بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

ارديبهشت 1387 ـ   آوريل  2008

 

حاکمیت پیامبر جدا از رسالت او بوده است

"سکولاریسم" و مسئلهء ما

حسین میرمبینی (ساکرامنتو / کالیفرنیا)

همانگونه که پیش زمینه ی  اندیشهء "سکولاریسم" در اروپا با ظهور مارتین لوتر (1546م- 1483) ، کشیش اصلاح طلب آلمانی، و مکتب اعتراضی او از دل مذهب مسیحیت بوجود آمد، ما نیز باید با نقد کلیت "اسلام سیاسی" و دامن زدن به یک نهضت خردگرایی از درون خود اسلام (مشابه آنچه معتزله در گذشته کردند)، اساس یک جریان دینی اعتراضی را که با اندیشه "سکولاریسم" سازگاری داشته باشد، پی ریزی کنیم.

"تلفیق ديانت‌ و دولت"، فکری است ناصواب که ربطی به اصل و ذات ادیان توحیدی و گاهاً غیر توحیدی ندارد. در واقع ریشهء پیدایش این فکر  همیشه از آنجایی بوجود آمده که مردمانی سودجو و برتری طلب ، ضمن بهانه قرار دادن دین، توانسته اند با قرائت قدرت طلبانه از دین مردمانی را با خود همراه سازند. در اصول راستین تعلیمات دینی ادیان ابراهیمی طرح این مسئله به انحاء مختلف اشاره و گوشزد شده است. بحث چرایی و چگونگی پیدایش اندیشهء التقاطی دین و دولت در فرهنگ ایران زمین نیز از دیرباز شناخته شده و قدمت آن حتا به تاریخ اسطوره ای ما می رسد. چنانکه این بحث در داستان جمشید و ضحاک و همچنین در داستان اسفندیار اشاره شده و حکیم ابوالقاسم فردوسی آن را به زیبایی تمام بیان کرده است. حتا روشن تر از آنها فردوسی در نامه رستم فرخزاد به برادرش این بحث را باز می کند..  (1)

درعین حال، باید توجه داشت که اساس شکل گیری تمدن ها و دولت ها در گذشته اغلب بر پایهء قدرت و حس بقای فردی و قومی بوده است. به عبارت دیگر، از آنجایی که در انسان قدرت نیاز بقای فردی و قومی در جهت ادامهء زندگی و رسیدن به مواهب طبیعی از سایر نیازهای او، از جمله نیازهای روانی و روحی او، قوی تر است، انسان ها در جایی که از فرهنگ و دین سالمی برخوردار نباشند در وهلهء نخست روی به قدرت می آورند و سعی می کنند در ارتباط با خواسته های زمینی خود هرچه قوی تر گردند. این باعث شده که آنها حتا از  دین و آیین شان وسیله ای فراهم آورند که بتواند آنها را در رقابت با دیگر انسان ها در موقعیت بهتری قرار دهد. از اینرو  قدرت طلبی و برتری جویی مشخصهء اصلی کسانی است که می خواهند از تلفیق دین و دولت (یا ایدئولوژی و قدرت) به همهء خواسته های زمینی و توسعه طلبانه خود نائل آیند. بر این اساس می بینیم که علی رغم اندیشه های پاک زرتشت در گات ها، و آشنایی ایرانیان از دیرباز با سرنوشت جمشید (که در اسطوره های کهن ایرانی از آن یاد شده است)، باز برخی از ایشان (ساسانیان) بر بنیان فکر "تلفیق دین و دولت" دولت تشکیل می دهند و طی 427 سال (از ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی) حکومت، بر بخش عظیمی از جهان آن روز تسلط پیدا می کنند. (2)

در قرآن کریم نیز در پیوند با مذمت مذاهب قدرت طلب و طریقه هایی که از دین قصد دنیا خواهی دارند (بویژه حاکمیت های مذهبی)، بسیار سخن گفته شده که به دلایل روشن هیچگاه فرصت تبلیغ و انتشار پیدا نکرده است. دلیل این مسئله هم چیزی نیست جز اینکه بعد از مرگ پیامبر مسلمانان در ارتباط با پیام پیامبرشان خلط مبحث کردند و آخر الامر  با رویکرد به قدرت و  تلفیق دین و دولت، اسلام را به یک دین سیاسی محض تبدیل کردند. با ادامه يافتن آن اسلام (البته در شکل ها و فرم های گوناگون)، اینک مسلمانان اغلب چنان گمراه گشته اند که قادر نیستند، دروغ ها ، افتراها و پیرایه هایی را، که ملاها و مفتی ها و صوفی ها در طی این قرون و اعصار به این آیین بسته اند، از اصل آن باز شناسند. این است که امروز اغلب جوامع به اصطلاح اسلامی (بویژه ایران ما) در چنبرهء فکر شیطانی "تلفیق دین و دولت" گرفتار آمده اند و راه نجاتی برای آنها (و ما) متصور نیست.   

حال اگر برای رفع این معضل بپذیریم که "سکولاریسم" راه حل نهایی خرد گرایانهء ما در جهت بنای یک حکومت دموکراتیک در ایران است، در آن صورت چاره ای نداریم جز آنکه با بررسی سکولار متون دینی از درون خود اسلام، بر پایهء مستندات تاریخی و دینی، پیش زمینه های فکری پیدایش یک نهضت اعتراضی را بوجود آوریم ـ نهضتی که بتواند در راستای ایجاد نهاد "سکولاریسم"، ما را در باز شناسی یک اعتقاد سالم اسلامی نیز یاری رساند.  

باید توجه داشت که بین اعتقادات مذهبی "آیت الله" های شیعه و "پاپ" های کاتولیک شباهت های بسیار است، با این تفاوت که جامعهء ما (به دلیل نوع جغرافیای سیاسی آن و گسترده بودن خاستگاه های اقوام ایرانی و قشرهای مذهبی و فکری متفاوت اش) شباهتی با جامعه اروپای آن زمان ندارد. به همین دلیل ما هنوز "مارتین لوتر" زمان و جامعهء خویش را نمی شناسیم و یا اگر بشناسیم بخاطر ارجح بودن مطالبات دیگری که داریم از وجود "مارتین لوتر"های ایرانی خودمان و کمکی که آنها می توانند در این راستا به ما بکنند، غافلیم. درحالی که اگر خواسته باشیم از شر مزاحمت های "پاپ های مسلمان نمای وطنی" مان رهایی پیدا کنیم، ناچاریم به همان طریق که فرمانروایان آلمانی از فکر و نامهء اعتراضی مارتین لوتر حمایت کردند (بخاطر آنکه می خواستند خودشان را از حیطهء حکومت پاپ ها خارج سازند) می باید از همهء محققانی که از طریق دین اعتقادات "آیت الله" ها را زیر سئوال می برند، مجدانه حمایت کنیم . چراکه باید بدانیم که در پی انتشار نامهء مارتین لوتر به پاپ (لیو دهم- 1475-1521م Leo X) بود که یک نهضت فراگیر اجتماعی بوجود آمد؛ نهضتی که در اصل مخالفتی با اصول اعتقادی مردم نداشت اما تضادهای قدرت طلبانه و سلطه گرایانهء پاپ ها را زیر سئوال می برد. جریان "سکولاریسم" در اروپا این چنین پدید آمد و این چنین به یک نهضت فراگیر خردگرایی تبدیل شد. درحالی که در کشور ما این فکر و نهضت هنوز شکل نگرفته و جا باز نکرده است. ایرانیان، ولو آنکه مخالف حکومت آخوندی باشند، اما بیشترشان یا طرفدار "سروش" و "پیمان" و "شریعتی" اند (یعنی اسلام سیاسی) یا آنکه از موضع ناسیونالیستی و ایدئولوژیکی (اغلب کینه ورزانه) با دین اسلام و مذهب تشیع مخالفت می کنند.

به نظر من دکتر جواد طباطبایی درست می گوید که: «نظريه‌ء‌ "وحدت‌ ديانت‌ و سياست‌"، در ايران‌، با ايدئولوژيک‌‌ شدنِ‌ اسلام‌ پيوند دارد... جدايی دين‌ و دولت‌ در اسلام‌، بايد به‌ معنای ‌ايدئولوژی ‌زدايی‌ از آن‌ باشد وگرنه‌ سكولاريزاسيون‌ در مورد اسلام‌ مفهومی‌ يكسره‌ بی‌معناست».

متأسفانه، به علت اینکه جریان روشنفکری ما از دل اعتقادات مذهبی ما بیرون نیآمده بلکه متأثر از جریانات روشنفکری اروپا در این دو قرن اخیر است، اغلب فراموش می کنیم که پیش زمینه های فکری جریانات خردگرایی در اروپا از دل مذهب کاتولیک بوجود آمده است. به عبارت دیگر، اگر از داخل خود مسیحیت کسی ظهور پیدا نمی کرد که ایرادات باور کلیساییان و پاپ را (بر اساس تعلیمات عیسی) به آنها یاد آور شود، آنگاه نه جریان خردگرایی نضج می گرفت و نه اینکه احتمالاً به این صورت، این فرصت برای همهء ما بود که اینک در خارج از کشور آزادانه عقایدمان را مطرح سازیم. این است که وقتی در کشور ما طوفان انقلاب برپا می شود از روشنفکران وطنی ما کسی نیست (یا کمتر کسی است) که به درستی آن را بشناسد و یا در شکل دادنش دستی نداشته باشد.

قصد من در این نوشته آن نیست که از روشنفکران مان انتقاد کنم بلکه قصد دارم که بگویم همانگونه که ما نمی توانیم با استفاده از یک جمله از وسط یک متن، کل آن را معنی و تفسیر کنیم همین طور نمی توانیم با برداشت از یک بحث روشنفکری منقطع از یک جریان 500 ساله، خردگرایی کل میراث فرهنگی بشر از تاریخ ادیان (بخصوص اسلام) را مورد انکار قرار دهیم. از این روست که به نظر من جریان روشنفکری ما بویژه روشنفکری مذهبی ما در راستای سالمی قرار ندارد. چرا که تا به حال نه روشنفکران لاییک مان درک کرده اند که در این شرایط می باید از جریانات اعتراضی دینی جمایت کنند و نه اینکه از میان روشنفکران مذهبی کسی مانند مارتین لوتر، پیدا شده که ضمن زیر سئوال بردن مذهب "آیت الله" ها، توانسته باشد از مذهب تشیع و دین اسلام قدرت زدایی بکند. در حالی که اغلب آنها، علی رغم آنکه در قرآن (42/بقره) خوانده اند و می دانند (ولاتلبسوا الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون)، باز هر دم از تلفیق فکر ناصواب خود و فلاسفه غربی، برای اسلام "پوستین وارونه"  دیگری طراحی می کنند.

امروز اما، فکر "سکولاریسم" از آنرو مطرح است که در این عصر انسان ها ـ بر حسب خساراتی که از بابت جنگ های برتری طلبانهء ایده آلیستی بر آنها وارد آمده ـ بیشتر از هر زمانی با موضوع حقوق فردی (شهروندی) و طبیعی شان آشنایی پیدا کرده اند. چیزی که در گذشتهء تاریخ (به دلیل غلبهء فکر " تلفیق مذهب و قدرت") و حتا در نیمه اول قرن بیستم (به دلیل غلبهء اندیشه "تلفیق ایدئولوژی و قدرت") اصلاً وجود نداشته و اگر در لا به لای متون قدیمی و دینی به آن اشاره شده هیچگاه فرصت مطرح شدن پیدا نکرده است.

متأسفانه، از آنجایی که بازسازی دوبارهء کشور ایران (بعنوان یک کشور مستقل و دولت فراگیر) بعد از سقوط ساسانیان، اول بار به واسطهء کوشش های فکری خاندان صفوی و تنها با تکیه کردن بر مذهب "تشیع" عملی شده، و بعد از آنها نیز این سیاست به توسط حکومت های بعدی تداوم یافته، به هر حال (خوب یا بد) تار و پود وحدت ملی ما ایرانیان به نوعی با این مذهب گره خورده است. مضافاً اینکه ما امروز با نسل جدیدتری از آن "شیعیان صفوی" روبرو هستیم که توانسته اند، با ایدئولوژيک کردن "اسلام " و  همراه کردن قشرهای عظیمی از مردم عقده مند و کینه جو، کار را از آنچه بود نیز  سخت تر بکنند.

در شرایط کنونی که ملاها به ثروت های بی حساب باد آورده دست پیدا کرده اند و پیروان فکر "اسلام سیاسی" بهره های مادی کلان از آن می برند، کار آزادی خواهان ایرانی در جا انداختن فکر "سکولاریسم" بسیار سخت خواهد بود، چرا که پیروان فکر "اسلام سیاسی"  این سنگر قدرتمند سودآور را دیگر به این سادگی رها نخواهند کرد. بنابراین، اینکه ما بگوییم: "ما مخالفتی نه با دين، نه با مذهب و نه با ايدئولوژی داريم، اما معتقديم که همهء اينها را بايد جدا از قدرت سياسی نگاه داشت تا دموکراسی، گوناگونی عقايد، و آزادی بيان مردمان ممکن شود و جامعه از خطر تحميل يک عقيده و رفتار و گفتار رهائی يابد" (3) باعث نمی شود که آنها ار خر "شیطان تلفیق دین و دولت" پایین بیایند. برای اینکه این موضع با اعتقادات قدرت طلبانهء آخوندها و روشنفکران مذهبی درگیر نمی شود و، در نتیجه، در متن جامعهء سیاست زده و مذهب زدهء ما، یا بازتاب پیدا نمی کند و یا اینکه از طرف طرفداران فکر "تلفیق دین و دولت" مورد مخالفت شدید قرار می گیرد. به عبارت دیگر، در جایی که آنها به ثروت های باد آورده دست پیدا کرده اند و کلیهء امکانات تبلیغاتی جمعی ما را در اختیار دارند، مشخص است که این فکر (بخصوص زمانی که از طرف مخالفان اسلام مطرح شود) در جمع افکار عمومی کشور جا باز نمی کند.

به نظر من، پیشنهاد "سکولاریسم" بعنوان یک راه حل نهایی، تنها زمانی می تواند مفید واقع شود که از جانب خود مسلمانان مطرح شود. آنهم در جایی که آنها بتوانند با استناد به مبانی اصلی باور اسلامی با پیروان فکر تلفیق دین و دولت بگونه ی علمی درگیر شوند. به عبارت دیگر، ما زمانی می توانیم با پیروان فکر تلفیق دین و دولت در گیر شویم که بتوانیم با طرح یک "اسلام اعتراضی"، بر اساس خود اصول اعتقادی اسلام، "تشیع آخوندی" و "اسلام ایدئولوژیک" را مورد نقد قرار دهیم.

ما اگر ثابت کنیم که مذهب ملاهای جبل عاملی ربطی به دین اسلام و حتا آیین تشیع (به آن مفهوم که در 200 سال اولیهء تاریخ اسلام به توسط امامان دور از حاکمیت تبلیغ می گشته) ندارد، آنگاه با استفاده از تعلیمات قرآنی و تفسیراتی که در این زمینه بسیار است می توان مسلمانان ایرانی را به پذیرفتن این فکر که دین از حکومت جدا است، قانع سازیم. اگر  نیت ما بر صلح باشد و نخواهیم کشورمان ویران شود، باید بکوشیم تا از راه خود دین و بازخوانی درست متون اسلامی، بویژه قرآن کریم و کتب قدیمی تر شیعه (مانند نهج البلاغه و اصول کافی) راهی را بیابیم که بتوانیم به این هدف نائل شویم.

ما چاره ای نداریم جز اینکه با مبلغان فکری "تلفیق دین و دولت" و همه آنهاییکه پشت قدرت مذهبی (کم رنگ یا پر رنگ) پنهان شده اند، باب یک گفتگوی دوجانبه را باز کنیم. ما براحتی قادریم که نظریهء "ولایت فقیه" و همچنین کلیه برداشت های مذهبی ملاها را با استفاده از این متون نقد کنیم. اینکار از عهدهء روشنفکران مذهبی، بخصوص آنهایی که پشتیبان "اسلام ایدئولوژیک" هستند، بر نمی آید. زیرا آنها افکارشان بیشتر در توجیه فلسفهء قدرت است و، به همین خاطر، آنها همیشه در کنار مذهب قدرت طلب قرار می گیرند. توصیهء من به روشنفکران سکولار و روشنفکران لاییک این است که دست از لجاجت و کینه ورزی نسبت به مذهب بردارند بلکه با بکارگیری یک برنامهء مشخص و هدفمند به یک جریان اعتراضی از درون خود اسلام دامن بزنند که بتواند باور رهبران مذهبی ولایت طلب (و همچنین طرفداران اسلام ایدئولوژیک) را زیر سئوال ببرد. ما اگر به یک پارچگی و وحدت کشورمان علاقه مند باشیم و اگر نخواهیم که کشورمان با عملکرد بد دوستان نادان و بدکنشی دشمنان دانا و غدّار فرو نپاشد، آنگاه مجبوریم که در طرح و گسترش يك ادبيات سالم اسلامي بكوشیم و از خود مایه بگذاریم.

ما از "اسلام سكولار" و به دور از قدرت، دور نيستيم. زشتی تلفیق دین و قدرت برای اغلب اندیشمندان اسلامی(بویژه برای آنهایی که از قدرت و از قدرتمندان دوری می جسته اند) تا پیش از تاریخ ورود آخوندهای جبل عاملی به ایران و پیروی کامل آنها از مقاصد سیاسی پادشاهان صفوی اصلی شناخته شده است. این موضوع اساس یکی از موثق ترین روایات نبوی است که فرمود: "فقها تا هنگامیکه وارد دنیا نشده اند و از رویهء سلاطین و قدرتمندان پیروی نمی کنند، امین پیامبرانند، اما همینکه وارد دنیا شدند، نسبت به دینتان از آنها بر حذر باشید". (اصول کافی، جلد اول، ص 58).

از اینگونه احادیث در کتب شیعه فراوان داریم. حتا در قرآن موارد بسیاری است که می توان آنها را مطرح ساخت. (4)

با این حال ممکن است کسانی بگویند که پیامبر اسلام خودش به قدرت نزدیک شده و  کسی بوده که در شکل گیری تلفیق دین و قدرت در اسلام اول گام را برداشته است. در پاسخ باید بگویم که پیامبر هرگز به قدرت نزدیک نشد و هرگز قدرت را به جهت رسیدن به منافع شخصی و حتا قومی و قبیله ای بهانه قرار نداد. بله، پیامبر حکومت کرد اما مشروعیت حکومتش ناشی از فره ایزدی نبود. بلکه او به این دلیل به حکومت رسید که بخاطر مهارت هایش در مذاکرات مربوط به برقرار کردن صلح بین قبائل عرب توانسته بود اعتماد و بیعت ایشان را به دست آورد. به همین خاطر مردم زمانه اش با رای و بیعت شان پیامبر را برای آن مدت زمانی که بین شان زندگی می کرد، انتخاب کردند و به او اختیار دادند تا بین شان حکومت نماید. این فرق می کند با زمانی که انسان ها از طریق روش های غیردموکراتیک به قدرت می رسند و حکومت می کنند.

پیامبر به نیابت از مردم و با بیعت گرفتن از آنها بود که توانست حکومت کند. او  مشروعیت حکومتش را از پروردگار دریافت نکرد. او اگر رسول الله بود، بر اساس خود قرآن، بر طبق آیات ۶ سورهء مکی شوری، و یا آیهء ۱۲ سورهء مکی هود، و یا آیهء ۹۲ سورهء مدنی مائده، حیطهء رسالتش در این بود که فقط دین خدا را ابلاغ کند و مردم را با پند و اندرز بشیر و نذیر باشد. همین و بس.  اما بعد از هجرت به مدینه، اگر او جنگ کرده و فرمان قتل و غارت داده صرفاً به این خاطر بود که او ـ جدا از رسالتش ـ حاکم آن مردمی بود که به او رأی داده بودند و از او انتظار داشتند که آنها را در مقابل تعرضات دشمنانشان محافظت کند و مثل هر فرمانداری که برحسب آرای عمومی مسئولیت دارد از شهروندان کشورش در مقابل دشمنان دفاع نمايد. بنابراین، بسیاری از احکام پیامبر (که امروز جزو احکام لایتغیر دینی محسوب می شوند) مربوط به شرایط زمانی آن سرزمین و آن مردم بود و جا ندارد که در شرایط دیگری مورد مقایسه و حتا اجرا قرار گیرد.

یکی از مهمترین آموزه های شیعیان قرون اولیهء تاریخ اسلام این بود که آنها، در مخالفت با سنیان حنفی، "تقلید" و "قیاس" را باطل می دانستند. در حالی که امروز می بینیم آن آموزه ها همگی فراموش شده و اینک شیعیان ـ با شعار قرار دادن "تقلید" و "قیاس" ـ به مذهب ابوحنیفه بیشتر نزدیک ترند تا به مذهب علی ابن ابی طالب و امام جعفر صادق.

چرا پیامبر فرمود: " فرزند زمان خود باش"؟ یا چرا در سورهء "والعصر"، در قرآن کریم، خدا به عصر و دوره قسم می خورد که " همانا انسان در خسران پیچیده شده است"؟ مشخص است که «خسران» مربوط به عدم شناخت شرایط زمانی هر عصر و دوره است که اغلب انسان ها در این خصوص ساده اندیشی می کنند و بدینگونه، با عمل کردن به احکام پیشینان شان، به خود و خانواده و جامعه شان صدمه و خسارت وارد می کنند. منظور این آیه این است که انسان ها نباید به شرایط زمانی 1400 سال پیش عمل کنند. شرایط زمانی حتا یک صد سال پیش و ده سال پیش نیز با شرایط زمانی کنونی ما فرق دارد که اگر احکام شان یکی گرفته شوند و مردم بدان عمل کنند جز خسران عایدی نخواهند داشت. اينکه

پیامبر گفت: "هرکس که بمیرد و امام زمانهء خود را نشناسد، به عصر و زمانهء جاهلیت مرده است" برای این بود که شرایط هر زمان فرق می کند و ما از نظر مذهبی موظفیم که شرایط زمانهء خودمان را بشناسیم. این مسائل همه در کلام علمای قدرت طلب "شیعه" (5) خلط مبحث شده و آنها همهء بندگان خدا را، با پیش کشیدن داستان های خیالی و من درآوردی (مثل غایب شدن امام دوازدهم و نواب اربعه و خلط آن با موضوع امام زمان و ...) گمراه ساخته اند.   

پیامبر در طول زندگی خود هرگز نظریه ای مانند نظریهء "ولایت فقیه" اختراع نکرده است که حکومت را در عده ای خاص (حتا اهل بیت خودش) محدود و منحصر کند. او با گفتن این که: «و ما اتئکم الرسول  فخذوه و ما نهئکم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شدید العقاب»، (= آنچه را رسول برای شما آورده بگیرید و آنچه را باز داشته از آن دست بدارید و از خدا پروا کنید که خدا سخت کیفر است) (حشر/7)، در واقع، توضیح می دهد که هر مطلب اضافی خارج از پیام او (مثل نظریهء معصومیت و داستان غیبت امام زمان و ولایت فقیه) به دین اسلام ربط ندارد، بلکه آنها را قدرت طلبان هر زمان می سازند و به دین او پیرایه می بندند تا به پشتوانهء آن چند صباحی با برتری طلبی (ولایت) و قدرت طلبی و ثروت جویی بر مردم حکومت کنند. در حالیکه اگر به سنت پیامبر و کلام خدا در قرآن رجوع کنیم می بینیم که به یقین حکومت از آن مردم است و تا مردم خود وضع و حال خودشان را (در هر زمان و در هر مکان) تغییر ندهند، خدا تغییری در اوضاع و احوال آنها نمی دهد. (6)

داستان حکومت امویان، عباسیان، غزنویان، خوارزم شاهیان، سلجوقیان و عثمانیان و صفویان و ... همچنین "ولایت طلبی" ملایان ما، به هیچ رو با سنت محمدی مطابقت ندارد و آن حکومت ها و این ولایت ها با هیچ چسبی به اسلام نمی چسبد. رسالت پیامبر اسلام تنها و تنها در ارتباط با موضوع دین است (نه حکومت). او زمانی این مقام را از جانب خدا به دست آورد که در مکه بود و هنوز به مدینه مهاجرت نکرده بود. به همین خاطر حاکمیت پیامبر جدا از رسالت او است. پیامبر برای امر دین مردم و تعالی اخلاقی آنها و برای روزهایی که هیچ انسان مذهبی رو به قدرت نیاورد پیش بینی های لازم را کرده و در این رابطه صدها سخن نغز دارد که امروز از آنها می توان علیه فقهای دنیا طلب و عالمان قدرت طلب و ریاکاران اصلاح طلبی که با قدرت لاس می زنند، استفاده نمود.

بر این اساس می توان ثابت کرد که تعلیمات اسلامی (همه آنهایی را که پیامبر اسلام خود شخصا شرح و بیان کرده) همه با سکولاریسم همآهنگی کامل دارند. آن اسلامی که با "سکولاریسم" همآهنگی ندارد "اسلام ایدئولوژیک" (اسلام سیاسی) است که تاریخ شرح و بیانش مربوط به بعد از حیات پیامبر است و ربطی به دین واقعی اسلام (دینی که مبانی اعتقادی اش بوسیله حضرت محمد تبیین شده) ندارد .

اساس و بنیان باورهای ایدئولوژیک از جمله "اسلام سیاسی" همه بر ولایت طلبی و تبعیضات تکبرآمیز (جنسی و قومی و صنفی و مذهبی) است. درحالیکه در اصل تعلیمات اسلامی تصریح شده که انسانها همه از یک زن و مرد آفریده شده اند و اگر گوناگون اند از آنروست که از هم شناخته شوند نه آنکه کسی (از نظر جنسی) و قومی (از جهت مذهبی و نژادی) در این جهان بر دیگری برتری داشته باشد. برتری تنها درجهان بعدی آنهم در نزد خدای یکتا معلوم می شود و آن مربوط است به پرهیزکاران واقعی.(7)  

بنابراین، اگر ما خود، در ارتباط با کار این جهان، به "انسان برتر" اعتقاد نداشته باشیم و همهء افراد بشر را (اعم از زن و مرد و سیاه و سفید و سرخ و زرد و ... یهودی و مسیحی و مسلمان و بهایی و .... ایرانی و عرب و ترک  و فارس و لر و کرد و بلوچ و....) با خود برابر بدانیم، قاعدتا نمی توانیم به باوری روی بیاوریم که در آن باور مردمان به خودی و غیرخودی تقسیم می شوند. چراکه در آن صورت در ارتباط با موقعیت های اجتماعی و شیوه حکومت کردن، مجبوریم بخش های وسیعی از مردم را از داشتن  حقوق فطری و طبیعی و شهروندی برابرشان محروم سازیم. درحالی که ما بر اساس اعتقادات مان مجاز نیستیم حتا یک نفر را از داشتن آن حقوق محروم سازیم.

آنچه مسلم است تجمع قدرت در یک فرد یا یک حزب و گروه، پدیده ای است خطرناک که می تواند همه چیز را پیرامون خود فاسد کند (حتا دین را). از اینرو، از دیدگاه دین، اتهام "مفسد فی الارض" جز به آخوند ولایت طلب و ایدئولوژیست قدرت خواه (یعنی مشرک، کسی که خداگونه حکم می راند) قابل اطلاق نيست. چرا که به حکم آیات قرآنی باید شرایطی فراهم آورد که مردم امور دنیوی و سیاسی شان را از طریق رای و مشاوره و رایزنی با یکدیگر حل و فصل نماید ("وامرهم شوری بینهم" یا "و شاورهم فی الامر") (8) . همچنین ـ بر اساس آیه، 11 سوره، رعد ـ قدرت سیاسی و قدرت تغییر دادن اوضاع مادی و معنوی جمعی مردم (قوم یا ملت بمفهوم امروزی آن) در اختیار تک تک مردم است. مردم اند که می باید تک تک شان با هم برابر باشند تا از برابر بودن همهء آنها و تقسیم مساوی قدرت بین آنها (بگونهء رای دادن) قدرت را بتوان به مهمیز ارادهء جمعی مردم مهار کرد.

بدینگونه قدرت می باید (بدون دخالت و نفوذ و تبلبغ ولایت طلبان و ثروتمندان) با انتخابات و آرای آزاد تک تک افراد هر مملکتی در حول دولت سکولاری که مسئولیت قانونی داشته باشد که در جهت توزیع عادلانهء امکانات و ثروت عمل کند، شکل گیرد. برای رسیدن به این هدف، دولت باید مسئول بوده و وظیفه داشته باشد تا، با استفاده از امکانات مملکتی و قانونی، کلیهء شهروندان کشور را (جدا از جنس و مذهب و عقیده ایشان و اکثریت و اقلیت بودن شان) به شرکت آزاد و مستقیم آنها در شوراهای محلی و سازمان های صنفی و حزبی تشویق کند. همچنین عهده دار باشد که به انتشارات آزاد و شکل گیری مطبوعات و رسانه های گروهی و عمومی آزاد جامه واقعیت بپوشاند. در این موقعیت وقتی هر کسی (بدون دخالت دست قدرتمندان و ثروتمندان) در جای خودش قرار گرفت، آنگاه حق (عدالت و برابری) محقق است. والا هر زمان شیطانی با تکبر (برتری جویی) و تشبث به فریب و تکیه بر زور اسلحه و بازوی نیروهای قدرت طلب بر مردم حکومت می کند و با کشتن انسان ها و فرصت ها و نابود کردن امکانات و پراکنده ساختن مردم، آنها را از شناخت خودشان و حقیقت و یافتن جایگاه شایسته و مناسب شان در جامعه باز می دارد.  

در هر حال، از آنجایی که اسلام بر اساس پیام برابری شکل گرفته و در جایی که پیامبر آن اذعان دارد که: "او نیز بشری است مثل سایر افراد بشر"، خود ـ به عنوان یک باور دینی ـ نمی تواند با اندیشهء "سکولاریسم" و برابر بودن همهء انسان ها در ایجاد یک حکومت دموکراتیک منافات داشته باشد. بر پایه این اصول اعتقادی است که معتقدم اسلام در اصل و ذات خود با "سکولاریسم" سازگاری کامل دارد و  بر اساس همان اصول باور دارم که می توانیم در میدان مبارزه فکری و عقیدتی با پیروان نظریهء "ولایت فقیه" و دیگرانی که از فکر ناصواب "تلفیق دین و دولت" دفاع می کنند پیروز و کامیاب بیرون آییم . ان شاء الله

پانویس ها:

1- شرح نامهء رستم فرخ زاد به برادرش، که در شاهنامه آمده است، خود به زیبایی معلوم می دارد که عاقبت "تلفیق دین و دولت" چیست. وقتی رستم فرخزاد به برادرش یادآور می شود که «گنهکارتر در زمانه منم / ازیرا گرفتار اهرمنم»، خود معلوم می دارد که فردوسی (یا آن سردار) از مسئلهء تلفیق دین و دولت و عاقبت بد آن در حاکمیت ساسانی بخوبی آگاهی داشته است .

یکی نامه سوی برادر به درد

نوشت و سخن ها همه یاد کرد

گنه کارتر در زمانه منم

ازیرا گرفتار آهرمنم

همه بودنی ها ببینم همی

وزان خامشی برگزینم همی

بر ایرانیان زار و گریان شدم

ز ساسانیان نیز بریان شدم

چنین است گفتار و کردار نیست

جز از گردش کژ پرگار نیست

چو با تخت منبر برابر کنند

همه نام بوبکر و عمر کنند

تبه گردد این رنجهای دراز

نشیبی درازست پیش فراز

 

2- توضيحی از سردبير سکولاريسم نو: من اين نکته را دربارهء حکومت ساسانيان چندی پيش در مقاله ای آورده بودم که مورد اعتراض شخصی به نام آقای «گرگين... قرار گرفت. من اگرچه بر سر عقيدهء خود در اين مورد هستم اما پرداختن به جزئيات کار را به فرصتی ديگر موکول می کنم. آقای ميرمبينی می توانند اگر در رد عقايد آقای گرگين نظری دارند آنها را مستقلاً اعلام دارند. بهر حال، باب اين مباحثه همچنان باز است و اينکه حکومت ساسانيان را حاصل جمع آمدن دولت و دين بدانيم يا نه می تواند به غنای گفتمان کنونی ما کمک کند. اسماعيل نوری علا. (مطلب آقای گرگين را در اينجا بخوانيد>>>>)

3- مراجعه کنید به شرح "مواضع ما" (ماده پنجم) در سایت "سکولاريسم نو"، نوشته دکتر اسمعیل نوری علا:

4- من خود در این زمینه بسیار کار کرده ام که هنوز منتشرشان نکرده ام.  

5- ایشان را نباید " شیعه" نامید، چرا که آنها با غلو کردن در مباحث دینی و کم و زياد کردن در تعلیمات راهنمایان نخستین شیعه، از راستای راستین تشیع واقعی خارج شده اند. به عبارت دیگر آنها بنوعی جزو خوارج محسوب می شوند.

6- آیهء 11 سوره رعد : «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم ....»، (خدا وضع و حال هیچ قومی را عوض نخواهد کرد مگر آنکه انسانها به خودشان وضع و حال خودشان را تغییر دهند). معنای این آیه ـ در واقع ـ این است که انسان ها قادرند دنیا و حکومت شان را تغییر دهند. بنابراین اگر مسلمانان ایرانی بر اثر پیروی از تز "معصومیت" و "ولایت فقیه" از خود سلب آزادی و سلب اختیار کرده اند، آن از تقصیر و گناه خود ایشان است که غیرخدا را می پرستند و اختیار شان را به طاغوت داده اند. به همین خاطر هم هست که اینک به سرنوشت شومی گرفتار شده اند.

7 – موضوع آیهء 13 سوره حجرات

8 - آیات 38 سورهء شوری و 159 سورهء آل عمران. باید توجه داشت که حیطه و کاربرد امور  دنیوی در قرآن از امور معنوی جدا است. در امور دنیوی مردم مجازند که با رایزنی و مشورت مسائل خودشان را حل و فصل کنند. در حالی که در امور معنوی هر مومنی مجبور است صرفاً از سه طریق از دستور خدا و پیامبر و امام زمان خود (اولی الامر) اطاعت کند (آیه 59/نسا). یعنی اینکه مومنین حق ندارند در این مورد بخصوص خلط مبحث کنند و یا اینکه به اختیار و انتخاب خود و یا به روش رای زنی و مشورت با دیگران، از چیزی و کسی اطاعت کنند که خداوند مشروعیت اطاعتش را (در قرآن) ذکر و واجب نکرده است. به عبارت دیگر علما و فقهای اسلامی به صرف بستن القاب "آیت الله" و "حجت الاسلام" به خود (و رفقای خود) مشروعیت دینی و قرآنی پیدا نمی کنند، بلکه جمیع آنها در این امور همه بیکاره و ول معطلند. رجوع کنید به آیهء 36 سورهء احزاب.   

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايند

در پايان مقالات ذکر خواهد شد

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630