30 فروردين 1382 ـ 19 آوريل 2003 |
آريابرزن زاگرسي
طيف ايرانيان ميهندوست و مسئول در کنار تلاشگران آزادي و روشنگري بايستي ترس و محافظه کاريهاي رياکارانه را کنار بگذارند و رادمنشانه به نام « قداست جان و زندگي و حقوق انساني » با حقيقت اسلام و اقتدار مطلق فقها و آخوندها، صف آرايي فکري کنند. فقط با پيکارها و سنجشگريهاي ژرف و مستدل و آفريننده ي افکار و ايده هاي رنگارنگ است که مي توان محتويات کليه فلسفه ها و تئوريهاي حقوقي و سياسي و اقتصادي و آموزش و پرورشي و هنري را براي فروکوبيدن مباني عقيدتي اسلام در ايرانزمين گسترش داد و فرابالانيد. به اسلاميستها نمي توان آزادي را تنقيه و ديکته کرد؛ زيرا اسلام بر پايه ي آيات « تازينامه » و کاربرد وسيع کلمه ي « قتل و مشتقاتش » از خونريزترين خاصمان « آزادي » انسان است. خونريزي در اسلام، تنها هنر ستودنيست که « الّله » به آن ارج مي نهد و قاتل را با وعده هاي آنچناني مي فريبد. ما تا با سيطره هاي فکري اسلام بر ذهنيّت انسانها، مبارزه ي فکري سرسختانه و قاطعانه اي را به پيش نبريم، هيچگاه نمي توانيم فلسفه ي ايراني را پي بريزيم و بپرورانيم. تمام فلسفه هاي اروپايي که بر افکار فيلسوفان برجسته اي همچون: « رنه دکارت - ايمانوئل کانت – لودويگ فوئرباخ – جان لاک – ديويد هيوم – آرتور شوپنهائور – فريدريش نيتچه و امثالهم » پي ريخته شدند، دقيقا در صف آرايي مستقيم و کوبيدن سنجشگرانه مباني عقيدتي مسيحيّت بود که توانستند شکل بگيرند و تاثير گذار باشند و ذهنيّت مردم را از لاطائلات مسيحيت، لايروبي و امکانهاي « سکولاريزم » را مهيّا کنند.
نفي سنجشگرانه ي اسلام باعث مي شود که ما براي زندگي فردي و اجتماعي خود به افکار تازه اي انگيخته شويم. زايندگي مغز و زايش افکار و هنر و فرهنگ ما در گرو مبارزه با مباني عقيدتي اسلام است. ما با پشت کردن و ناديده گرفتن و مسخره کردن و جوک ساختن و دهن کجي کردن نمي توانيم ذهنيّت خودمان و مردم را از حاکميّت مطلق فقها و مراجع تقليد برهانيم؛ زيرا اعتقادات اسلامي به دليل سلطه ي طولاني اسلام بر ايرانزمين در کوچکترين و پنهاني ترين عواطف و احساسات و رفتارهاي ما حکومت مطلق خود را دارند. عقيده و ايدئولوژي و نظريه اي که بر انسان، حکومت مي کند، در وجود ما همواره خودش را با هستي ما عينيّت مي دهد تا مبادا که ذهن و فهم انسان از ناهمخواني آن با گوهر وجودي ما آگاه شود و به طرد آن بکوشد. انديشيدن در باره ي مويرگهاي اعتقادي در وجود ما از دشوارترين؛ ولي تعيين کننده ترين اهرمهاي گسستن از اسلام است.
بحث کردن در باره « قدرت سياسي » از گذشته هاي دور تا همين امروز، يک مسئله ي « تئولوژيکي » بوده است و همچنان مي باشد. به همين دليل، کسب قدرت سياسي با انديشيدن در باره ي خدا، پيوند تنگاتنگ دارد. روشنفکران ايراني همواره از انديشيدن در باره ي خدا، پيوسته گريخته اند و طفره رفته اند و هنوز نيز طفره مي روند و با چنين کاري، ايمان خالصانه و سفت و سخت خود را؛ - گيرم در حرف، انکار کنند - به مباني عقيدتي اسلام، آشکارا فرياد مي زنند. در حاليکه آخوندها بدون دغدغه ي خاطر و با آگاهي تام، همواره برعکس روشنفکران رفتار کرده اند. پيامد هر دو گرايش در سال 1357 زاييده شد. روشنفکران ما تصوّر مي کردند که بحث قدرت سياسي با بحث خدا، دو مقوله ي متفاوت و جداي از يکديگر هستند. چنين باوري در ذهنيّت آنها به بهاي سيطره يابي فقها و آخوندها و مراجع تقليد بر سراسر روان و ذهنيّت ايرانيان و همچنين حاکميّت مستبدانه ي آنها بر ايرانزمين تمام شد؛ زيرا آخوندها و فقها از گذشته هاي دور تا امروز در باره ي خدا انديشيدند و پايه هاي قلعه ي الموت ساني را ريختند که امروز روشنفکران ما در فهم آن وامانده اند؛ چه رسد به رخنه در آن و فروپاشي ستونهاي بسيار ضخيمش در روان و ذهنيّت مومنان. از اين رو، بحث کردن در باره ي خدا و قدرت خدا، انديشيدن در باره ي سياست و اقتدار حکومتگران است؛ زيرا « توحيد الهي » از سياست و تماميّت خواهي قدرت، بحث مي کند. در اسلام، مسئله ي « توحيد » به گرداگرد سه محور اساسي مي چرخد: 1 – علم الهي 2 – مشيّت الهي 3 – قدرت الهي. اين سه مقوله با يکديگر، متّصل و جداناپذير از هم هستند.
در اين راستاست که قدرتورزي مراجع تقليد و فقها از مشيّت الهي نشات مي گيرد و مشيّت الهي نيز بر علم الهي استوار است. حاکميّت مطلق و اقتدار خواهي محض متوليان اسلام از علم الهي سرچشمه مي گيرد. در مذاهب نوري هيچگاه خدا به شکل ذهني و مجرّد در نظر گرفته نمي شود؛ بلکه هميشه با واسطه اش؛ يعني رسول و امام و خليفه و فقيه و امثالهم، عينيت و اينهماني دارد. چنين عينيتي، اينهماني قدرتورزي و اقتدار مطلق « الّله » را بازتاب مي دهد. از اين رو، اطاعت کردن و گردن نهادن به اراده ي رسول و فقيه و مرجع تقليد و امام، اطاعت کردن از « الّله » است و همان ارزش و اعتباري را دارد که انگار خود « الّله » حضور و حاکميّت عيني و ملموس دارد. تساوي اقتدار الهي با حاکميّت فقيه و آخوند، تساوي قدرت الهي با قدرت زميني است. شعار ائمه ي مسلمان هميشه يک چيز بوده است و آنهم اينکه اول و وسط و آخر ما، « محمد ابن عبدالّله » مي باشد؛ زيرا تک، تک آنها طالب تماميّت قدرت بوده اند و هستند.
آنچه که به نظر ما مباحث توحيد الهي و لاطائلات محض جلوه مي کند، در عمل، بحثيست در باره ي قدرت و اقتدار سياسي. در دقيق شدن به محورهاي اساسي حاکميّت الهي مي توان با مقّاش ژرف انديشي فلسفي و تيزبيني هوشيارانه، مباني و اساس ساختمان قدرت را در نظامهاي دمکراسي نيز استخراج و استنباط کرد. بحث قدرت در دمکراسي نيز حول سه محور مي چرخد: 1- توانائيهاي انسان در کسب معرفت بي واسطه 2- خواست ملّي 3- حاکميّت و اقتدار مردم ( Souveränität ). در توحيد الهي، هر گونه اراده و نيروي کسب شناخت بر شالوده ي تجربيات فردي و انديشيدن با مغز خود، به شدّت انکار مي شود. به همين سبب، انسان از ديدگاه اسلاميستها، « ظلوم و جهول » است که براي هدايت او بايستي رهبر و رسول و فقيه و آخوند بر شالوده ي علم الهي، حاکميّت پيدا کند. انسانها از ديدگاه « الّله »، رمه هايي هستند که به چوپان نياز دارند. با توجه به مسئله ي نفي امکانهاي کسب شناخت به تن خويش و بر شالوده تجربيات فردي، ما از رسيدن به استقلال انديشيدن و آزاديهاي فردي و اجتماعي در جوامع اسلامي مي توانيم فقط خواب و رويا ببينيم. در نتيجه، سنجشگري کوبنده و توام با روشنگري، مسئله ي بسيار حاد و مبرم ماست. مسئله اينست که ما بايد بفهميم و دريابيم که امکانهايي را که انسانها از بهر شناخت و تکيه به تجربيات فردي خود دارند، مي تواند راه را بر هر گونه حق اختصاصي کسب شناخت براي طبقه يا طيف مشخصي ببندد. در اين راستا، آن انسانهايي که توانايي و دلاوري و شعور کسب شناختهاي فردي را دارند به زايش آزادي فردي و استقلال انديشيدن خود، شکل مي دهند. ولي آنهايي که چنين دلاوري و فهم را ندارند، تابع و بنده و مطيع خواهند شد. تابعيّتها و مطيع شدن انسانها، براي حکومتهاي « سکولار » به شدّت خطرناک است.
کسب قدرت سياسي، دقيقا به معرفتهاي فردي بازبسته است وآناني که به مشيّت الهي گردن مي نهند، داشتن هر گونه قدرتي را فقط به واسطه ي « الّله » مي توانند کسب کنند. در مباني اعتقاداتي اسلام، مسئله ي « لاحول ولا قوة الا بالله » بدين معناست که مردم نمي توانند سرچشمه ي قدرتورزي باشند. به همين دليل، در بحث قدرت در اسلام، ما با دو گرايش رويارو هستيم. 1- يکي بحث خالص و تئوريک قدرت در باره ي توحيد 2- ديگر اينکه، بحث در باره ي واسطه و نبوّت. با برقرار کردن رابطه ي تساوي مابين اقتدار الهي و رسول ( امام و فقيه و خليفه و آخوند)، بلافاصله سراسر آن قدرت خالص تئوريک به شخص واسط، انتقال داده مي شود و اقتدار مطلق به يک فرد واگذار مي شود. درست در همين نقطه است که نمي توان به آساني مابين شخص قدرتمند و قدرت، تفاوت سرچشمه ي قدرت و حامل قدرت را از يکديگر، تمييز و تشخيص داد. در تئوريهاي سياسي باختر زمينيان مي توان تفاوت و تمايز مابين شخص دارنده ي قدرت را با سرچشمه ي قدرت به راحتي تفکيک و در باره ي آنها بحث کرد. چنين تمايز و تفکيکي باعث مي شود که ما تماميّت قدرت را زير نظر داشته باشيم و بتوانيم آن را کرانمند کنيم. در حاليکه در اقتدار الهي، بحث سرچشمه ي قدرت از دارنده ي قدرت، کاملا جداست.
در دامنه ي توحيد که بحث تئولوژيکي قدرت است، هيچکس نمي تواند قدرت را محدود و کرانمند کند؛ زيرا از منطقه ي ديد و کنترل انسان، بيرون است و نمي توان حتّا آن را مشخص و معيّن کرد. پيامد چنين کاري آنست که قدرت الهي در اراده اي متغيّر انعکاس داده مي شود؛ نه در قانون اساسي و دامنه ي حقوق. اقتدار الهي، زاييده ي مشيّت اوست و مشيّت الهي نيز نامشخص است؛ زيرا علم الهي، انحصاري و از دسترس فهم و نيروي معرفتي انسانها، غايب است. اقتدار الهي در همين حوزه است که مطلق بودن و نامحدود بودن و مقدّس بودنش، مشخص و تثبيت مي شود. پس از اينکه تثبيت شد و به کرسي نشست، هيچکس محقّ نيست که بر ضدّ آن، اعتراض و طغيان کند. آنگاه با يک حرکت ساده در اطاعتخواهي و عبوديّت است که تمام اقتدار الهي به نبي و مظهر الهي و امام و فقيه و مرجع تقليد و آخوند منتقل مي شود. تئولوژي، يک موضوع تمام عيار سياسي است و تنها پادزهر و حريف او، فلسفيدن متفکّران مستقل و رادمنش و جوينده و آفريننده است. فلسفيدن، گونه اي فيوز اطمينان و آژير خطر براي نگاهباني از آزادي انسانهاست. هر کجا که زندگي و آزادي به خطر مي افتد و در معرض آسيب قرار مي گيرد، فيلسوفان همانجا هستند. تنها راه سنجيدن و کوبيدن و کنترل کردن اقتدار الهي فقط به مدد فلسفيدن امکانپذير است. من در جُستار جداگانه اي که اخيرا منتشر کرده بودم، در باره ي چگونه خنثا کردن و در حلقه ي محاصره گذاشتن اقتدار الهي انديشيده بودم. ولي متاسفانه فقط اشخاص معدودي توانستند به ژرفاي آن پي ببرند. (1)
سخن گفتن و انديشيدن در باره ي الّله و قدرت او، مهمترين و اساسي ترين بحث در باره ي قدرت سياسي است. با ناديده گرفتن و ادّعاي « آته ايست بودن و آگنوستيسيسم و امثالهم » نمي توان در قدرت سياسي سهيم شد و آن را تحت کنترل در آورد. براي کسب و کنترل و کرانمند کردن « قدرت سياسي » بايستي بي – چو ن – و چرا در باره ي اقتدار الهي انديشيد و همواره سراغ سرچشمه ي قدرت رفت؛ زيرا تا زماني که با فلسفيدن انسانهاي مستقل و جوينده و آفرينشگر فکر، توحيد و الوهيّت در هم کوبيده نشود، محال است که بتوان قدرت مطلق الهي و اقتدار فقها و مراجع تقليد و آخوندها را کاهش داد و کنترل کرد. قدرت و قدرتخواهي، مسئله ايست انساني و مربوط به تک، تک افراد يک اجتماع. هيچکس نمي تواند بدون گلاويزي و درگيريهاي خونين، قدرت را از انسانها سلب کند. ولي فقها و آخوندها و مراجع تقليد مي دانند که چگونه مي توان قدرت را از انسانها با ميل و رغبت و تصديق و تائيد قلبي آنها، گام به گام در بحث « توحيد » به غارت برد و در « حوزه هاي علميه » در باره ي چند و چونش، تئوريک، قيل و قال کرد و آن را بي سر و صدا به نيروئي ماوراءالطّبيعه انتقال داد و سپس با يک پُل ارتباطي به نام نبوّت، آن را يکجا به خود انتقال داد و در رگهاي قدرت پرستي خود تزريق و ابدالدّهر بر مردم حکومت کرد. فقها و مراجع تقليد و آخوندها با بحث کردن در باره ي « الّله »، حقانيّت به قدرتورزي را از انسانها به غارت مي برند و آنها را فاقد حقوق انساني مي کنند. با به غارت رفتن قدرت انسان است که فقها مي توانند حاکميّت مطلق خود را بر روي زمين، استحکام و دوام دهند.
در اين راستاست که با بي خبري و سهل انگاري ما در روند جابجا شدن قدرت از انسان به نيروئي فراکائناتي و سپس واگذاري آن به افراد مشخص و معين [ فقها و مراجع تقليد و آخوندها ]، بزرگترين فجايع اجتماعي روي داده مي شوند. از اين روست که ما در حکومتهاي الهي به طور مستقيم با اقتدار « الّله » روبرو هستيم و آناني که در تب و تاب دمکراسي مي سوزند ، نيک است در اين باره بينديشند که سرچشمه ي قدرت سياسي بايستي انسان باشد تا بتوان فرمانروايي گيتايي ( سکولاريزم ) را واقعيّت پذير کرد. مسئله ي « جدايي دين از حکومت »، مسئله ي تصفيه حساب رادمنشانه و گلاويز شدن قاطع و کوبنده و صف آرايي مستحکم با « الّله » و متوليان شمشير به دست اوست. بدون چنين گلاويزي سرسختانه و دشوار و بسيار بغرنج آفرين، بحث کردن در باره دمکراسي فقط لاطائلات روشنفکري خواهد بود.
بسياري از گرايشات و شخصيّتها و سازمانها و گروههاي سياسي مي خواهند که دامنه ي مبارزات خود را محدود و کرانمند کنند و فقط در مواضع خودشان پيکار کنند. آنها مي خواهند که استقلال و آزادي سياست را از دخالتهاي فقها و مراجع تقليد و آخوندها تامين و تضمين کنند. ولي آنها هنوز نينديشيده اند که اسلام از بدو ظهور تا امروز به همّت شمشير ذولفقار کوشيده است که بر تمام شئون انساني، چنگالهاي اختاپوسي خود را گسترش دهد و سيطره يابد. آنگاه چگونه حاضر است که از دخالت در مسائل انساني واپس نشيند؟. متوليان اسلام فقط با دخالتهايشان، دوام و آتوريته دارند؛ نه با موعظه هايشان. از اين رو، اجرا و کاربست حقوقي « جدايي دين از حکومت » باعث مي شود که « دين » در کوتاهترين فرصت ممکن از تمام جهات ( هنر – سينما – رقص – نقّاشي – ادبيات – شعر – گرافيک – موسيقي و امثالهم ) با شدّت تمام کوبيده و متلاشي شود. به همين دليل است که متوليان شرع انور اسلام از مخالفان سکولار خواه خود، بسيار داناتر و باهوش تر هستند. آنها مي دانند که « جدايي دين از حکومت »، فروافتادن به پرتگاه نابودي اسلام و محو اقتدار فقها و مراجع تقليد و آخوندنهاست. به همين سبب، برنامه ي تلاشهاي فرهنگي کوشندگان آزادي، بسيار طولاني و خطر آفرين و خسته کننده خواهد بود؛ زيرا مسئله ي « سکولاريزم »، مسئله ي تجديد نظر کردن در اقتدار الّله و کرانمندي قدرت اوست. درست با ميزان مبارزات فرهنگي و تاکتيکهاي سياسي نيروهاي سکولار خواه است که محتويات و ساختمان فکري آينده ي حکومت ايرانزمين مشخص و معيّن خواهد شد. تاريخ آينده ي سياست و هنر و فرهنگ و آموزش و پرورش و امثالهم جامعه ي ايراني را شيوه هاي پيکار و متدهاي درهمکوبي عقايد مستبد اسلامي و فراکائناتيست که رقم مي زند؛ نه شعارهاي توخالي و اظهار لحيه هاي آکادميکي.
بايد همواره انديشيد که تلاش هاي ممتد از بهر «جدايي دين از حکومت»، امکان ها و شرايط ايجاد فرمانروايي گيتايي ( سکولار ) را تضمين نخواهند کرد؛ زيرا تا زماني که انسان در مقام برترين ارزشگذار و تعيين کننده ي نيکي و خوشي و شادمانيهاي فردي خود بر شالوده ي تجربياتش به رسميت شناخته نشود و با احترام تمام به آن ارج گزارده نشود، شکل گيري و دوام حکومت هاي ديني اجتناب ناپذير خواهد بود. حتّا اگر فقها و مراجع تقليد و آخوندها از حضور عيني در سازمان هاي کشوري غايب شوند، باز حکومت هاي برگزيده مردم مي تواند در حلقه ي محاصره اي اقتدار آنها قرار بگيرد. تلاشگران آزادي و روشنگري بايستي بکوشند که کليّه ي اهداف و وعده هاي ديني را از آخرت به زمين انتقال دهند و بر زيبائيها و حقّانيّت و قداست زندگي گيتايي تاکيد مبرم بکنند و آرزوها و خواستهاي انساني را در مقام بالاترين و عالي ترين فروزه هاي انساني بشمار آورند. ما بايد همچنين بکوشيم که بدآموزيهاي اخلاقي شيوع يافته و جاافتاده در ذهنيّت افراد اجتماع خود را در نکوهش زندگي گيتايي بشناسيم. با کوشش از بهر شناسايي چنان بدآموزيهايي که مي توان نشانه ها و آثار آنها را به وفور در ديوان شاعران و نثر نويسان پيدا کرد، بايستي با سنجشگريهاي کوبنده و متلاشي کننده از تاثير گذاري منفي و تخديري آنها بر ذهنيّت مردم جلوگيري کنيم. تمام ابيات و داستانها و اشعاري که در نکوهش جهان و زندگي نوشته شده اند، منفذهايي هستند که خطر اقتدارگرايي دين را امکانپذير مي کنند.
ما نمي توانيم در ايرانزمين، تعارض و کشمکش مابين اقتدار خواهي فقها و مراجع تقليد و آخوندها را با حاکميّت مردم بر شالوده خرد جهان آرا و تجربيات فردي آنها ناديده و بدون تنش هاي خطرناک در نظر بگيريم؛ زيرا چنين تعارضي در تاريخ ايرانزمين، قدمت هزاران ساله دارد. ما براي ايجاد و دوام و شکوفايي حکومت «سکولار» در ايرانزمين براي مدّتي طولاني به سازمان ها و ارگان ها و اتحاديه ها و کانال هايي نياز داريم که بتوانند «دايناسور خونريز اسلام و متوليان او را» در «جرسيک پارک الّله»، محافظت و مراقبت کنند. بدون چنين اقدامي، دولت هاي منتخب مردم در ايران آينده نخواهند توانست که از نظارت خواهي و دخالت هاي مستقيم و توام با تکفير و فتواي فقها و مراجع تقليد و آخوندها، لحظه اي دوام آورند.
تلاشگران آزادي نبايستي در فکر عوام و اعتقاداتشان باشند. هزاره هاست که خدايان نوري و نمايندگان شمشير به دست آنها به عوام رحم کرده اند؛ ولي ذهنيّت آنها را هرگز روشن نکرده اند. آنها فقط عوام را همچون حيوانات اهلي راهبري کرده اند. به عوام نبايد رحم کرد. احترام به عقايد عوام، جنايت کردن در حقّ آنهاست. ابدي ساختن زنجيرهاي اسارت آنهاست. عوام تا از کوره و صحراي اضطراب گذر نکنند، به درک آزادي خود نخواهند رسيد. ما امروزه به خدايان « رحمان و رحيم » هيچ نيازي نداريم. ما به آزاديهاي بدون خدا محتاجيم.
آدرس پست الکترونيکي نگارنده: azagrosi@yahoo.de
درج اين جُستار در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي بدون دخالت در متن، در سراسر جهان، آزاد است.
از نامه هايي که مرا به تفکّر و بازانديشي و ژرفبيني بيانگيزانند، دلشاد مي شوم.
اين نوشته در تارنماي اينترنتي « فرهنگشهر » بايگاني مي شود: www.farhangshahr.com
(1) نگاه کنيد به مقاله: «حاکميّت مردم و پيوند آن با تخمه ي خود زا» در تارنماي اينترنتي: www.farhangshahr.com
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |