول كنند. در سرزمینی آكنده از تزویر و ریا مشكل بتوان در زمینۀ اخلاق دست به تحقیق صریح ِ میدانی زد، نتیجه را انتشار داد و جان سالم به در برد.
میتوان سربسته گفت (مبادا احساسات كسی جریحهدار و نگارنده جریمهدار شود) اخلاق روستا همواره نسبتاً لیبرال، و اخلاق اشراف حتی لیبرالتر بوده است. در اين سر، روستایی دارای آن درجه از آگاهی نیست كه بتواند فضای باز و بیقفلوبند خویش را به مثابه یك موضوع حلاجی كند. در آن سر، حاكمان میل نداشتهاند عوام دربارۀ آنچه پشت دیوارهای بلند كاخهایشان میگذرد صحبت كنند یا حتی چیزی بدانند. در این میان، اخلاقیات خشك كاسبـ بازاری، با تمام مفرّهای زيرآبیرفتنش، متفاوت از آن دو است. تعالیم ِ بهاصطلاح عالیۀ اخلاقی را واعظان بر قامت اینها دوختهاند. در انگلیسی میگویند كسی كه به نیزن پول میدهد تعیین میكند چه بنوازد.
حاكمان این سرزمین معمولاً راهزنانی بودهاند كه از صحرا به شهر تاختهاند. برخی از ستمگرترین یا ضعیفالنفسترین آنها جانماز آب میكشیدهاند اما غالباً، به بركت فاتحبودن، ناچار نبودهاند خیلی هوای واعظ ِ سر بازار را داشته باشند. مواجببگیرها در نماز جمعه به نامشان خطبه میخواندند، در همان حال كه خودشان در كاخ شرابشان را میخوردند.
تحولات ایران معاصر كلاً، به گفتۀ سعدی، از این قرار است:
وقتی افتاد فتنهای در شام
هر يك از گوشهای فرا رفتند
روستازادگان دانشمند
به وزیری ِ پادشا رفتند
پسران وزیر ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتند
روستازادگانی با پسزمینۀ كمرنگ اخلاق لیبرال به جایگاه حاكمانی رسیدهاند كه همواره حتی لیبرالتر بودهاند. اما به حكم وظیفه باید اخلاقیات خردهفرهنگ بازارـ حوزه را بهعنوان اصول مقدس در كلۀ جماعت بكوبند. شخصیت انسان متعارف چه بسا در نتیجۀ چنین جهش سریع و پرتناقضی جـِر بخورد.
فرمود خدایا مرا میازمای. ليكن اینان آزموده میشوند پس آزمودهشدنی. تمام دعوا بر سر انواعی از مایعات و خدماتی است در حیطۀ هورمون و عواطف. نخستین قـُـلـُپهای دزدكیِ اسكاچ ِ اصل در سر و در جگر صاحبمنصب ِ خداجو آتش میافكند و خرمن تقوا را خاكستر میكند. و نخستین تجربۀ مصاحبت با بانوی دردآشنای كارشناس كاهش اضطراب، او را به فكر میاندازد كه شاید به شیطان فرصت عادلانۀ دفاع از نظراتش داده نشده باشد، و بعید است روانپزشكان متد این طبیب ِ درد را تأیید نكنند و بگویند فرد حتماً باید با خوردن آرامبخش به خواب رود. و با عطار نيشابوری همآواز میشود.
تا كی از تزویر باشم رهنمای
تا كی از پندار باشم خودپرست؟
پردۀ پندار میباید درید
توبۀ تزویر می باید شكست
وقت آن آمد كه دستی بر زنم
چند خواهم بود آخر پای بست
در دو دهۀ گذشته فضاحت عظمای چند محتسب مقتدر (كه حافظ شیراز از ترس آنها در پستو قایم میشد) حتی به جراید ارزشی هم كشیده است، چرا كه هیچ مطلبی تا این حد خواننده ندارد. جامدات دخانی هم كه شرعاً حرام نیست میتواند رونقافزای بزم باشد (تكه فیلمی كه یك مداح را در محفل تدخین نشان میداد بیشتر به سبب حضور بانویی وسیعاً مكشوفه اسباب حرف شد تا آنچه بخشی از فرهنگ آریاییـاسلامی است). هر جنگجویی بالاخره حق دارد دمی بیاساید زین حجاب جسمانی.
تهور غریب سردار ِ آسوده ازحجاب جسمانی تا بدان پایه بوده كه منظماً در بنگاه خدمات حضور به هم میرسانده است و گفته میشود از او مخفیانه ده ها ساعت فیلم گرفتهاند. برخی فیلمپركنهای آشنا با چنین موقعیت هایی روی در نقاب خاك كشیدهاند وگرنه شاید خیلی ذوق میكردند.
فدریكو فلینی در شاهكارش آماركورد به یاد میآورد در عهد شباب وقتی سری به عشرتكدهای سطحبالا میزدند گاه گردانندگان آن دورشو كورشو میكردند و نمیگذاشتند كسی سرك بكشد تا مشتری ِ فوقالعادهای وارد و پس از دریافت خدمات خارج شود. راوی در گفتار فیلم میپرسد:
- كی بودند آن آدمهای مهم كه ما نباید میدیدیمشان؟
لابد رئیس پلیس مخفی كه صبح تا شب درس اخلاق ِ خانواده میداد. یا شاید شخص موسولینی، پاپ اعظم و كاردینال های شوكتمند وقتی كه به این شهر كوچك میآمدهاند. درهرحال، یك سؤال دیگر نپرسیده میماند: چرا بزمآرایان را بدون دردسر به حضور اشخاص عظیمالشأن نمیبرند؟
شاید در فضای این مؤسسات برای اشخاصی كیفیتی برانگیزاننده نهفته باشد كه قابل ایجاد در اتاقخواب معمولی نیست. در فیلم زیبای روز، اثر نسبتاً پیچیدۀ لویس بونوئل، كاترین دونوو در نوعی برنامۀ كاری اما بینیاز از دستمزد آن، در ساعات روز در چنین بنگاهی حاضر میشود و (”با تن ِ بیخویشتن، گویی كه در رؤیا“) به ارائۀ خدمات میپردازد. یكی از انواع خدمات، آمیختن لطافت به خشونت برای مردانی است كه نه تنها داغشو بلكه مـَلـَسّشو دوست دارند: ترش با شیرین، مهر با كین، قهر با ناز، زهر با شهد و زخم با مرهم.
در پاتوق كاترین دونوو حتماً به سردار خوش میگذشت. میگویند نیم دوجین سیمینتن ِ برهنه را به صف میكرده و به سوی عبادت و رحمت بیكران الهی میرانده است. شاید فرمانده حتی در بزمگه نیز باید آهوان يا، اگر نشد، بزغالههایی را چوپانوار هدایت كند. شاید هم این شایعات زاييدۀ تخیل آدمهایی باشد كه احساس میكنند در مرغزارهای سرسبز تشنهكام ماندهاند.
درهرحال، معاشرت با اهل تخصص در خواهشهای تن تجربهای است كه ادراك افرادی را دگرگون میكند. در ابتدای جوانی میفهمد كه آهان، پس این طور. در بحران میانسالی، برخورداری از تنعمات هارونالرشید به او نیرو میبخشد و به ادامۀ زندگی اميدوار میكند. سردار اگر رئیس پلیس نمیشد و به بركاتی ممنوع ورای خیال دست نمییافت، كل عمر خاكستریاش در تولید ِ مثل و روزمرّگی فنا بود.
در دهۀ 1960 در بریتانیا ناچار شدند انواعی از گناه را از شمار جرایم خارج كنند. نمایندگان پارلمان و سياستمداران را گروههایی زیر فشار میگذاشتند كه چنانچه به خواست آنها رأی ندهند روابط زیرجلیشان را برملا خواهند كرد. به این ترتیب، به منظور تسلط بر سیاست دولت و مملكت، كافی بود برای كسانی كه زود عنان اختیار از كف میدهند تله بگذارند و عكسها را به مطبوعات جنجالی برسانند.
بازتاب این خبر حتی در برخی نشریات بهاصطلاح مترقی ایران مانند همیشه ملامتگرانه و همراه با خردهگیری از فقدان اخلاق در اینگیلیس بود. اما از سالها پیش در خود این مملكت هم پایۀ قانون را از اخلاق جدا كرده بودند. قانون، به معنی برآیند عقول، چنانچه بیاعتنا به اخلاق باشد قابل اجرا نیست. چنانچه اخلاق عین قانون باشد این سؤال پیش میآید كه اخلاق چه كسی و كدام یك از اخلاق ها مبناست.
این حرف بجاست كه اخلاق حاكم باید اخلاق ِ مورد تأیید هیئت حاكمه باشد. وقتی به اخلاق قدرتمندها محل نگذارند، در واقع یعنی نظام مستقر را به رسمیت نمیشناسند. اما این هم درست است كه قانون باید با رضایت حكومتشونده وضع شود تا ریشش گیر باشد.
تحول مهم در دو سال گذشته این بود كه پلیس مستقيماً وارد امر و نهی در زمينۀ نمرهدادن به اخلاق مردم شد. مهمتر اینكه گفتند پوشش زنان باید سازگار با عرف باشد. نخستین بار بود كه در بحث الگوی لباس پای طرح مورد تأیید خداوند، شامل تعیین مقدار پوشیدگی دست و صورت را وسط نمیكشیدند و عرف، یعنی برآیند اخلاقهای حكومتشوندگان را ملاك قرار میدادند.
نتیجۀ اول به این موقعیت عجیب منتهی شد كه گفتند چیزی به نام مد ملی ایجاد باید گردد. در حالی كه واژههای جمهوری، جرم سیاسی، هیئت منصفه و غیره را قربة الیالله استعمال میكنند، در واژۀ مد هم، بیتوجه به معنای واقعی و تبعات عملی، به پوسته اكتفا كردند. و گرچه برای راهآهن و هواپیمایی و بانكْ پشتبند اسلامی به كار میبرند، لباسی مشخصاً عربیـ اسلامی را ملی نامیدند.
اوجگرفتن پدیدۀ مد تا حد مرض به اروپای قرن هجدهم بر میگردد. در مفهوم مد، دمدمیمزاجی و بگیر و ولكن مستتر است: پاچهها پارسال تنگ، در عوض آستینها گشاد؛ امسال كلاً برعكس. خوب كه نگاه كنیم، مد زنانه فقط یك معنی دارد: تمام این كمد پر از لباس به لعنت خدا نمیارزد و باطل است چون یا از مد افتاده یا پیشتر پوشیده شده و دیگران دیدهاند، و باید چند تا نو خرید. مردان جوامع ِ برابری حقوق، جز آنها كه طراح مـُدند، پا در این حیطه نمیگذارند و حتی جیك نمیزنند زیرا میدانند زنان از آنها جز تأیید نمیخواهند.
طرحی كه بهعنوان لباس ملی زنان ایران پیشنهاد شده داستانی است. به دختر كارمند و دانشجو میگویند به جای لباسی عادی و مختصر و مفید كه به تن دارد، از یك طاقه پارچه، لباسی نامتعارف و پر دنگ و فنگ بدوزد كه او را در خیابان انگشتنما میكند. این طرحْ اندام شخص را هم حجیمتر و درشتتر جلوه میدهد و نزد تمام زنان قابلقبول نیست. و وقتی روی چیزی اسم مد میگذاریم، یعنی پس از مدتی میتوان آن را كمی كوتاه، كمی بلند، كمی گشاد یا كمی تنگ كرد. و حركت از نو.
در بخش دوم بحث، یعنی تبدیل اخلاق به قانون، این سؤال باقی است كه آیا حكومتشونده هم حرفش را زده است؟ وقتی میگویند طبق عرف، یعنی با توجه به برآیند اخلاقهای حكومتشوندگان، عمل میكنیم، میلیونها شهروند مؤنثی كه قرار است تابع قانون ناظر به پوشش افراد باشند چند نماینده در مجلس واضع آن قانون دارند؟
یك خردهفرهنگْ اخلاق خودش را قانون میكـُند و پوست از كلۀ قانونشكنان میكـَند. اما وقتی بنا را بر رعایت عرف میگذارند، پس قاعدتاً باید به میانگین آرای جامعه توجه داشته باشند. آيا میتوان از عرف لباس اين شهر و اين محله، در مقابل عرف آن يكی شهر و محله، صحبت كرد؟ پيام پليس اين است: زنان تا وقتی طبق سليقۀ حاجآقای بازار لباس میپوشند يعنی عرف را رعايت كردهاند.
در كنار دو مفهوم قانون و اخلاق، عامل سومی هم هست كه خوشبختانه برای آن نامی، گرچه كمی كتابی و غلنبه، پیدا شده: تبرّج. پیشتر قرتیبازی میگفتند كه كار برد آن در متون رسمی خالی از اِشكال نبود. تبرّج، بروز شور جوانی و كشش به جلوۀ زیبایی است در رفتار و پوششی كه شاید برای نسل پیش، گرچه خودش زمانی از قرتیبازی پروا نداشته، نامأنوس بنماید. اكنون در كنار واژۀ تفرّجگاه، میتوان به محل خراميدن قرتیمسلكها گفت تبرّجگاه، و این به زبانْ غـَنا میبخشد.
مجرم به زندان، و گناهكار به دوزخ خواهد رفت. فرد قرتی هم با افزایش سن از دل و دماغ میافتد. پلیس را باید تشویق كرد با دقت به حساب مجرمان برسد اما نباید اجازه داد این مفاهیم را قاطی كند.
در سال 1349، پليس در پاسخ به شايعات گستردۀ دستداشتن اعضای هیئت حاكمه و حتی دربار در توزیع مواد مخدر، وارد عمل شد. رئیس شهربانی يورش به باشگاه سطحبالای «كی كلاب» در خیابان دربند تهران را شخصاً رهبری كرد، آن را بست و گفت متهمان، بیتوجه به پارتیبازی در هر ردهای، تحویل دادگاه خواهند شد.
حين بگیرو ببند، موی بلند هر مرد جوانی را هم كه در خيابانهای اطراف آن محل گير پاسبانها افتاد رئیس شهربانی داد قیچی كنند. يورش بهاحتمال زياد به دستور يا با چراغ سبز شاه بود زيرا ابتدا ”رئيس شهربانی را به دليل موضع صحيح در قبال پاتوق يك مشت هيپی فاسد تشويق كرد“ اما از شنیدن خبر زلفچينی چنان عصبانی شد كه بیدرنگ بركنارش كرد.
معاملۀ مواد مخدر قانوناً جرم است. استعمال آن را اخلاق اجتماعی بد میداند. نزد لایههای سنتی و اشرافی، استعمال نوعی از آن مواد اگر مجرمانه نباشد و حالكننده متمكن و سالمند باشد قابل تحمل است. موی بلند از آنجا كه پیامدی پایدار ندارد و مرد گیسومند یا از زلفافشانی دست بر میدارد یا اساساً مو خودبهخود از دست میرود، در منفیترين تلقی، نوعی قرتیبازی است كه اگر نفعی نداشته باشد ضرری هم ندارد.
شاه به موی بلند مردان و هيپیبازی نظر خوشی نداشت و یك بار برادرش را كه دارای درجۀ سرهنگی بود در برابر دیگران سخت سرزنش كرد چرا مویش را طبق مقررات ارتش كوتاه نمیكند. در ماجرای كی كلاب، پرداختن به عنصر فرعی ِ قرتیبازی سبب میشد خلایق نتیجه بگیرند این هم بازی دیگری است برای مالاندن قضيـّۀ تجارت مواد مخدر. سبب نارضايی شاه، اگر نه خود يورش پليس، شايد این بود كه اگر هم قرار به كشیدن گوش قرتیها باشد، شخص اوست كه تصمیم میگیرد، نه رئیس شهربانی.
طی دو سال گذشته، تلاش پرسروصدا برای هرچه بیشتر جاانداختن ِ اخلاق یك خردهفرهنگ معين چندان پرثمر نبود. پليس طی چند سال ِ پیش از آن با موفقیت كوشیده بود خود را نهادی اجتماعی، و نه فقط ابزار سركوب سیاسی، معرفی كند. از آن سو، نسل جوانتر هیئت حاكمه شبیه كسانی از آب در میآید كه پلیس ِ اخلاق قصد تربيت آنها را دارد. و عـَلمكردن ِ كلمۀ تبرّج حتی برخی اهل منبر و حوزه را خوش نیامد.
نخستین بار نبود كه غیر اهل حوزه لغت ِ فقهی رو میكردند و تداخل صنفی ایجاد میشد. زمانی برای توجیه ضرب و شتم دو تن از وزرای دولت اسلام در روز روشن در وسط خیابان، گفتند یكی از آنها نماز جماعت را فرادیٰ میخوانده ــــ واژهای مهجور كه از ته كتابها بیرون كشیدند تا توسل به خشونت را رنگی شرعی ببخشند. بر این قرار، كسی كه نماز را مستقل از پیشنماز بخواند نزد پروردگار سزاوار مشت و لگد است.
واژۀ تبرّج، برعكس، چنان لطفی داشت كه عكسهایی از پاهایی كشیده در شلوارهایی چسبان فرورفته در چكمههایی شیك در سپهر اینترنت به پرواز در آمد. اما ماجرای دو سال گذشته فقط در بحث شیرین قرتیبازی خلاصه نمیشد. زنانی را منكوب و حتی خونین و مالین كردند. و مردانی را در ملاء عام به خواری و زاری كشاندند بیآنكه بتوانند حتی یك تن را در جایی شبيه دادگاه محاكمه كنند. بسیار احتمال دارد گناه این مردان جوان و ورزیده و خوشگذران، داشتن مهارتی است كه سردار تمرین میكرد طی دورۀ فشرده به دست آورد: اینكه بتواند به همان اندازه كه زنان برایش جالبند برای زنان جالب باشد.
فرهنگ سنتیـ فئودالی به مردان میآموزد كه اطراف مرغدانی ِ مزرعۀ خويش حصاری محكم بكشند اما در شكارگاهها بتازند. زنانی هم میگويند آزادی پوشش و رفتار محترم است اما نه تا آن حد كه به زنان زيباتر بيشتر توجه شود و سر مردان متأهل را از راه به در كنند.
بخش متجدد جامعۀ ايران خدا و خرما را با هم میخواهد اما فكر میكند هزينۀ چنين تركيب عجيبی را بايد دولت ـــــ چه اسلامی و چه غير آن ـــــ بپردازد، يعنی كاری كند كه آزادی باشد اما بتوانيم جلو بچههايمان وانمود كنيم در اين مملكت از آن خبرها نيست. چنانچه قانونی در محدوديت سفر زنان ِ تنها بگذرانند، فرياد اعتراض به آسمان میرود. در همان حال، هر شايعهای مبنی بر خريد و فروش دوجينی ِ زنان ايرانی در خارج را چنان جدی میگيرند كه گويی انتظار دارند ارتش برای بازگرداندن قربانيان فرضی وارد عمل شود.
غلوّ و اغراق به منظور ايجاد هيجان ناموسی در مخاطب، تازگی ندارد. در سال 1300، ميرزاده عشقی در روزنامۀ تجددخواه خود، قرن بيستم، نامۀ واردهای چاپ كرد در تأكيد بر ضرورت نظارت بيشتر بر شهر نو كه بهسبب شيوع بيماريهاى مقاربتى مايۀ سرافكندگىِ جامعه و معضل اجتماعى ِ دردناكى بود. و شخصاً در مقالهای دربارۀ زندگى سراسر فقر و مصيبت روسپيان تهران، شمار آنها را هفتاد هزار نفر ذكر كرد اما در شمارۀ بعد به هفتهزار نفر تخفيف داد: ”در كابينۀ آقاى مشيرالدوله براى تحديد عدۀ روسبيان رى اقداماتى شد وليك كابينههاى بعدى تعقيب ننمودند. از كابينۀ حاضره اميد داريم براى اين مرض اجتماعى فكر مداوايى فرمايد.“ با توجه به جمعيت چند صدهزار نفری تهران آن روزگار، حتی عدد هفتاد هم چشمگير مینمود اما نزد ما، دههاهزار و هزارها كمترين مقدار درخورتوجه هر كمّيتی است.
جامعۀ معاصر ايران، هم به سبب ناهمخوانی ماهوی ِ خردهفرهنگ درسخواندۀ شهری با خردهفرهنگ هيئت حاكمه، و هم به سبب انبساط سريع جمعيت و امكانات اقتصادی، سخت گرفتار تعليق اخلاقی و فقدان هنجار است. اما بخش بزرگی از جامعۀ شهری ايران با زور و دگنك هم قابل برگشت به اخلاقيات بازارـ حوزه نيست. به تلاش برای همسانكردن خردهفرهنگ اول با دوم میگويند ”بسترسازی برای فرهنگ“، انگار به دكان لحافدوزی چيزی سفارش میدهند.
داستان را چطور جمع و جور كنند؟ به تبرّجستیزی ادامه بدهند یا وانمود كنند پروردگار اخیراً قدری لیبرال شده؟ قضیـّۀ سردار ِ خراباتی اگر گروكشی در برابر قصۀ جاسوس هستهای باشد باید گفت شیرین كاشتهاند. ترجیعبند سانتریفوژ ملالآور میشود اما داستان فسق و فجور در تكرار شب هزار و یكم نيز همچنان شنیدنی است.
اگر هیئت منصفهای در كار میبود و شهروندان را به بازی میگرفتند، این قلم نظر میداد سردار را با تنزّل درجه بازنشسته كنند و پرونده را ببندند. تبرئه از آن رو كه وقتی شخص را در موقعیتی قرار دهند كه بهعنوان ضابط قانون، متصدی اخلاق هم باشد، امكان لغزش به احتمالی قوی تبدیل میشود، و كل سیستم مسئول است.
تنزّل درجه از آن رو كه حضور مكرر در محلی كه بیش از یك ساكن دارد و محتمل است ابزار نظارت و شنود كار گذاشته باشند نشان میدهد سردار درس آن بهاصطلاح دانشكدهها را یاد نگرفته، یا شاید جز بحرطویل و تلقینات ایدئولوژیك، درس چندانی در كار نبوده است.
لابد زیر پوشش یك دستگاه عینك ریبن ِ شدیداً آبادانی كه خودش تابلوست به آن مكان سر میزده: یادآور كارآگاه كلوزوی پلنگ صورتی كه خیال میكرد اگر یقۀ بارانیاش را بالا بزند نه تنها شناخته نخواهد شد بلكه ممكن است نامرئی شود.
حتی وقتی حواس آدم جمع باشد جلو بدبیاری را نمیتوان گرفت. اسدالله علم مینویسد مكانی دنج تهیه دیده بود و داشتند آن را مرتب میكردند كه جنس ِ فوری (از خارجه؟) رسید. شاه بیطاقت شد و علم ناچار چند ساعتی كار نقاشی ِ خانه را تعطیل كرد. تنها بخاری موجود را در اتاق خواب گذاشت و خودش با پالتو در حمام نشست و به كاغذهای اداری رسیدگی كرد تا شاهنشاه كارشان تمام شود.
پس از رفتن شاه، وقتی علم در ِ خانه را قفل میكرد تا برود، بانو فریدۀ دیبا درست از خانۀ روبهرویی بیرون آمد و علم را دید. شاه وقتی پیشامد را از علم شنيد گفت خرج سفرش به عتبات را بدهد تا او هم استخوان سبك كند.
در دفاع از حقوق قانونی ِ تفنگچی ِ روستایی كه ناگهان به ميان تنعمات رايگان ِ دنیایی رؤیایی پرتاب میشود نباید كوتاهی كرد. كيفرخواست مدعیالعموم غير از شكايت شاكی خصوصی (عرض حال) است. اين دو را غالباً يكی فرض میكنند. و به اين دليل كه كسی ناجور به نظر میرسد نمی توان ادعا كرد پس مجرم هم هست.
خطاست كه بگوییم چون همین قماش آدمها با سرهمكردن نشریۀ قلابی و این جور كلكها برای دانشجو پاپوش میدوزند، پس بگذار بسوزد. اگر حق دفاع از خود در برابر اتهام ِ منطبق با قانون به متهمانی كه رفقايی قدرتمند دارند داده نشود، حتی اگر شدیداً گناهكار به نظر میرسند، به نویسنده و دانشجو و سخنگوی سندیكای كارگری هرگز داده نخواهد شد.
در تیر 1358، نگارنده در سرمقالهای پیرامون اعدام زنی مشهور به ”پری بلنده“ هشدار داد كه نه تنها قرار بر این نبود، و نه تنها بناست حكم اعدام به جرائم قتل و مشاركت در كشتار جمعی و شكنجه محدود بماند، بلكه كشاندن دامنۀ اعدام به اتهاماتی اخلاقی كه خلاف قانون عصر خود نبود، خیلی زود به نوشته و فكر هم خواهد كشید. و دیدیم كشید.
از سوی دیگر، با توجه به تجربۀ تاریخی رژیم سابق، حسابرسی از مسئولین پيامدهايی ناجور دارد و سایرین نتیجه میگیرند لابد هوا خیلی پس است و رفتنیاند. درهرحال، سناریوی متداول كه مثلاً به فرد یازده اتهام میبندند، از ده تا تبرئه میشود و برای یكی، پنج سال به زندان میافتد در این مورد كارایی ندارد.
گناه اصلی این «شیر شب و خشكهمقدس ِ روز» بازشدن چشم و گوش اوست: دنیا را سلفسرویس، تجربه را قابل گسترش، و دَم را غنیمت يافته. وسط اغتشاشی مالی ـ اداری كه سگْ صاحبش را نمیشناسد، این اتهام كه او با ماشین اداره و بنزین دولتی به تفریح میرفته و از قدرت سوء استفاده كرده است به شوخی میماند. اصل قضیه ناشی از تقلیل قانون به قضاوت اخلاقی و بازگذاشتن دست پلیس در سركوبی ِ سایر خرده فرهنگ هاست. تكرار همان تلقی در مورد این پرونده فقط تكرار اشتباه است.
در قانون و جزای مدرن، درس عبرت هم خطای دیگری است. فردْ فقط مسئول اَعمال خویش است، نه كل اوضاع و احوالی كه در زمان مورد بحث وجود داشته یا بعداً ایجاد شده. عادلانه نیست وانمود كنند تمام شلتاق كماثر دو سال گذشته زیر سر همین آدم بوده و اگر دمار از روزگارش در آورند هم برای مقامها و هم مخالفان درس عبرت خواهد شد.
اگر بشر عبرتپذیر بود، پس از اعدام رئیس منكرات اهواز و رسوایی حاكم شرع كرج و موارد لاپوشانیشدۀ دیگر، اژدهای نفس امـّاره هلاك گشته بود و دیوسیرتان ِ گرگ صفت رام شده بودند. میبینیم كه هر دم از این باغ بری میرسد زیرا آدم وقتی چیزی را دانست نمیتواند نداند.
درس عبرت نه تنها ظلمی اخلاقی، بلكه خطايی مديريتی است زيرا ساير خطاكاران را قانع میكند كسی يك تنه تاوان رفتار آنها را داده است و ديگر شخصاً چيزی بدهكار نيستند. تـنبیه دستهجمعی را هم باید برای ستمگران از خدا بیخبر و ارتش های اشغالگر گذاشت. آنچه میتواند مفید و انسانی باشد وضع قوانینی فارغ از تحميل اخلاق، با نظارت و دخالت مستقیم حكومتشوندگان است.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايند در پايان مقالات ذکر خواهد شد |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |