رهبری سیاسی مستقیم، و، از درون*
حسين باقرزاده
hbzadeh@btinternet.com
تاریخ مبارزات دموكراتیك در ایران تحولات زیادی را در گذشته دور و نزدیك پشت سر
گذاشته است. وحدت سیاسی اپوزیسیون در برابر جمهوری اسلامی از آرزوهایی بوده كه
بسیاری در باره آن سخن گفتهاند و یا گامهایی برای تحقق آن برداشتهاند ولی هیچگاه
به تحقق نرسیده است. لازمه یك اتحاد سیاسی، توافق بر سر یك سلسله از اصول دموكراتیك
و حقوق بشری و پذیرش یك برنامه سیاسی حد اقلی از سوی نیروهای شركت كننده در آن
است. دامنه این برنامه سیاسی هرچه كه محدودتر باشد توان بالقوه آن برای جذب نیروهای
بیشتری از جامعه بالاتر خواهد رفت. تحقق وحدت، علاوه بر این، به یك رهبری سیاسی
نیاز دارد كه از مقبولیت ملی برخوردار باشد و بتواند اعتماد بیشترین نیروهای فعال
جامعه مدنی و خیل عظیم ناراضیان از وضع موجود را به خود جلب كند.
مسئله رهبری، و چگونگی آن، یكی از پیچیدهترین معضلات یك جنبش سیاسی در سطح ملی
است. برخی بر آنند كه رهبری باید جمعی یا شورایی باشد و هر گونه رهبری فردی را كه
از دید آنان به كیش شخصیت و احیانا دیكتاتوری فردی میانجامد نفی میكنند. از دید
جامعهشناسی سیاسی، اما، نه این فرض همیشه صادق است و نه رهبریهای جمعی بدون معرفی
نمادها یا سخنگویانی كه از محبوبیت عمومی برخوردار باشد توانستهاند در سطح ملی
مؤثر باشند. رهبری نه فقط تعیینكننده سیاستهای كلی یك حركت است و بلكه به آن هویت
میبخشد، و شناخت و درك رهبری فردی، یا فرد به عنوان نماد رهبری، برای توده مردم به
مراتب عملیتر و سادهتر است. كار جمعی در رهبری یك مبارزه سیاسی، از سوی دیگر، به
مبارزه ثبات و استمرار میبخشد و از انحراف و شكست آن تا حد زیادی جلوگیری میكند.
نقش رهبری در سه جنبش مشروطه، ملی شدن نفت و انقلاب سال
۵۷،
این تفاوتها را تا حدی نشان میدهد. در جنبش مشروطه، رهبری جمعی بود به این معنا
كه فرد خاصی به عنوان رهبر جنبش مشروطه شناخته نشد و بلكه افراد متعددی در سطوح
مختلف به عنوان رهبران این جنبش نقش ایفا كردند. در دو مورد دیگر، ما با رهبری فردی
قوی روبرو بودهایم. در جنبش ملی شدن صنعت نفت، رهبری فردی آن را ضربهپذیر كرده
بود و در نهایت به شكست آن انجامید. و در انقلاب 57، رهبری فردی به استبداد مذهبی
منجر شد و بسیاری از نیروهای فعال در انقلاب را به صورت خشونتباری از صحنه خارج
كرد. از این سه، انقلاب مشروطه اثر پایدار و درازمدت بر جامعه ایران باقی گذارد،
در حالی كه از دو حركت دیگر كه رهبری فردی در آنها قوی بود، اولی به شكست انجامید
و دومی به نوعی به «انحراف» كشیده شد.
از سوی دیگر، در سطح جهانی جنبشهای سیاسی قوی و مؤثر غالبا با رهبریهای فردی یا
نمادهای فردی همراه بوده و اثرات متفاوتی بر جای گذاشته است. جنبش استقلالطلبی
هند تحت رهبری فردی قوی گاندی پیش رفت، و با ترور او صدمه زیادی خورد ولی متوقف
نشد. جنبش ضد آپارتاید آفریقای جنوبی در واقع به رهبری كنگره ملی آفریقا (و نه
ماندلا كه سالیان دراز را در زندان میگذراند) پیروز شد، و نلسون ماندلا بیشتر
رهبری نمادین آن را پس از آزادی از زندان به عهده داشت. انقلاب كوبا به رهبری فردی
فیدل كاسترو به موفقیت رسید و پنج دهه حكومت استبدادی او را در آنجا برقرار كرد.
هم اكنون نیز در برمه، كنیا و زیمبابوه، ما شاهد رهبریهای فردی قوی در اپوزیسیون
هستیم. در مجموع، در سطح جهانی، به سختی میتوان یك جنبش موفق سیاسی را پیدا كرد
كه در آن رهبری فردی به صورت واقعی یا نمادین وجود نداشته باشد. رمز موفقیت جنبش
مشروطه بدون رهبری فردی را نیز باید عمدتا در این دانست كه نیروهای استبداد از توان
یا دانش مقابله با یك جنبش اجتماعی فراگیر برخوردار نبودند.
در شرایط امروز ایران نیز به سختی میتوان تصور كرد كه یك جنبش سیاسی بدون رهبری
عملی یا نمادین فردی بتواند به توفیقی دست پیدا كند. حتا جنبش دوم خرداد كه نیروهای
زیادی از جامعه مدنی را به همراه خود داشت تنها با رهبری نمادین خاتمی بود كه به
قدرت دست یافت. از سوی دیگر، پراكندگی نیروهای سیاسی جامعه ایران به حدی است كه
شكلگیری یك رهبری جمعی در سطح ملی با یك برنامه حد اقلی را در آینده نزدیك تقریبا
نامحتمل كرده است. اگر سه دهه سركوب نتوانسته است اپوزیسیون جمهوری اسلامی را به هم
نزدیك كند به سختی میتوان تصور كرد كه این اپوزیسیون با یك تغییر رفتار سریع
بتواند در آینده نزدیك بر این مشكلات فائق آید و طرحی نو در اندازد. فقدان این
چشمانداز بسیاری از ایرانیان را بر آن داشته است كه به انتظار بنشینند تا شاید
دستی از غیب (قدرت خارجی) برون آید و كاری بكند، و یا یك قهرمان ملی پیدا شود و در
شرایطی كه بحرانهای داخلی و خارجی كیان و موجودیت جامعه ما را به خطر انداخته و
مشكلات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی داد مردم را درآورده است به نجات ایران و
ایرانیان برخیزد.
گرایش «قهرمانسازی» یا «رهبرپروری» در بین برخی از فعالان سیاسی نیز رواج پیدا
كرده است و از فرد یا افراد خاصی برای رهبری اپوزیسیون نام برده میشود. البته اگر
كسی دارای توانایی رهبری باشد گوی حاضر و میدان باز است و او باید بتواند رهبری
خود را ثابت كند. ولی در حال حاضر در داخل یا خارج كشور به سختی میتوان فردی با
جاهطلبیهای سیاسی پیدا كرد كه از یك اعتبار عمومی و مقبولیت ملی فراگروهی،
فراسیاسی و فراایدئولوژیك در بین مخالفان جمهوری اسلامی برخوردار باشد. غالب افرادی
كه از دید هوادارانشان به عنوان یك رهبر ملی نام برده میشوند تنها در میان قشر یا
اقشار خاصی از جامعه نفوذ دارند و برد كلام آنان پهنه اپوزیسیون را در بر نمیگیرد.
به عبارت دیگر، ما مدعیان صریح یا خجول رهبری زیاد داریم، ولی «آن سان سو كی» یا
«مورگان چانگرای» نداریم.
دوستی نوشته بود كه مشكل دموكراسی وجود «غول»هایی است كه سد راه شدهاند و
نمیگذارند نیروهای تازهنفس وارد میدان شوند و راهگشایی كنند. در پاسخش نوشتم كه
از دید من مشكل این است كه در بین اپوزیسیون غول نداریم. یعنی كسی كه این قدر وزن
داشته باشد كه به حسابش بیاورند و این قدر نترس و شجاع باشد كه حاضر باشد با گرفتن
شاخ گاو با آن درگیر شود. آن چه كه داریم غالبا غولبچههایی هستند كه ادای غول را
در میآورند، ولی كمترین جرأتی از خود نشان نمیدهند. مبارزه با جمهوری اسلامی
البته با مباره با سایر نظامهای سیاسی ضد دموكراتیك دیگر جهان متفاوت است و
هزینههای سنگینی میتواند به همراه داشته باشد. ولی كسانی كه میخواهند این مبارزه
را بدون هزینه رهبری كنند، و یا هزینه آن را فقط از جان و مال هوداران خود
بپردازند، جایی در رهبری این مبارزه نمیتوانند داشته باشند. چانگرای این روزها
توانسته است حكومت استبدادی موگابه در زیمباوه را از طریق صندوق رأی شكست دهد، ولی
همین چندی پیش، او بهای مبارزات خود را تا پای كشیده شدن به میز محاكمه به عنوان
خیانت، یا ضربات شدید پلیس كه سر و صورت او را به شدت زخمی و خونآلود و كج و كوله
كرده بود، پرداخت.
مبارزه برای دموكراسی در ایران امروز به یك رهبری داهیانه و شجاع نیاز دارد كه
بتواند در داخل ایران فعالیت كند و متناسب با مقتضیات و شرایط جامعه ایران و
خصوصیات جمهوری اسلامی تاكتیكهای مناسب آن را به كار گیرد. لازمه این كار آن است
كه رهبری یا باید در داخل كشور باشد و یا نمایندگان رسمی آن علنا در داخل كشور
فعالیت كنند (آقای خمینی هم وقتی به مقام رهبری رسید كه عدهای به نام او در داخل
كشور فعالیت میكردند). مبارزه با رژیم با كنترل از دور عملی نیست، و نمیتوان
بدون یك نیروی سازمانیافته در داخل كشور كه قدرت بسیج تودهای داشته باشد كوچكترین
امیدی به موفقیت در مبارزه داشت. كسانی نیز كه در خارج كشور شعار براندازی سر
میدهند یا باید نیروی مسلحی برای این كار در داخل تدارك دیده باشند، و یا اگر
مردم فرضا با قیامی عمومی به این آرزو جامه عمل بپوشانند رهبران خود را در داخل
یافتهاند و به سرنگونیطلبان خارج كشوری كاری ندارند.
به عبارت دیگر، فرد یا افرادی میتوانند رهبری مبارزه دموكراتیك مردم ایران را به
دست گیرند كه: اولا از یك اعتبار ملی فراحزبی، فراسیاسی و فراایدئولوزیك برخوردار
شوند و صبغه وابستگی به یك جریان سیاسی خاص به آنان نخورد؛ ثانیا آماده باشند تا در
درون كشور به فعالیت بپردازند و در خط مقدم جبهه دموكراسیخواهی مبارزه كنند؛ ثالثا
به این منظور تا حدی خطر یك ریسك حساب شده را بپذیرند و آماده پرداخت هزینه آن
باشند؛ و رابعا برای به حد اقل رساندن خطر مبارزه برای خود و پیروان خود
تاكتیكهای مناسبی اتخاذ كنند و مبارزه را فقط از طریق سیاسی پیش ببرند. برای
نمونه، در زیر سلطه جمهوری اسلامی طبعا هرگونه شعار سرنگونی ممكن است با استفاده از
قوانین غلاظ و شداد حاكم، سركوب خشن رژیم را به دنبال آورد و از گسترش مبارزه در
سطح تودهای مانع شود. در برابر، و به جای آن اگر محور مبارزه بر حق انتخاب آزادانه
مردم كه از طریق صندوق رأی بیان میشود (رفراندوم، انتخابات) قرار گیرد خطر كمتری
به همراه خواهد داشت و توان عمومی شدن آن بیشتر خواهد بود. باید توجه كرد كه نفی
نظام به معنای حقوقی آن در گرو موفقیت یك مبارزه مسالمتآمیز برای وادار ساختن نظام
حقیقی حاكم به پذیرش حق انتخاب آزاد مردم است، و نه عكس آن.
كسانی اگر ادعای رهبری مبارزات دموكراتیك مردم ایران را دارند باید كه از نشستن
خارج گود و برای مردم نسخه پیچیدن دست بكشند. آنانی كه مرتبا از جانب «مردم» ایران
سخن میگویند، از راه دور و خارج كشور برایشان دستور العمل مبارزه صادر میكنند
بدون این كه خود كمترین خطری را به جان بخرند، و به مناسبتهای مختلف (مثلا نوروز)
برای مردم پیام میفرستند به سختی میتوانند در رهبری مبارزات مردم ایران نقش مؤثری
ایفا كنند. تصور نمیتوان كرد كه بخش قابل توجهی از مردم ایران برای دریافت این
پیامها و دستورالعملها لحظهشماری نمایند. ولی یك «آن سان سو كی» یا «مورگان
چانگرای» ایرانی میتواند نقش بزرگی در رهبری اپوزیسیون و شكلگیری یك جنبش
آزادیخواهی و دموكراسیطلبی در ایران ایفا كند. میتوان گفت كه در فضای پس از 24
اسفند كه غبار یأس و سرخوردگی بیش از هر زمان دیگری در دوران جمهوری اسلامی بر حیات
سیاسی كشور سایه افكنده، و نارضایی مردم در آن به حد بالایی رسیده است، هیچگاه نیاز
به یك رهبری ملی فعال در داخل كشور تا این حد شدید نبوده است.
-------------
* عنوان این نوشته را از مقالهای گرفتهام كه در شماره
۸
ایرانشهر لندن در
۲۴
آذر
۱۳۵۷
نوشتم و در آن با ذكر نمونههایی از نتایج نامطلوب رهبری روزمره مبارزه از راه دور
(از پاریس) و تظاهرات موفق تاسوعا و عاشورای آن سال كه به ابتكار آقای طالقانی صورت
گرفت استدلال كردم كه آقای خمینی باید یا خود هرچه زودتر به ایران رود تا با توجه
به واقعیات عینی جامعه دستورالعمل صادر كند و یا این رهبری را به كسانی مانند آقای
طالقانی واگذارد كه در داخل كشور حضور دارند و از نزدیك با تحولات روز آشنایند.
اين سومين قسمت از يک مقالهء بلند به نام «فضای پس از ۲۴ اسفند » است. برای خواندن دو قسمت قبل به سايت ايران امروز، که هر سه قسمت در آن درج شده، مراجعه فرمائيد.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايند در پايان مقالات ذکر خواهد شد |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |