بازخواني انديشه ي روشنفكران و روشنگران عهد مشروطه براي ما در دوراني كه زندگي مي كنيم و با توجه به وضعيت اسفباري سياسي و اجتماعي موجود از چند نظر حائز اهميت است. ما هنوز پس از يك قرن و نيم درگير توضيح و تفسير و تلاش براي درك همان مفاهيم و خواسته ها هستيم كه روشنفكران صدر مشروطه پس از آشنايي با تمدن و فرهنگ غرب و دستاوردهاي ارزشمند آن براي جامعه ي جهاني در ايران مطرح كردند. پاسخ تاريخي ايرانيان به انقلاب مشروطه كه خواست پيشرفت ايران، تامين حقوق انساني و آزادي، ايجاد نهادهاي مدرن و دمكراسي اجتماعي و سياسي را طرح مي كرد، پاسخي معكوس بوده است. انقلاب اسلامي و پيامدهاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي ناشي از آن معضلي است كه ما را تا نسلها پس از ما با خود درگير خواهد كرد و پاسخي درخور مي طلبد. پاسخي كه بدون شناخت و شهامت نقد و بازبيني و بازنگري در خود، بدون فاصله گرفتن از جمود و تنبلي ذهني و در عين حال بدون شناسايي ريشه ها و تناقضها و تضادهاي حاكم بر هر دوره ناممكن است. انسان ايراني كه زيستن در آزادي و دمكراسي را تجربه نكرده، دشوار مي تواند تصويري از آنچه نداشته در ذهن داشته باشد. البته كه داشتن يك رهبر فرهمند يا خداي قادر متعال كه به جاي ما فكر مي كند و براي ما تصميم مي گيرد و مي برد و مي دوزد، با روح و ذهني كه بمرور تن پرور مي شود ، همخواني بيشتري دارد تا تلاش براي دانستن و در نتيجه توانستن. كنجكاوي و جستجو و پرسش مايه ي دردسر است ، پس بهتر است سرمان به كار خود باشد و گليم خود از آب بيرون بكشيم و نبينيم و نخواهيم بدانيم آينده چگونه خواهد بود. “خدا داناست“ و اوست كه رموز هستي را مي داند ، پس “من“ در عبادت و عبوديت دين خود ادا كنم و روز را به شب رسانم ، خودش درست مي شود، اگر هم نشد ، به درك! من فلان جا “پارتي“ دارم و جاي ديگر “رشوه“ مي دهم و كارم مي گذرد... آخر ايراني هر چه نداشته باشد، اين زرنگي “خداداد“ را دارد كه كارش را به شكلي راه بيندازد در اين چند صباح عمر. اينكه آينده ي فرزندانم چه خواهد شد و بر سرشان چه خواهد آمد، به من چه! مگر پدران من براي من چه كردند كه من براي بعد از خودم بكنم. بايد خودش كار خود را راه بيندازد، زرنگي را از من بياموزد ، بقيه اش حل است!
اينها تصاوير بخشاً غلو شده يا شايد از نگاه برخي بيرحمانه اي است از داستان انسان ايراني كه مي توان صفحه ها بدان افزود و از هر سو دنبالش كنيم، سرانجاممان همين وضعيت اسفناك امروزي ماست.
اما خوشبختانه چنين تصويري در هيچ لحظه از تاريخ ما در مورد همگان و به يك نسبت صدق نمي كرده و در اين مرز و بوم همواره كساني بوده اند كه به دنبال راه رهايي گشته اند و انديشيده اند و جسته اند و اگر نيافته اند يا اين يافته ها را نتوانسته اند به عموم منتقل كنند، اگر شكست خورده اند يا در مسير جستجو به بيراهه رفته اند، اما تاثيراتي غير قابل انكار بر نسلهاي پس از خود گذاشته اند.
فريدون آدميت، تاريخ نگار برجسته ي ايراني يكي از نخستين كساني بود كه به ضرورت شناخت و بازشناسي اين يك قرن و نيمي كه از برخورد ما ايرانيان با فكر پيشرفت و تجدد ، با آشنايي ما با فكر آزادي و حقوق مدني، با حقوق بشر و ساختار مدرن پاسخ مثبت داد و به تحقيق و درج و شناساندن افكار آثار و پيشزمينه هاي فكري انقلاب مشروطه در ايران پرداخت . او در همين مورد مي نويسد:
“از تحقيقات خود سه هدف دارم: نخست اينكه مقام حقيقي انديشه گران ايران را تا زمان مشروطيت باز نمايم و تاثير هر كدام را در تحول فكري جديد و تكوين ايدئولوژي نهضت مشروطيت بدست دهم. دوم اينكه اگر از دستم بر آيد در ترقي دادن تفكر تاريخي و “تكنيك“ تاريخ نگاري جديد در ايران كاري كنم و سوم اينكه نو آموزان بدانند در اين مرز و بوم هميشه مردمي هوشمند و آزاده بوده اند كه صاحب انديشه بلند بودند و به پستي تن در ندادند، از حطام دنيوي دست شستند و روحشان را به اربابان خودسر و نادان و ناپرهيزگار نفروختند...»(1)
ما از طريق آدميت با بسياري از پيشگامان فكري مشروطيت آشنا شديم . هر كس بخواهد در مورد مشروطيت و سير انديشه و تاريخ اين دوران بنويسد و بداند ،آثار آدميت را بعنوان بخشي از مهمترين و معتبرترين منابع مورد استفاده قرار مي دهد. امروز هستند تاريخ نگاراني كه زوايايي جديد را كه شايد از نظر آدميت دور مانده گشوده اند و نقدهايي بر برخي زواياي نگاه و تفسير او از وقايع تاريخي نوشته اند ، اما همگي بر اهميت كاري كه آدميت انجام داد واقفند. با اين مقدمه در اين مطلب به سفري در سير افكار يكي از مهمترين انديشه پردازان مشروطيت يعني ميرزا فتحعلي آخوندزاده مي پردازيم. آخوندزاده يكي از مهمترين نمايندگان فكري خردگراي ايراني است كه قوه ي تعقل و اصالت ماده را مبناي افكار خود قرار داد. آخوندزاده در چندين عرصه جزو سرآمدان است. او نخستين ايراني است كه نمايشنامه نويسي ، داستان پردازي، شخصيت پردازي و نقد نويسي اروپايي را با ارائه ي آثاري ارزشمند در همه ي اين زمينه ها نه تنها به ايرانيان، بلكه به شرقي ها معرفي كرد . علاوه بر آن آخوند زاده جزو اولين سنت شكنان تاريخ نگاري ايران است. آخوندزاده جزو مبلغين و مروجين اوليه ي مشروطيت عقلي و عرفي براساس حقوق طبيعي ، از پيگيرترين مخالفين استبداد و مبلغين جدايي ديانت از سياست ، مبتكر فكر اصلاح دين كه خود آن را “پروتستانيسم اسلامي“ مي خواند، مبتكر تغيير الفبا و اصلاح خط در جوامع اسلامي، نظريه پرداز ناسيوناليسم ايراني است، از هواداران پر و پا قرص آزادي زن و برابري حقوقي زنان با مردان است و از مهمترين بانيان فكر سكولار است در ميان همگنان خود. افكار و اثار او نسبت به ديگر انديشه پردازان مشروطه از نظم و سيستم و انسجام بيشتري برخوردار است . او همچنين يكي از پركارترين ها و پيگيرترين هاست و بهمين دليل پرداختن به تمامي زواياي افكار و اثار او دشوارتر است.
پرداختن همه جانبه به همه ي زوايا و رشته هايي كه آخوندزاده در آنها مهارت داشته، از توان من خارج است. اميد كه اين نوشته به گشودن دريچه اي هر چند كوچك در نگاه اين انديشمند ايراني ياري رساند.
آخوندزاده شرح زندگي خود را كه “بياغرافيا“ (بيوگرافي) مي نامد، به تفضيل در كتابي تحت عنوان “الفباي جديد و مكتوبات“ بتحرير در آورده است. او متولد سال 1191 هجري شمسي برابر با 1812 ميلادي بود و در كل شصت و شش سال عمر كرد. آخوندزاده در يك خانواده ي متوسط در آذربايجان (نوخه) بدنيا آمد . شش ساله بود كه پدر و مادرش بدليل ازدواج مجدد پدر جدا شدند و از آن پس نزد عموي مادرش ، آخوند فاضلي نقل مكان كرد و آخوند او را به فرزندي پذيرفت . آخوندزاده و مادر و پدرخوانده اش در اثر جنگ ايران و روسيه آواره شدن و پس ازپايان جنگ باز به نوخه بازگشتند. پدر خوانده اش به قصد اينكه او به سلك روحانيت در آيد، وي را به گنجه برد و به معلم سپرد. آخوندزاده در گنجه به يادگيري زبان روسي نيز پرداخت و يكسال بعد دوباره به نوخه بازگشت ولي سرانجام در سال 1213 شمسي برابر با 1834 به تفليس رفت و تا پايان عمر در همانجا ماند. او در روسيه بعنوان مترجم زبانهاي شرقي به استخدام دولت روسيه در آمد و تا پايان عمر در اين سمت ماند. با اينهمه آخوندزاده همواره وطن اصلي خود را ايران مي دانست و تمام تلاش و توان خود را براي تاثير گذاري و معرفي فكر آزادي در ايران بكار برد. با وجود اينكه نويسندگان و پژوهندگان قفقازي و روسي در مورد او عنوان “آخوندوف“ را بكار برده اند، خود آخوندزاده در همه ي آثارش چه آندسته كه بزبان فارسي است و چه آثاري كه بزبانهاي عربي، تركي و روسي نوشته، از نام “آخوندزاده“ و گاه “آخونزاده“ استفاده كرده است.
آدميت در شرح زندگي آخوندزاده دو مرحله را نقطه عطف تحولات فكري او مي داند. اولي در گنجه و در اثر آشنايي او با ميرزا شفيع، شاعرعارف ايراني كه با مذهب و روحانيت مخالف بوده و بر آخوند زاده تاثيرات فكري عميقي گذاشته است. آخوندزاده در اينمورد مي نويسد:
“در يكي از حجرات مسجد گنجه از اهل ولايت شخصي مقيم بود ميرا شفيع نام كه علاوه بر انواع و اقسام دانش خط نستعليق را خيلي خوب مي نوشت. اين ميرزا شفيع همانست كه در مملكت غرمانيا سرگذشت و فضل او را در اشعار فارسيه بقلم آورده اند... روزي اين شخص محترم از من پرسيد، ميرزا فتحعلي از تحصيل علوم چه منظور داري؟ جواب دادم كه مي خواهم روحاني بشوم. گفت: مي خواهي تو كه رياكار و شارلاتان بشوي؟ تعجب كردم و حيرت نمودم كه آيا اين چه سخن است. ميرزا شفيع بحالت من نگريسته گفت: ميرزا فتحعلي عمر خود را در صف اين گروه ضايع مكن، شغل ديگر پيش گير. وقتي از سبب نفرت او ازروحانيون پرسيدم شروع كرد بكشف مطالبي كه تا آن روز از من مستور بود ... تا اين تاريخ من بغير از خواندن زبان فارسي و عربي چيزي نمي دانستم و از دنيا بي خبر بودم...»(2)
از آنجا كه حضور و تاثيري گذاري آخوندزاده تنها به يك يا دو عرصه محدود نمي شود ، در ادامه ي اين مطلب با انتخاب اساسي ترين آنها تلاش مي كنم تا آنجا كه توان اين قلم و چارچوب محدود يك مقاله اجازه مي دهد، مهمترين خطوط فكري و عرصه هايي را كه تاثير مستقيم از افكار او پذيرفت را روشن كنم.
همانطور كه پيشتر اشاره كردم ، آخوندزاده پس از آشنايي با آثار نويسندگان و متفكرين غرب به يك تحول شگرف در جريان رشد فكري خود دست يافت. از همين دوران است كه او با استفاده از استعداد شخصي و بهره گيري از دانشي كه بدان مجهز مي شد در چندين عرصه به يكي از نوآوران بي بديل تبديل شد. يكي از اين عرصه ها نمايشنامه نويسي است . آنچه امروز براي ما روشن است ، اينكه آشنايي آخوندزاده با تئاتر تنها از طريق آثار نمايشنامه نويسان و نويسندگان غرب رخ نداد، بلكه همزبان با آموختن علم تئاتر در عرصه ي نظري (5) از طريق عملي يعني ازطريق صحنه ي تئاتر و ديدن نمايشهايي كه در تفليس بروي صحنه مي رفت و همچنين بر صحنه آوردن تئاتر(تجربه ي كارگرداني و حضور در گروههاي نمايشي) آغاز شد. آدميت در اينمورد مي نويسد:
“ميرزا فنحعلي پيشرو فن نمايشنامه نويسي و داستان پردازي اروپايي است در خطه آسيا. از عثماني گرفته تا ژاپن هر كس در اين رشته ادبيات جديد غربي گام نهاده دقيقا پس از او بوده است»(6).
پيشتر اشاره كردم كه آخوندزاده شش نمايشنامه نوشت. اين نمايشنامه ها در اصل بزبان تركي آذربايجاني نوشته شده اند و بعد ها توسط “ميرزا جعفر قراچه داغي“ بفارسي ترجمه شدند. از ميان نمايشنامه هاي آخوندزاده بترتيب “ملا ابرهيم خليل كيمياگر“، “موسيو ژوردان حكيم نباتات و درويش مستعلي شاه جادوگر“ و “خروس قولدورباسان“ در فاصله ي سالهاي 1288 ه.ق. و 1290 ه.ق. و در سال 1291 همه به اضافه ي “سرگذشت مرد خسيس“ و “وزير خان لنكران“ تحت عنوان “تمثيلات” در يك مجموعه منتشر شدند. خود آخوندزاده نمايشنامه هاي خود را به روسي ترجمه كرد و برخي از آنها در تفليس به روي صحنه آمدند و برخي نيز در تئاترهاي مسكو و پطرزبورگ اجرا شدند.
آخوندزاده در نامه اي خطاب به ميرزا جعفر قرچه داغي ضمن تشكر از او بخاطر ترجمه ي آثارش ، قصد خود را از روي آوردن به نمايشنامه نويسي چنين توصيف مي كند:
“... بسيار طالبم كه جوانان صاحب سواد و صاحب ذوق ما در اين فن شريف قلم خودشان را بجولان آورده، استعداد خودشان را امتحان بكنند، بلكه رفته رفته اين قسم تصنيف در ميان ملت ما نيز شيوع يابد. رومان نويسي هم از اين قبيل تصنيفات است. باصطلاح يوروپائيان، اين قسم تصنيف را دراما مي گويند. ملت ما از اين فن اصلا خبر ندارد...»(7)
ميرزا جعفر قرچه داغي كه با ترجمه ي اين نمايشنامه ها و در اثر ارتباط با آخوندزاده خود با نمايشنامه نويسي آشنا شده بود در ديباچه ي ترجمه ي كتاب شرح مفصلي درباره ي “ فن تياتر“ مي دهد و براي خواننده ي نا آشناي ايراني بتفضيل آموزش شيوه ي خواندن نمايشنامه ارائه مي دهد. ميرزا جعفر بدرستي بر عنصر “حركت و عمل“ در نمايشنامه تاكيد مي كند و همچنين توضيح مي دهد كه آن حالات و وضعيتهايي كه در توصيف صحنه ها آمده وهمچنين كاراكترها و خصلتهاي زباني- رفتاري آنها را “بطرز گفتگو“ بخواند. او بدين نكته واقف بوده كه نا آشنايي با شيوه ي نگارش در نمايشنامه ، آنهم براي خواننده اي كه تئاتر اروپايي را بر صحنه نديده است، مي تواند بسيار ابهام برانگيز باشد و درك حركات و نكاتي كه در دستور كارگرداني آمده و حركات و موقعيتها دشوار خواهد بود. او توضيح مي دهد كه خواننده ي نمايشنامه هنگام خواندن مي بايست در حركت وعمل كاراكترها سهيم شود و خود را به جاي شخصيتها گذاشته و همراه آنها نقشها را بازي كند.
هم آخوندزاده و هم قرچه داغي تئاتر را “اصلح و اهم و اول وسيله ي ترقيات" (8) مي نامند. آخوندزاده تئاتر را “ عين ملتخواهي و باعث تهذيب اخلاق" (9) مي داند و در اينمورد بارها تاكيد مي كند. البته به باور من هم آدميت و هم ديگران كه به تقليد از او تاكيد آخوندزاده بر “تهذيب اخلاق“ در تئاتر را غلو شده دانسته اند، شايد به اين نكته ي مهم توجه نكرده اند. آنها “تهذيب اخلاق“ را در معناي لغوي فارسي (شايد مترادف با از بين بردن فساد اخلاقي و انحطاط) مد نظر داشته اند و در نظر نمي گيرند كه ”تهذيب اخلاق“ احتمال دارد ترجمه ي آخوندزاده از واژه ي كاتارسيس باشد. كاتارسيس يكي از مبناهاي درام ارسطويي (وحدت زمان و مكان و موضوع يا وحدت سه گانه) را تشكيل مي دهد و در تئاتر كلاسيك جهان يكي از پايه هاي مهم نمايش بوده است. كاتارسيس يعني تهذيب روح از طريق رسيدن حسي تماشاگر به هراس يا همدردي همذات پنداري با شخصيتهاي نمايش. البته شايد آخوندزاده واقعا “تهذيب اخلاق“ بهمان معناي ايراني آن نظر داشته است و يا براي ايجاد علاقه در خواننده نسبت به تئاتر، آنهم در جامعه ي “اخلاقگرا“ اين واژه را بكار برده است. البته خود آخوند زاده در جايي “تهذيب اخلاق“ را اينگونه توضيخ مي دهد كه در اروپا از طريق تمسخر و به زبان طنز ، كاستي ها و معايب مورد پرسش قرار مي گيرد تا مردم عبرت بگيرند و كارهاي ناپسند را تكرار نكنند. در نتيجه اين نگاه آخوندزاده به تئاتر بعنوان يك انستيتوسيون آموزشي كه قرار است در حل معضلات فرهنگي بتنهايي عرض اندام كند، شايد واقعا نوعي غلو باشد. بهر صورت نقش تاريخي درام و نمايش در اروپا نشان از سير عصيان انسان بر سرنوشت و شوريدن او دارد بر خدا و هر كه بر فراز سر انسان و در موقعيتي آسماني ، مي خواهد كنترل او را به انحصار خود در آورد. انساني كه زميني مي شود و بدنبال ارتباط است، شك مي كند، مي خروشد، طغيان مي كند و در مركز تغيير بر تقدير مي شورد و مي شوراند، رها مي شود يا مي خواهد بشود. از اين زوايا اين نقش تاريخي براي هنر نمايش در اروپا قابل تصور است. آخوندزاده ذات هنر نمايش را با اصل آنچه براي انسان ايراني آرزو مي كند ، همخوان مي بيند. نقد اجتماعي ، نقد خرافات و خرافه سازان و خرافه پرستان، بازاريان طماع و دلالان، نقد ستم برزنان ، نقد سلطنت مطلقه و استبداد و وضع اسفناك مردمي كه در تاريكي ميزيند ، موضوعات اصلي نمايشنامه هاي آخوندزاده را تشكيل مي دهد. آخوندزاده نوشتن نمايشنامه ي انتقادي- كمدي و رمان را بهترين وسيله براي بيداري و آگاه كردن مردم مي دانست.
نمايشنامه هاي آخوندزاده نيز علاوه بر ديگر آثارش با مشكل سانسور روبرو شدند تا جايي كه برخي از قسمتهاي نمايشهايش تغيير داده شد. براي مثال در نمايشنامه ي “حكايت مسيو ژوردان...“ بخشي را نمايش كه در آن مستقيما به صدارت ميرزا آقاسي حمله شده است ، بكلي تغيير داده شد. جمشيد ملك پور در اينمورد مي نويسد:
“بدين سان معلوم مي شود كه با انتشار نخستين نمايشنامه در ايران، سانسور نيز متولد شده و اين دو با هم شروع به طي يك مسير تاريخي كرده اند، مسيري پر فراز و نشيب و نفس بر...»(10)
ارزش هنري نمايشنامه هاي آخوندزاده نيز علاوه بر موضوعاتي كه برگزيده است ، يكي از جنبه هاي قوت كار اوست، هر چند برخي نمايشنامه هاي اوليه اش از ضعفهايي در بافت دراماتيك برخوردار است، اما نمايشنامه هاي بعدي اش (از جمله حكايت مرد خسيس) از بافت و ساختاري قوي برخوردارند و در خلق موقعيتهاي كميك و عمق نگاه به پيچيدگيها آثاربسيار با ارزشي حتي درمقياس ادبيات نمايشي جهان هستند.
آخوندزاده نخستين ايراني است كه تاريخ نگاري، ادبيات و نمايشنامه نويسي را با بهره گيري از تفكر تاريخي و مادي بررسي كرد. وي در نامه اي به “ميرزا يوسف خان“ ، “فن كرتيكا“ (Kritik) را اينگونه توضيح مي دهد:
" از دور شاه عباس تا اين عصر براي ملت ايران در عالم تربيت از تاثير عقايد باطله ترقيات زياد رو نداده است .... اگر اين حركتها را خاطر نشان نكني ، متنبه نمي گردند و در غفلت مي مانند. اگر خاطر نشان مي كني تعرض شمرده مي شود. پس چه بايد كرد؟ اما صلاح ملك و ملت مقتضي آنست كه خاطر نشان شود. فن كرتيكا همين است. اين گونه مطالب را با مواعظ و نصايح بيان كردن ممكن نيست. وقتي كه بيان كردي كرتيكا خواهد شد. وعظش و نصيحتش نمي تواني ناميد. امروز در هر يك از دول يوروپا روزنامه هاي ساطريق (Satire) يعني روزنامه هاي كرتيكا و هجو در حق اعمال شنيعه هموطنان در هر هفته مرقوم و منتشر ميگردد. دول يوروپا بدين نظم و ترقي از دولت كرتيكا رسيده اند، نه از دولت مواعظ و نصايح. امم يوروپا بدين درجه ي معرفت و كمال از دولت كرتيكا رسيده اند، نه از دولت مواعظ و نصايح ..." (11)
او همچنين نقد را در ادبيات و روزنامه نگاري اينچنين توضيح مي دهد:
“ اين قاعده در يوروپا متداول است و فوايد عظيمه در ضمن آن مندرج. مثلا وقتي كه شخصي كتابي تصنيف مي كند، شخصي ديگر در مطالب تصنيف شده ايرادات مي نويسد به شرطي كه حرف دل آزار و خلاف ادب نسبت به مصنف در ميان نباشد و هر چه گفته آيد به طريق ظرافت گفته شود اين را قرتيقا، به اصطلاح فرانسه كريتيك مي نامند..." (12)
آخوندزاده تراژدي (“نقل مصيبت“) را حاصل غم و كمدي (“نقل بهجت“) را حاصل شادي مي نامد كه هر دو از طبايع انسان هستند. او با توجه به اينكه از ذكر مصيبت كه در اسلام رايج است، بسيار بدش مي آيد، كمدي يا نقل بهجت را ترجيح مي دهد. همين عامل شايد، باعث شده كه آخوندزاده “شبيه خواني“ يا “تعزيه“ را بدليل موقعيت تراژيك و ريشه ي مذهبي آن كاملا ناديده بگيرد. در حاليكه مي دانيم تعزيه ، نمايشي است كه ارزش آن در شيوه ي اجرا و عوامل صحنه اي چون صحنه گرداني ، بديهه سازي و فاصله گذاري و اصولا عناصر نمايشي بيشمار آن نهفته است. متون تعزيه از نظر ادبي از ارزش بالايي برخوردار نيستند، اما آخوندزاده بدون در نظر گرفتن عناصر نمايشي تعزيه و امكان تحول موضوعي آن و خروجش از حيطه ي خطابه هاي ديني ، كلا پيشنهاد مي كند كه نمايش غرب بايد جاي تعزيه را بگيرد.
پيش از آنكه ميرزا جعفر قره چه داغي نمايشنامه هاي آخوندزاده را بفارسي ترجمه كند، قرار بود ميرزا اقا تبريزي اين مسئوليت را به انجام رساند. اما او خود را در اين كار ناتوان ديد ، از ترجمه ي آثار آخوندزاده صرف نظر كرد و ترجيح داد خودش نمايشنامه هايي بهمان سبك و سياق بزبان فارسي بنويسد. او سه نمايشنامه ي خود را براي آخوندزاده فرستاد تا نظر او را بداند. آخوندزاده پس از خواندن اين نمايشنامه ها نقدي “بر سياق كرتيكا“ بر آنها نوشت تا ميرزا آقا تبريزي را در جهت رفع نقايص نوشته هايش راهنمايي و با “طياطر“ (تئاتر) آشناتر كند. نقد نمايشي آخوندزاده بر نمايشنامه هاي ميرزا اقا تبريزي ، اولين نمونه از نقد نمايشي در ايران است و نكاتي ارزنده و در خور تامل در آن هست كه نشان مي دهد آخوندزاده با زير و بم اين حرفه آشنايي داشته و در شناساندن فنون آن و همچنين نگاه دقيق به جزئيات توانا بوده است.
زبان نقد آخوندزاده زباني صريح و بي پروا و مستقيم است. او در بيان افكارش بدنبال سمبل سازي نيست و معتقد است بايد بزبان فارسي ساده و قابل فهم براي همگان نوشت. او در نقد نويسي از بلينسكي و رئاليسم ايدآليستي متاثر است.
آخوندزاده معتقد است در زمينه ي نثر نويسي بايد از “ قافيه و اغراقات كودكانه و تشبيهات ابلهانه“، درزمينه شعر از اشعار “بي مضمون و بي لذت“ و در زمينه ي تاريخ نويسي از “تاريخ پردازي و اغراق گويي“ دست كشيد.
وي در دوره اي از زندگي فكري اش به نقد ادبي نيز روي آورد و در توضيح مباني آن بر اساس ذهنيت مدرن كوشيد. او پاره اي از متون كهنه و همعصر خود مباني سنتي ديد و نگارش را به نقد كشيد. وي همچنين به معرفي و نقد روزنامه نگاري عهد ناصري پرداخت .
از آنجا كه مبناي نگاه و انديشه ي آخوندزاده تجددگراست ، ذهن او انسان محور و انسان باور است. وي همچنين با تاريخ نويسي علمي جديد آشنا ست و بر همين مبنا به انتقاد از تاريخ نگاري پيشينيان مي پردازد. او در بازخواني وقايع تاريخي با اجتناب از اسطوره بافي ، بدنبال روابط علت و معلولي است و هر واقعه ي تاريخي را در شرايط عيني خود مورد بررسي قرار مي دهد و انسان را سازنده ي تاريخ مي داند. در اينمورد آدميت مي نويسد:
“ حرفه ي ميرزا فتحعلي تاريخ نويسي نيست، اما نقاد تاريخ است، سنت شكن تاريخ نگاري و صاحب تفكر تاريخي است. ارزش كار او در همان جهات است و بهمان جهات او را از پيشروان تاريخ نويسي جديد مي شناسيم ... ارزش واقعي نوشته هاي تاريخي آخوندزاده در اين است كه به فن تاريخ نويسي جديد توجه يافته است. در وقايع تاريخ رابطه علت و معلول مي شناسد، تاريخ را حاصل كار آدمي مي شمارد و هيچ دست نامرئي را در سير تاريخ موثر نمي داند و اين نيست مگر تاثير تفكر مادي در تعقل تاريخي او." (13)
آخوندزاده با بهره گيري از شيوه ي تاريخ نگاري مدرن به انتقاد از كتابهاي تاريخي مي پردازد. براي مثال “روضه الصفايي ناصري “ از رضا قلي خان هدايت را نقد مي كند و آشفتگي گزارشهاي تاريخي، مخدوش شدن مرزهاي تاريخ نگاري و خاطره نويسي ، استفاده از شعر ، شعر را وارد تاريخ كردن و اغراق گويي را در تاريخ نگاري هدايت به نقد مي كشد.
از ديدگاه آخوندزاده در نقد، اين انديشه است كه بايد مورد بحث قرار گيرد، نه صاحب انديشه. او در اين ارتباط به نگاه ايرانيان و اسلاميان نقد جدي دارد و مثال مي آورد كه براي اهل تعصب مسلمان مثلا دانشمندي مثل ابوعلي سينا يا شاعري چون فردوسي اگر درستترين يا عاليترين سخن را نيز گفته باشند، در مقابل ملا و امامي كه چه بسا سفيهانه ترين و بي سرو ته ترين سخنان را بگويد ، هيچ ارزشي ندارند، چرا كه نگاه متعصبين به “ذات امام“ و “شرافت اولياست“. آخوندزاده اين نحوه ي نگرش را شديدا مورد نقد قرار مي دهد. آخوندزاده معيار بحث و نقد را عقل مي داند و مي گويد:
“براي فهميدن مطالب من تو بايد عقل صرف را سند و حجت دانسته باشي نه نقل را كه اولياي دين ما آن را بر عقل مرجع شمرده اند." (14)
آخوندزاده و فكر اصلاح و تغيير الفبا
همانطور كه پيشتر اشاره كردم، آخوندزاده نمايشنامه نويسي و رمان نويسي را مناسب ترين وسيله براي برانگيختن مردم و تغيير و ترقي نظام اجتماعي تلقي مي كرد. در عين حال اشاره كرد كه خود نمايشنامه نويسي را به قصد آشنا كردن جوانان با اين حرفه آغاز كرده و مي خواسته نمونه هايي از آنچه منظور داشته را معرفي كند و باني آشنايي با اين “ فن شريف“ باشد. او پس از نوشتن شش نمايشنامه و يك رمان بدين نتيجه رسيد كه پيش از هر چيز مردم مي بايست باسواد بشوند و آموزش ببينند. آخوندزاده گمان مي كرد كه يكي از اصلي ترين موانع با سواد شدن مردم، خط عربي است و بر اين اساس خواهان تغيير الفباي عربي شد و فكر اصلاح و تغيير خط ر ا در شرق بنيان گذاشت. به باور او با تغيير خط ، كليه ي مسلمانان اعم از زن و مرد، شهري و روستايي ، امكان آموختن خواهند داشت و خواهند توانست در زمينه ي علم و تمدن با اروپاييان همطراز شوند. آخوند زاده نزديك به بيست سال از عمر خود را بر سر اين باور گذاشت . آدميت تلاشهاي آخوند زاده براي ترويج فكر خود در اين زمينه را به دو مرحله تقسيم مي كند. اول دوراني كه او خواهان اصلاح الفبا از طريق حذف نقطه هاي حروف و به كارگيري علامتهاي جديد بود و مرحله ي دوم زمانيكه او خواهان تغيير خط و جايگزين شدن الفباي فارسي-عربي با الفباي لاتين شد. او همچنين نسخه هايي از كتاب خود “الفباء جديد“ را براي دولتهاي ايران و عثماني فرستاد و خود به استانبول سفر كرد و با مقامات عثماني ديدار كرد تا آنها را در باور خود شريك سازد. او در نامه اي به ملكم نوشت:
“ از عثمانيها ديگر من اميد بريدم و ايشان را مذمت هم نمي كنم. مطلب را خوب فهميدند و دانستند كه سلطنت ديسپوته (استبدادي) ايشان و دين ايشان بعد از اجراي الفباي جديد و بعد از ترقي علوم از ميان بدر خواهد رفت. مگر شما منكر اين معني هستيد؟ آشكار است كه بعد از انتشار و ترقي علوم، ديسپوتيزم (استبداد) و فناتيزم (تعصب) و سپرستيسون (خرافات) نخواهد ماند. فايده ي اقدامات ما فقط بر ملت عايد است كه در ضمن آن ملت نيكبخت و سعادتمند گردد...». (15)
تلاش آخوند زاده در اين زمينه تا زماني كه در قيد حيات بود، ناموفق ماند، اما كوششهاي او در نشر اين فكر بي اثر نماند و مي دانيم كه در قرن بيست در راستاي اصلاحات و پروژه ي مدرن سازي آتاتورك ، الفباي عربي در تركيه با الفباي لاتين جايگزين شد.
با اينهمه او تا پايان عمر براين آرزوي محال (در مورد ايران) پافشاري مي كرد. بنظر مي رسد كه آخوند زاده در مورد ضرورت تغيير خط بعنوان راه ريشه كن كردن بيسوادي و توسعه ي آموزش و پرورش دچار تندروي بوده است. آدميت ضمن اشاره بدين نكته مي نويسد:
“ انديشه اصلاح و تغيير الفبا از آثار برخورد تمدن مشرق و مغرب و استيلاي اروپاست. پيشرو آن فكر و سازنده خط جديد در جامعه هاي اسلامي ميرزا فتحعلي است و از او به عثماني سرايت كرد...» (16)
ماشاءالله آجوداني در نقد اين اصرار غلو آميز آخوندزاده كه “تغيير الفبا را حتي از تاسيس راه آهن واجب تر“ مي دانسته و مبناي تحول فكر و انديشه در ايران را تغيير الفبا قرار مي داده ، مي نويسد:
“... در اين كه با باسواد شدن مردم، راه براي پيشرفت انديشه و تفكر و تحولات اساسي سياسي و اجتماعي باز مي شد ترديدي نيست، اما اين گمان كه با تغيير الفبا و خط، مشكل با سواد كردن مردم حل مي شد، گمان خامي بود كه برجسته ترين انديشمند و منتقد اجتماعي اين دوره، نزديك به 20 سال عمر بر سر آن نهاد و در چند رساله و چندين نامه و يادداشت، صفحات بسياري را در لزوم چنين كاري سياه كرد ..." (17)
آخوندزاده پس از اينكه به بي نتيجه ماندن تلاشهايش براي تغيير خط آگاه شد، از ادامه ي كار در اين زمينه منصرف شد و درصدد برآمد تا حاصل انديشه هاي خود در باب فلسفه و اجتماع ، دين و سياست بتحرير در آورد. بعبارتي مي توان گفت آخوندزاده كه با كار نمايشنامه نويسي تلاش خود را در جهت روشنگري مردم و بزبان مردم آغاز كرد، پس از گذشتن از مرحله اي كه نتيجه گرفت آموزش و سوادآموزي مردم ارجح ترين نياز است ، اينبار با مكتوب كردن نظرات انتقادي خود در باب فلسفه، سياست ، اجتماع و دين ، مشخصا روشنفكران دوران خود را مخاطب قرار داد.
حاصل اين كار “ مكتوبات كمال الدوله“ بود كه وي با زباني صريح و گاه گزنده هم دين و بانيان آن و هم سلطنت استبدادي را نقد مي كند. از اين منظر مي توان گفت كه آخوندزاده موانع اصلي در راه پيشرفت و رهايي ايران از سلطه مستبدين را بخوبي مد نظر داشته است و از اين نظر از بسياري از روشنفكران دوران خود پيشروتر است. واقعيت دوران حاكي از آن است كه فكر آزادي هر گاه توانست از مجراهاي تنگ سانسور مستبدين حاكم عبور كند ، بدست روحانيون و اسلاميون گردن زده شد پيش از آن مجال طرح شدن و نقد شدن و رشد يافتن بيابد.
“مكتوبات كمال الدوله“ و مباني فكري آخوندزاده
آخوندزاده در تاليف “مكتوبات كمال الدوله“ جوهر انديشه ي خود را در سه مكتوب از طريق پرسش و پاسخ دو شخصيت خيالي بنامهاي كمال الدوله( شاهزاده ي هندي) و جمال الدوله (شاهزاده ي ايراني) بيان مي كند. اين شيوه ي نگارش نقد اجتماعي و سياسي (از زبان شخصيتهاي خيالي در سرزمينهاي خيالي) كه نويسنده افكار خود را از طريق گفتار آنها بيان مي كند و آخوندزاده احتمالا بدان نظر داشته را ما در آثاري چون “نامه هاي ايراني“ از منتسكيو يا “سفرهاي گاليور“ از جوناتان سويفت مي بينيم.
خود آخوندزاده هدف از تاليف مكتوبات كمال الدوله را چنين بيان مي كند:
“بعد از چندي به خيال اينكه سد راه الفباي جديد و سد را سيويليزاسيون (تمدن) در ملت اسلام دين اسلام و فناتيزم آنست براي هدم اساس اين دين و رفع فناتيزم (تعصب) و براي بيدار كردن طوايف آسيا از خواب غفلت و ناداني و براي اثبات وجود پروتستانيسم در اسلام به تصنيف كمال الدوله شروع كردم..." (18)
و در جايي ديگر از اين نيز فراتر مي رود :
“... غرض من از اين نسخه تنها سيويليزه شدن ملت من نيست، من مي خواهم راه ارباب خيال را بگشايم و خيال فيلسوفان و حكماي خودمان، كه هزار و دويست و هشتاد و هفت سال است در قيد حبس است آزادي ببخشم و بني نوع بشر را از كوري نجات بدهم..." (19)
در اين كتاب آخوندزاده با اتكا بر فلسفه ي مادي ، متافيزيك و نتايج آن يعني دين را ناموجه قلمداد مي كتند. همچنين نهادهاي مذهبي و حكومتي را مورد انتقاد شديد قرار مي دهد . آخوند زاده جايگاه فكري خود را بروشني توضيح مي دهد و جايگاه فلسفي و اجتماعي خود را “ليبرال و از سالكان مسلك پروقره (پروگرس يا پيشرفت و ترقي) و طالبان سيويليزه" (20) مي خواند. آخوندزاده واژه ي ليبرال را اينگونه توضيح مي دهد:
“ ليبرال عبارت از آن كسي است كه در خيالات خود بكلي آزاد بوده و ابدا به تهديدات دينيه مقيد نشده و به اموري كه خارج از گنجايش عقل و بيرون از دايره ي قانون طبيعت باشد هرگز اعتبار نكند. و نيز در اوضاع سلطنت داراي خيالات حكيمانه باشد، آزاده و بلاقيد ..." (21)
آخوندزاده با حركت از اين اصل كه آنچه قابل رويت نيست، قابل باور نيز نخواهد بود، وجود “صانع و موجد“ را رد مي كند. او بر خلاف مذهبيون وجود كائنات را بي مسبب مي داند و دور تسلسل را باطل مي شمرد. ماده از بين نمي رود و از عدم نيز چيزي بوجود نمي آيد “ كثرات كه تظاهر وجود كائنات است مدام در حال تغيير است و مرگ تصوري است كه انسان از تبدل اشياء دارد. تركيب مواليد از عناصر است. باقتضاي طبيعت چند روزي عناصر با يكديگر تاليف يافته اند. وقتي كه تركيب جسد متلاشي شد معاد عنصر باز عنصر است. از اينرو قيامتي در كار نيست...روح نيز از قانون عمومي كائنات مستثني نيست زيرا خود از تكفيات ماده است... روح از تركيب جسم بظهور آمده و با متلاشي شدن جسم زائل مي شود... تغيير نه تنها ممكن است بلكه از خصوصيات و ضروريات حيات است. هر پديده اي در عالم وجود نوبتي دارد و چون مهلتش سر آمد جاي خود را به ديگري ميپردازد ..."(22)
خلاصه اينكه آخوندزاده با اتكا بر فلسفه ي مادي وجود خدا را نفي مي كند و بعد به خداي اسلام مي پردازد كه از نظر او قساوت و بعدالتي او بيش از هر خصلت ديگر بروز مي كند. داستانهاي بهشت و جهنم را “جفنگيات“ مي خواند و مي گويد“ خالق در حيات دنيوي من چه نعمتهاي وافره به من كرامت كرده بود كه ... در جهنم تن و اندامم پوسيده و ريخته، استخوان هايم كوفته و مثل سرمه ساييده بشود، باز از گريبان من دست بر ندارد و از نو به من گوشت و استخوان داده ابتدا به عذاب كردن تمايد الي زمان نامتناهي... خدايي اينچنين از مير غضب و جلاد وقصاب و هر قسم ظلام بدتر است... مطلقا بويي از عدالت و رحمت نبرده بلكه “ديسپوتي“ (مستبد) است كه بايد از او بر حذر بود..“ آخوندزاده خطاب به مسلمانان مي گويد:“خداي مسلمانها بر خلاف آنچه شايع است مطلقا فاقد عظمت و جبروت است. او منشاء الهام پيغمبر اسلام نيست بلكه بر عكس كاملا تابع شهوات و تمايلات اوست... گويا از نزديك شدن پيغمبر با زنان به او حظ و لذت حاصل است... خداي ملتهاي ديگر مشغول است به كارهاي بزرگ، اما خداي شما آواره است به اينگونه لغويات..." (23)
آخوندزاده دين را از آنجا كه با اطاعت كور كورانه همراه است و بدنبال دلايل عقلاني براي فهم جهان نيست، نمي پذيرد. او با تكيه بر اين اصل كه ترقيات بشر از علم سر چشمه مي گيرد و علم از عقل و از آنجا كه دين از مقوله ي اعتقاد است و با عقل مغاير، دين را عامل خوار شمردن عقل و در نتيجه نا آگاهي و ناداني مي داند. دين در ذات خود ضد عقل و ضد علم است.
عليرغم اين نظريات آخوندزاده مي داند كه اساس دين از بين نمي رود و مردم از آن دست نخواهند شست. او مي داند كه وجود دين دلايل تاريخي و اجتماعي دارد و ريشه ي آن جهل و ترس است. بهمين دلايل او خواهان ايجاد پروتستانيسم در دين است تا در نتيجه ي آن مذهب و دستگاه روحانيت از اداره ي حكومت و نظم جامعه جدا شود و راه براي ايجاد قوانين مدرن و نظام جديد اجتماعي باز شود. از نظر آخوندزاده فقه يا قانون بايد پيوسته منطبق بر زمان تغيير و تكامل يابد، در حاليكه در اسلام راه تفكر بسته شده است و تا زمانيكه اين قوانين تغيير و اصلاح نشوند، سير انحطاط تداوم خواهد يافت.
آخوندزاده بدرستي تشخيص داده است كه دين زماني كه در امر حكومت و سياست دخالت كند، تقويت كننده ي استبداد است ، اما علم و آگاهي تضعيف كننده ي استبداد است. از نظر وي دين، تعبد را تبليغ مي كند و علم ، ليبراليسم و آزاديخواهي را.
يكي از نكات ارزنده ي نگاه نقادانه ي اوبه جايگاه زن در اسلام است. همانطور كه پيشتر اشاره كردم، آخوندزاده در نمايشنامه هايش نيز مسئله ي زن و ستم جنسيتي ، محروم بودن زنان از حق تصميم گيري در مورد سرنوشت خود، بي حقوقي زن را در ايران و جوامع اسلامي بشدت نقد كرده است. او در مكتوباتش محروميتهاي زنان را ناشي از قوانين اسلامي مي داند. او در اينجا به طور اخص دو مورد را يعني “حجاب“ و “تعدد زوجات“ را مورد بررسي قرار مي دهد. در مورد حجاب مي گويد:
"پيغمبر اسلام چه حق داشت كه با نزول آيه ي حجاب نصف بني بشر را كه طايفه ي اناث است الي مرور دهور به حبس ابدي انداخت و آزاديت را كه از اعظم حقوق بشريت است بالمره از ايشان سلب كرد..." (24)
آخوندزاده همچنين تعدد زوجات را ظلم فاحش بر زنان مي داند كه در نتيجه ي آن مردان مالك و زنان مملوك مي شوند. از نظر او تعدد زوجات غير انساني است . او اميد دارد كه در آينده با تحقق پروتستانيسم اسلامي اين دو اصل و قوانين ضد زن باطل اعلام شود. آخوندزاده بر اين باور است كه زنان نيز مي بايست از حق تحصيل و آموزش و از آزادي انتخاب همسر برخوردار باشند. آخوندزاده زنان را به اعتراض بر عليه ستمها و محروميتهايي كه بر آنها تحميل مي شود، فرا مي خواند.
از نظر آخوندزاده براي از بين بردن تيره بختي ايرانيان بايد به تضعيف مباني فكري اسلامي پرداخت و قدرت روحانيت يا پاسداران آن را تضعيف كرد. او به نفوذ و كنترل روحانيت بر عوام آگاه است و معتقد است كه علما از آنجا كه خود را نايب امام زمان مي دانند ، هر يك در كشوري و گوشه اي بدنبال گسترش نفوذ خود بر مقلدين خويش است ، آنها بدليل نقشي كه براي خود قائلند از هيچ حاكمي تبعيت نمي كنند. آخوندزاده به درستي بر نقش دوگانه ي روحانيت انگشت مي گذارد. آنها از يكسو با سلطنت دائما در جنگ قدرت قرار دارند و از سوي ديگر از همين سلاطين براي در بند نگاه داشتن مردم سود مي جويند. او بدين نكته واقف است كه سلاطين بدليل وحشتي كه از تكفير شدن دارند، هرگز جرات نمي كنند گامي در خلاف جهت خواسته هاي آنان بردارند. به باور او تا زمانيكه روحانيت بر قدرت سياسي كنترل داشته باشد، در ايران ثبات بوجود نخواهد آمد. بعبارت ديگر اين دو دستگاه يعني سلطنت و روحانيت به ياري يكديگر مردم را در بند نگاه مي دارند.از نظر آخوندزاده “آزادي” جزو حقوق طبيعي انسان است كه از بدو تولد با او بدنيا مي آيد.او آزادي را به دو بخش تقسيم مي كند : آزادي جسماني كه توسط شاهان مستبد ازبين رفته و آزادي روحاني كه توسط روحانيون نابود شده است. براي همين ايرانيان با مفهوم آزادي بيگانه هستند . پس با توجه به اينكه انسان طبيعتا و ذاتا مايل به پيشرفت است، تنها در صورتيكه آزادي فكر و نقد وجود داشته باشد، تنها هنگاميكه انسان آزادي استفاده از خرد و فاصله گيري از اطاعت كوركورانه داشته باشد، پيشرفت و ترقي حاصل مي شود.
آدميت چكيده ي انديشه ي سياسي آخوندزاده را اينگونه شرح مي دهد:
“محور تفكر سياسي آخوندزاده بر انداختن “ ديسپوتيسم“ است و تاسيس “كنستيتوسيون“ و تغيير دولت مطلقه استبدادي به حكومت مشروطه قانوني. در تحقق يافتن آن يا هيئت حاكم بايد از روي بينش و دانايي خود مبتكر اصلاح و تجدد گردد – وگرنه ملت با قيام برخيزد و در هر دو حال تربيت و آمادگي ملي را شرط اساسي مي شناسد. در هر صورت اصلاح نظام سياسي مملكت ضرورت مطلق دارد“. (25)
آخوندزاده بعنوان يكي از معدود روشنفكران مشروطه بدين درك درست رسيده بود كه مشروطه با رنگ و لعاب اسلامي و براي اينكه مقبول علما واقع گردد ، برقرار شدني نيست و مهمترين اصل آن كه برابري حقوقي است با اصول شرعي كه طبق آن نه حقوق زن و مرد برابر است و نه حقوق غير مسلمانان با مسلمانان، در تناقضي آشكار قرار دارد. بهمين جهت او بدرستي جدايي دين از سياست را پيش شرط برقراري مشروطه مي دانست.
يكي ديگر از زمينه هاي فكري آخوندزاده ايده ي ناسيوناليسم است . او حمله ي اعراب به ايران را سب سقوط تمدن ايراني مي داند و از نظر او علت بي بها شدن تعقل در فرهنگ ما همانا سلطه ي اسلام است. همين نگاه باعث شده كه او دوران عظمت ايران را دوران ايران باستان بداند و كمتر مورد نقد قرار دهد. به باور آخوند زاده در اثر حمله ي اعراب فرايند انحطاط دركل ساختارها ي فكري و فرهنگي ايرانيان آغاز شد. او حتي تا آنجا پيش مي رود كه تلفيق قومي اعراب با ايرانيان را عامل ايجاد ناهنجاري در ساخت بيولوژيكي ايرانيان مي داند. (26) با اينهمه او عوامل داخلي را دليل اصلي شكست ايرانيان از اعراب مي داند. آخوندزاده با وجود تمجيد از ايران باستان ، بازگشت به آن دوران را ناممكن مي داند، چرا كه بر اين باور است كه از نظر تاريخي دوران سلطنت آريايي به سر رسيده است. همين ديدگاه آخوندزاده او را ازبرخي روشنفكران ديگري كه نظرات مشابه او را مطرح مي كنند، متمايز مي كند. تمايلات ضد عربي كه گهگاه در نوشته هاي آخوندزاده بروز مي كند، جزو نكات منفي و تناقض برانگيز در افكار آخوندزاده است. بنظر مي رسد كه او نيز با مترادف شمردن عربيت و اسلاميت دچار اشتباه روش شناسانه شده كه در بطن خود حامل نوعي نگاه نژادپرستانه است. با اينهمه از نگاه باقر مومني ، بايد ناسيوناليسم مورد نظر آخوندزاده را در ارتباط با مجموعه تعاريفي كه از مفاهيم ارائه مي كند سنجيد و از آنجا كه نگاه هومانيستي و آزاديخواهانه در افكار آخوندزاده بسيار قوي است و در مقايسه با كساني چون جلال الدين ميرزا قاجار يا ميرزا آقا خان كرماني كه تمايلات ضد عربي در آثارشان بسيار قويتر است ، افكار شوونيستي در آخوندزاده كمتر به چشم مي آيد، بايد حساب او را از ديگر همعصرانش جدا كرد. از نظر مومني ، ناسيوناليسم مورد نظر آخوندزاده ، در برابر تهاجم و استعمار معنا مي يابد و تعريف مي شود و همچنين نقطه مقابل تعصب مذهبي است.
در عين حال اين پديده ي شيفتگي به ايران باستان در مقابل دين مهاجم مي بايست در متن دوران خوانده و نقد شود.
با اينهمه مي توان گفت كه آخوندزاده در تعبير خود از ناسيوناليسم دچار تناقض است . ميان آن ناسيوناليسم مثبتي كه نتيجه ي ميهن دوستي و خواست حفظ استقلال ميهن و حفاظت آن در برابر تهاجم بيگانه است با آن تعريف منفي از ناسيوناليسم كه نتيجه ي افراطي گري وطن پرستانه و نفرت از ديگران است ، مي بايست فرق گذاشت . آخوندزاده با وجود اينكه خود توضيح مي دهد كه با هر گونه تعصب مخالف است و با وجود پرداختنش به واژه ي “پاتريوت“ بمعناي ميهن دوستي كه حاضر به هر گونه فداكاري براي حفظ استقلال كشور در مقابل مهاجم است، در جاهايي دچار همان افراطي گريهاي آميخته به نفرت مي شود و برخوردش شديدا احساسي مي شود و اين از نقطه ضعفهاي نگاه اوست .
مورد ديگر از تناقضهاي نظري آخوندزاده را آرامش دوستدار در طرح پروتستانيسم اسلامي باز مي نماياند كه قابل تامل است . از جمله مي نويسد:
“آخوندزاده نخستين منتقد اجتماعي و فرهنگي ماست كه با محدوديت امكانات زمانه اش به جد كوشيد مشكلات ما را بشناساند و نخستين گامها را در راه رفع آن بردارد...هم ثبات فكر كلا وافع بين او را در اساس مي توان شناخت و هم صداقت و جرات ذهني او را در خودنگري نسبي فرهنگي اش.. مشكل نا آگاهانه ي آخوندزاده در زمينه ي انتقاد اجتماعي و اصلاح ديني يكي اين است كه از يكسو عرب را نگون بخت ترين قوم و دينش را موجب نگونبختي تاريخي شده ي آن اعلام مي كند واز سوي ديگر همين اسلام را بر ديگر اديان ترجيح مي دهد، آنگاه همه ي اديان را از اساس باطل مي خواند و ديگر آنكه براي اصلاح دين اسلام يا باصطلاح خود او پروتستانيسم اسلامي، پيشينه ي اين رفرم ديني مسيحي را در شاخه اي از تشيع كشف مي نمايد: در بينش و جنبش باطني! ... خلط امور اصولا شيوه عمومي فرهنگ ماست، به اين سد سال اخير و به او اختصاص ندارد... وظيفه ي روشنفكري او بعنوان منتقد فرهنگي و اجتماعي در واقع نمي بايست اصلاح دين بوده باشد... آيا مي شود كسي به اصلاح چيزي بپردازد كه از اساس آن را باطل مي داند؟..."(27)
آخوندزاده و نقد “يك كلمه“
مستشار الدوله يكي از روشنفكران مشروطه است كه با وقوف به فشارهاي روحانيون كه مشروطه و قانون خواهي را با اسلام و قوانين شرع ناسازگار مي دانستند، تلاش كرد تا براي جلب حمايت روحانيون اصول مشروطيت را منطبق با اصول دين نشان دهد تا موافقت آنها جلب شود.
مستشار الدوله رساله اي بنام “يك كلمه“ نوشت كه منظورش از آن “قانون“ است. در حقيقت مستشار الدوله با دستكاري در برخي اصول اعلاميه حقوق بشر منتج از انقلاب فرانسه ، تلاش كرد تا اين اصول را با اصول شرع منطبق نشان بدهد تا جايي كه ادعا كرد اصول حقوق بشر را با قرآن مجيد مطابق يافته است. او در نامه اي به آخوندزاده مي نويسد:
“ كتاب روح الاسلام انشاءالله تا دو ماه تمام مي شود... خوب نسخه است. يعني به جميع اسباب ترقي و سيويليزاسيون، از قرآن مجيد و احاديث صحيح، آيات و براهين پيدا كردم كه ديگر نگويند فلان چيز مخالف آئين اسلام يا آئين اسلام مانع ترقي و سيويليزاسيون است."(28)
آخوندزاده پس از دريافت اين كتاب ، آن را از نگاهي اصولي نقد مي كند و مي نويسد:
“... شما براي اجراي عدالت به “احكام شريعت“ متمسك مي شود... به خيال شما مي رسد كه گويا به امداد احكام شريعت كنستتيسيون فرانسه را در مشرق زمين مجري مي توان داشت. حاشا و كلا، بلكه محال و ممتنع است." (29)
آخوندزاده خطاي عظيمي را كه مستشار الدوله در خلط و تقليل مفاهيم بدان دچار مي شود، با استناد به برخي از بندهاي اعلاميه حقوق بشر و مقايسه ي آن با قوانين شرع باز مي نماياند، از جمله مسئله ي مساوات حقوقي و معضل حقوق زنان در اسلام ، مسئله ي اجبار حجاب، مسئله ي آزادي فردي ، آزادي دگر انديشي، حد شرعي و دخالت در حريم شخصي...
آخوندزاده در نقد اين تلاش مستشارالدوله در تقليل مفاهيم از ديدگاه عقلاني و با تكيه بر يك دستگاه فكري نسبتا منسجم ، سكولار و ليبرال ، ناممكن بودن تلفيق دو سيستم فكري عقلاني و ديني را به بهترين وجه بنمايش مي گذارد و بر لزوم شفافيت و صراحت و در بيان انديشه و بخصوص توضيح درست مباني فكري تاكيد مي كند. آخوندزاده خواهان برچيده شدن دادگاههاي شرع و باز گرفتن مقامهاي قضاوت از روحانيون و سپردن آن به عدليه مي شود.
“در ديدگاه آخوندزاده واضع قانون ملت است و ملت است كه كنستيتسيون مي نويسد و بساط حكومت مطلقه را بر مي چيند و بر اساس همان قانون، دولت يا حكومت قانوني را به وجود مي آورد. چنين حكومتي البته از ملت جدا نيست و از طبقات مختلف مردم نمايندگي مي كند و حافظ منافع ملت و استقلال كشور است. به تعبير روشن تر آخوندزاده همان مفهوم “دولت-ملت“ يعني nation state را به زبان ساده مطرح مي كند و چاره ي كار را در برپايي دولت ملي و حكومت ملي مي بيند..."(30)
درباره ي آخوندزاده و افكار و آثار او ناگفته ها همچنان بسيارند. اميد كه اين مطلب توانسته باشد رئوسي از نظرات ، نگاه و تلاشهاي نوآورانه ي يكي از برجسته ترين پيشگامان فكري آزادي و تجدد در ايران را معرفي كند و شايد عاملي بشود براي رجوع به منابع اصلي و ارزنده اي كه دراين مطلب بدانها اشاره شد.
زيرنويس ها:
1. انديشه هاي ميرزا آقا خان كرماني، فريدون آدميت، 1349، ص10
2. “الفباي جديد و مكتوبات“ ، ميرزا فتحغلي آخوندزاده. برگرفته از : ادبيات نمايشي در ايران، جمشيد ملك پور، تهران 1363، ص 125
3. از صبا تا نيما، يحيي آرين پور،جلد اول، تهران 1357، ص.345
4. مشروطه ي ايراني ، ماشاءالله آجوداني، تهران،1382، ص .34
5. از صبا تا نيما... همانجا.
6. انديشه هاي ميرزا فتحعلي ... ، ص 327
7. الفباي مكتوبات ، آخوندزاده. برگرفته...
8. همانجا
9. Katharsis
10. تاريخ ادبيات نمايشي ... ص 125
11. همانجا ص 172
12. همانجا
13. انديشه هاي ميرزا فتحعلي ... ص 239
14. دين و دولت در عصر مشروطيت، باقر مومني .نشر باران، استكهلم، 1372 . ص 424
15. از شهرياري آريايي به حكومت الهي سامي، محمد رضا فشاهي. نشر باران، استكهلم،1379، ص 77
16. انديشه هاي ميرزا فتحعلي.... ص 69
17. مشروطه ايراني ... ص 220
18. انديشه هاي ميرزا فتحعلي ... ص 106
19. دين و دولت در عصر مشروطيت... ص 420
20. همانجا
21. همانجا
22. همانجا ص 430
23. همانجا
24. همانجا ص 457
25. انديشه هاي ميرزا فتحعلي ... ص 150
26. فريدون ادميت و تاريخ مدرنيته در عصر مشروطيت، علي اصغر حقدار، تهران 1383، ص44
27. درخششهاي تيره، آرامش دوستدار، نشر خاوران، پاريس، 1377 ص 110 و ص136
28. مشروطه ايراني ... ص 40
29. همانجا ص 44
30. همانجا ص 51
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |