ریشههای تاریخی بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه
بخش سوم- ریشههای بنیادگرایی اسلامی در عراق
نوشتهء پیمان (فرزندی از ایران زمین)
به نام خداوند جان و خرد
در این بخش صحبت از سرزمینی است که یکی از مهمترین مهدهای تمدن بشری است، سرزمین گیلگمش، هزار و یکشب، جهانگشایانی چون آشوریان و بابلیان، خلفای نامداری چون هارون، مامون؛ و دارای تاریخی خونبار در قرن بیستم: عراق ـ سرزمینی که تا 300 سال گذشته همواره جزیی از ایران بود؛ سرزمینی که نامش در دورهء معاصر با نام خونخواری چون صدامحسین عجین گشته و امروزه به برکت بنیادگرایان اسلامی تبدیل به میدان جنگ شده است. البته به سبب بنیان های تمدنی و همچنین تلاشهای دولت های آمریکا و عراق بنیادگرایان در این کشور تا حدی به عقب راندهشدهاند، با این حال هنوز راه برای نابودی این جانور درنده در این سرزمین دراز و دشوار است.
3-1- تاریخ عراق از آغاز تا تسخیر بابل بدست کوروش بزرگ
سرزمین میانرود (بینالنهرین) بهسبب وجود دو رودخانه دجله (تیگر) و فرات (بورانون) و همچنین خاک حاصلخیز از همان آغاز زندگی بشر یکی از نخستین مناطق اسکان بشر بودهاست. در اینجا یکی از برخوردهای نژادهای گوناگون مشاهدهمیشود. سامیها در بخشهای جنوبی و مرکزی دولتهای خاص خود را بهوجودآوردند ولی سرانجام در شمال فرارود به گیمریها و سپس آریاییهای تازهرسیده برخوردنمودند. بهعبارتی از همان روزهای نخستین سرزمین فرارود دارای یک مرزبندی غیررسمی میان شمال و جنوبش شد.
ایلغارهای بزرگ مرتب در این سرزمین صورت میپذیرفت. دولتها میآمدند و میرفتند. نخست سومریان که مخترع خط بودند. سپس نوبت به مردم بابل و سرزمین ایلام رسید که چند صباحی بخش بزرگی از این سرزمین را تسخیر کنند. در این دوران حمورابی نخستین قانون مدون را به جهان عرضه میکند ولی پس از وی دولتش ضعیف و بدست کاسیان ازمیانمیرود. ایلامیان در زمان "شوتروک ناخونته" بابل را میگیرند ولی با ظهور آشوریان وضع فرق میکند.
3-1-1- آشوریان بنیانگذار خشونت افسارگسیخته در میانرود
دولت آشور بهعنوان جنگجوترین و شقیترین دولت دنیای باستان به دنیا آتش و خون هدیهمینمود. مردانی چون آشورنصیرپال، شلمنصر، تیگلاتپالسر، سناخریب و در نهایت آشوربانیپال دولتی تاسیس کردند که از رودخانه نیل در مصر تا کویرلوت در ایران گستردهبود. پایتخت این دولت در شهر نینوا در شمال عراق قرارداشت و معروفترین شهر در زمان خود بهشمارمیرفت. دولت آشور بهجز آتش و خون چیزی به ملل دیگر هدیه نکرد. تمدنهایی چون ایلام در زمان این دولت نابودشدند و در حقیقت تنها فاکتور آشوریان برای قدرتنمایی در برابر کشورهای دیگر تنها زور و وحشیگری بود تا ترس از خودشان را در دلها وارد نمایند. آشورنصيرپال دوم (حدود 850 سال قبل از ميلاد) با استفاده از روشهاي خشونتآميز و بيرحمانه چنان حکومتي در آشور برقرارکرد که نامش تا ساليان دراز در تمام عالم وحشت ميآفريد. او در يکي از کتيبههايش آورده: ((شهر را تسخيرکردم، 600 تن از جنگجويان را از دم تيغ گذراندم، 3000 اسير را زندهزنده در آتش سوزاندم، همه را کشتم، پوست حاکم شهر را کندم و سپس آنرا بر فراز ديوار شهر پهن کردم)). درود بر این انسان شریف و دلنازک!
در اینجا باید به نکتهای مهم توجه نمود که آن دین رایج در این سرزمین و خدایان مردم آنها بودهاست. در اینجا برخلاف یونانباستان خبری از خدایانی چون آفرودیت نیست بلکه خدایانی چون ایشتار و گولا که همه جنگاور و خشونتگرند. در کتابخانه معروف نینوا که توسط انگلیسیها در قرن گذشته کاوش شد بهطورمرتب نام این خدایان و بهخصوص ایشتار آوردهشدهاست. آشوربانیپال در تاریخ جنگهای خود بسیار نام این خدا را میبرد و تمام جنایات وحشیانهای که بهخصوص در ایلام مرتکب شد را بهخاطر این خدا و تمام کشتارها را بهعنوان قربانی در پیشگاه ایشتار معرفی میکند! یکی از رسمهای رایج از آغاز تمدن در این سرزمین بردن خدایان شهر مغلوب به پیشگاه خدای شهر پیروز بود تا خدمت او را نماید. این رسم از همان آغاز تمدنهای سامی در میانرود رواج داشت و در حکومت "نبونید" آخرین پادشاه بابل به اوج خود رسید. همچنین رسم دیگر آن زمان تصویرکردن خدایان در کاخهای شاهی بهصورتی ترسناک بود تا نمایندگان سیاسی دیگر کشورها دچار ترس شده و آنرا به کشور و دولتشان منتقل کنند. بهعبارتی خدایان در سرزمین میانرود نسبتی با آرامش و عشق نداشتند و تنها مشخصه آنها ترسناکی و بیرحمی آنها بود پس خشونت دینی از همان آغاز در این سرزمین نهادینه شدهبود.
شهر نینوا بهعنوان پایتخت آشور نیز جلوه خاص خود را داشت زیرا علاوه بر گرفتن خراجی سنگین از کشورهای تابع در آن انواع تفریحها و مفاسد رواج داشت. نخستین وسایل قمار در آنجا یافتشده، ضمناینکه هرزگی و همجنسبازی نیز در این شهر رواج بسیار داشت. ملل گوناگون علاوه بر خراج مالی باید سالیانه تعداد زیادی برده و کنیز به نینوا میفرستادند و این سبب تنفر بیش از پیش از این دولت میشد. باید گفت که در این دولت تنها چیزی که موردقبول نبود، اخلاق و انسانیت بود. سرانجام تنها پس از 14 سال از مرگ آشوربانیپال، تمامی سرزمینهای تابع آشور قیام نموده و لشکریان ماد به رهبری هوخشتره و بابل به رهبری نبوپالسار نینوا را محاصره و تسخیر نموده و عمر این دولت شقی را بهپایانرساندند. باید گفت که آشوریان نقش بزرگی در بنیانگذاری خشونت افسارگسیخته و وحشیگری در این سرزمین داشتند.
3-1-2- ورود آریاییها به شمال عراق و پادشاهی نبوکدنصر (بختالنصر)
با نابودی آشوریان مادها بهعنوان نخستین آریاییها شمال عراق را تسخیر نمودند و کردهای امروزی بهعنوان تیرهای از مادها از آن روزگار شمال عراق را در اختیار دارند. این سبب یک مساله مهم شد: آغاز برخورد بین آریاییها و سامیها. این دو قوم بهطورمشخص باهم چندان صفایی نداشتند ولی دیگر دو دولت ماد و بابل تمایلی به درگیری نداشتند پس با ازدواجهای سیاسی سعی در همیشگی نمودن صلح نمودند که باغهای آویزان معروف در بابل ثمره یکی از این ازدواجها بود. ولی از زمانیکه "نبوکدنصر" (بختالنصر) فرزند نابوپالسار به تخت نشست از ترس یورش مادها یک سلسله دژ در شمال کشورش ساخت که به دیوار ماد موسوم شد. این مسایل سبب یک جدایی نژادی، مذهبی و سیاسی بین شمال و جنوب عراق شد که امروزه بهخوبی خود را مینمایاند.
"نبوکدنصر" نامی بسیار آشنا در تاریخ است. سرداری جنگاور که مصر، عربستان و اورشلیم را تسخیر کرد. کشتاری از یهودیان نمود که تا آنروز سابقه نداشت و اورشلیم را ویران نمود. در زمان وی بابل به بزرگترین و ثروتمندترین شهر دنیای باستان با بیش از یکمیلیون نفر جمعیت تبدیل شد. مجسمه عظیم زرین وی در بالای شهر نصب شد. دژها و شبکههای آبیاری بسیار ساخت و شهر بابل را به تسخیرناپذیرترین شهر تبدیل نمود.
اما پادشاهی وی خصوصیات جالبی داشت که 2500 سال بعد شقی جنایتکاری بهنام "صدامحسین" خواست آنها را تقلیدنماید. نخستآنکه دولت تنها قائم به او بود و پس از مرگش بابل ضعیف شد یعنی او یک رهبر کاریزماتیک بهمعنی واقعی بود. دوم اینکه کوچکترین مخالفتی را با بیرحمی تمام، آتش و خون جواب میداد که مشخصترین آن همکاری یهودیان با مصریان و درنتیجه نابودی اورشلیم بود. سوم تسخیر، استثمار و غارت کشورهای ضعیف همسایه برای پیشرفت بابل و عدمدرگیری با قدرتهای بزرگ زمانه بود. باید گفت که دولتهای آشور و بابل زمان نبوکدنصر پیشوایان سامیها بودند و صدام نیز با تاسی به آنها میخواست رهبر تمام جهان عرب شود. یکی دیگر از خصوصیات دولت بابل همکاری تنگاتنگ کاهنان و روحانیون بهخصوص کاهنان پرستشگاه مردوک خدایخدایان با دولت بود. بهعبارتی دولتهای آشور و بابل از همان روز تشکیل دولتهایی دینی بودند که روحانیون علیرغم عدمداشتن قدرت سیاسی دارای قدرت معنوی زیادی در دستگاه حکومت بودند.
با مرگ نبوکدنصر دولت بابل بسیارضعیف شد و در مدت کوتاهی پادشاهان گوناگون آمدند و رفتند. سرانجام نبونید که یک افسر ارتش بود بر همه مدعیان پیروز شد و با فرونشاندن شورشهای مناطق دیگر به تخت نشست. او که مردی علاقهمند به باستانشناسی بود مدتی پایتخت خود را به شهر تیما در اردن امروزی منتقل کرد و به "سین" خدای ماه احترام بسیار گذاشت. این مساله سبب تنفر و ترس کاهنان پرستشگاه مردوک از وی شد. در این زمان بود که کوروش بزرگ ظهورنمود و فصلی نوین در تاریخ بشریت گشودهشد.
3-1-3- نگاهی به دین و رفتارهای مذهبی مردم میانرود در این دوران
هر چند ديانت بابلي خود وارث دين باستاني مردم سومر است ولي بهنوبهخود مراحل تکامل و ارتقا را پيموده است. وقتي بابل به عظمت رسيد، دینش نیز دارای اسلوبی منظم گرديدهبود. باید گفت که ريشه ديانت بابلي در تاريخ سومريها و اکديها مخفي و مستور است. بدون شبهه ميتوان گفت که آن مبادي ديني از ديانت بدوي و عقاید ساده يعني فتيشيزم و آنيميزم ابتدایي آغاز شده و مراتب نشو و ارتقا را طيکرده و چون تمدن بابل قدرت يافت بهصورت تعدد خدایان نمودارگرديد. آثار الواح گلي با خطوط ميخي که بهتازگی در ويرانههاي شهرها و معابد میانرود يعني کشور بابل بدستآمده همه نشانگر اين مدعامیباشد. اين سير تکاملي دراز نزدیک به چهارهزار سال و در پرتو استقلال سياسي میانرود و استقرار سلاله پادشاهانی که در آن زمان طولاني بهنوبت خود پياپي حکمراني ميکردند، ادامه یافتهاست. نخست، اعتقاد به خدايان خاصي در شهرهاي کوچک ظاهر شد يعني هر شهري خداي خاص خود را داشتهاست که حافظ آن شهر و معبود ساکنين آن بوده و ساکنين هر شهر مقام و اهميت خداي خود را بالاتر و بيشتر از خدايان ديگر شهرها ميدانستند و بر سر آن خدایان با يکديگر رقابتها و جنگها داشتهاند. بنابراين عدد خدايان به اسامي مختلف در تاريخ ديني بابلي فراوان است، هم در الواح گلي اکتشافي به وسيله باستانشناسان و هم در متون و منابع کتب مورخين يونان مانند هرودوت و ديگران نام آن همه خدا به تفصيل ذکر شدهاست.
شهرهای میانرود مانند اوروک، اوريدو، لاکاش و بلاخره شهر اور محل زایش "حضرت ابراهيم" هر يک خداي مخصوص به خود را داشتند تا آنکه عاقبت نوبت به شهر بزرگ مرکزي يعني بابل رسيد پس خداي آن شهر در صدر خدایان سراسر مملکت قرارگرفت. وقتيکه پادشاهی نیرومندی در میانرود در پرتو پادشاهی سلاله "حمورابي" تشکيلشد، مردم آن خاک سر به آسمان برافراشته و خدايان خود را در آسمانها جستجوکردند و خورشید، ماه وستارگان آسماني را مظاهرخدایان شمردند. همانطورکه مجسمهها و تمثال آن خدايان در معابد روي زمين افراشتهميشد. بهزعم ايشان خدایان در آسمانها زندگي ميکردند و با يکديگر گاهي به صلح و گاهي به جنگ و زماني به محبت و دوستي و وقتي با خصومت و دشمني بهسرميبردند. تعداد اين خدايان به شماره ستارگان آسمان ميرسيد. در مجموعه خدایان اعصار سومري و اکدي افزون از چهارهزار اسم خدا بهنظرميرسد که هر يک مظهر نيرویي از مظاهر طبيعت بودهاند.
در حفاريهايي که در مکانهای گوناگون عراق صورتگرفته، مجسمه خدايان بيشماري از زير خاک بيرونآمده و به موزههايجهان منتقلشدهاست. اين خدايان صورت تکامليافته آنيميسم ابتدايي بودهاند. بنابراين بابل نيز تحول و تکامل دين از فتيشيسم تا اعتقاد به خدايان را تجربهکرد. اين سير درحدود چهارهزار سال طولکشيد و در پايان خداياني که نماينده ارواح ماه و خورشيد و سيارهها بودند، در شهرهاي مختلف مورد پرستش قرارگرفتند. مردوخ یا مردوک در بيشتر زمانها برترين خدا بود. در زمان حمورابي شيوهجديد مديريت که تمرکز قدرت در مرکز و دربار بود بهکار گرفتهشد و قدرتي که در اختيار فرمانروايان ولايات بود به شخص پادشاه تفويض شد و حکومت پادشاهي مدعيداشتن سرمنشا الهي شد (درست مانند حکومت فعلی ایران).
اما در مورد رفتارهای دینی، کثیفترین کارها بهنام دین توجیه میشد. هرودوت مينويسد: ((بر هر زن بابلي واجب است که در مدت عمرش يکبار در معبد زهره (ونوس) حاضرشود و با مردی بيگانه نزديکي جنسي کند و مرد را بهرهمند کند. زنان ثروتمند بابلي بهدليل فخر و مقام بالاتر اجتماعي خود از اين کار شرمگين بودند و به همين جهت آنان را با عرابههايي سرپوشيده به معبد ميبردند و پس از اجراي مراسم جنسي با مرد، دوباره با همان حالت سرپوشيده به منزل بازمیگشتند! گذرگاهي نيز در بابل وجود دارد که مردان آنجا مينشستهاند و زناني که عبورميکردهاند را انتخابنموده و سپس به معبد ميبردهاند و بهميل و رغبت زن با او سکس ميکردند (پس ریشه تاریخی صیغه نیز پیدا شد). مرد نيز قطعهاي نقره اي به نام ميليتا در دامن وي ميگذارد و زن حق ردکردن اين درخواست مرد را ندارد. اين کار به عنوان امري واجب و خداپسندانه براي زنان بهحسابميآيد و زناني که از زيبايي برخوردارند پس از اجراي مراسم جنسي فوری معبد را ترک ميکنند ولي آنان که چهرهاي ضعيفتر دارند ساعتها همانجا ميمانند. اين کار که به فحشايمقدس مشهور است تا سال سيصد و بيست و پنج ميلادي ادامه داشت. درود بر این آیین مقدس که چقدر مقام انسانی زن را درنظرگرفتهاست!؟ بههمينجهت برای زنانروسپي شهر که در خانههايشان مشغول کار خويش مي شدند، مراسم ازدواج بهصورت بازاري بودهاست. بدینصورتکه دلالان دختران جوان را دور يکديگر جمعميکردند و مردان نسبت به زيباي چهره و اندامشان به آنان پول پرداختميکردند و آنان را به همسري خود برميگزيدند)).
بهعبارتی دین این مردم بسیار سخت و سیاسی بود. خدایان بازیچه دست قدرتمندان برای تسخیر شهرهای دیگر، راندن رقیبان از صحنه و بسیج تودههای عوام بهسوی نبرد بودند. دین این مردم بههیچوجه آنها را بهسوی خداپرستی و انسانیت رهنمون نمیکرد و با اشاعه مواردی چون فحشای مقدس تنها سعی بر ارضانمودن دیو درون این مردمان داشت. ازسویی این نشانگر مقام بسیارپایین زن در این جوامع است. موجودی که تنها بهعنوان وسیله دفع شهوت به آن نگاهمیشد و نقش یک اسباببازی در جامعه را بهعهدهداشت.
3-2- میانرود از زمان کوروش بزرگ تا سقوط حکومت ساسانیان
همانگونه که در تاریخ آمده، کوروش بهراحتی تمام سرزمین بابل را تسخیر نمود و علاوه بر مهربانی فراوان نخستین منشور حقوقبشر را منتشر نمود. یهودیان را آزاد کرد، خدایانی که نبونید از شهرهای دیگر دزدیدهبود به شهرهایشان بازگرداند و کوچکترین دستدرازی به مال و ناموس مردم بابل نکرد. او حتی شهر بابل را بهعنوان یکی از 4 پایتخت دولت جهانی هخامنشی درنظرگرفت و عنوان شاه بابل را به عناوین خود اضافه کرد ولی این دلیل نشد که بابلیان به جانشینان وی وفادار بمانند.
در زمان داریوش بزرگ بابل سه بار شورید و سرانجام با شورش در زمان خشایارشاه بهسختی مجازات شد. ضمن اینکه خشایارشاه این شهر را ویران کرد، عنوان شاه بابل را از عناوین خود حذف نمود. این امر نشانه عدم سازش سامیان با آریاییها بود. از طرف دیگر تفاوت دینی ایندو نژاد را نیز نشان میداد، بهگونهایکه اگر دین آریاییها که در آن دوران زردشتی بود دینی بسیار ساده، بیآلایش و آسان بود (البته در زمان ساسانیان و با دخالت موبدان در حکومت این دین نیز خراب شد) ولی همانطورکه در بخشهای قبل گفتهشد دین مردم سامی بسیارخشن و صلب بود. اینها مردمی بسیار نژادپرست بودند و حاضر به مشارکت در چنین دولت بزرگ جهانی نبودند و تمام قدرت را فقط برای خود میخواستند.
در زمان اسکندر این شهر پایتخت وی شد و او نیز در این شهر مرد. سپس سلوکیان با ساختن شهر سلوکیه در کرانه دجله سعی نمودند که بر سرزمینهای خاوری خود قدرتشان را اعمال کنند.
اشکانیان بهعنوان یک قوم دیگر آریایی با شکستن سلوکیان این سرزمین را در دوره مهردادیکم تسخیرنمودند و با همسایگی با دولت روم، سرزمین میانرود بههمراه ارمنستان میزبان جنگهای پیدرپی ایران و روم شد. اهمیت این ناحیه بدینسبب بود که اشکانیان پایتخت خود را به دهکده کوچکی در نزدیکی سلوکیه موسوم به تیسفون منتقل نمودند و این شهر متجاوز از 800 سال پایتخت ایران شد. در این دوران مردمان ایرانینژاد ولی از قومهای پارس و پارت در جنوب میانرود ساکن شدند و سامیان فراوانی خود را در این سرزمین ازدستدادند.
با ظهور اردشیر بابکان و تاسیس دولت ساسانی وضع فرق کرد. یکم اینکه دولت جدید بسیار ناسیونالیست و ازطرفی حامی دین زردشتی بود و نیز در برابر روم استراتژی تهاجمی داشت. در این دوران نخستین برخوردهای شدید میان ایرانیان و عربها اتفاق میافتد، بهگونهایکه عربهای مهاجر و وحشی از درون شبهجزیره عربستان به میانرود یورش برده، هرمز سوم ساسانی در جنگ با آنها کشتهشده و خواهرش در بیرون شهر توسط آنها ربودهمیشود. شاپوردوم در انتقام اینکار دست به کشتار بزرگی از آنها زده و شانههای آنها را سوراخمیکند و نامش در تاریخ عربها ثبت میشود: "ذوالاکتاف".
دولت ساسانی برای جلوگیری از یورش دیگر اعراب بخشی از آنها در جنوب عراق و درحدود کویت امروزی و در سرزمینی بهنام حیره متمرکز میکند که سدی برابر وحشیان جنگجوی عرب باشند. این عربها بسیار به شاهان ساسانی در جنگ با رومیان و همچنین حفظ امنیت کمککردند ولی سرانجام در زمان خسرودوم موسوم به خسروپرویز حکام حیره بهدستور این پادشاه عیاش و هوسباز نابودشدند و این سد سدید شکست.
سرانجام نیز همه میدانیم که چه فاجعهای رخ داد. پس از جنگ خونین بیستوشش ساله ایران و روم دو دولت چنان ضعیف شدند که مشتی وحشی بیتمدن بر آنها پیروز شدند و تیسفون باشکوه با ایوانمداین، تختتاقدیس و فرش بهارستان بدست دیوان تازی افتاد. تا پیش از سقوط ساسانیان تعداد عربها در میانرود بسیار کم بود و بیشتر در حاشیه رود فرات و در حیره میزیستند ولی پس از فاجعه قادسیه اوضاع فرق کرد. چه زیبا فرمود فردوسی طوسی:
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بهجایی رسیدهاست کار
که تاج کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
3-3- میانرود پایگاه جدید عربها برای تسخیر بقیه ایران
عربهای بیچاره و بدبخت که یکشبه ثروتمند شدند خود را در سرزمین جدیدی یافتند. دیگر خبری از بیابانهای عربستان، بیآبی و بدبختی نبود. در این سرزمین دو رود بسیار پرآب جاری بودند و خاک بسیار حاصلخیز آن هر بیپولی را توانگر میساخت. شهرهای بزرگ، زنان زیبا، جواهرات بسیار و کاخهای شاهنشاهان ایران چیزهایی بود که این وحشیان در خواب نیز تصور دستیابی به آنها را نمینمودند. پس قبایل عرب روبهسوی این سرزمین آوردند هم برای زندگی راحتتر و شرکت در غارت دیگر سرزمینهای ایران. برایناساس بود که شهرهایی چون بصره و کوفه ساختهشدند. عربها این سرزمینها را ملک شخصی خود حساب میکردند و برای مردم محلی و ایرانیان بههیچوجهی ارزشی قایل نبودند. به فرموده حضرت حافظ:
یارب مباد روزی که گدا معتبر شود
چون معتبر شود ز خدا بیخبر شود
اما از همان روزها مرزبندیها بین مهاجمان تازه از راه رسیده نمایان شد. عربهای طرفدار بنیهاشم مانند قبایل "طی" به رهبری "عدیبنحاتم"، حمدان و ازد رو بهسوی کوفه آوردند و قبایلی که بیشتر رقیب بنیهاشم بودند مانند قحطانیان به بصره روان شدند. این تضادها تا زمان اواخر خلافت "عثمانبنعفان" واضح نبود ولی با ستمگری وی و بهای زیادی که به بنیامیه داد و درنهایت جان خود را بر آن گذاشت، دشمنیها آشکارشد.
3-4- خلافت حضرتعلی و آغاز درگیری بین اقوام عرب در عراق
با کشتهشدن عثمان و آغاز خلافت حضرتعلی، وی از همان آغاز با مخالفت بنیامیه به رهبری "معاویهبنابوسفیان" روبرو شد. ازسوییدیگر مشکل اساسی در برابر وی ظاهرشد. طلحه و زبیر از یاران پیامبر به همراه عایشه همسر پیامبر علیه وی قیام نموده و بصره را تسخیر و "عثمانبنحنیف" حاکم منصوب علی را از آن شهر بهطرز بدی بیرون راندند.
دراینجا بود که حضرتعلی به نقش کلیدی عراق پی برد زیرا مدینه توانایی جمعآوری لشکر نیرومندی برای وی را نداشت و بیشتر جنگاوران عرب در عراق بهسرمیبردند. پس حضرتعلی نخست رو به کوفه آورد، لشکر مناسبی تدارک دید و سرانجام در واقعه جمل شورشیان را سرکوب کرد. در اینجا بود که ابوالحسن شهر کوفه را به پایتختی برگزید و از آنروز این شهر به نامی معروف در تاریخ اسلام بدل شدهاست. دراینجا علیبنابوطالب با استفاده از رقابت شدید بین عربهای عراق و شام و همچنین تنفر ایرانیان از یاران عثمان لشکری از ایرانیان و عربهای عراق جمعنمود و در برابر شامیان طرفدار معاویه در صفین صفآرایی نمود که همه عاقبت آنرا میدانیم که معاویه با کمک "عمروعاص" آن شیطان عرب از شکست قطعی و مرگ نجات یافت و بازی حکمیت را راهانداخت.
اما باید به دو واقعه جمل و نهروان که پس از صفین رخداد درست نگاهشود. در جنگ جمل یک نقار و دشمنی بزرگ بین مردم بصره و مردم کوفه و بهطورکلی علویان رخ داد، بهگونهایکه کوفیان شهر بصره را جزیی از شام میدانستند که در عراق افتادهاست!
اما واقعه نهروان تاثیر بسیاربزرگ بر روی مردم عراق گذاشت. جمعی از لشکر علی که در جریان قرآن سرنیزهکردن لشکر معاویه فریبخوردند ضمن توبه به امامعلی نیز فشارآوردند که توبه کند و ایشان که با امر حکمیت از اول مخالف بود، چنین کاری را نکرد. پس این افراد از لشکر ابوتراب جداشدند و به محلی به نام نهروان رفتند. این افراد که به خوارج موسومشدند، از نظر تفکری افرادی بسیارمتعصب بودند وهمه زمامداران وقت، علی، معاویه و عمروعاص را کافر میدانستند. درنهایت علی برای دفع این فتنه لشکر کشید و اندکی از خوارج نجات یافتند که یکی از آنها موسوم به "ابنملجممرادی" بعدها قاتل حضرتعلی شد. پس از این واقعه بین مردم عراق دشمنی شدیدی پدیدآمد زیرا خیلی از خوارج بدست دوستان، یاران قدیم و همشهریان کشتهشدند. اینقدر این اتفاق بین مردم تاثر ایجادکرد که حتی حرمت ابوالحسن نیز زیرپا گذاشتهشد و انواع توهینها توسط مردم به ایشان ابرازشد.
این مسایل سبب تاخیر لشکرکشی جدید به شام برای سرکوب معاویه شد و سرانجام وقتی که فرزند ابوطالب چهلهزار جنگآور آمادهنمود تا پس از ماه رمضان سال 40 هجری به شام لشکر کشد توسط ابنملجم در مسجد کوفه ترور و سه روز بعد جان به جانآفرین تسلیم نمود.
3-5- خارجشدن حکومت از دست علویان و حکومت امویان، دورهای خونبار در تاریخ عراق
پس از کشتهشدن علی فرزند ارشدش امامحسن به خلافت رسید ولی دیگر مردم عراق حاضر به جنگ نبودند ضمناینکه معاویه با خریدن سران عرب چنان عرصه را بر حسنمجتبی تنگ نمود که وی سرانجام با معاویه صلح نمود و خلافت را به معاویه تسلیم نمود.
این معنی مهمی داشت زیرا علاوه بر پیروزی بنیامیه بر بنیهاشم سبب پیروزی عربهای شامی بر عربهای عراقی نیز شدهبود. عربهای عراقی که بهعلت عدمحمایت از فرزند علی سروری را ازدستدادهبودند، بهدنبال قیام افتادند ولی بهسبب مشی آرام حسنمجتبی و سیاست معاویه تا سال 60 هجری اتفاقی رخ نداد. با مسمومشدن امامحسن و مرگ معاویه و آغاز خلافت یزید اوضاع فرق کرد. جوانی هوسباز که بههیچوجه کیاست پدرش را نداشت بهقدرت رسید و نخستین کارش دستور به حاکم حجاز برای گرفتن بیعت از امامحسین بود. اتفاقی که منجر به فاجعه کربلا شد. فاجعهای که یکی از ابزارهای بهرهبرداری انگلستان برای خرافینمودن مردم و غارت سرزمینهای خاورمیانه شدهاست.
3-5-1- فاجعه کربلا و تبعات آن
پس از مرگ معاویه و باتوجهبه ملایمت حاکم وقت کوفه "مروانبنحکیم" سران کوفه که زمینه را مساعددیدند از ابیعبدالله برای حکومت به کوفه دعوت عظیمی نمودند و حضرتحسین نخست پسرعمش "مسلمبنعقیل" را که از شجاعان عرب بود به شهر فرستاد. او نیز که با استقبال شایانی روبروشد در نامهای که برای حسینبنعلی نوشت او را تحریک به رفتن به کوفه نمود.
یزید که خطر را نزدیک دید بهسرعت بهجای حاکم ملایم، مردی شقی و وحشی موسوم به "عبیداللهبنزیاد" را به کوفه فرستاد و باقی قضیه را همه میدانیم ولی در اینجا باید به چند نکته اساسی اشاره کرد.
نخستآنکه بخش بزرگی از عشاق سینهچاک ابیعبدالله با پول سریع موضع خود را عوض کرده و در روز عاشورا به جنگ کسی رفتند که خود دعوتش نمودهبودند. این امر نشانگر انحطاط شدید اخلاقی مردمی است که روزی به مهمانداری و غیرت معروف بودند. معروف است که معاویه روزی میخواست رییسی برای جاسوسانش تعیین کند پس از آنها پرسید که از نظر شما چه کسی لیاقت خلافت مسلمین را دارد من یا حسنبنعلی؟ به جز یکی همه گفتند که شخص حضرتعالی ولی آن یکی گفت هر که بیشتر پول بدهد خلیفه است و معاویه او را بهعنوان رییس جاسوسان تعیین کرد! این نشانگر حقیقت درونی این مردم است که بهدلیل غارت فراوان اموال ایرانیان و ثروتمندشدن چنان هار شدهبودند که به نوه پیامبر نیز رحم نمیکردند بهگونهایکه شریح قاضیالقضات حضرتعلی پس از گرفتن چندین کیسه زر حکم قتل حسین فرزند ولینعمت خود را صادرنمود؟! یا واضحترین مثال مردی چون عمربنسعد بود که همبازی دوران کودکی امامحسین بود ولی بهخاطر حکومت ری فرمانده سپاهی شد که حسین را کشتند و خانوادهاش را به اسیری بردند. درود بر این انسانهای شریف که حتی حرمت نان ونمکی را که با علی و فرزندانش خوردهبودند را رعایت نکردند!
دوم اینکه این واقعه نشانگر عصبیت و کینهورزی در درون این افراد است. وقتیکه عبیدالله توانست اندک مردان وفادار به حسین چون هانیبنعروه و مسلم را گردن زند دیگر نمیخواست به جنگ حسین رود. مشاور زردشتی وی موسوم به مهران به او گوشزد کرد که حسین پسر پیامبر است و حتی یزید نیز دستوری برای کشتن حسین نداده پس او و خانوادهاش را با احترام به شام بفرست تا خلیفه خود تصمیمگیری کند. خود عبیدالله نیز نخست پذیرفت ولی در این میان کینه شخصی دیوانه، بیشعور و وحشی بهنام "شمربنذیالجوشن" از آلعلی بود که تمام کارها را بههم زد. او که از رییسان خوارج بود و در بیچارهکردن امامحسن نیز نقش داشت، نمیخواست حسین زنده بماند، پس آنقدر درگوش فرزند مرجانه خواند تا آن بیخرد را با خود یار کرد و دستور کشتن حسین را از او گرفت.
سوم اینکه پس از این واقعه بود که مرزبندی بین قبایل عرب بیشتر شد و پس از مرگ یزید قیامهای زیادی به خونخواهی حسین رخداد. بهعنوان مثال نبردی که بین قبیله ازد از گروه علویان و قبیله مضر از یاران امویان رخ داد و سرانجام با قیام توابین و سرانجام قیام مختار خود را نشانداد و کشندگان حسین همه به سزای عمل ننگینشان رسیدند.
چهارم اینکه در این زمان ایرانیان که از خلفا بسیارمتنفر بودند دست به اتحادی استراتژیک با علویان زدند تا از سلطه آنها رها شوند و از آنروز بود که پیوند عمیقی بین شیعیان عرب عراقی با ایرانیان ایجادشدهاست که امروزه آنرا بهخوبی میتوان دید. وقتی که مختار لشکری به سرداری ابراهیمبنمالکاشتر را برای جنگ با ابنزیاد به شمال عراق فرستاد بخش بزرگی از لشکر او ایرانی و فارسیزبان بودند.
پنجم اینکه عراق از آن روزگار تبدیل به پایگاه مهم علویان و بعدها شیعیان شد که امروزه مهمترین چالش کشورهای عرب سنی با عراق نوین میباشد.
3-5-2- حکومت وحشیانه عبدالملکبنمروان و حجاجبنیوسف در عراق
از زمان مرگ یزید تا حکومت عبدالملکبنمروان خلافت شدید دستخوش تلاطم شد بهگونهایکه جهان اسلام داشت بهسوی یک تلاشی بزرگ میرفت ولی این فرد با تلاش فراوان و کنارزدن رقیبان ازجمله "عبداللهبنزبیر" توانست قدرت بنیامیه را اعادهکند. وی چون بهخوبی فهمیدهبود که عراقیان با امویان سر ناسازگاری دارند فردی را به حکومت آنجا فرستاد که بهترین، خونریزترین و بیرحمترین سردارانش بود: "حجاجبنیوسف".
او مردی بود که در هنگام محاصره مکه حتی به مسجدالحرام نیز رحمنکرد تا بر عبداللهبنزبیر دستیافت و او را کشت. وی نخست شهر واسط را ساخت تا لشکریانش با مردم عراق مخلوط نشوند. سوادآموزی و بازرگانی را ترویج کرد. راهها را امن کرد او همچنین قدرت خود را به سرزمینهای شرقی و حتی سند و کابل گسترش داد، بهگونهایکه به بهانه رهایی زنی مسلمان که به دست هندوان افتادهبود حتی به سند نیز لشکر کشید.
وی در کنار این کارها بهمیزان زیادی از شیعیان را کشت یا شکنجهنمود. نقلشده که به دستور وی سر شیعیان را با اره میبریدند و حجاج درون کاسهسرشان شراب مینوشید. او حتی به غلام خانهزاد حضرتعلی موسوم به "قنبر" که پیرمردی خمود شدهبود رحمنکرد و دستور به گردنزدن او را در سن حدود 80 یا 90 سالگی داد. او مردی شقی بود و سبب شدت نفاق بین شیعیان با غیرشیعیان در این سرزمین شد. بهدستور وی سب علی در منابر شدت زیادی یافت. درحقیقت حجاج مجری دستور عبدالملک برای تحقیر مردم عراق بود که دشمنی بین عراقیان و شامیان را تشدیدنمود.
این دوره نفرت از امویان در عراق را تشدید نمود و کمکم علاوه بر شیعیان گروه دیگری نیز در عراق تبلیغات خود را شروع نمودند: "آلعباس" که از نوادگان عباس عموی پیامبر بودند. با توجه به ضعف شیعیان و همچنین عدمتمایل امامان شیعه به حکومت از یکسو و تشکیلات قویتر عباسیان، عراق به مرکز این گروه تبدیل شد.
3-5-3- آغاز قدرتگیری عباسیان در عراق
در دوران ولیدبنعبدالملک و هشامبنعبدالملک و سلیمانبنعبدالملک که امویان فتوحات عظیم کردند و تا جنوباروپا و همچنین مرزهای چین پیش رفتند، آنقدر مغرورشدند که دیگر خطری از عراق را متوجه نمیدیدند ولی در دوره "عمربنعبدالعزیز" که مردی نیکخو و آرام بود، میدان فعالیت مخالفان گسترش یافت و آنها توانستند دوباره خود را سازماندهی کنند. پس از وی دوره انحطاط امویان آغاز شد و شخصی موسوم به ابراهیم موسوم به امامعباسیان بهشدت شروع به فرستادن داعیان مختلف به سراسر جهان اسلام بهخصوص شرق ایران بزرگ و فرارود نمود.
تا زمانیکه نصربنسیار حاکم اموی خراسان پیر نشدهبود، توانست برابر این تحریکات بایستد ولی با ضعف جسمانی وی و همچنین درگیریهای درون گروهی در دمشق، میدان را برای مخالفان در شرق جهان اسلام که در راس آنها فردی نامدار بود را باز نمود. آن فرد سردار بزرگ ایرانی "ابومسلم خراسانی" بود. در این زمان مروانبنمحمد آخرین خلیفه اموی که مردی بسیار جنگاور بود به خلافت رسید ولی تاروپود حکومت اموی ازهم گسستهبود و در این زمان قیام آلعباس آغازشد. نتیجه این قیام برچیدهشدن حکومت اموی و بازگشت قدرت از شام به عراق بود.
3-6- حکومت آلعباس و دوران باشکوه بغداد شهر هزارویکشب
با آغاز حکومت آلعباس و نخستین خلیفه آن "ابوالعباس سفاح" دوباره قدرت به عراق بازگشت. سفاح در نخستین خطبهای که در مسجد کوفه خواند گفت که نخستین خلیفه برحق علی و دومین شخص من است. بدونهیچتردیدی سفاح شیعه نبود و تمایلات شیعی نداشت و بیشتر حرفش بهخاطر این بود که علی مقر حکومت خود را در عراق قراردادهبود. سفاح کار دیگری نمود و شهر انبار در مرکز عراق را به مقر حکومتش تبدیل نمود. شهری که امروزه از مهمترین پایگاههای سنیان افراطی و القاعده در عراق است.
کمکم بین اتحاد سهگانه میان آلعباس، علویان و ایرانیان درحال گسست بود، بهگونهایکه "ابوسلمه خلال" وزیر ایرانی و شیعه سفاح نخست با توطئه وی ترورشد. اما مرگ سفاح و آغاز خلافت برادرش "منصوردوانیقی" این روند را سریعتر نمود. منصور دوباره شروع به کشتار شیعیان نمود و مهمترین کار این مرد نمکبهحرام کشتن ابومسلمخراسانی بود که سبب آغاز قیامهای بزرگ در ایران و درنهایت آغاز جدایی سرزمین ایران از خلافت عباسی بود. این مساله مرزبندی در عراق را تشدید کرد.
کار دیگر منصور تبدیل بغداد به شهری بزرگ و انتخابش به پایتختی خلافت بود. نام این شهر که نامی ایرانی است از آن روزگار بهنامی مهم در جهان تبدیلشدهاست. این شهر بهدلیل موقعیت جغرافیایی و تنوع قومی و مذهبی تا سالها تبدیل به مهمترین شهر جهان از نظر سیاسی و بازرگانی شد. همچنین او و خلفای بعدی سعیکردند با کوچ اعراب طرفدار خود به مناطق اطراف بغداد امنیت خود را تضمینکنند که این امر به تنشهای قومی در این سرزمین تاثیرگذاشت.
3-6-1- دوران خلیفه نامدار هارونالرشید
هارون بدون هیچ تردیدی یکی از درخشانترین چهرههای تاریخ اسلام و عرب است. مردی که با وجود داشتن وزرایی از خاندان برمکی، پزشکانی چون بختیشوع مسیحی و سردارانی چون هرثمهبناعین توانست دولتی نیرومند با استفاده از متخصصانی از مذاهب و نژادهای گوناگون ایجاد و بغداد را تبدیل به شهر هزارویکشب تبدیل کند. بهعبارتی مردی بود با دامنه اندیشه و تسامح بالای مذهبی. در زمان وی مهمترین دانشگاه جهان اسلام به نام "بیتالافاضه" در بغداد تاسیس شد که در آنجا اختراعاتی چون نخستین رصدخانه خورشیدی جهان توسط "بیژن کوهی طبرستانی" و نخستین ساعت صورتپذیرفت و بغداد به مهترین مرکز علمی جهان اسلام تبدیل شد.
همچنین در مورد سرزمینهای دور، هارون بهخوبی فهمید که دیگر سرکوب شورشهای شمالآفریقا با استفاده از نیروهای نظامی میسر نیست پس با تاسیس دولت اغلبیان بهعنوان یک دولت تابعه و دادن خودمختاری به مردمان آن سامان مشکل را برطرف کرد.
بدون هیچتردیدی خاندان ایرانی برمکیان در این مسایل بسیارموثر بودند. مردانی چون یحیی و فرزندانش فضل و جعفر که افرادی بادانش، سخاوتمند و مردمدار بودند. با حکومت این افراد در حقیقت عراق داشت به یک آرامش مناسب میرسید. بازرگانان از تمام نقاط جهان رو به بغداد نهادند و آوازه بغداد و دربار خلافت به تمام جهان رسید. در این دولت زردشتی، مسیحی و یهودی نیز مصدر کار بودند و بهعبارتی سالها پس از ساسانیان رونق و شکوه به میانرود بازگشتهبود.
ولی حیف که هارون نیز عرب بود. عربهای دیوانه، متعصب و قبیلهگرایی چون "فضلبنربیع" سرانجام آنقدر وی را از برامکه ترساندند که وی فرمان قتل جعفر و عزل و زندانیکردن دیگر برمکیان را صادرنمود. با عزل برمکیان روند کشور تغییر کرد. تساهل و تسامح این مردان بزرگ جای خود را به وحشیگری عربهای بدوی داد. بهعنوان مثال وزیر جدید فضلبنربیع آدمی وحشی چون "علیبنعیسیبنماهان" را به حکومت خراسان رساند که این فرد آنقدر جنایت نمود که سبب تشدید تنفر مردم این منطقه از عربها شد. این مسایل سبب شورشهای گسترده دیگر در شرق ایران شد و سرانجام هارون که برای دفع آنها به خراسان رفتهبود در مشهد کنونی مرد و در جایی مدفون شد که امروزه آرامگاه امامرضا میباشد.
3-6-2- مامون خلیفه دانشمند و آزاداندیش جهان اسلام
اتفاق مهم دیگر در زمان هارون مجادله بین دو فرزندش بود. محمدامین که از زبیده عرب و عبداللهمامون که از مادری ایرانی (دختر استاسیس شورشی معروف ایرانی) بهوجودآمدهبودند. مامون از همه نظر بر امین برتری داشت ولی چون مادرش عجمی بود به ولایتعهدی هوسبازی چون امین منصوب شد! یعنی چون امین عرب بود تمام بدیهایش درنظرگرفتهنشد و بهعنوان جانشین هارون قراردادهشد. همچنین مامون حاکم بر سرزمین ری و تمام جهان اسلام در شرق آن گردید و در شهر مرو مستقر شد.
با مرگ هارون و آغاز خلافت امین، چون او مردی هوسباز و عیاش بود، فضلبنربیع نفوذی بسیارعظیم یافت و بهخاطر تمایلات ضدایرانی خود، او را بر عزل مامون از جانشینی خود تحریص کرد. سرانجام این تحریکات کار را به جنگ کشاند و مامون با کمک دو ایرانی یکی "فضلبنسهلسرخسی" وزیر دانشمندش و "طاهرذوالیمینین" سردار بزرگش بر امین پیروز شد، او را کشت و به خلافت رسید.
با خلافت مامون عنصر ایرانی دوباره بر اعراب پیروز شد. مامون نخست مقر خلافت را در مرو قرارداد، سعی به بهبود روابط با شیعیان نمود و سرانجام امامرضا را به ولایتعهدی خود منصوب نمود. ولی تحولاتی پیش آمد که مامون مجبور به تغییراتی در منش خود گردید. عربهای عباسی عمویش ابراهیم را در عراق به خلافت نشاندند پس او رو به بغداد آورد. همچنین او نمیتوانست با رضا و فضل وارد بغداد شود، پس با توطئهای فضلبنسهل در حمام سرخس کشتهشد و امامرضا در توس مسموم و در کنار قبر هارون دفن شد.
اما مامون پس از ورود به بغداد سعی کرد که بین ایرانیان و اعراب تعادلی پدیدآورد پس برادر فضل موسوم به حسنبنسهل را به وزارت گمارد. خاندان طاهر را قدرت زیادی داد و در زمان وی بنیان ایجاد حکومتهای ایرانی در شرق ایران گزاردهشد. در زمان وی سرداران زردشتی در سپاه وی نیز خدمت میکردند که یکی از آنها قارن پدر مازیار معروف بود.
مامون مردی دانشمند و آزاداندیش بود. در زمان وی بیتالافاضه به اوج شکوهش رسید و دانشمندان زیادی وارد آنجا شدند. همچنین وی جلسههای آزاد مناظرهای با حضور تمام دانشمندان دینهای مختلف برگزار نمود که خود در آنها حضوری فعال داشت. در زمان مامون فرقه معتزله در حقیقت تاسیس و گسترش یافت که این افراد در برابر متعصبان مذهبی قرار گرفتند. مامون همچنین به علومی چون فلسفه و حکمت نیز علاقهداشت و در گسترش آنها کوشید.
این کارهای وی به مذاق عدهای از مفتیان زمان خوش نیامد. در آن زمان بود جنبشی تحتعنوان سلفیان علیه اندیشههای نو در عراق و عربستان آغاز شد. مهمترین فرد سلفی که امروزه اندیشههای وی از مهمترین دستمایههای خونریزی در عراق شده کسی نیست جز "احمدبنحنبل" یکی از مهمترین پیشوایان سنیان.
3-6-3- احمدبنحنبل و پیروان سلفیاش
سلف در لغت به معنی متقدم و سابق است و در اصطلاح علمای علم کلام و ملل و نحل بر صحابه و تابعین و نیز تابعین تابعین اطلاق میشود. همچنین به علمای اسلامی در سه قرن نخست هجری سلف گفته میشود و گاهی از نخستین تابعیان به سلف صالح تعبیرمیشود. شهرستانی از "مالکبنانس"، "سفیان ثوری"، "احمدبنحنبل" و "داودبنعلیاصفهانی" به عنوان سلف یاد کرده است.
اکثریت از سلف در زمینه آیات و احادیث مربوط به صفات الهی به ویژه صفات خبری راه تفویض را برگزیدند؛ و ضمن ایمان به همه آنچه در کتاب و سنت درباره صفات خداوند آمدهاست از حمل آنها به معانی ظاهری که مستلزم تشبیه است اجتنابکردهاند. از این گروه با عنوان اهلالحدیث یاد میشود. احمدبنحنبل (161ـ241 هجری قمری) در ضبط و نقل احادیث و اینکه ایمان به همه آنچه در احادیث درباره صفات خداوند آمده لازم است، سعی بلیغی نمود، و با استناد به احادیث، اصول عقاید اسلامی را تدوین کرد. لذا از او به عنوان «امام اهلالحدیث» یاد میشود. چنانکه گاهی تعبیر حنبلیه معادل اصطلاح اهلالحدیث به شمار میرود.
احمدبنحنبل که اسم کامل او "احمدبنمحمدبنحنبلابوعبداللهشیبانیدائلی" است، ایرانیالاصل و پدرش فرماندار سرخس بود. او در بغداد زاده شد و در طلب علم به کوفه، بصره، مکه و مدینه، یمن، شام، مغرب، الجزایر، عراق، فارس و خراسان سفر نمود. کتابی به نام "مسند ابنحنبل" در شش جلد بنوشت که محتوی بیش از سیهزار حدیث است و کتابهای دیگری درباره ناسخ و منسوخ و تفسیر قرآن و غیره بنوشت. نخست از شاگردان شافعی بود سپس از وی جدا شد و مذهب جدیدی ابداع کرد.
وی در زمان مأمون قائل به «قدم قرآن» شد؛ پس از مأمون جانشینش معتصم، او را به ناراحتی دچار ساخت و به زندان افکند. وی بیست و هشت ماه در زندان بماند و در 220 هجری آزاد شد. متوکل عباسی جبران این اهانت را کرد و ابنحنبل را بر دیگر علما مقدم داشت، و جز به مشورت او کار نمیکرد.
چون ابن حنبل از اهل حدیث بود توجهی به رای و تفسیر نداشت بالطبع از مخالفان ابوحنیفه به شمار میرفت. او در بین احادیث خود، حدیثهای «ضعیف» را هم آورده و در مسائل دینی و فقهی بیشتر توجه به سلف صالح و صدر اول اسلام داشت.
حنابله، امروزه گروه کثیری نیستند ولی مذهب ایشان تا قرن هشتم در بلاد اسلام رواج فراوان داشت.
نکته جالب توجه در زندگی احمد بن حنبل این است که، تا پیش از او خلیفه راشد بودن امام علی علیه السلام در میان محدثان اهل سنت جا نیفتاده بود و در این قضیه موافق و مخالف وجود داشت، او بود که علی را رسما خلیفه چهارم از خلفای راشد اعلام کرد و با زحمات فراوان توانست مسأله تربیع خلافت را تثبیت کند، و از این طریق با ناصبیگری سخت مبارزه نمود و کتاب "مناقبالصحابه" او بهترین گواه بر این مطلب است.
احمدبنحنبل نیز پس از بیان اینکه ایمان به قدر و روایاتی که در این باره وارد شده واجب است، و هیچ گونه پرسشی در این باره جایز نیست، توصیه میکند که نباید درباره چنین مسائلی با کسی به مناظره پرداخت، و نباید علم جدال را آموخت و به همین دلیل است که از نظر اهلالحدیث علم کلام مذموم و نارواست.
احمدبنحنبل برای عقل در مسائل اعتقادی هیچ ارزشی قایل نبود و عقل را کاشف و حجت نمیدانست. او میگفت: ((ما روایت را همانگونه که هست روایت وآن را تصدیق میکنیم)).
ابنتیمیه یکی از بنیانگذاران بنیادگراییاسلامی، که ادامهدهنده خط فکری احمدبنحنبل در سلفیگری بود، نیز چنین فکری داشت.
بهعبارتی وی مخالف سرسخت عقل و منطقگرایی زمان مامون و همچنین فلسفه یونانی، هندی و ایران باستان بود و آنها را مشتی عقاید ضاله میپنداشت. حرفهای وی در بین عوام مخاطب بسیار یافت جوری که در زمان تشییع پیکرش گویند که 800 هزار مرد و شصتهزار زن حضور داشتند. امروزه بخشی مهم از جنگجویان بنیادگرا بهخصوص افرادی که از یمن و بخشی از حجاز آمدهاند تحتتاثیر عقاید سلفی وی هستند. بهعبارتی این فرد رهبر معنوی فرقههایی چون وهابیت میباشد.
3-7- آغاز غلبه ترکان بر خلافت عباسی یا دوره جدید تعصب مذهبی
با مرگ مامون و آغاز خلافت معتصم تحولات مهمی در امر حکومت عباسیان اتفاق افتاد. معتصم که میخواست هر دو عنصر ایرانی و عرب را مهار کند پای عنصر ترک را به دربار خلافت باز کرد و لشکری از ترکان را آراست. وی همچنین شهر سامرا را برای روزهای مبادای خلافا ساخت که درصورت وقوع شورش در بغداد به آن پناه برد و جالباینکه یکبار از دست همین ترکان تازهرسیده مجبور به اینکار شد. نبرد بزرگی که معتصم با رومیان انجامداد نقش این ترکان را بسیار پررنگ نمود.
باید گفت که آغاز شورشهای گسترده در ایران از سوی مردانی چون بابک، مازیار و همچنین نقشه افشین سردار ایرانی خلیفه برای کشتن معتصم، او را برای اینکار مصممتر نمود. در این زمان سردارانی ترک چون بغاالکبیر و ایتاخ جای سرداران و وزرای ایرانی و عرب را گرفتند. در زمان جعفرمتوکل این امر شدت بیشتری یافت و ترکان قدرت بسیاری یافتند که این امر در دوران بعد تبدیل به معضل اساسی خلفا و پس از آن موجب ضعف دولت عباسی گشت.
ترکان بهشدت سبب ایجاد تنش مذهبی شدند، زیرا اینها چون دارای اصل و ریشه درستی نبودند پس باید برای مشروعیت بخشیدن به کارهایشان خود را به عامل مذهب مسلح مینمودند. این مسایل با پیروزی آلبویه در عراق تشدید شد. همچنین اتفاقاتی چون قیام صاحبالزنج در جنوب عراق و فتنه قرامطه بهشدت بر سیر حوادث در عراق تاثیر گذاشت. خلفای عباسی نیز در این دوران بیشتر به افرادی نیرنگباز و چندرنگ تبدیل شدند تا بتوانند نفوذ خود را همچنان بر اطرافیانشان حفظ کنند. بهگفته یعقوبلیث: ((عباسیان حکومتشان را براساس مکر و غدر برپا کردهاند)).
3-8- حکومت آلبویه در عراق و تشدید نبرد بین شیعه و سنی
وقتی که حکومت طاهریان توسط یعقوبلیثصفار سرنگون شد، این عیار رو به بغداد آورد تا کار عربها را برای همیشه در ایران بسازد. حیف که مرگ مجالش نداد. این در زمان خلافت معتمد بود که همزمان درگیر نبرد با غلامان سیاه شورشی به رهبری صاجبالزنج بود. حکومتهای ایرانی که آمدند دیگر به بغداد حالتی تهاجمی داشتند، نخست آلزیار به رهبری مرداویج پسر زیار بود که میخواست با تسخیر بغداد دولت ساسانی را دوباره زنده کند. وقتی مرداویج بدست غلامان ترک کشتهشد آنها به بغداد گریختند و خلیفه از آنها تقدیر کرد. یکی از آن غلامان موسوم به توزون قدرت زیادی بدستآورد و حتی خلیفه وقت المتقی را خلع و کور نمود. همزمان حکومت دیگر دیلمی موسوم به آلبویه قدرت بسیار یافت و سه برادر شیعه به نامهای علی، حسن و احمد بخش مهمی از ایران را گرفتند و سرانجام احمد معزالدوله با تسخیر بغداد دوباره حکومت را به شیعیان بازگرداند.
طبرستان و دیلمان از روزگار امویان و عباسیان به پایگاه مهمی برای شیعیان بدل شدهبود و تمایلات شیعی و ضدعرب چنان در آنجا رواج یافتهبود که جنبهای افراطی یافتهبود. دولت آلبویه برای سرکوب خلافت عربها در این زمان از مستمسکهای شیعی استفادهنمود که خود اینکار یکی از دلایل خشونتهای امروز است.
معزالدوله بهخاطر اذیت نمودن خلفا و پایینآوردن شان آنها دستور داد که کارهای شیعی چون عزاداری محرم با قدرت صورتپذیرد. در دوران دیلمیان بود که روحانیون شیعه معروفی در عراق چون شیخ مفید، علامه حلی، سید رضی و شریف رضی بهوجودآمدند و آثار معروفی در فقه شیعه را ارایه نمودند. این امر بهخصوص در زمان عضدالدوله ملقب به فناخسرو شدت بیشتری یافت. او که مردی مقتدر بود و نمیخواست که با کسی دیگر قدرت را شریک شود از این افراد برای قدرتمندترشدن خود استفادهنمود.
این مساله بسیار در تشدید مناسبات بین فرق گوناگون اسلامی موثر بود بهخصوص اینکه شیعیان که در آن زمان بیشترین جمعیت عراق را تشکیل میدادند، خود را محق میدیدند و عباسیان نیز با انجام توطئه علیه دیلمیان و شیعیان سعی میکردند با کمک امرای حمدانی موصل و نیز ترکانی که دوباره داشتند از خاور ایرانبزرگ سربرمیآوردند، قدرت را بدستگیرند. شهر بغداد نیز به محلههای متخاصمی بخش شدهبود. شیعیان در محله کرخ بیشترین جمعیت را داشتند درحالیکه طرفداران عباسیان در محله سوقالزیب بیشترین تعداد را دارا بودند. بارها دو طرف به محلههای یکدیگر یورش بردند و از یکدیگر کشتار نمودند و این امر کینههای فرقهای و مذهبی را بیش از پیش ریشهدارتر نمود.
سرانجام با مرگ عضدالدوله و فرزندش شرفالدوله دولت دیلمیان نیز قدرت را از دست داد و سرانجام با تسخیر بغداد توسط طغرل سلجوقی دولت دیلمیان از میان رفت.
3-9- غلبه دوباره ترکان بر بغداد و فتنه بساسیری
در آن زمان رخداد بزرگی در شمال آفریقا رخ داد و آن ایجاد حکومت شیعه اسماعیلی یا 7 امامی بود. سران این حکومت خود را خلیفه نامیده و چون خود را از فرزندان "حضرتفاطمه" میدانستند بهخود لقب فاطمی را دادند. خلفای فاطمی با پیروزی بر اخشیدیان که از طرف خلفای عباسی بر شام، مصر و حجاز حکومت میکردند توانستند خود را بهعنوان یک مدعی مهم در برابر خلفای عباسی بدل کنند. در زمان خلافت "الناصربالله" جوانی به نام "ارسلان بساسیری" از سوی فاطمیان به عراق رفت و علیه خلیفه عباسی شورشی بهپا نمود که نزدیک بود دودمان عباسیان را بهباد دهد. خلیفه نیز از طغرل سلجوقی که دامنه متصرفاتش به عراق رسیدهبود درخواست کمک نمود. درنهایت این مساله با کشتهشدن بساسیری و غلبه مجدد ترکان بر عراق به پایان رسید.
در این دوران سنیان دست بالا را یافتند. این مساله بهخصوص از زمان ظهور خواجهنظامالملکطوسی بهعنوان نخستوزیر سلجوقیان تشدید شد. در زمان وی مدارس نظامیه تاسیس شدند که پایگاهی برای تربیت نیروهای سنی بودند. در این زمان روحانیون سنی معروفی چون "اماممحمدغزالی" و برادرش احمد ظهور یافتند. اهمیت ایندو نفر در تاریخ عراق این است که تا سالها در نظامیه بغداد ایندو تدریس مینمودند.
اماممحمد غزالی فردی است که باید در مورد او بسیار سخن گفت ولی در اینجا تنها به این نکته اشاره میشود که وی دشمن سرسخت فلسفه، علوم عقلی و سنتهای ایرانی بود و او نیز در آمادهسازی تنور بنیادگرایان اسلامی در زمان خود نقشی بهسزا داشت. وی با دانشمندانی چون ابنسینا و ابنرشد دشمن بود و آنها را بهعنوان بدعتگذار در عالم اسلام میشناخت.
اما باید به نقش داعیان اسماعیلی بهخصوص "حسنصباح" نیز نگریست. فردی که برای نخستین بار تروریستهایی انتحاری را در دژهایی چون طبس، لمبسر و الموت پرورش داد که ضمن نابودکردن دشمنان فرقه خود را نیز نابود میکردند. بهجرات میتوان حسنصباح و "شیخسنان" رهبر اسماعیلیان لبنان و سوریه را بهعنوان بنیانگذاران تروریسیماسلامی نامنهاد.
3-10- دوران المستنصربالله و سرانجام نابودی حکومت عباسی
دولت عباسی دیگر مدتها بود که قدرت خود را در عالم اسلام از دست دادهبود. خلیفه تنها رهبری مذهبی بود که تبدیل به بازیچه دست سرداران و پادشاهان قدرتمند مسلط بر بغداد شدهبود. سرانجام "المستنصربالله" سعی کرد که قدرت خلافت را بازسازی کند و این مقارن با حمله مغول به عراق بود که وی موفق به پیروزی بر آنها شد و این دوباره اعتباری برای خلفا به ارمغان آورد. وی همچنین مدرسه بزرگی موسوم به مستنصریه در بغداد ساخت ولی آتشزدن محله شیعیان بر آتش دشمنی بین شیعه و سنی هیزم بیشتری ریخت.
با مرگ وی و آغاز خلافت المستعصمبالله دیگر دولت عباسی به سراشیبی سقوط افتاد. با تحریک "خواجه نصیرالدینطوسی" سردار مغول "هلاکوخان" به بغداد لشکر کشید و با تسخیر و نابودی وحشتناک این شهر خط پایانی بر دوران عباسیان کشید. بهعبارتی دشمنی میان سنی و شیعه بود که پای مغولان را به عراق باز نمود.
بدونتردید عباسیان بر جهتگیری جهان اسلام تاثیرگذار بودند زیرا در 100 سال نخستشان قدرت زیادی داشتند و باوجود خلفایی چون منصور، مهدی، هارون و مامون بخش بزرگی از دنیای آنروز را زیرفرمان خود آوردهبودند. هارون و مامون افرادی آزاداندیش بودند ولی متاسفانه عنصر عرب که همچنان میخواست قدرت مطلقه را داشتهباشد، سد محکمی جلوی آنها بود. معتصم و متوکل نیز برای دفع دو گروه ایرانی و عرب پای عنصر ترک را به قدرت بازکردند که نتایجی بسیارمنفی برای جهان اسلام بهخصوص از بعد علمی و فرهنگی دربرداشت.
عباسیان در آغاز سعیکردند که با شیعیان و ایرانیها رابطه خوبی داشتهباشند ولی عناصری چون فضلبنالربیع در برابر این مساله سنگاندازی نمودند و این سبب دشمنی فزاینده عباسیان با ایندو گروه شد. در بیشتر زمان حکومت عباسیان شیعیان که بخش بزرگی از مردم سرزمین عراق را تشکیل میدادند ولی حکومت دست اقلیتی سنیمذهب بود که این امر سبب ستم فراوانی بر شیعیان شد. از مهمترین اینها میتوان به ویرانی قبر امامحسین در کربلا توسط متوکل اشاره نمود. باید گفت نبرد بین شیعه و سنی که از زمان حکومت حضرتعلی پیریزی شدهبود در زمان عباسیان نهادینهشد.
در این زمان روحانیون بزرگ و نامدار شیعه و سنی در عراق بهوجودآمدند که بیشتر آنها افرادی جزماندیش، ضد عقلگرایی و دشمن دیگر فرق و دینها بودند. این افراد و پیروانشان چون احمدبنحنبل و سلفیان ریشههای خشونت مذهبی و فرقهای در عراق را بیش از پیش گسترش داده و عمیق ساختند. بهعبارتی برای شناخت مشکلات امروزی جهان اسلام باید به تفصیل و دقیق تاریخ آلعباس مورد کنکاش و بررسی قرارگیرد.
3-11- عراق میدان جنگ خونین میان صفویان و عثمانیان
تاریخ عراق از سقوط عباسیان تا برآمدن صفویان دورانی خونبار است. هر روز قدرتمندی میآمد، غارت میکرد، کشتار مینمود و بعد نوبت دیگری بود. روزی مغولان، روزی جلایریان، روزی تیمورلنگ و سرانجام روزی قرهیوسف قراقویونلو بودند که این چرخه را ادامهمیدادند. روزی که تیمور بغداد را گرفت دستور داد هر سرباز برایش دو سر بریده بیاورد و به اینصورت منارههایی از 40 هزار سر بریده برپا نمود. جالب است بدانیم که تیمور خود را مجتهد و مسلمان واقعی میشناخت و فتوی صادرمیکرد؟! چه انسان شریف و خداترسی!
سرانجام وقتی که شاه اسماعیل صفوی با پیروزی بر تمام مدعیان شاه ایران شد رو به عراق که از دوره هخامنشی بهطورسنتی بخشی از ایران بود لشکر کشید و سردمدار محلی آنجا را کشت و این سرزمین را تسخیر نمود. از آن روزگار با توجه به ایجاد دولت آلعثمان در آناتولی و دشمنی مذهبی دو دولت با یکدیگر جنگهای خونینی میان ایران و عثمانی آغازشد که یکی از مهمترین میادین جنگ سرزمین عراق بود.
در زمان "شاهطهماسب صفوی"، بزرگترین سلطان عثمانی "سلطانسلیمانقانونی" بر بخش مهمی از جهان حکم میراند. در زمان وی دولت عثمانی سرتاسر شمال آفریقا، شبهجزیره بالکان و جنوب اوکراین را تسخیر نمود و ینیچریهای عثمانی تا دروازههای وین پیش رفتند. در این دوران بود که سلطان بزرگ برای یکدستساختن جهاناسلام 7 بار به ایران یورش بود و در یکی از آنها بغداد را تسخیر نمود. شاهطهماسب بهراستی هنر کرد که توانست سرزمین اصلی ایران را از گزند عثمانی حفظ کند ولی در پیماننامه "آماسیه" مجبور شد که بر تسلط عثمانی بر عراقعرب و بغداد سربنهد.
اما در زمان "شاهعباسبزرگ" صفویان دوباره عراق را پس گرفتند و دولت عثمانی نتوانست کاری کند. با مرگ شاهعباس و جانشینی دیوانهای خونخوار چون "شاهصفی" قدرت دولت صفوی کم شد. در این زمان "سلطانمرادچهارم" که از آخرین سلاطین جنگجو و بزرگ عثمانی بود پس از جنگهای پرتلفاتی که انجامداد بر عراق دستیافت. سرانجام دو دولت براساس پیماننامه ذهاب بر تسلط عثمانی بر عراق و ایران بر قفقاز صحه گذاشتند. البته برخوردها قطع نشد و در زمان شاهسلطانحسین ایرانیان بصره را تسخیرکردند ولی دوباره آنرا تخلیه کردند.
در این دوران مردم بیچاره میانرود بارها توسط دو دولت کشتار شدند، سنیان بدست صفویان و شیعیان بدست عثمانیان. در زمانیکه شاهعباس بغداد را تسخیرنمود قزلباشها بسیاری از مقابر بزرگان سنی چون "شیخ عبدالقادر" را ویرانکردند. وقتی سلطان مراد بر این شهر دست یافت بهسبب تلفات زیادی که بر قوایش واردشدهبود و نیز کشتهشدن نخستوزیرش توسط ایرانیان، دستور داد که سر بیش از 5000 زایر ایرانی که برای زیارت نجف و کربلا به عراق آمدهبودند ببرند و اینکار صورتپذیرفت. در این دوران چون مقابر مربوط به امامان شیعه در عراق شناسایی و توسط صفویان با شکوه تمام ساختهشد، ایرانیان شیعه رو به عراق آوردند. ازسویی مفتیان عثمانی نیز با تکفیر شیعیان و بهخصوص قبرپرستی که از آن روزگار بهشدت مرسوم شدهبود، حساسیت را خیلی بیشتر نمودند.
3-12- عراق در کشاکش میان ایران و عثمانی از نادرشاه افشار تا پیمان ارزروم
با ظهور نادر دوباره جنگهای خونین در عراق آغاز شد. وی در دنباله اخراج عثمانیان از غرب ایران به دنبال آنها به عراق آمد و بهجز یک نبرد در تمام نبردهای دیگر عثمانیان را بهشدت درهم کوبید. متاسفانه چون نادر در محاصره شهرها و تسخیر آنها مانند نبردهای میدانی خود قدرت نداشت، نتوانست بغداد و موصل را تسخیرکند علیرغماینکه مدتها ایندو شهر را محاصرهکرد. سرانجام در آخر عمرش دوباره بر پیماننامه ذهاب تاکیدشد و با عثمانی صلح نمود. در این دوره بازهم بسیاری از مردم بدبخت عراق بودند که توسط نیروهای متخاصم نابود شدند بهگونهایکه در یک نوبت محاصره بغداد توسط نادر حدود 110 هزار سرباز عثمانی و مردم شهر از گرسنگی و جنگ ازبینرفتند.
در دوره زندیه مشکلی بین ایران و عثمانی نبود تنها "کریمخانزند" در اواخر عمرش برادرش "صادقخان" را به بصره فرستاد تا از رقابت این بندر با بوشهر مقابله نماید.
در دوره فتحعلیشاه قاجار در حدفاصل جنگهای یکم و دوم با روسیه آتش جنگ میان ایران و عثمانی روشن شد که در این مرحله سپاه ایران توانست بر آناتولیشرقی و بخشهایی از عراق دستیابد ولی با وساطت روس و انگلیس نخست پیماننامه نخست ارزروم و سپس پیماننامه دوم ارزروم بین دو کشور امضا شد تا به جنگ دو کشور پایان دادهشود. براساس این پیماننامه عراق برای همیشه از ایران جداشد و نیز خرمشهر و خوزستان در تملک ایران باقیماند. این مسایل آغازگر مشکلات مرزی میان ایران و عراق تاسیسشده از 1920 بودهاست.
3-13- عراق در دوران عثمانیان یا ادامه حکومت اقلیت بر اکثریت
در این دوران اقلیت سنی با پشتیبانی حکام منصوب از استانبول با قدرت بر اکثریت شیعه حکومت میکردند. البته بر کردها نیز ستم روامیرفت ولی باتوجه به این امر که بیشترشان سنی بودند بازهم با حکومت عثمانی بیش از حکومت ایران راه میآمدند. در زمان صفویه و نادرشاهی که مرتب عراق میان ایران و عثمانی دستبهدست میشد، بسیاری از مردم شیعه شهرهای کربلا، کاظمین، نجف، حله و بصره توسط نیروهای عثمانی کشتار شدند. پس از این دوران که برخوردهای ایران و عثمانی بسیارکاهش یافت، به بهانههای گوناگون مردم این شهرها و بهطورکلی شیعیان توسط ترکان دچار زحمت و اذیت بودند. بهطورکلی دولت عثمانی در سرزمین عراق همچون دیگر سرزمینهای عربی موردتنفر بود چون علاوه براینکه کاری برای بهبود این سرزمینها صورتنمیداد که نوعی حکومت نژادپرستانه ترکی را بر این سرزمینها تحمیل نمودهبود. کارگزاران اصلی همه ترک بودند و افسران عثمانی به هر بهانهای به شهرها و روستاها بهخصوص مناطق شیعهنشین را غارت مینمودند. این مسایل سرانجام خود را در جنگ جهانی یکم نشانداد جوریکه مردم عرب با سپاه مسیحی و کافر انگلیس در برابر سپاه مسلمان و زیرفرمان خلیفه مسلمین عثمانی صفآرایی نمودند! در این زمان واقعه مهم ظهور شیخاحمداحسایی بود که نظرهایش پایه فرقههای بابی و بهایی گردید.
3-14- شیخاحمداحسایی و فرقه شیخیه
احمدبنزینالدیناحسایی (۱۱۶۶-۱۲۴۲ هجری قمری)، معروف به "شیخاحمداحسایی"، بنیانگذار مکتب شیخیه بود. او در منطقه احسا در به دنیا آمد که از مراکز قدیمی شیعه بوده و امروز یکی از ایالتهای شرق عربستانسعودی بر ساحل غربی خلیج فارس است. پس از آموختن قرآن نزد پدرش ادبیات عرب و مقدمات علوم دینی را در احسا فرا گرفت. در سال ۱۱۸۶ به کربلا و نجف رفت و در درس آقا محمدباقر وحید بهبهانی، سید علی طباطبایی، میرزا مهدی شهرستانی، سید مهدی بحرالعلوم و شیخ جعفر کاشفالغطاء حاضر میشد. تحصیلات او وسیع بود و از چند تن از استادانش اجازه اجتهاد گرفت.
مدتی در بصره اقامت کرد و سپس دوباره به کربلا و نجف و از آنجا به قصد رفتن به بارگاه امامرضا به ایران رفت. در راه مشهد مدتی در یزد ماند و به دعوت عدهای از مردم یزد پس از بازگشت از مشهد در یزد اقامت کرد و شهرتی بدست آورد.
فتحعلیشاه او را به تهران دعوت کرد اما او این درخواست را نپذیرفت ولی به دعوت شاهزاده محمدعلیمیرزا دولتشاه حاکم کرمانشاه چندی در آنجا ماند. سفرهایی به قصد حج و زیارت عتبات انجام داد. پس از مرگ دولتشاه، در سال ۱۲۳۷ ق. عازم مشهد شد و مدتی در قزوین توقف کرد.
در همین زمان بود که با مخالفت برخی از جمله ملامحمدتقیبرغانی، معروف به شهید ثالث، روبرو شد که دیدگاههایش را غلوآمیز میدانستند، گرچه حاج محمدابراهیم کلباسی آرای احسایی را در چارچوب عقاید امامیه تلقی میکرد. بالاخره چندتن از علما ضد او فتوا دادند.
در زمانیکه شیخ احمداحسایی قصد مسافرت از شهر یزد را داشت سیدکاظمرشتی از گیلان نزد شیخ احمد احسایی آمد و درجرگه شاگردان او در آمد. سید کاظم رشتی از شاگردان وی و جانشین او بود. بهاالله (حسینعلینوری) در کتاب ایقان از شیخاحمد و سیدکاظم به عنوان "نوریننیرین" یاد میکند.
وی ضعف اسلام را که بهزعم خودش بواسطهی رؤسای دین حاصل شدهبود مشاهدهکرده و تصمیم گرفت که شیعیان را برای ظهور موعود آمادهکند. به همین دلیل به شرح آیات و بشاراتی که درباره ظهور موعود بود پرداخت.
مکتب شیخیه و فلسفه شیخ احمد احسایی دراصول معاد، معراج، مقام امامان شیعه وامثال آن فصل جدیدی از معارف اسلامی بود که با معتقدات شیعه دوازده امامی اختلافات بارز داشت و با نظریه بسیاری از علما که سر وکارشان با مسائل فقهی و ظواهر دین بود ودر نتیجه مردمانی قشری ببار آمده بودند، مغایرت پیدا میکرد و گاه میشد که تصادم افکار به جنجال و هیاهو میکشید، چنانچه دراحوال شیخ احمد احسایی میخوانیم که در قزوین ملا تقی برغانی اورا تکفیر کرد ودر مجلس میهمانی حاکم قزوین از او رو برگردانید. احسایی پس از بالا گرفتن مخالفتها از کربلا به مکه رفت و سپس از راه مکه بسوی احسا میرفت که در نزدیکی مدینه در سال ۱۲۴۱ هجریقمری درگذشت و در قبرستان بقیع به خاک سپردهشد.
شیخیه اصول دین را منحصر در چهار اصل توحید، نبوت، امامت و رکنرابع میدانند. به اعتقاد شیخیه رکن چهارم دین شناختن شیعه کامل است و او واسطه در بین شیعیان و امام غایب است و احکام را بلا واسطه از امام میگیرد و به دیگران میرساند. شیخیه آذربایجان به این اصل اعتقاد ندارند. اصل رکن رابع را حاج محمدکریمخان کرمانی بنا نهاده است.
سیدکاظمرشتی درباره امامان افکار و باورهای غلوآمیزی داشت و آنان را مظاهر تجسم یافته خدا یا خدایان مجسم میانگاشت و میگفت که باید در هر زمانی یک نفر واسطه (باب) بین امام زمان و مردم باشد تا از این طریق فیض روحانی امام زمان به مردم برسد، که شیخیها از او به "رکنرابع" تعبیر میکنند. شیخیه میگفتند: شیخاحمداحسایی در زمان خود و بعد سید کاظم رشتی، رکنرابع بودند. بعد از درگذشت سید کاظم رشتی، میرزاعلیمحمدشیرازی موسس فرقه بابیه ادعا کرد، که این مقام به او میرسد.
اما بحث اساسی اثر شیخاحمداحسایی و سیدکاظمرشتی در عراق این بود که نخست با تالیف چند کتاب نخست در ترویج خرافات در مورد امامان بین شیعیان نقش مهمی داشتند بهعنوانمثال سیدکاظم رشتی در کتابی در مورد حدیث منسوب به پیامبر در مورد حضرتعلی که "من شهر علمم و علی دروازه اوست" چنان مزخرفاتی در مورد این شهر علم نوشته که میرزاملکمخان از لندن برایش جوابیه مفصلی فرستاد. دوم اینکه شیخاحمداحسایی با نوشتن کتابی سراپا توهین به سه خلیفه اول (ابوبکر، عمر و عثمان) سبب کشتار تعداد زیادی از شیعیان توسط سپاه عثمانی شد. گفتهشده همزمان با این امر این آقا با حاکم عثمانی بغداد رابطهای دوستانه داشت و به دیدار او میرفت همان زمانیکه شیعیان در کربلا درحال سلاخیشدن توسط سربازان ترک بودند؟! خلاصه ایندو نفر در داغترکردن تنور دشمنی مذهبی در عراق نیز موثر بودند.
3-15- جنگ جهانی یکم و تاسیس کشور عراق بهعنوان مستعمره انگلستان
سرانجام با شعلهورشدن آتش جنگجهانی یکم و همپیمانی عثمانی با آلمان، انگلیس و روسیه به متصرفات آسیایی عثمانی یورش بردند. نخستین یورش انگلیسیها به عراق به شکستی مفتضحانه در کوتالعماره منجر شد که امروزه نظر بر عمدیبودن آن است تا قوای عثمانی بتواند نیروی روس را در کرمانشاه تارومار کند و آن را از عراق دور نماید. بههرحال در سال 1917 بغداد بدست قوای انگلیس افتاد و در پایان سال 1918 جنگ با پیروزی متفقین به پایان رسید.
اما مساله مهم بحث کشورهای عرب بود. براساس وعده انگلیس به عربها قراربود که کشورهای عرب زیرسلطه عثمانی به یک کشور تبدیل شوند ولی اینجا بود که انگلستان و فرانسه زیر قول زدند و قیم این کشورها شدند. اما مساله میانرود حادتر بود زیرا این سرزمین هم از نظر قومی و هم مذهبی به جوامع جدا از همی بخش میشد که دشمنی و افتراق بینشان بسیار زیاد بود. در جنوب شیعیان که بخشی از آنان ایرانینژاد بودند، در مرکز عربهای سنی که در میان آنها سلفیان نیز بودند و درنهایت در شمال کردهای ایرانینژاد که با عربها از قدیم مشکل داشتند. این مساله بهخصوص پس از حکم جامعهملل بهسود انگلیس و علیه ترکیه نوین در قضیه موصل بیشتر به چشم میآمد.
دو دولت فرانسه و انگلستان در قراردادهاى نهان و سپس آشكار مقرر داشته بودند كه سوريه و لبنان سهم فرانسه و عراق، اردن و فلسطين تحت قيمومت انگلستان درآيد و هر كس كه به پادشاهى اين كشورها مىرسد بايد گوش به فرمان بريتانيا يا فرانسه باشد. در ۱۹۱۹ تمام خاك عراق به تصرف بريتانيا درآمد و "سرپرسى كاكس" سفير سابق انگليس در تهران به بغداد آمد و آماده شد كه به عنوان كميسرعالىبريتانيا حاكم مطلقالعنان عراق شود. فيصل پسر حسین شریف مکه كه میخواست پادشاه عراق يا سوريه شود، براى رسيدن به اهداف خود به همراهى ژنرال نورىسعيدپاشا افسر عراقى كه سابق در ارتش عثمانى خدمت مىكرد و در واقع جاسوس انگليس بود به اروپا رفت و پس از شركت در كنفرانس صلح ورساى به لندن رفت و در مارس ۱۹۳۰ وارد دمشق شد و خود را پادشاه سوريه خواند ولى سردار فرانسوى "ژنرال گورو" او را از دمشق اخراج كرد.
نخست انگلیسیها درنظرداشتند که "عبدالحسینخان فرمانفرما" را بهعنوان حاکم عراق بگذارند ولی مشکل اصلی او ایرانیبودنش بود. انگلیسیها ترسیدند که بهسبب پیوندهای فرهنگی و مذهبی عمیق بین دو کشور عراق در درازمدت منضم به ایران شود و این سبب قدرتمندی زیاد ایران در منطقه میشد. پس فیصل را به شاهی عراق گذاشتند.
در آن زمان بهعلت انتخاب "سرپرسىكاكس" بهعنوان فرمانرواى انگليسى عراق، "آيتالله محمدتقى شيرازى" ضمن فتوايى حاكميت غيرمسلمانان را بر بلاداسلامى حرام دانسته و حكم جهاد داد. شيعيان عراق و عشاير دجله و فرات دست به قيام زدند و عدهاى انگليسى نيز كشتهشدند. حتى در بلاد كردنشين قيام ضدانگليسى آغازشد و "شيخمحمودبرزنجى" عليه استعمار بريتانيا قيام كرد. انگلستان براى فرونشاندن قيام مردم قبول كرد كه اميرفيصل را كه به تازگى از دمشق رانده شدهبود به پادشاهى عراق انتخاب نمايد. فيصل به كمك كاكس و نورى سعيد به بغداد آمد و در ۲۳ اوت ۱۹۲۱ بهطوررسمی پادشاه عراق شد. در اين مرحله عراق به عنوان يك كشور تحتقيمومت بريتانيا در جهان عرب متولد شد. از آنجايى كه عراق صاحب منابع غنى نفت بود، انگلستان مى خواست به هر صورت عراق را تحت قيمومت خود نگهدارد، ولى چون با مقاومتهاى مردمى روبه رو شد، قبول كرد كه نظام حكومتى عراق، سلطنت مشروطه داراى مجالس سنا و شورا باشد. اين مجالس كليه قراردادهاى استعمارى با انگلستان را به تصويب مىرساندند. در ۱۰ اكتبر ۱۹۳۲ دولت انگلستان بدون كسب اجازه از شوراى قيمومت جامعه ملل تحت عنوان قرارداد دوستى با عراق اين كشور را کامل تحتسيطره خود درآورد. طبق اين قرارداد حق تعيين مستشاران دولت عراق، تربيت افراد ارتش عراق و نظارت بر روابط خارجى عراق برعهده انگلستان قرار گرفت. اين قرارداد را دولت "عبدالرحمننقيالگيلانى" تحت فشار نورىسعيد مشاور پادشاه و ژنرال "جعفرپاشاعسگرى" وزير دفاع عراق با انگلستان به امضا رسانيد و پارلمان اين قرارداد را تایيدكرد. در زمان فيصل اول سركيسگلبنگيان تاجر نفت كه يك ارمنى تبعه آمريكا بود و در قبل از سلطان عثمانى امتياز نفت عراق را خريدهبود، بخش عظيمى از آن را به شركت نفت بريتانيا و بخشى ديگر را به شركت موبيل آمريكا فروخت. پارلمان وابسته هر قراردادى را تصويب مىكرد ولى مخالفتهاى مردمى جهت لغو قرارداد احساس مىشد زيرا مدت قيمومت انگلستان بر عراق به مدت ۲۰ سال معين شدهبود. در ۱۶ نوامبر ۱۹۳۰ نورى سعيد نخستوزير و وزيرخارجه قرارداد جديدى با انگلستان به امضا رسانيد كه در ظاهر به دولت عراق اختيارات بيشترى بدهد و از انگلستان بخواهد تا زمينه ورود عراق را به جامعه ملل فراهم آورد و درنهایت تا ۱۹۳۲ به عراق استقلال دهد. در عوض عراق متعهد شد كه پايگاه هاى نظامى در اختيار انگلستان بگذارد، تعليم افسران ارتش عراق برعهده انگلستان باشد، قواى انگليسى مقيم عراق از پرداخت ماليات و حضور در دادگاهها معاف شدند و علاوه بر آن عراق در سياست خارجى منافع انگليس را درنظر بگيرد. در راستاى اين قرارداد كاپيتولاسيون (حق قضاوت كنسولى) براى ماموران انگليسى وضع شد و دو پايگاه هوايى در منطقه حبانيه و شعيبه به انگلستان داده شد. این مسایل سبب ایجاد نفرتی عظیم از نوریسعید در افکارعمومی و مرگ وحشتناک وی در کودتای نظامیان علیه حکومت پادشاهی عراق شد.
دولت انگليس طبق قرارداد ۱۹۳۰ در ۳ اكتبر ۱۹۳۲ به عراق استقلال داد و اين كشور به جامعهملل راه يافت. در اثر قراردادهايى كه افرادی چون نورىسعيد، جميلمدفعى و جعفرپاشاعسگرى با بريتانيا به امضا رسانيده بودند و در انعقاد آنها فيصلاول نقشى نداشت و از طرفى چندين بار فيصل اول از سفير انگليس خواست كه پاره اى از موارد قراردادهايى را كه به نفع انگلستان وضع شده از دولت متبوع خود بخواهد كه در لغو آنها اقدام كند. از جانب ديگر انگلستان احساس كرد كه فيصل براى آنكه قدرت بيشترى در برابر نوریسعيد، جميلالمدفعى و جعفرپاشاعسگرى كسب نمايد، با عدهاى از رجال سياسى مخالف آنها يعنى ياسينالهاشمى، حكمتسليمان، رشيدعالىگيلانى و كاملچادرچى كه تا حدى سياست ضدانگليسى در پيش گرفته و حزب "الاخاالوطنى" را تشكيل دادند نزديك شد و حتى براى آرامكردن مردم نورىسعيد را بركنار و ياسينالهاشمى را به نخست وزيرى رسانيد. اين عمل فيصل خشم سفير انگليس را برانگيخت. در اوايل سپتامبر ۱۹۳۳ فيصل جهت معالجه وارد سویيس شد. در ۸ سپتامبر ۱۹۳۳ اعلام شد كه فيصل درگذشته است. بعد فاش گرديد كه فيصل به وسيله تزريق يك آمپول زيرپوستی به وضع مشكوكى به قتل رسيدهاست.
در همين زمان طغيان كردها در شمال عراق نيز به اوج خود رسيده بود. انگلیسیها برای سرکوب قیامهای مردمی دست به وحشیانهترین اعمال زدند منجمله کشتار شیعیان و برخی روحانیونی چون پدر آیتاللهکاشانی و استفاده از بمبهای زماندار در مناطق کردنشین که فاجعهای انسانی و انزجاری فراوان در جهان برانگیخت.
3-16- پادشاهی عراق از مرگ فیصل تا کودتای عبدالکریمقاسم
بعد از مرگ فيصل اول فرزندش "ملكغازى" به سلطنت رسيد. وی سعی نمود با مردان ضدانگلیسی کشور خود را از چنگال آنها برهاند ولی عمال انگلیس به رهبری نوریسعید در 1939 وی را کشتند و خبر مرگش را تصادف اتومبیل اعلام نمودند.
پس از قتل ملكغازى فرزند خردسال چهار ساله او بهعنوان "ملکفیصلدوم" پادشاه شد و اميرعبدالله قاتل پدرش به عنوان نايبالسلطنه انتخاب گرديد و نورىسعيد نخستوزير در پارلمان حاضر و كابينه خود را معرفى كرد. از آن زمان تا كودتاى ژنرال قاسم در ۱۴ ژوئيه ۱۹۵۸ به مدت ۱۹ سال نورىسعيد و عبدالله همه امور عراق را ادارهمىكردند زيرا در اين مدت نورى سعيد، هشت بار عهدهدار كابينه شد و بقيه كابينه ها را توفيقالسويدى و صالح جبر و كسان ديگرى كه آنها نيز طرفدار سياست انگلستان بودند، تشكيل دادند.
در ۳ آوريل ۱۹۴۱ رشيدعالىگيلانى چون ملاحظه كرد آلمانها در جبهه هاى اروپا و آفريقا به پيروزى هايى رسيده اند طرفدارى از انگليس را رها كرد و طى يك كودتا كه به وسيله چهار افسر ارتش موسوم به مربع طلايى به نام هاى سرهنگ كامل شكيب، سرهنگ فهمى، سرهنگ سليمان محمود و ژنرال امين زكى انجام شد حكومت را به دست گرفت. عبدالله و نورى سعيد از كشور متوارى شدند و به جاى عبدالله، امين شريف الشرف به نيابت سلطنت انتخاب شد. در ۲۳ مه ۱۹۴۱ از طريق پايگاه هاى حبانيه و شعيبه نيروهاى انگليسى با يك ضدكودتا باعث فرار رشيد عالى گيلانى از عراق شدند و عبدالله و نورى سعيد وارد كشور شدند و حكومت دوباره به دست طرفداران بريتانيا افتاد. جالباینکه هیتلر آن مرد نادان از این موقعیت بههیچوجه استفادهنکرد درصورتیکه نیرویی از هوا به عراق ارسال میکرد وضع انگلیس بسیاربحرانی میشد.
بعد از نورى سعيد، صالح جبر در ۲۹ مارس ۱۹۴۷ و همزمان با تشكيل دولت اسرائيل زمام امور را به دست گرفت و با گرفتن پول و رشوه، وسيله كوچ يهوديان عراق را به سرزمين فلسطين فراهم ساخت. بعد از ملىشدن صنعتنفت به رهبری دکتر مصدق در ايران بر اثر تظاهرات مردم كه خواهان ملىشدن نفت در عراق بودند، عبدالله براى آرامكردن اوضاع يك كابينه نظامى به رهبرى ژنرال نورالدينمحمود را در ۲۳ نوامبر ۱۹۵۲ روى كار آورد. اين ژنرال، مجلس را وادار به تصويب لايحه حكومت نظامى در عراق كرد. در مارس ۱۹۵۵ نورىسعيد نخستوزير پيمان نظامى بغداد را با شركت ايران، پاكستان، تركيه و انگلستان تشكيل داد و براى حفظ رژيم سلطنتى اردن در برابر تهديدهاى جمال عبدالناصر، پيمان اتحاد هاشمى را با اردن امضا كرد. ملك فيصل دوم كه در ماه مه ۱۹۵۳ به سن رشد رسيده بود تاجگذارى كرد و بهطوررسمی پادشاه عراق شد ولى در عمل قدرت در دست نورى سعيد و عبدالله بود. در اين مرحله عبدالله ديگر نايبالسلطنه نبود و به عنوان وليعهد مصدر كار بود.
3-17- نگاهی به الیگارشی حاکم در دوران پادشاهی در عراق
اليگارشى حاكم از ۱۹۲۱ تا ۱۹۵۸ به غير از خاندان سلطنتى كه در ظاهر در راس هرم قدرت قرار داشتند ولى قدرت واقعى در دست يكصد خاندان حكومتگر فئودال شهرى و روستايى و بورژواى شهرنشين قرار داشت كه بيشترين ثروت مملكت در شهر و روستا متعلق به آنها بود. نمايندگان پارلمان نيز توسط اين خاندان ها از بين ثروتمندان دستچين و روانه مجلس سنا و شورا مىشدند. اینها سنیمذهب و وابسته به انگلستان بودند. از این خاندانها میتوان از خاندان هاشمی، پاچهچی، چادرچی و علاوی نامبرد.
فقط يك استثنا وجود داشت و آن هم نخستوزيرى "آيتالله سيدمحمدصدر" در ۱۹۴۸ بود. او از زمره خاندانی شيعه بود كه در ايران و عراق صاحبنفوذ بوده و مدتى نيز رياست مجلس عراق را احراز كرد. در اين مدت ۳۷ سال با آن كه اكثريت جمعيت كشور شيعه بودند ولى عناصر تشكيلدهنده دولتها بیشتر سنى مذهب بوده و از اعراب مستقر در بخش میانی عراق انتخاب میشدند یعنی شیعیان و کردها در حکومت کوچکترین مشارکتی نداشتند.
3-17- کودتای نظامی قاسم و آغاز حکومت نظامیان بر عراق
ازآنجايىكه در ۱۹۵۸ طرفداران عبدالناصر در لبنان عليه كاميلشمعون دست به شورش زدهبودند و بيم آن مىرفت كه طرفداران ناصر در اردن رژيم ملكحسين را تهديدكنند، نورىسعيد تصميمگرفت كه دو تيپ را به فرماندهى سرتيپ "عبدالكريمقاسم" فرمانده تيپ ۱۹ مقيم در خانقين و سرهنگ "عبدالسلاممحمدعارف" فرمانده تيپ بيستم زرهى مقيم در پادگان الرشيد و معاون ضداطلاعات را در شب چهاردهم ژویيه از طريق بغداد عازم اردن نمايد. اين دو تيپ با كودتاى سحرگاه ۱۴ ژوئيه ۱۹۵۸ با كشتار خاندان سلطنتى و نورى سعيد به عمر حكومت ۳۷ ساله سلطنتى پايان دادند.
در بامداد ۱۴ ژویيه با محاصره كاخ سلطنتى و تسخير راديو در منطقه ابوغريب و كشتهشدن فيصلدوم و عبدالله حكومت جمهورى اعلام شد. نورىسعيد كه متوارى شدهبود بعد از مدت كوتاهى دستگير و به وضع فجيعى كشته شد. اعلاميه شوراى فرماندهى انقلاب، ژنرال قاسم را به عنوان نخستوزير و فرماندهكلقوا و ریيس شوراى انقلاب و ژنرال نجيبالربيعى را به رياست شوراى رياستجمهورى كه مقام تشريفاتى بود معرفى كرد. همچنین سرهنگ عبدالسلاممحمدعارف پست معاونت نخستوزير و وزارت كشور را احراز كرد. شوراى انقلاب ضمن اعلام اين نكته كه احزاب سياسى آزاد هستند، پارلمان را منحل و برقرارى نظام پارلمانى را به آينده موكول كرد. يك دادگاه نظامى به رياست سرهنگ فاضل عباس مهداوى كه پسرخاله ژنرال قاسم بود جهت رسيدگى به جرايم سران رژيم پيشين تشكيل شد.
3-18- عبدالکریمقاسم محبوبترین رهبر تاریخ معاصر عراق
بدونهیچتردیدی عبدالکریمقاسم محبوبترین و مردمیترین حکومتگر تاریخ معاصر عراق بودهاست. او بهخوبی فهمید که باید شیعیان و کردها را وارد قدرت کند و در این راه تلاش نمود. همچنین برای بهبود وضع مردم بهخصوص خانهدارکردن آنها تلاش زیادی نمود ولی طولى نكشيد كه بين رهبران انقلاب اختلاف افتاد. در ۱۹ ژوئيه ۱۹۵۸ عبدالسلاممحمدعارف بدون مشورت با قاسم براى اتحاد با فدراسيون مصر و سوريه به دمشق رفت و با عبدالناصر ملاقات كرد ولى در بازگشت به بغداد مورد توبيخ قاسم قرار گرفت. ژنرال قاسم عراق را براى عراقىها مىخواست و مخالف اتحاد با مصر بود. لذا در ۳۰ سپتامبر ۱۹۵۸ عارف را از كليه مشاغل معاف كرد و وى به عنوان سفير عراق عازم بن در آلمانغربى گرديد. عارف در پنج نوامبر ۱۹۵۸ مخفيانه به عراق بازگشت و به اتفاق رشيدعالىگيلانى و افسران طرفدار خودش كودتايى را بر ضد ژنرال قاسم ترتيب داد. اين كودتا عقيم ماند و عارف دستگير و در دادگاه نظامى به اعدام محكوم شد ولى ژنرال قاسم به او تخفيف داد و به زندانىكردن او رضايت داد و بعد از مدتى او را از زندان آزاد كرد. طرفداران عارف و عبدالناصر به فعاليت هاى خود بر ضدقاسم ادامه دادند. شورش هفت مارس ۱۹۵۹ سرهنگ شواف و كشته شدن او نمونه بارز آن است. ژنرال قاسم نه وابستگى به غرب داشت و نه شرق. قاسم براى جلب كمك مالى و نظامى شوروى در ۲۵ مارس ۱۹۵۹ عراق را از پيمان بغداد خارج كرد و در عمل اين پيمان ضدشوروى را منحل نمود. در هفت اكتبر ۱۹۵۹ ژنرال قاسم در شارعالرشيد مورد سوقصد جوان ۲۲ سالهاى به نام صدامحسين عضو حزببعث قرارگرفت. قاسم مجروح شد. صدام با پاى مجروح شده به سوريه و از آنجا به مصر فرار كرد. ژنرال قاسم در سراسر كشور حكومت نظامى اعلام كرد و حتى فعاليت كمونيستها را نيز محدود كرد.
قاسم براى حفظ وحدت كرد و عرب از "ملامصطفىبارزانى" دعوت كرد به عراق بازگردد. بارزانى پس از ورود به عراق در قصر نوریسعيد اقامت كرد ولى طول نكشيد كه به شمال رفت و شورش بر عليه دولت مركزى را آغاز نمود. قاسم در مدت چهار سال و چهار ماه حكومت يك لحظه قرار و آرام نداشت زيرا اين بار عراق با توطئه شركت هاى نفتى روبه رو بود، چون قاسم بخش عظيمى از زمينهاى قابل اكتشاف نفت را از «رميله» در جنوب تا موصل در شمال را از كمپانى بريتيشپتروليوم گرفته بود و چند قدمى بيشتر با ملىكردن نفت عراق فاصله نداشت. اين بار بعثىها در عراق دست به خرابكارى مىزدند. پس از انجام سوقصد در شارعالرشيد، افسران بعثى نظير احمدحسنالبكر و روساى حزب مانند "فواد الركابى" تحتتعقيب قرارگرفته و فعاليت بعثىها ممنوع شدهبود.
قاسم سعی اساسی داشت که نظام چندحزبی را در عراق معمول کند و در میانمدت در عراق دموکراسی برقرار کند. شاهد این مدعا رفتار نرم وی در قبال دشمنان و مخالفانش بود. رییس دادگاه انقلابش نیز مردی نرمخو بود و بیشتر حکمهای وی سبک یا تبرئه بود. سرانجام دشمانان وی که در حقیقت دشمنان مردم عراق بودند در کودتای سال 1963 وی را از قدرت برکنار نموده و کشتند.
از نظر سیاست خارجی قاسم علاوه بر مبارزه با ناصریسم بحث کویت و اروندرود را مطرح نمود. مسایلی که در زمان حکومت وحشتناک صدام مستمسک آغاز جنگ با ایران و اشغال کویت شد.
3-19- حزب بعث یا حزب وحشت
شکست اعراب از اسراییل در سال 1948 اثر روانی بدی روی مردم سراسر کشورهای عربی گذاشت و سبب نضجگیری یکسری جنبشها برای سربلندی و قدرتمندی عربها شد. متاسفانه در این میان جنبشهایی صورتگرفتند که در پیدایش وضع اسفبار امروزی جهاناسلام تاثیر عظیمی داشتند.
در زمانیکه تفکر ناصریسم در کشورهای عرب بسیارگسترده شد در کنار آن اندیشههایی به مراتب تندروتر نیز ایجادشدند. یکی از مهمترین آنها جنبش بعثیها بهرهبری دو فرد مرموز بود. میشلعفلق یک مسیحی ارتدوکس سوری و صلاحبیطار که او نیز سوری بود. در زمره نخستین پیروان این گروه نام یک عراقی نیز دیدهمیشود، سعدونحمادی دانشجوی پزشکی دانشگاه آمریکایی بیروت که سالها بعد به یکی از مردان مهم صدام تبدیل شد.
ایده اصلی بعثیها این بود که اعراب باید تمرکز اصلی خود را بر تمدنهای کهن میانرود بهخصوص آشور و بابل بگذارند و از اسلام باید جدا شوند. عفلق بهشدت ضداسلام بود و آنرا بهعنوان مهمترین عامل بیچارگی اعراب میپنداشت. مهمترین نماد این حزب پادشاه بزرگ بابل نبوکدنصر بود. این جنبش دو قوم را دشمنان اصلی عربها معرفی میکرد: ایرانیان و یهودیها. جای سووال است که حکومت فاجعهبار عثمانی بر کشورهای عربی، استعمار انگلستان و فرانسه و حمایت بیحد و مرز غربیان از اسراییل چگونه فراموش شدهبودند؟
میشلعفلق مردی مرموز است. او که یک مسیحی بود چرا اینقدر به وضعیت اعراب که بیشتر آنها مسلمانان متعصب هستند، علاقهمند شد؟ دولتهای امریکا، شوروی و انگلستان در این وسط چه نقشی داشتند؟ باید منتظر نتایج اسناد سری سازمانهای بزرگ جاسوسی ماند و بعد قضاوت نمود. عفلق در زمان جمهوریمتحدهعرب ناصر مدتی وزیر فرهنگوهنر بود و با عراقیهایی که سمپات حزب بودند مرتب دیدار میکرد و آنها را به نابودی قاسم تهییج میکرد.
این حزب نخست در عراق طرفدارانی یافت ولی با توجه بهاینکه منطق آن تنها زور، خشونت، وحشیگری بود کمکم تنفر از آن در میان مردم عادی بیشتر شد. بههمینجهت بود که بیشتر چهرههای ملی عراق از همان روزهای نخستین در برابر این وحشیان موضع گرفتند. در یک کلام حزبی که آدم مجهولالهویه و شقی و درندهای مانند صدامحسین در سنین جوانی در آن بهسرعت رشدکند وضعش بهخوبی مشخص است. آیتالله شیرازی که مدتها در شکنجهگاههای حزب بعث مورد بدترین آزارها قرارگرفت و سرانجام در خارج از عراق ترور شد، بهخوبی حزب بعث را تشریح کرد: تلفیقی از کومونیسم و وحشیگری اعراب بدوی و حکومت وحشیانه امویان.
3-20- از كودتاى بعثى فوريه ۱۹۶۳ تا اوج گيرى صدام حسين
طبق ادعاى برخى دوستان صدام، نظير عبدالكريمشيخلى و ديگران زمانى كه صدام در قاهره بود با سفارت آمريكا ارتباط حاصل كرد و او بود كه مقدمات يك كودتا را بر ضد قاسم طرحريزى نمود. در هشت فوريه ۱۹۶۳ كه برابر چهاردهم رمضان بود، هواپيماهاى نيروىهوايى عراق كاخ وزارت دفاع را كه مقر قاسم بود بمبارانكردند و سپس پارهاى از واحدهاى زرهى طرفدار سرلشكر احمدحسنالبكر به سوى مقر قاسم حركت كردند. عبداکریمقاسم تا شامگاه ۹ فوريه در برابر كودتا مقاومت كرد تا آنكه توسط كودتاچيان دستگير و به ايستگاه راديو و تلويزيون در ابوغريب منتقلشد. در آنجا عبدالسلاممحمدعارف دوست قديم او و اعضاى حزببعث كه شوراىانقلاب را تشكيلمىدادند، حضور داشتند. درهمينحال در خيابان هاى بغداد، طرفداران قاسم مسلحانه، در برابر كودتاگران ايستادگى مىكردند. سرهنگ عارف كه در اولين اعلاميه كودتا با درجه ارتشبدى به عنوان ریيسجمهور معرفى شدهبود، عبدالکریمقاسم و يارانش را روى صندلى تيرباران كرد و اجساد آنها را از تلويزيون به مردم نشانداد. صحنهای منزجرکننده که نشانی از سقوط وحشتناک اخلاق و انسانیت در این سرزمین بود.
ازآنلحظه بهبعد همه مخالفان كودتا تسليمشدند. در دومين اعلاميه شورایانقلاب سرلشكر احمدحسنالبكر به عنوان نخستوزير و ژنرال صالحمهدىعماش وزارت دفاع را بر عهده گرفت. اما همه اختيارات حكومت در دست بعثىها مانند ژنرال عماش، ژنرال حسنالبكر و فرماندارى كل نظامى سراسرى يعنى ژنرال رشيدمصلحالتكريتى و سرلشكر خلبان حردان عبدالغفارتكريتى بود. حاصل اين كودتا در ۲۴ ساعت اوليه كشتار سيزدههزار نفر از مردم بغداد توسط گارد جوانان بعثى (حرس القومى) بود كه سازماندهى آن با صدام حسين بود. در عين حال در همان زمان در قصر الرحاب كه به قصر النهايه تغيير نام داده و به وسيله بعثى ها به زندان تبديلشدهبود، صدام به عنوان بازجو از مخالفان بعث كار مىكرد و به اتفاق سعدونشاكر سيگار خود را در چشم متهمان خاموش مىكردند.
در اوايل نوامبر ۱۹۶۳ احمدحسنالبكر و صدام درنظر داشتند كه با دولت جديد بعثى سوريه يك فرماندهى واحد ايجاد كنند و ژنرال عبدالسلاممحمدعارف را از پست رياستجمهورى حذف نمايند. در ۱۸ نوامبر ۱۹۶۳ برادر ریيسجمهور يعنى ژنرال عبدالرحمانمحمدعارف طى كودتايى احمدحسنالبكر و كابينه بعثى را بركنار و قدرت را به برادرش ژنرال عبدالسلاممحمدعارف بازگردانيد. در دوره حكومت عارف، جنگ با كردها به شدت ادامه داشت. حتى عبدالرحمنبزاز نخستوزير كه توانسته بود با نمايندگان ملامصطفىبارزانى ملاقات كند قادر به حل مساله كردها نشد.
عارف در زمان حکومتش دچار سه سوقصد گرديد. نخستین كودتاى ژنرال عبدالرزاق بود كه با شكست مواجه شد، دومين توطئه سوقصدى بود كه طراح آن صدامحسين بود ولى با شكست روبه رو گرديد و در نتيجه صدام زندانى شد. در غياب او در اجلاس حزب بعث سوريه به رياست ميشل عفلق، صدام حسين به جانشينى دبيركل حزب بعث عراق ارتقا يافت. در جريان سومين توطئه، عارف طى انفجار بالگردش در ۱۶ آوريل ۱۹۶۶ كه عوامل بعثى در آن شركت داشتند در نزديكى بصره به قتل رسيد. بلافاصله برادرش ژنرال عبدالرحمانمحمدعارف به رياستجمهورى رسيد. او در ابتدا يك عفو عمومى داد و حتى صدامحسين را از زندان آزاد كرد. با توجه به حوادثى كه از ۱۴ ژوئيه ۱۹۵۸ تا زمان حكومت ژنرال عبدالرحمان عارف ملاحظه مىگردد كه فقط مصوبات شوراى فرماندهى هر يك از انقلابها یا بهعبارت بهتر كودتاها به منزله قانون محسوب مىشد و اثرى از پارلمان و انتخابات عمومى نبود. حكومت ژنرال عبدالرحمان عارف از ۱۶ آوريل ۱۹۶۶ تا ۱۷ ژوئيه ۱۹۶۸ يعنى به مدت دو سال بيشتر دوام نياورد زيرا كودتاى تمامعيار بعثى ها در ۱۷ ژوئيه ۱۹۶۸ پايه هاى ديكتاتورى سياه صدامحسين را پیریزی نمود.
باید به این نکته اشاره نمود که عارف و افرادی که دل در گرو عراق داشتند نباید علیه قاسم اقدام میکردند آنهم با کمک وحشیانی چون سران حزب بعث. کسی که اندکی فراست و هوش داشت میفهمید که زندگی با مار و اژدها از اتحاد با بعثیها بهتر است ولی متاسفانه عارف اینرا نفهمید و به راهی رفت که هم خودش، بسیاری از دوستانش و میلیونها عراقی از میان رفتند.
اما مساله کردها خیلی مهم بود. دولت عراق از آغاز تشکیل این کشور توسط انگلستان بههیچوجه در دولت وارد نشدند و از قدرت کنار گذاشتهشدند. قاسم برای حل این معضل شروع خوبی داشت ولی متاسفانه دستهایی که نمیخواستند در عراق آرامش باشد و زمینه برای حکومت حزب بعث فراهم شود، نگذاشتند مشکل حل شود.
دولت عراق از زمان قاسم به بعد در برابر ایران موضعی خصمانه داشت زیرا علاوه بر نفوذ معنوی ایران بر شیعیان عراق، محمدرضاشاه پهلوی برای جلوگیری از شرارتهای دولت عراق و زیرفشار قراردادن آن به کردها یاری میرساند که این سبب خسارات و تلفات بسیار به ارتش عراق شد. این دوره زمانی یک دوره بیثباتی بود، دورهایکه پیشدرآمد حکومت خونبار بعثیها در عراق بود.
در اینجا نقش سه قدرت آمریکا، شوروی و انگلستان بسیار پررنگ است. گفتهشده که صدام در قاهره با مقامات سازمانهای جاسوسی این سه قدرت در تماس بود. راستی چرا روسها پس از کشتار اعضای حزب کمونیست عراق با صدام پیمان دوستی امضا کردند.
3-21- کودتای بزرگ بعثی در عراق و آغاز دوران سیاه تاریخ عراق
در ۱۷ ژوئيه ۱۹۶۸ صدام حسين به اتفاق سرلشكر هوايى حردانتكريتى و سرلشكر احمدحسنالبكر با همكارى افسران غيربعثى، ژنرال ابراهيماكلاود فرمانده گارد رياستجمهورى و سرهنگ عبدالرزاقالنايف ریيس ضداطلاعات ارتش، دست به كودتا زدند و عبدالرحمانعارف مرد همیشه مست و الکلی را به لندن تبعيد نموده و ژنرال احمدحسنالبكر به عنوان ریيسجمهور و فرمانده سراسرى حزب بعث عراق و صدام حسين در پست جانشين فرماندهى حزببعث معرفى شدند. جالباینکه عبدالرحمنعارف هنوز زنده است و درحال عیاشی و خوشی زندگانی را میگذراند. عبدالرزاقالنايف پست نخستوزيرى را اشغال كرد غافل از اينكه در ۳۰ ژوئيه ۱۹۶۸ كودتاى ديگر بعثىها عناصر غيربعثى يعنى عبدالرزاقالنايف و ابراهيمالداود را بركنار و نايف به لندن تبعيد خواهدشد. احمدحسنالبكر كه با صدامحسين و زوجهاش ساجده تلفاح از يك طايفه بود و همه تكريتى بودند قدرت را بين دوستان خود تقسيمكردند. حسنالبکر برای مقابله با نظامیان باسابقه با سپهبدنمودن صدامحسین که هیچ آموزشنظامی ندیدهبود دستبه اشتباه عظیمی زد.
صدام درعينحال كه معاونت رياستجمهورى را برعهده داشت، معاونت كل شوراىفرماندهىانقلابعراق و معاونت دبيركلى حزببعث عراق را نيز برعهده گرفت. صدام، برادرانش ناتنیاش يعنى برزانتكريتى، وتبانتكريتى و سباوىتكريتى را به اتفاق سعدونشاكر مامور تشكيل سازمان امنيت (استخبارات) كرد. سازمانی که نامش با کشتار، خشونت، شکنجه، وحشیگری و درندگی در رعاق عجین شدهاست. از آن تاريخ بهبعد حزببعثعربسوسياليست (حزبالبعثالعربىالاشتراكى) خط مشى حكومتى را به هياتوزيران ارایهمىداد. با وجود آن كه حسنالبكر در ظاهر دبيركل حزب و رئيس شوراى فرماندهى انقلاب و دبيركل حزببعث اين كشور بود ولى درعمل صدامحسين با آن كه معاون احمدحسنالبكر بود، به عنوان مرد نيرومند عراق محسوب مىشد.
در مارس ۱۹۷۰ صدام اعلام كرد كه تا ۱۹۷۴ به كردها خودمختارى خواهدداد. اما از آنجايى كه جاسوسان صدام به منطقه استقرار ملامصطفى راه يافته و قصد كشتن او را داشتند، او اعلام كرد كه به مبارزه خود با ارتش بعثى ادامه خواهد داد. صدام براى چيرگى بر كردها به هر شيوه اى متوسل شد. اما نتوانست كه معضل كردها را حل كند. تا آن كه در ۶ مارس ۱۹۷۵ با وساطت بومدين ریيسجمهور الجزاير با شاه ايران در جريان كنفرانس اوپك آشتى كرد و مقرر شد كه عراق خط مرزى "تالوگ" (خطالقعر) در اروندرود را به رسميت بشناسد ولى در عوض ارتش ايران به ملامصطفیبارزانى كمك ننمايد. در ظاهر عفو عمومی اعلام شد ولی حدود 100 هزار کرد به ایران پناهندهشدند زیرا انهاییکه ماندند و فرمان عفو صدام را باورکردند تنها یک سرنوشت یافتند: سلاخی بدست ارتش جنایتکار صدام.
صدامحسين براى تحكيم حكومت خود در دهه ۱۹۷۰ چندبار به شوروى مسافرت كرد و با يورىآندروپوف رئيس كا-گ-ب ملاقات كرد و مقرر شد كه مقامات امنيتى عراق براى آموزش جهت ساماندهى سازمان استخبارات به مسكو سفر كنند. صدام از بيمارى احمدحسنالبكر بهسود خودش بهرههاى فراوان برد و هر نوع قراردادى را كه به نفع خود مىديد با دولتهاى خارجى امضامىكرد. دیگر زمان حکومت فرزندخوانده ناخلف صبحه و ابراهیم داشت فرا میرسید. در زمانیکه میشلعفلق که در بغداد بهسر میبرد و پنهانی حکومت میکرد، از حسنالبکر درخواست نبرد با ایران را نمود. حسنالبکر که افسری کارکشته بود و قدرت نظامی ایران را میدانست امتناع کرد و این یک معنی داشت. او باید میرفت و صدام به قدرت میرسید.
3-22- کودتاى خونين شب ۱۷ ژوئيه ۱۹۷۹ آغاز دوران خونبار صدام
طايفه تكريتىها در رسيدن به قدرت در روز ۱۶ ژویيه ۱۹۷۹ بهجانهم افتادند قراربود كه صدامحسين قدرت را بهطوركامل دردست گيرد، احمدحسنالبكر ریيسجمهور عراق قرار بود كه در شب ۱۷ ژویيه پيامى را به مناسبت پيروزى انقلاب ۱۷ ژوئيه ۱۹۶۸ ايراد كند. برزانتكريتى برادر صدام در همان روز متنى را به حسنالبكر ارایهداد كه در آن ضمن تشكر از خدمات صدامحسين، باید به علت بيمارى استعفا كند و صدام را به جانشينى خود انتخاب كند. ابتدا حسنالبكر امتناع كرد ولى برزان به او خاطر نشان ساخت كه فرزند او يعنى هيثم در گروگان است و اگر اين متن خوانده نشود، او كشته خواهد شد. زمانى كه متن استعفاى احمدحسن البكر توسط او در تلويزيون قرائت شد، پانصد نفر از افسران طرفدار حسن البكر و آنهايى كه در كودتاى ژوئيه ۱۹۵۸ شركت داشتند همه به جوخه مرگ سپرده شدند، حتى تكريتىها. احمدحسن البكر در منزلش زندانى شد و بعد از مدتى مسموم شد.
در ۱۷ ژوئيه ۱۹۷۹ صدام حسين ديكتاتور بىرقيب در عراق و فرمانده كل قوا و نخستوزير و دبيركل حزببعث شد و يك درجه بالاتر از ارتشبد تحت عنوان "مهيبالركن" را به خود اختصاص داد. صدام براى حفظ موقعيت خود اين عقيده را داشت كه اگر به كسى مشكوك شدى او را بكش، ديگر آن زمان گذشته است كه افسرى با يك دوجين تانك و گرفتن ايستگاه راديو در ابوغريب به حكومت برسد. صدام حسين براى تحكيم قدرت خويش حتى قبل از بركناركردن حسنالبكر، عده زيادى از ياران حسنالبكر و حتى دوستان خود را كشت. از كشتن ژنرال حردانعبدالغفارالتكريتى در كويت در ۱۹۷۱ تا اعدام رياضابراهيم وزير بهدارى كه فقط به صدام گفته بود كه اگر استعفا بدهد جنگ ايران و عراق به پايان خواهد رسيد، صدها مرد سياسى و روحانى و ژنرال ارتش را با وسايل گوناگون سر به نيست كرد.
3-22- دوران حکومت صدام یا حکومت وحشت، شقاوت، درندگی و نابودی اخلاق و انسانیت
روزی که "خیرالله طلفاح" در کنار دیوارهای یک باغ در روستای عوجه در نزدیک تکریت صدای گریه نوزادی را شنید و آنرا به خواهرش صبحه داد نمیدانست که با دست خود چه بلایی سر ملت عراق آوردهاست.
فردی که از روز نخست زندگی خود به هیچکس مهری نداشت. کشتن انسانها برایش مانند خوردن آب بود. این نمکبهحرام حتی به خانواده طلفاح که بر وی حق حیات داشتند نیز رحم نکرد و پسردایی وفادارش "عدنانخیرالله" که نقش بزرگی در عدمتسخیر بصره و بغداد بدست ایرانیان را داشت را کشت. دامادهایش را که آن همه به او خدمت کردهبودند، سر برید. دو پسر کثیفش عدی و قصی نیز دستکمی از خودش نداشتند و به جنایاتی دست زدند که مو بر تن هر آدمی که اندکی احساس داشتهباشد، راست مینماید.
در زمان وی بیش از 200 نفر از مراجع تقلید و روحانیون بلندپایه شیعه که بیشتر ایرانینژاد بودند مانند خاندان صدر، حکیم و سیستانی بهدست عمال وی کشتهشدند. در شورش عظیم سال 1991 حدود 850 هزار شیعه را در جنوب عراق قتلعام نمود. در جنگ علیه ایران به دستور صدام سربازان شیعه را در خط جلو میگذاشتند تا زودتر کشتهشوند. برای خالینبودن عریضه چند شیعه سرسپرده مانند سعدونحمادی و محمدسعیدالصحاف را به مقامهای تشریفاتی منصوب نمود. در سال 1991 بهدستورش ارتش با تانک وارد حرم حضرتعلی و امامحسین شد و به گنبد امامحسین توپ زد ولی بعد از چند هفته به زیارت آن مکانها رفت؟! این فرد روی سنگپای قزوین را سفید نمود! یکی از بدترین اعمال وی ممنوعیت عزاداری شیعیان بود که امروزه در عزاداریهای بسیار افراطی در ایام مذهبی مشاهدهمیشود و همین امر امروز به مشکلی برای دولت عراق تبدیلشدهاست. تنها در روستای شیعهنشین دجیل در 1982 به او خبر رسید که قراراست سوقصدی به وی صورت گیرد پس او دستور داد که 148 آدم بدبخت را اعدام کردند که سرانجام خون این افراد طنابداری شد که گردنش را 24 سال بعد شکست. بهطورخلاصه از دید صدام شیعهها مانند ایرانیان خرمگسهایی بودند که باید نابود میشدند.
کردها نیز تکلیفشان معلوم بود. آنها بهطورکلی حق حیات نداشتند چون ایرانینژاد بودند. وقتی در جنگ ایران و عراق نیروهای ایران وارد استان سلیمانیه شدند و دو شهر شمالی کرکوک و سلیمانیه بهخطر افتاد، بهدستور صدام، پسرعموی مهربانش! علیحسنالمجید ملقب به علیشیمیایی دست به بمباران شیمیایی حلبچه زد و 5000 کرد بیچاره مردند. در عملیات انفال در سال 1991 بیش از 100 هزار کرد بهدستور رهبر بزرگ قتلعام شدند که در آینده فلسطینیها بهجای آنها اسکان یابند!
در زمینه سنیها، آنها نیز وضعیت جالبی نداشتند. درحقیقت خاندان هزارفامیل تکریتی بر عراق حاکم بودند و کوچکترین مخالفتی را با بدترین وجهی سرکوب میکردند. پس از آنکه در سال 2003 کار حکومت صدام به پایان رسید، هزاران گور دستهجمعی در عراق کشف شد که شدت وحشیگری و پستی این رژیم را نشان میداد. دیوانه که جنون خونریزی داشت در ابوغریب دستگاه چرخگوشت گذاشتهبود تا مخالفانش را در آنجا اندازند تا او از جان کندن آنها لذت ببرد!
دستاورد صدام علاوه بر این بدبختیها یک چیز مهم بود، دشمنی میان شیعه و سنی و عرب و غیرعرب در عراق چنان گسترش یافت که امروزه بهخوبی دامنه آن مشاهدهمیشود. پس از آنکه در سال 1991 در کویت شکست خورد به عامل اسلام توجه نمود. خود را فردی مذهبی معرفی نمود. برای فلسطینیها اشک تمساح ریخت. او تنها یک هدف داشت که قهرمان جهان عرب و همچنین جهان اسلام معرفی شود.
حالا چند سووال از طرفداران دروغین صلح که میگویند چرا آمریکای جنایتکار صدام نازنین را نابود کرد باید مطرح شود. آنروزها که صدام در عراق، ایران و کویت آنهمه جنایت کرد شما کجا بودید؟ چرخگوشت ابوغریب و گورهای دستهجمعی را ندیدید ولی کار یک افسر زن آمریکایی، که مجازات هم شد، داد شما را درآورد؟ آن روزی که صدام کرورکرور موشک بر سر مردم ایران میریخت چرا صدایی از شما برنیامد؟ چرا روزی که صدام در کویت سرگرم سلاخی و دریدن مردم بدبخت آنجا بود، شما برای جلوگیری از جنگ برای آزادی کویت تظاهرات میکردید نه برای جلوگیری از جنایات صدام؟ البته نام خیلی از این صلحطلبان چون جرجگالووی در اسنادی که حاکی از رشوهگرفتن آنها از رژیم صدام بود به صراحت آمدهاست ولی ایشان نماینده مردم لندن در مجلس عوام انگلستان هستند؟!
3-23- عراق و مساله فلسطین
در نخستین جنگ اعراب و اسراییل نیروهای عراق حضوری فعال داشتند. در جنگ دوم بعثیها تنها رجز خواندند ولی در جنگ سوم سه لشکر و دو تیپ را به کمک سوریه گسیل کردند. در زمان صدام وی از این مساله به نفع خود استفاده کرد به این معنی که تروریستی به نام ابونضال و افرادی از این دست را پناه داد. فلسطینیانی را به عراق راه داد و میخواست آنها را به جای کردها و شیعیان اسکان دهد. او میخواست با استفاده از چریکهای فلسطینی در روز مبادا خود را نجات دهد. اینکه میگویند صدام با تروریسم اسلامی ارتباطی نداشت حرفی دروغ است زیرا وی به افرادی چون ابونضال پناه داد ولی در روزهای آخر حکومتش چون میخواست دستش رو نشود وی را کشت. جالب است که خوانندگان محترم بدانند که عوامل حماس که پول خود را از جمهوریاسلامی میگیرند به صدام لقب سیدالشهدا دادهاند؟!
3-24- القاعده در عراق
گفتهشده که اسامهبنلادن با صدام ارتباطهایی را از سال 1994 به بعد برقرار نمودهبود. صدام از هر کسی که میتوانست به وی یاری رساند استقبال مینمود، چه خاینینی چون مجاهدینخلق باشند چه دیوانگانی چون بنلادن و یارانش. اما در اواخر حکومت صدام و زمانیکه طالبان در افغانستان توسط نیروهایغربی از قدرت عزل شد، جمعی از نیروهای القاعده به رهبری "ابومصعبزرقاوی" از راه ایران و با حمایت سپاه به شمال عراق وارد شدند. گروههای دیگری چون انصارالاسلام به رهبری ملا کاریکار در مناطق کردنشین تشکیل شدند.
با نابودی حکومت صدام چون شیعیان و کردها دستبالا را یافتند و به حق خود در دولت رسیدند، سنیان بسیار تحریک شدند. کشورهای عربی دیدند که عراق دارد از حالت یک کشور عربی خارج میشود و به هویت ایرانی خود نزدیک میشود پس از تروریستهای سنی حمایت کردند. جمهوریاسلامی نیز تکلیفش روشن است چون توسط آمریکا محاصره شده و هر لحظه امکان دارد بلایی که سر صدام آمد سر آنها نیز بیاید، با راهاندازی گروههای تروریستی چون جیشالمهدی سعی در بیثباتی عراق دارد. دولت بعثی سوریه نیز خاک خود را در اختیار القاعده جهت ترانزیت تروریست به عراق قراردادهاست چون این حکومت خودکامه موجودیت خود را در خطر میبیند.
اما مشکل اساسی خود صدام و حزب منحوس بعث بود. وی با کشتاری فراوان چنان خشونت را نهادینه کرد که برای درمان این وضع باید سالها تلاش کرد. او در چند روز آخر حکومتش تعداد زیادی دزد، آدمکش و خلافکار را از زندانها آزاد نمود تا برایش بجنگند ولی این افراد جذب گروههای تروریستی مانند دسته جیشالمهدی به رهبری مقتدیصدر شدهاند.
مناطقی چون فلوجه، الانبار و العماره که توسط صدام تبدیل به مراکز نظامی و ساخت تسلیحات شیمیایی شده و نیروهای طرفدار وی در آنجا سکونت میکردند از همان روزهای نخست به مراکز تروریستها در عراق بدل شدند. اشتباه بزرگ حاکم آمریکایی عراق که ارتش و پلیس عراق را یکسره منحل کرد نیز در تغذیه گروههای تروریستی بسیار موثر بود.
اما نگاهی به لیست اعضای بلندپایه القاعده عراق که در سال گذشته در شمال عراق بدست ارتش عراق افتاد بسیارجالب است. در این لیست تنها آدمهای فرودست و فقیر وجودندارند. پزشک، مهندس و متخصص نیز به میزان قابلتوجهی بین آنها وجودداشت. این نشانگر یک مساله اساسی در جهان اسلام است: فقر فرهنگی. حمایت بیقیدوشرط آمریکا از حکومتهای دیکتاتوری در کشورهای عربی، عدم فشار به آنها جهت اصلاحات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی در پنجاه سال گذشته از عوامل ایجاد این وضعیت است. مشکل دیگر عدمارزیابی درست آمریکا از وضعیت منطقه پیش از یورش به عراق بود.
3-25- ابومصعبزرقاوی نماینده بنیادگرایان اسلامی در عراق
وقتی در یکی از روزهای سال 2004 فیلمی که نشان از سربریدن یک آمریکایی بدست القاعده در عراق نشانمیداد در اینترنت به نمایش درآمد، بسیاری از خود پرسیدند که چگونه یک نفر میتواند اینقدر بیرحم و وحشی باشد؟ اما ابومصعبزرقاوی چنین بود.
جوانی شرور و شرابخوار اهل زرقا در اردن که نخستین بار توسط یکی از رهبران محلی القاعده در زندان موردتجاوز قرارگرفت و به این گروه ملحق شد. چه پیشینه مذهبی درخشانی! وی در افغانستان در کنار بنلادن قرارگرفت و سپس به عراق رفت. هدف وی در عراق ایجاد یک جنگ داخلی بود که نیروهای غربی مجبور به ترک این کشور شوند و در نهایت حکومتی از نوع طالبان در عراق تشکیل شود. زرقاوی از اسلام تنها یک چیز را بلد بود: دشمنی با تمام ادیان و فرق دیگر. مردم غیرمسلمان باید تا آخرین نفر بمیرند تا جهان بهطورکامل به سعادت برسد.
وی حتی مادرش را با خود به افغانستان برد تا در ثواب جهاد شریک شود اما پیرزن بیچاره که توان نداشت در افغانستان به لقالله پیوست! زرقاوی بهطوراصولی انسانی ناراحت بود. هیچگاه آرامش در نزد وی معنی نداشت. در زندان رهبر محترم القاعده! به او یاد داد که اخلاق، شرافت و انسانیت را کنار گذارد و به نام اسلام به هر جنایتی که میخواهد دست بزند. سرانجام وی تاوان جنایاتش را پس داد ولی میراثی شوم از خود به یادگار گذاشت.
3-26- چشمانداز آینده
با انجام انتخابات آزاد در عراق شیعیان و کردها به حق تاریخی خود رسیدند. پست ریاستجمهور بهعنوان مظهر وحدتملی به کردها و پست نخستوزیری بهعنوان رییس کشور به شیعیان رسید. متاسفانه در دولت نخست شیعیان اسلامی وابسته به جمهوریاسلامی دستبالا را یافتند و دکتر آقای ابراهیمجعفری نخستوزیر شد. ایشان مرد محبوبی در عراق است ولی متاسفانه توان اجرایی بالایی ندارد. این در تعیین پستهای حساس وزارتی مشهود بود، بهخصوص با گماردن بیانجبرصولاغ نوکر درجهیک حکومت ایران به عنوان وزیرکشور سبب گسترش ناامنی و تروریسم در این کشور شد.
در انتخابات بعدی و با آمدن آقای مالکی اقدامات مثبتی صورت پذیرفتهاست. تغییر پرچم عراق، استفاده بیشتر از سنیان و کردها در امور کشوری، تشکیل شوراهای بیداری برای مقابله با القاعده و یکسری اصلاحات امنیتی در پلیس عراق و نیرومندتر شدن ارتش ملی و نوین عراق از کارهایی است که صورتگرفته ولی هنوز راه تا ساخت یک عراق نوین طولانی است. کشورهای عرب بهدلیل عصبیت عربی هنوز با یک عراق شیعه و نیمهآریایی به توافق نرسیدهاند. القاعده هنوز در مناطق مرکزی عراق فعال است و مشکل اساسی حکومت فعلی ایران است که این امر متاسفانه به منافع ملی ایران درحال ضربهزنی است. دولت سوریه نیز یک مشکل است. دیکتاتوری حزب بعث از آینده خود به وحشت افتاده و میترسد که بلایی که سر حکومت صدام سیدالشهدا! آمد بر سر آنها بیاید. مساله ترکیه با کردهای تجزیهطلب و حمایت نیمهآشکار دولت محلی آقای مسعودبارزانی نیز از آنها بسیار میتواند برای عراق خطرناک باشد و در راه استقرار دموکراسی در این کشور آسیب زند.
3-27- نتیجهگیری
1- تاریخ میانرود از آغاز تاکنون با خون و آتش نوشتهشدهاست. بهجز دوران هخامنشیان و تاحدی ساسانیان و عباسیان این سرزمین آماج یورشها، کشتارها و بدبختیها بودهاست. این در نهادینهکردن خشونت در این کشور تاثیر داشتهاست.
2- دینهای رایج در این سرزمین در دوران بابلیان و آشوریان آیینهایی خشن، بدور از ارزشهای انسانی و معنوی بود. رفتارهایی چون فحشای مقدس در این ادیان وجودداشت که بسیار سبب سقوط ارزشهای اخلاقی در این سرزمینها شد. این ادیان برای جان آدمیان ارزشی قایل نبودند و تنها به کار قدرتطلبان و افراد نادرست میآمدند.
3- آشوریان و نبوکدنصر در نهادینهکردن خشونت افسارگسیخته در این سرزمین بسیارتاثیر داشتند. آنها مردمانی بودند که بهجز کشتار، چپاول و بردهکردن دیگران کاری بلدنبودند. بعدها حزب بعث درست رفتار آنها را بهعنوان روش خود قرارداد.
4- از زمان پیماننامه ذهاب تا سال 2003 اقلیتی سنی بر عراق حکم راندند که بههیچوجهی به اکثریت شیعه و کرد مجالی برای حضور در امور کشوری ندادند. تنها در زمان عبدالکریمقاسم بود که سعی شد که این دو دسته نیز وارد حکومت شوند.
5- جنگ جمل و فاجعه کربلا در جداکردن مردم عراق به جبهههای متخاصم مذهبی بسیارموثر بود. قیامهایی که برای خونخواهی امامحسین صورتگرفت نیز به این روند دامن زد.
6- دوران نخست عباسیان دوران خوبی بود ولی با ورود عناصر متعصب عرب و پس از آنها ترکان دوباره تعصب قومی و مذهبی در این سرزمین اوج گرفت. روحانیون شیعه و سنی که در دوران عباسی در عراق بهوجودآمدند پایههای بنیادگرایی اسلامی در این سرزمین را پیریزی نمودند.
7- احمدبنحنبل با پیریزی مکتب سلفی بسیار در خضشونتهای امروز موثر است. او اولین کسی بود که هنگامی که با هجوم فلسفهها و فرهنگهای بیگانه از قبیل هند و یونان و ایران به حوزههای اسلامی و مخلوطشدن آنها با عقاید اسلامی مواجهشد به این فکر افتاد که حدیث را از این هجمه نجات داد. لذا به تفریط شدیدی گرفتارشده و به طور کلی عقلگرایی و عقلانیت را انکارکرده و راه ورود آن را به احادیث بست. بنابراین اگرچه میخواست از برخی مشکلات رهایی یابد ولی در عوض به مشکلاتی بسیار دشوارتر گرفتار شد و جهاناسلام را نیز گرفتار نمود.
8- جنگهای ایران و عثمانی در طول بیش از 200 سال اثرهای بسیاربدی بر سرزمین عراق گذاشت. مردم عراق بهعنوان نخستین میدان این نبرد بارها کشتار شدند روزی بدست عثمانیان سنی و روزی بدست ایرانیان شیعه.
9- تشکیل دولتی بهنام عراق که از سه قوم مجزا از نظر ریشه و مذهب بود توسط انگلستان درست همان مشکل قومیت را در این سرزمین پدید آورد که کشورهای افغانستان و پاکستان گرفتارش بودند و هستند. دراینجا نیز مذهب به عنوان یک چسب برای نگهداری وحدت کشور عملنمود. دولت پادشاهی عراق یک دولت سنی و عربی بود و بههیچوجه حاضر به رسمیت شناختن شیعیان و کردها نشد.
10- دولت عراق، رهبران، به خصوص مردم و به ويژه مردم كرد و شيعه، طي هفتاد سال خشونتهاي مرگباري را پشتسر گذاشتند. تاريخ چندهزار ساله آنها سرشار از اين قبيل مسایل است و بهنظر ميرسد که سنت آنها نيز متاثر از هیتیها، بابلیان، آشوریان، آراميها، ایرانیان، يونانيان، اعراب، ترکان، مغولان و اشغالگران ديگر باشد. آيا آنها به طور متوالي به برزخي در ميان مديترانه و خليج فارس و بهشت شداد در سرزمين جنگ و ويرانهها تبديلنشدهاند؟ گيلگمش، پادشاه اوروك در ۴۶۰۰ سال پيش، در پايان سفر دريايي بيهوده خود به دور دنيا گفت: ((زماني كه خداوند بشريت را آفريد، مرگ را براي آنان قرار داد. آنها مرگ را در مياندستان خود گرفته بودند)).
11- سیاستهای نابخرادانه کشورهای غربی و در راس آنها امریکا در پیدایش وضع فعلی بسیار موثر است. آنها تنها برای نبرد با کمونیسم علیه قاسم کودتا کردند و کمک به ایجاد و قدرتگیری حزب بعث نمودند. حزبی که به جز بدبختی، فلاکت و نیستی چیزی برای مردم عراق بههمراه نداشت.
12- حزب بعث كه توسط ميشلعفلق سورىالاصل در سال ۱۹۴۶ تاسيس شدهبود با شعار قوميتگرايى عربى جوانان كشورهاى عرب را به خود جذب كردهبود. ميشلعفلق كه اين حزب را براى تقابل با جريانهاى اسلامگرا مانند اخوانالمسلمين تشكيل دادهبود با كمك صلاح البيطار و اكرم الحورانى و شبلى العيسمى شاخه هاى متعددى را در برخى كشورهاى عربى از جمله عراق پايه ريزى كرد. صدام در سال ۱۹۵۷ درحالى كه تنها ۲۰ سال بيشتر نداشت به حزب بعث پيوست وفعاليت خود را در شاخه جوانان آغاز كرد.
13- عبدالكريمقاسم ریيسجمهورى وقت عراق بهدليل داشتن گرايشهاى فراطايفهاى بشدت موردنفرت حزببعث از يكسو و جنبش پانعربيسم به رهبرى جمالعبدالناصر رهبر وقت مصر ازسوىديگر قرارداشت پيوسته با توطئههاى متعدد داخلى ومنطقهاى مواجه بود. طرح ترور عبدالكريم قاسم در دستوركار حزببعث قرارگرفت زيرا قاسم كه ازمادرى شيعى وپدرى سنى زاده شدهبود، تلاش داشت تا شيعيان را كه تا آن زمان به دليل بافت طايفهاى عراق در حاشيه بودند وارد صحنه سياسى كند.
14- حزببعث در دوران حکومت سیوپنج سالهاش بر عراق چنان خشونت وحشتناکی بهکاربرد که پس از سرنگونی آن توسط آمریکا عراق درگیر یک جنگ بزرگ قومی و مذهبی شد. این حزب پلید با کشتار بسیاری از رهبران مذهبی و قومی چنان دشمنی میان سنی و شیعه، کرد و عرب و دیگر اقلیتها پدیدآورده که برای حل این مشکل زمانی بسیار زیاد لازم است.
15- دولتهای عربی باید قبول کنند که عراق کشوری عربی نمیباشد و ایرانینژادها در آن اکثریت دارند. پس باید از کمک به تروریستهای سنی دست بردارند.
16- حل اساسی مساله عراق در گرو حل مساله ایران است. تا روزی که رژیم فعلی در ایران سرکار است در عراق خشونت و تروریسم از سوی گروههای رادیکال شیعه وجود دارد. بهدلیل ضعف فرهنگی و اقتصادی شدید در شیعیان، روحانیون میان مردم دارای نفوذ بسیاری هستند. دولت عراق باید بدونتوجه به منافع زودگذر گروهی در رفع این تنگناها بکوشد.
3-28- منابع
1- زرینکوب، عبدالحسین، 1373، تاریخ مردم ایران، جلد یکم و دوم، انتشارات امیرکبیر
2- کریستینسن، آرتور، 1382، ایران در زمان ساسانیان، انتشارات امیرکبیر
3- شاندور، آلبر، 1374، کورورش کبیر، انتشارات زرین
4- آلبرتلمپ، هارولد، 1385، کوروش کبیر، انتشارات معین
5- بویل، جی، ا، 1379، تاریخ ایران کیمبریج، جلد پنجم، انتشارات امیرکبیر
6- آژند، یعقوب، 1379، تاریخ ایران (دوره تیموریان)، انتشارات امیرکبیر
7- آژند، یعقوب، 1384، تاریخ ایران (دوره صفویان)، انتشارات امیرکبیر
8- میراحمدی، مریم، 1371، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر صفوی، انتشارات امیرکبیر
9- لکهارت، لارنس، 1342، نادرشاه، انتشارات امیرکبیر
10- مینورسکی، و، 1356، تاریخچه نادرشاه، کتابهای سیمرغ
11- ابنطقطقی، 1360، تاریخ فخری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب
12- فیاض، علیاکبر، 1376، تاریخ اسلام، انتشارات دانشگاه تهران
13- نهرو، جواهر لعل، 1343، نگاهی به تاریخ جهان، جلد دوم و سوم، انتشارات امیرکبیر
14- دولاندن، ش، 1374، تاریخ جهانی، انتشارات دانشگاه تهران
15-ربانىگلپايگانى، على، 1385، فرق و مذاهب کلامی، تاریخچهسلفی (اهل حدیث و حنابله)، سایت باشگاه اندیشه
16- حقی اوزون چاوشلی، اسماعیل، 1380، تاریخ عثمانی جلد دوم، پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی
17- فردوست، حسین، 1370، ظهور و سقوط سلسله پهلوی، انتشارات اطلاعات، جلدهای یکم و دوم
18- علوی، حسن، 1384، عبدالکریمقاسم، دارالکتاب اسلامی
19- جوادیپور، محمد، نیکفرد، علی، حسینی، سید یعقوب، 1381، ارتش ایران در 8 سال دفاع مقدس، جلد یکم، انتشارات سازمان عقیدتی-سیاسی ارتش
20- پرحلم، امیررضا، کاظمی، زهرا، 1382، آخرین بازی صدام، انتشارات دریچه
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |