بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

 فروردين 1387 ـ   آوريل  2008

سکولاريسم در ایران

عليرضا عطاران (علی آرام)

چند سالی است که بحث «سکولاريسم» به يکي از پرطرفدارترين نظريه ها ميان روشنفکران ايران تبديل شده است، بويژه از زمانيکه حکومت دينی و ترکيب دين و حکومت در عمل از بوته آزمايش سرافراز بيرون نيامد. حتا گروهی از روشنفکران دينی ـ گرچه نه به طور جد و قطع ـ اما جسته و گريخته سخن ازجدايی دين از حکومت و تعيين ساز و کارهای جداگانه برای هر يک بر می شمارند. اما بايستی گفت عليرغم هياهوی زيادی که هواداران سکولاريسم ايجاد کرده اند، تاکنون کار مثبتی انجام نگرديده است. حتا اگر گفته شود روشنفکران صدر مشروطيت درک بيشتر از سکولاريسم نسبت به روشنفکران کنونی داشته اند، سخنی به گزاف زده نشده است.

روشنفکران ايرانی سالها تنها به دادن شعار اکتفا کرده و ساده انگارانه می پندارند تا زمانی که دين بر اذهان و شئون مردم مسلّط است، اقتدار و نفوذ حاکمان دينی ـ اعم از دينداران معمم و مکلا ـ تضمين شده است، سپس نتيجه گيری کرده، از آنجاييکه حاکمان دينی به سادگی از صحنه سياست و حکومت برکنار نمی گردند، پس دشمنی آشکار و نهان با دين، موجب تضعيف حاکمان دينی و خارج شدن سيطره آنان خواهد گردد.

بديهی است چنين تفکری چنان خام و فاقد اصالت بوده که نه تنها مورد استقبال مردم قرار نگرفته که باعث شده حاکمان دينی ـ با نفوذی که ميان مردم دارند ـ روشنفکران و بويژه هواداران سکولاريسم را دين ستيز معرفی کرده و در مواردی هم موفق شده اند چهره منفوری از آنها در اذهان بوجود بياورند.
متاسفانه بايد گفت هنوز پس از گذشت يک نسل از استقرار حکومت دينی، روشنفکران ايرانی متوجه اين ترفند نشده و بدون تمايز و تفکيک ميان دين فردی و دين حکومتی و تحليل و نقش و جايگاه آن در جامعه، راحت و آسان، با خط بطلان بر هرگونه تفکر و ذهنيت دينی و برشمردن دين به عنوان مقوله ای فرعی و شخصی خيال خود را رها کرده تا دره عميقی ميان خود و مردم بوجود آوردند.

امروزه همه صاحبنظری بر اين امر واقف است که دين در ميان مردم، بويژه جوامع مسلمان، از ميزان اعتبار و نفوذ کلانی برخورد است، که از قضا در جامعه ايران اين نفوذ از همه بيشتر است. اين به اين معنا است که مردم به آسانی حاضر به صرفنظر کردن نقش دين و راندن آن به مقوله ای فرعی نمی باشند. بهترين دليل بر اين ادعا نقش دين در جوامعی مانند ترکيه و مصر است که با وجود حکومت های سکولار و مبارزه روشنفکران و سياستمداران آنها با هرگونه گرايش دينی، هنوز از نفوذ عميقی در ميان مردم برخوردار است و اگر حاکمان اين جوامع لحظه ای غفلت کنند و شرايط مطلوبی فراهم شود ـ همانطور که در سال 1357 در ايران بوجود آمد ـ دينداران به راحتی حکومت را برای ايجاد حکومت عرفی دينی تازه ساقط خواهند کرد.

نکته ديگری که از چشم روشنفکران دور مانده، فرق اساسی دين مسيحيت يا حتی دين اسلام در کشورهای اسلامی با مذهب شيعه در ايران اين است که دين در ديگر کشورها هميشه تابعی از حکومت بوده، اما در ايران اقتدار و نفوذ خود را حفظ کرده و هميشه يا خود حکومت می کرده يا در حاکميت شريک بوده است. اين امر نه پس از تسلط و گسترش اسلام که پيش از آن نيز در ترکيب دين زرتشتی با سلطنت وجود داشته است.

برای همين اگر از روشنفکران ايرانی پرسيده شود چگونه مي توان اقدام به کاستن نفوذ دين از مسائل اجتماعی و عقب نشينی به سوی وجدان فردی و اعتقادات شخصی نمود، يا به عبارتی اين امر چگونه ميسر مي گردد؟ توسط چه کسانی بايد صورت بگيرد؟ در اين زمينه تاکنون چقدر کار شده است؟ چه ميزان سنجشگری علمی و خردمندانه شده است؟ و مهمتر از آن آيا چنين تلاشی بدون همکاری روشنفکران دينی ميسرخواهدبود يا نه ـ البته روشنفکران دينی هوادار سکولاريسم، نه آنهايی که در راستای دين ايدئولوژی و تزهای همچون نو نوارکردن های علمی دين برای دين حکومتی تلاش ميکنند. ـ بی گمان برای هيچ کدام پاسخی نخواهند داشت.

بدين منظور، اگر به فرض وابستگی و جامعيت باورهای دينی مردم ـ که از قضا در وحدت و همگونی با نهادها و تشکل هاي اجتماعي گره خورده است ـ شکسته شود، اما در زمينه گسستن ذهنيت دين باوران پيکار فرهنگی صورت نگيرد، دين باوران دچار بحران های روحی و روانی غيرقابل جبران خواهند شد، چون ديگر آن نيرويی که باعث آرامش درونی و تسلای خاطرشان بوده ـ هر چند که به اشکال نادرست و خرافی ـ شکسته شده و فرو ريخته است.

اينجا ممکن است پرسيده شود؛ اصولا در جامعه ايران جريانی به نام سکولاريسم دينی که هوادار و خواهان جدايی دين از حکومت باشد، ميان مردم و دين باوران وجود داشته و دارد، يا خير؟ برای پاسخ به اين پرسش بايستی گفت، برخلاف برداشت های رايج که بسيار شنيده می شود، اسلام و بويژه تشيع هميشه خواهان دخالت دين در حکومت و اداره جامعه توسط روحانيون بوده است و نيز از نظر تاريخی دين و سياست با يکديگر عجين بوده است، در مقاطع بسياری ـ بويژه در اين يکصد سال اخيرـ عليرغم اصرار تعدادی از روحانيون در تاکيد نقش دين در جامعه، بخش بزرگی از روحانيت شيعه و به ويژه مجتهدين بزرگ ايران به طور جد يا کم و بيش ـ در سه مقطع انقلاب مشروطيت، دوران حکومت ملی مصدق و حتی دوران حکومت اسلامی ـ هواخواه جدايی دين از حکومت بوده اند. بويژه که تأکيد تنی از بانفوذترين مراجع تقليد شيعه در اين جدايی قابل توجه است. «آيت الله طباطبائی و بهبهانی در مشروطيت، آيت الله بروجردی در نهصت ملی، آيت الله شريعتمداری در حکومت اسلامی از نمونه های بارز اين تفکر است.» حتی تئوری ولايت فقيه و تشکيل حکومت اسلامی تنها پس از به قدرت رسيدن جمهوری اسلامی در سال 57، آنهم از سوی بخش کوچکی که در رأس قدرت قرار گرفته بودند، مطرح شد. ضمن اينکه تا سال هايی چند، بسياری از مراجع تقليد متنفذ و مهم، با تشکيل حکومت اسلامی و ولايت مطلقه فقيه مخالف بودند، اما اندک اندک مخالفت آنها به انحاء گوناگون خاموش گرديد.

در بازنگری به تاريخ و گفتمان پيرامون جدايی دين و دولت (1)، گرايش جدايی دين و دولت، يا سکولاريسم به معنای پرداختن روحانيون به امور دينی مردم و کناره گيری آنها از سياست، گرايشی بوده که به طور مشخص پس از انقلاب مشروطيت بوجود آمد و از سوی اکثر روحانيون وقت نيزحمايت شد، اما متاسفانه از آنجايي که از نظر ذهنی و تئوريي زميني اش فراهم نگرديد؛ هيچ گاه از حرف و شعار فراتر نرفت و به مرحله اجرا گذاشته نشد. بدتر از آن چون اين اصل از سوی روشنفکران، انديشمندان و سياستمداران پيگيری نشد، کم کم به فراموشی سپرده شد، تا حدی که چند دهه بعد بخشی از تندرو ترين روحانيون توانستند با تشويق اقشار ميانه و محروم جامعه ازيک سو و حمايت روشنفکران و تحصيلکردگانی که از جريان چپ ضربه خورده و دلسرد شده بودند، خود را به جامعه تحميل کنند.

اين گروه با حمايت مردم از يک سو و روشنفکرانی که پس از شهريور بيست و به ويژه بعد از شکست نهضت ملی، با طرح اصلاح دين به عنوان «دين مسلکی» جهت جايگزين نمودن ايدئولوژی های چپ تلاش کردند، چنان قدرتمند شدند که توانستد همه دين باوران را به دشمنی با سلطنت و در نهايت غرب ستيزی ودار نمايند و آنگاه خود برای ايفای نقش دين در امور اجتماعی و مداخله در حکومت قدم پيش گذارند.

اما اينکه چگونه شد اين گروه از روحانيون که از قضا در اقليت و از رده های پايينی اين قشر بودند، توانستند قدرت را از روشنفکران ديندار و ديگر رقبا تصاحب و با برپايی حکومت دينی سيطره مستبدانه خودشان را تثبيت کنند. همان چيزی است که قصد دارم ـ در حد توانم ـ به آن بپردازم.
به نظر من چهار عامل عمده در عدم استقرار سکولاريسم پس از انقلاب مشروطيت و بدتر از آن سوق يافتن جامعه بسوی حکومت دينی، ـ يعنی يک دوره پسرفت يکصد ساله ـ دخيل بود.

1 ـ مهمترين عامل، عدم استقرار نهادهای سکولار بود؛ موضوعی که کمتر به آن پرداخت شده است. معمولا زمانيکه سخن از جامعه سکولار ـ در اين صد سال اخير ـ به ميان می آيد، تنها به نقش تنی از روشنفکران لائيک و انديشمندانی که در غرب تحصيل کرده بودند اشاره می شود و چنين عنوان می گردد که چون اين گروه از سوی نخبگان و قاطبه مردم حمايت نشدند و نيز چون همه دينداران اعم از معمم و مکلا هوادار حکومت دينی و دخالت دين در سياست بوده اند، پس اين امر مانع از بوجود آمدن جامعه سکولار گرديد. اما اين تصور نادرستی است که هنوز گريبان روشنفکران ما را رها نکرده است.
درست که درانقلاب مشروطه کسانی چون شيخ فضل نوری ها بودند که با هرگونه جامعه سکولار مخالفت ورزيده و سرسختانه خواهان حکومت مشروعه بجای حکومت مشروطه بودند، اما نبايد فراموش کنيم اين گروه چندان قدرتمند نبودند و اکثر روحانيون و علمای دينی خواهان جدايی دين از سياست بودند و اگر همين ها نبودند، يک فرد غير مسلمان ـ يپرم خان ارمنی ـ قادر نبود با نفوذترين روحانی تهران ـ شيخ فضل الله نوری ـ را در ميدان شهر اعدام کند.

به عبارتی، روشنفکران و انديشمندان دوران مشروطيت، به جای اينکه از فرصت بدست آمده سود ببرند و با دست زدن به کارهای زيربنايی جهت برپايی نهادهای لازم اقدام کنند، به پيروی از انديشمندان مغرب زمين و اروپا، با کپی برداری از نهادهای مدنی غرب و ديکته کردن آن به جامعه ايران برآمدند.
روشنفکران ما نفهميدند در اروپا، هواداران سکولار در طی يک دوره طولانی و با تلاشی توانفرسا و دشوار توانستند نهادهايی را بنياد نهند که با جامعه خود همخوانی داشته باشد، بدون اينکه اين نهادها در تعارض با دين باشد و يا متعرض دين باوران گردد. برای همين هم توانستند دين را در کليت خود در حوزه زندگی فردی محدود نمايند و همزيستی آن را با زندگی عرفی ممکن سازند. اما در ايران چون اين نهادها تشکيل نگرديد، همياری و همکاری با هوادارن سکولار نيز بوجود نيامد. در اين ميان حرکت های سکولاريستی پراکنده کسانی همچون: تقی زاده، دشتی، کسروی و هدايت که از بانيان و دلسوختگان اين انديشه بودند، با بی مهری بسياری از روشنفکران و حتی مردم قرار گرفت و پس از مدت کمی کلا به بوته فراموشی سپرده شد.

2 ـ دومين عاملی که باعث انزوای گرايش سکولاريسم درايران گرديد؛ کوشش برخی ازطلاب و روحانيون تندرو بود. اين گروه برای زدودن ديوار ميان دين وحکومت و کشاندن روحانيون به مبارزه سياسی به سود دين، تلاش وافری بخرج دادند.

اگر از تلاش اوليه کسانی چون: سيد جمال اسد آبادی، سيد محمد خيابانی، ميرزا کوچک خان جنگلی و سيد حسن مدرس بگذريم، نخستين جريان جدی که اقدام به طرح چنين تزی گرفت، گروه فدائيان اسلام بود. بانی اين حرکت فردی به نام سيد مجتبی تهرانی ميرلوحی معروف به نواب صفوی بود که با طرح موضوعاتی همچون، ضديت با غرب، تشويق روحانيون به مبارزه با دولت و سياست های غربگرايانه اش و در نهايت تشکيل حکومت اسلامی، پا به عرصه جامعه گذاشت. گرچه حرکت اين گروه چندان حساب شده و عميق نبود، بطوريکه فعاليت های آنان را می توان در چند ترور سياسی: «کسروی، رزم آرا، هژير»، خلاصه کرد. اما حرکت آنها الهام گر حرکتهای بعدی تندروهای مسلمان قرار گرفت.

اگر در اين رابطه بخواهم اشاره ای بکنم، بايد گفت با دستگيری و اعدام تنی از رهبران فداييان اسلام، اين گرايش نابود نگرديد و از ميانه سال های 1320 ياران تازه ای ـ آيت الله کاشانی ـ پيدا کرد و حرکت خود را با آنها پيوند داد. گرچه اين جريان هم توفيقی پيدا نکردند و در سال 1332 و ماجرای نهضت ملی بار ديگر شکست خوردند، اما در سال 1342 بار ديگر فرصتی مناسب نصيب تندروها گرديد تا بتوانند نهايت بهره برداری را بنمايند. اين فرصت بدست آمده اصلاحات شاه بود که مي خواست سيستم و نهادهای مذهبی شيعه را به طور جدی دستخوش تغييرات کند. تندروها شورش کردند و خواستند خود را بر جامعه تحميل کنند، اما به علت نداشتن دانش نوين و عدم حمايت ديگر اقشار، بويژه روشنفکران و آزاديخواهان، با اينکه از رهبری توانمندی ـ آيت الله خمينی که در بسيج و رهبری قدرتی بی همتا بود ـ برخوردار بودند، بهره ای نبردند و شورش آنها سرکوب و رهبرشان دستگير و تبعيد گرديد، اما آتش زير خاکستری شدند تا در فرصت مناسب شعله ور گردند.

3 ـ اما مهمترين عاملی که باعث شکست سکولاريسم و در نهايت به قدرت رسيدن بنيادگرايان و استقرار حکومت دينی گرديد، همانا اتحاد روشنفکران با دينداران مسلکی بود.

جنبش چپ از سالها پيش و بخصوص پس از شهريور 1320 در ميان جوانان و روشنفکران از رشد چشمگيری برخوردار گرديد. اما با شکست اين جبهه و برباد رفتن اميدهای آنها، گروهی از روشنفکران و مبارزان برای مبارزه با استبداد و جبران عقب ماندگی، درصدد مطرح کردن دين به عنوان دين مسلکی به جهت جايگزينی ايدئولوژي های چپ برآمدند.

روشنفکران و مبارزان مي دانستند روحانيون شيعه نفوذ انکار نشدنی ميان مردم دارند، پس پنداشتند اگر اين قشر به دانش نوين مجهز شوند، توان رهبری مردم را خواهند داشت.

جلال آل احمد نخستين کسی بود که با نقد روحانيت، آنها را تنها تکيه گاه مردم در تقابل با استبداد و امپرياليسم دانست. او در غربزدگی همه بيچارگی را به گردن روشنفکران انداخت و با قاطعيت مدعی شد هرآنچه معاهده و قرارداد ننگين در يکقرن اخير بسته شده توسط قشر روشنفکر فکلی بوده و حتی يک قرارداد از سوی روحانيون منعقد نشده است.

پس از آن علی شريعتی دنباله کار او را گرفت و در صدد زدودن همه زشتی های دين و روحانيت برآمد و با ابداع تشيع علوی در مقابل تشيع صفوی دين را تراش داد و آن را گيرا کرد تا زمانی ديگر و کسانی ديگر که در قدرت طلبی و قدرت خواهی يد طولانی داشتند، فرصت يابند اين ارثيه را ببلعند.
باز لازم است اشاره کنم، علی شريعتی به تقليد از اروپائيان و مسيحيان، که حرکتی را با عنوان پروتستانيسم عليه ارتودکسيسم تحت عنوان تجديد نظر در اصول مسيحيت شروع کرده بودند، اقدام به اصلاحگری و نوآوری در دين نمود. اما او در نيافت که هدف پروتستانيسم تجديد نظر در اصول مسيحيت در راستای جداسازی دين از حوزه اجتماع بود که نهايتا دين را به امری کاملاً شخصی و مبتنی بر اعتقادات فردی تبديل کرد. اما اصلاحگری او که با نقد دين سنتی و دين مدرن با ابداع آل احمد راه اندازی شده بود و با تلاش او به اوج رسيد؛ نتيجه ای عکس داد، به عبارتی حاصل تلاش او و ديگر روشنفکران به سود روحانيونی تمام شد که هوادار آشتی دين با سياست و ايجاد دين مسلکی بودند.

آری اگر روشنفکرانی ايرانی از: آل احمد، بازرگان، سحابی(پدر و پسر)، شريعتی (پدر و پسر)، حنيف نژاد، مطهری، بهشتی، حاج سيد جوادی، طالقانی، پايدار «پيمان» سامی، سروش، شبستری و گروه ها و سازمانهای سياسی مذهبی از: سوسياليست های خداپرست، نهضت آزادی، مجاهدين خلق، مجاهدين انقلاب اسلامی و انجمن های اسلامی خارج از کشور که از شکست جنبش چپ و حزب توده دلسرد و واخورده شده بودند، نبودند و سعی و تلاش وافری در آشتی ميان دين با حکومت بعمل نياورده بودند، روحانيت سنتی شيعه هيچگاه توان اين را نداشت که بر سرنوشت مردم سلطه پيدا کند.
اين روشنفکران که با نيت رسيدن به عدالت اجتماعی و آزاديهای مدنی و برونرفت جامعه از بن بست ديکتاتوری به اين کار دست زدند، دورانی را بوجود آوردند که به دوران نظريه پردازان «دين مسلکی» معروف گشت، دورانی که همه چيز را از بنياد دگرگون کرد و برای نخستين بار موضوع تشکيل حکومت دينی به مفهوم جديد و برخاسته از حمايت توده های مسلمان را به وجود آورد.

4 ـ بجز اين موارد، عامل ديگری ـ گرچه نه موثر به اندازه عوامل ديگر ـ تأثير خود را در جامعه برجا گذاشت. اين نيرو پيروان و وابستگان نيروی جهانی چپ ايرانی بودند، که خود را هوادار بنيادگرايان به حساب می آوردند بود. اينان به همراه ديگر نيروهای چپ که گرچه مستقل از کشور سابق شوروی بودند، اما در کل سياستی همانند آنها به عهده داشتند، جبهه ضد امپرياليستی با دينداران ـ اقشار تندرو و اصولگرا ـ تشکيل دادند و با شعار جبهه متحد نيروهاي دمکراتيک خلق و ضد امپرياليستی، جنبش سکولاريستی ايران را کم رنگ کردند.

باری جامعه ايران که ظرفيت برپايی يک جامعه سکولار را داشت، آنگاه که ديگر جوامع تلاش می کردند تا خود را از بندهای اسارت انديشه های مسلکی و مکتبی ـ از هر نوع آن ـ رها سازند، دست به تجربه حکومتی ايدئولوژيک از نوع دينی زد که نه تنها جهانيان که خود ايرانيان را مبهوت نمود.

بدتر از آن هنوز پس از گذشت يک نسل از استقرار بنيادگرايان، روشنفکران ما بجای نقد همزيستی دين و دولت و تعيين جايگاه هر کدام؛ همچنان در تلاش انکار و تخطئه دين بسر ميبرند. مثلاً، انبوهی پژوهش، سال ها تحقيق و عمری به کوشش صرف می شود که ثابت شود، اسلام چه ميزان حقوق انسان ها را رعايت کرده است، پيامبر، امامان و قديسين چگونه بوده اند، احکام و دستورات دينی به چه درد مردم ـ حتی مومنان دين ـ مي خورد؛ فايده احکام دينی چيست؟ چه اندازه از دستورات دينی درست است؟

اما اگر بجای اين همه تلاش بيهوده، تنها به چند و چون نهادهای سياسی و اداره جامعه توسط اين نهادها و تفکيک نقش و وظيفه هر يک می پرداختيم و بجای روشنگريهای علمی و افشاگريهای نقادانه، تنها مانع از نزديک شدن دين به حکومت مي شديم، حتی اگر دين به ساختار سنتی خود ادامه می داد و مومنان نيز با اعتقاد و باور به همان رساله های عمليه و آيات و اوراد و احاديث خرافی پايبند بودند و به زندگی ادامه می دادند، اکنون گرفتار چنين کابوسی نبوديم.

البته جای هيچ شکی نيست که هر روشنفکری مجاز است که به نقد هر ايدئولوژی و مسلک و مرامی، حتی دين، بپردازد اما سخن اينست که وظيفه روشنفکر هوادار جامعه سکولار اين نيست که پيشتاز و مدعی اصلاح انديشه دينی باشد؛ چنين کاری از آن مجتهدان، روحانيون و فقيهان است، وظيفه روشنفکران ـ بطور اعم ـ در اين است که بينديشند جايگاه دين در يک جامعه سکولار کجاست؟ آيا جايگاه دين پهنه سياست و حکومت را نيز در بر می گيرد و يا جايگاه دين تنها در حوزه شخصی که همانا مساجد و تکيه ها و قلوب مومنان است. به عبارتی، روشنفکر تنها منتقد دين درحوزه اجتماعی وسياسی است.

جنبش سکولاريستی وظيفه دارد روحانيت شيعه را به مساجد و حوزه های درس دينی برگرداند و آنها را در آنجا نگاهدارد و نگذارد با دولت پيوند بخورد. از ديگر وظايف روشنفکران در جامعه سکولار، ايمن بودن دين باوران و بی دينان است. سکولاريسم تنها در گروی جدايی دين و دولت نيست، در پذيرش همزيستی انديشه دينی و غير دينی نيز است. ضمن اينکه اين تنها دولت سکولار نيست که بايد از گزند دخالت مسلک گرايان در امان باشد. دين و باورهای شخصی مردم و انجام فرايض دينی نيز بايد از گزند سکولاريست ها در امان بماند. به عبارتی همان طور که دين باوران مسلکی بايستی به حوزه عقيدتی خود ـ مساجد، حسينيه ها، تکيه ها و حوزه های دينی ـ عقب نشينی کنند، امنيت و آزادی انديشه ايشان نيز در آن حوزه ها تضمين گردد. چرا که هدف سکولاريسم، دين زدايی نيست، بلکه گسترش نهادها و انديشه های شهروندی است.

_________________________________________________________

1. بر اين نکات در ديگر تحليل هايم، بخصوص در کتاب «بررسی ديدگاه های جنبش های اجتماعی سياسی صد سال معاصر» تأکيد کرده ام.

***

نظرها:

 

فراموش نكرده ايم كه توده اي ها در جريان استفراغ ملت ايران شعار مي دادند که «تا شاه كفن نشود / اين وطن وطن نشود» چون با افكار كمونيستى نمي توانستند مردم را جلب كنند. من هم موافقم كه ما از به اصطلاح روشنفكران خورده ايم ـ كسانى كه بجاى اصلاح نظام شاه كشور را بدست خونخوارن مذهبى سپردند. عمرى آرزوى اجراى قانون اساسى را داشته باشى و حال که شاه مجبور مي شود و نخست وزيرى را به بختيار مي دهد يارانش او را پس بزنند و با خونخوار هندى پيمان ببندند. من يكى جبهه ملى را تا عمر دارم نمي بخشم. اي كاش از دشمنن ميخورديم كه هضمش راحت تر بود؛ ولى از خودى و دوست خورديم. (شيرين)

***

نظرات شما قسمتی از حقیقت، و در بعضی جا ها هم غلط است. این که با باور های خرافی دین باوران از نگاه درون دینی و برون دینی باید مبارزه کرد وقت کشی نیست و لازمه فرهنگی مثل فرهنگ ایرانی است که بعنوان مثال فردی فرد دیگر را در محرم فقط برای پوشیدن پیراهن رنگی کشته است.این فرهنگ اصلا گنجایش سکولارسم را ندارد و دیدیم که الیتهای دوره مشروطه هم نتوانستند با آوردن ایده سکولاریسم کاری از پیش ببرند زیرا عامل تعیین کننده رفتار جامعه بر اساس عقل آزاد و رهای منطقی و زمینی نیست بلکه بر اساس باور ها و سنتهای غلطی است که مردم به آن سنتها اعتقاد دارند و یا در اثر بی فکری و تقلید پذیرفته اند. با این بنیانها باید مبارزه شود و نظر شما غلط است سکولاریسم نه تنها با دین و جدایی آن از حکومت موافق است بلکه با هر ایدئولوژیهایی که از عقلانیت تهی است نیز مخالف است مثل نژاد پرستی و ملیت پرستی (ملیت پرستی ای که حقوق بشر افراد را بر نمیتابد و اگر کسی از حقوق بشری خود دفاع کند را خائن میپندارد مثل وطن پرستی محمد رضا پهلوی که منجر بحزب رستاخیز و ضدیت با دست آوردهای مشروطیت بود) البته برای اعتلای سکولاریزم ایجاد نهادهای مدنی و پیش زمینه های لازم است و در کنار عدم نقد باورهای دینی و استقرار ارزشهای دینی و ضدیت دین با حقوق بشر و دمکراسی و سکولاریزم این بنیانها نمیتواند مستقر بشود

(http://efsha.squarespace.com/blog/)

 

***

 

برگرفته از وبلاگ نويسنده:

http://aliaram.com/article.aspx?id=353

بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630