اول اسفند 1386 ـ 20 فوريه 2008 |
محمد رضا شاه پهلوی و انقلاب
پرسش و پاسخ با عباس میلانی
پرسشگر: شهران طبری
آيا کار بر روی کتاب جديد تان در مورد محمدرضا پهلوی، تصور شما را از پادشاه سابق ايران تغيير داده است؟
عباس میلانی: حتما تغيير داده است. من فکر می کنم اگر آدمی با يک نفر برای حدود ۱۰ سال زندگی کند، همانگونه که من با شاه و هويدا زندگی کردم، به طور حتم، نظرش را درباره آن شخص تغيير می دهد. اين موضوع هم در زندگی خصوصی و هم در عرصه کار صدق می کند. تصوير کلی که من در ذهن داشتم، اين بود که شاه عملا در طول مدت حکومت خود در مقابل غرب ضعف کامل داشت، از آنها دستور می گرفت و در عين حال، د رمورد اتفاقات اطرافش، از جمله، فساد، قاطعيت نداشت. همچنين تصور می کردم که هر روز که به عمر سلطنت شاه اضافه می شد، در نوع خود رايی و خود محوری اش افزوده می شد. در پايان ماجرا، او آدمی است که در مدت ۳۷ سال سلطنتش، رابطه اش با جهان، چه با غرب و چه با شوروی، چه با ملت ايران و چه با خانواده اش تحول بسياری کرد و شاه سال ۱۹۴۲ با شاه سال ۱۹۵۹ و شاه سال ۱۹۶۹ و شاه سال ۱۹۷۹ با هم قابل قياس نيستند. يعنی درهمه جنبه هايی که عرض کردم، تفاوت های اساسی کرده بود. يک نکته که بيش از همه برای من، ازلحاظ تغيير شناختم اهميت داشت، اين بود که به نظرم رسيد با اينکه نتيجه کارش انقلاب اسلامی بود و به هر حال، اين موضوع مهمی درارزيابی کارهای شاه است، اما گمان من اين است که نيت او، ساختن يک ايران مدرن بود. من هرگز در اين مورد ترديد نداشتم. نکته مهم ديگر برای من، اين بود که برخی از اصلاحات در انقلاب سفيد، چون انقلاب سفيد گفته می شد، انجام گرفت، اپوزيسيون همه را به پای آمريکا گذاشت. يعنی خود من، مثلا در کتاب خودم در مورد هويدا، تاکيدم اين بود که اين اصلاحات نتيجه فشار مستقيم آمريکا بود. امروز تصور می کنم که اين گمان غلط است. فشار آمريکا قطعا وجود داشت و زياد هم بود. فشار آمريکا برخلاف تصور اکثريت، نه در زمان کندی، بلکه اززمان آيزنهاور آغاز شد. اما مهمترين رکن اين اصلاحات، يعنی اصلاحات ارضی، از سال ۱۹۴۲ در افکار و سخنرانی های شاه يافتنی است. يعنی اين باور که او اصلاحات ارضی را به دستور آمريکايی ها انجام داد، کاملا يکسويه است.
ترديدی در فشار آمريکايی ها نيست، اما خود او هم می خواست اين کار را انجام دهد و اين را از مدت ها پيش شروع کرده بود. اين مطلق انديشی در ذهن اپوزيسيون سبب شد که اپوزيسيون نتواند از شاه تصوير دقيقی پيدا کند. البته منظورم تصوير تاييد آميز نيست، بلکه منظورم اين است که هم نقاط ضعف و هم نقاط قوت او را بشناسند. اين مطلق انديشی، به خصوص بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دوچندان شد و اپوزيسيون حالت قهر با شاه را پيدا کرد. نتيجه اين قهر هم آن شد که هر قدم شاه، که در راه اصلاح جامعه بود، اپوزيسيون آن را ناديده گرفت، تکذيب يا تحقير کرد و حاصل آن شد که انجام شد.
هدف شاه و اطرافيانش از انقلاب سفيد چه بود؟
میلانی: هدف شاه و اطرافيانش اين بود که پايگاه اجتماعی شاه عوض شود. اين پايگاه تا سال ۱۹۵۹ ، ۱۳۳۸، زمينداران فئودال، روحانيون، ارتش، بخشی از کارمندان، آمريکايی ها و بخشی از اطرافيان شاه بودند. آنها به اين نتيجه رسيدند که اين پايگاه ماندنی نيست و لذا کوشيدند که در ميان روستاييان، طبقه متوسط، تکنوکرات ها و طبقه کارگر اين پايگاه را ايجاد کنند. در عين حال، اين احساس را داشتند که ارتش و ساواک رکن اصلی قدرت شاه هستند. هدف از طرحی که به خصوص، آمريکايی ها فشارش را می آوردند، اين بود که زيربنای اقتصادی وقت را تغيير بدهند و به تدريج، همپای آن، صحنه سياسی را تغيير دهند و بازتر کنند. ولی درست عکس اين هدف روی داد. يعنی هر چه شاه در اصلاح اقتصادی ايران موفق تر شد، که هم به خاطر نفت بود و هم به خاطر برنامه های اقتصادی که پيش از درآمد نفت به خاطر افرادی مانند عالی خانی، مقدم، سميعی و فرمانفرمايان انجام شد و آنها بودند که واقعا صنعت ايران را راه اندازی کردند. اين رشد همراه با درآمد نفت، عملا باعث شد که شاه پس از سال ۱۹۶۷ به حرف هيچکس گوش نمی داد و هر روز بيش از گذشته متقاعد می شد که خودش بيشتر از بقيه می داند و به جای آنکه بر اساس آن طرح، فضا را باز کند و حدود و ثغور تکنوکرات ها و طبقه متوسط را گسترش دهد، خود رای تر می شد و طبيعی است که امروز، حاصل، يک انفجار باشد. اينکه اين انفجار بايد بدين شکل روی می داد، به نظر من، اصلا ضرورتی ندارد و در يک يا دو مقطع امکان داشت که شاه سياستی متفاوت داشته باشد، برای مثال، در سال ۱۹۷۳، درست در زمانی که تغييرات اقتصادی انجام گرفت، شاه تصميم گرفت که يک حزب درست و حسابی را در ايران به ياری مهدی سميعی راه بيندازد و افراد سرشناس و صاحب صلاحيت وارد اين حزب شوند و فعاليت واقعی حزبی داشته باشند، نه آن مضحکه ای که نام حزب ايران نوين را بر خود داشت. پس از مدت کوتاهی، درآمد نفت دو سه برابر شد و به گفته مهدی سميعی، شاه تصميم خود را عوض کرد. به جای آنکه سيستم را در اوج قدرت با کمک کسانی مانند سميعی باز کند، آن فکر سخيف تشکيل حزب رستاخيز را کسانی مطرح کردند و شاه آن را پذيرفت و سيستم را بست.
آيا مهم ترين علت سقوط شاه، خيانت اطرافيان او، به خصوص قره باغی و فردوست نبود؟
عباس میلانی: به طور حتم، بی کفايتی و شايد هم، خيانت برخی از اطرافيان شاه در پيروزی انقلاب نقش داشت، ولی به گمان من، عامل تعيين کننده نبود. يعنی انقلاب، نتيجه توطئه فردوست و قره باغی نبود. گرچه تمام شواهد نشان می دهد که فردوست رغبتی به کمک کردن به شاه نداشت و قره باغی هم خيلی زود تصميم به تسليم گرفت. البته ديگران هم بودند که نام شان درکتاب خواهد آمد. کسانی از اطرافيان شاه و کسانی که از قبل شاه ميليونر شده بودند و به محض اينکه اوضاع وخيم شد، به سفارت آمريکا رفتند و بر ضد شاه بد گويی کردند. اينها به طور حتم نقش داشتند، اما تعيين کننده نبودند. عامل تعيين کننده، همين شکافی بود که ايجاد شد و سپس، يک خارجی، جيمی کارتر، رييس جمهوری وقت آمريکا، برای اصلاحات سياسی در جامعه، آمد و شاه در زمانی تصميم به انجام اين اقدام گرفت که بدترين زمان متصور بود. ارسطو در مورد اين زمان گفته است که خطرناک ترين لحظه برای يک حکومت استبدادی اين است که تصميم می گيرد دموکراتيک شود و معمولا کنترل دوره گذار غيرممکن است. شاه تصميم گرفت اين گذار خطرناک را زمانی انجام بدهد که بيمار بود، قرص هايی را مصرف می کرد که پارانويا و بی تصميمی ايجاد می کند و در ضمن، اقتصاد ايران بدتر می شد. اقتصادی که در سال ۱۹۷۵ به شاه اجازه داد که دو ميليارد دلار به ديگران کمک کند، چنان تغيير کرد که مجبور شد در سال ۱۹۷۷ ، ۷۰۰ ميليون دلار از آمريکا قرض کند. در عين حال، بايد به شخصيت شاه نيز توجه داشت. او شخصيت کاملا پيچيده ای داشت. شاه در زمانی که قدرت داشت، خيلی احساس قدرقدرتی می کرد و در زمانی که احساس خطر می کرد، بسيار ضعيف می شد و خيلی از موارد، گرايش گريز از ايران بود. اين مسئله فقط به ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ محدود نمی شود. بارها و بارها، از جمله هنگامی که امينی را به نخست وزيری منصوب کرد، اين گرايش در شاه وجود داشت که از صحنه خارج شود. اينکه بماند و برای تاج و تخت خود بجنگد، خيلی قوی نبود. منظورم اين نيست که استفاده نکرد. اتفاقا استفاده کرد و عده ای هم کشته شدند. اما خشونتی که بعدا در خود اين رژيم ديديم، که برای بقای خودش استفاده می کند و حاضر به خون ريزی است، اصلا قابل مقايسه با سلوک شاه نبود.
اگر شاه میماند، جايگاه ايران از نظر وضعيت اقتصادی درمنطقه و جهان چگونه بود؟
عباس ميلانی : اين سئوال به نظر من، سوال بسيار مهمی است و من تلاش بسياری کردم که ببينم راهی برای پاسخ دادن دقيق به اين سوال، آن هم به دور از حدس و گمان وجود دارد يا نه. دراين ارتباط، با همکارانم در استنفورد صحبت کردم که آيا می توان مدلی تهيه کرد که با استفاده از آن متوجه شد که اگر انقلاب روی نمی داد، اقتصاد ايران در چه حالی بود؟ همه کسانی که من با آنها مشاوره کردم، متفق القول بودند که ممکن است از لحاظ اقتصادی و استفاده از رياضيات در اقتصاد، بتوان فرمولی تهيه کرد، اما تقريبا غيرممکن است که بتوان تمام آن مولفه ها را ايجاد کرد. همه توصيه می کردند که بهترين راه اين است که اقتصاد يا اقتصادهايی همطراز اقتصاد ايران در سال ۱۹۷۷ بيابيم و آنها را با ايران امروز مقايسه کنيم. اين به نظر من، کاری انجام شدنی است. ايران از نظر تمام شاخص ها در سال ۱۹۷۷ قايل قياس با ترکيه و کره جنوبی بود و به رغم آنکه تا اندازه ای از تايوان عقب تر بود، اما باز هم می توان آنها را با هم مقايسه کرد. البته ايران از ترکيه در بسياری از جهات جلوتر بود. حالا وضع اين سه کشور را ببينيد و وضع ايران را هم نگاه کنيد. البته ايران تفاوت مهمی با آن کشورها دارد که محاسبه آن سخت است. يکی جنگ با عراق است و ديگری درآمد نفت. در مورد جنگ عراق و ايران، بدون شک، در دو سال نخست، گناهش بر عهده صدام حسين بود، اما در مورد شش سال ديگر، بايد گناه ادامه جنگ را بر عهده جمهوری اسلامی گذاشت که با پافشاری آيت الله خمينی و اطرافيانش برای ادامه جنگ، مخارج بسياری را به ايران تحميل کرد. به نظر من، بهايی که اين انقلاب برای ايران داشت، بسيار بسيار عظيم است. علاوه بر آنچه که در اين مقايسه به آن اشاره کردم، راه ديگری را می توان پيمود و آن بررسی فرار مغزها از ايران در تمام اين ۲۹ سال است. اگر نتيجه موقعيت های اقتصادی از دست رفته، گروگانگيری، شش سال آخر جنگ، سياست های اتمی اين رژيم و فرصت های از دست رفته برای احقاق حقوق ايران در دريای خزر را در کنار هم بگذاريم، بهايی که ايران در کل پرداخته، شگفت انگيز و دارای ابعاد جديدی است.
وضعيت آزادی بيان، انديشه و سياسی در زمان شاه نسبت به جمهوری اسلامی چگونه بود؟
ميلانی : مسئله ای که در مورد آزادی مطرح شد، مهم است. تفاوت اساسی که بين دوره شاه و امروز وجود دارد، اين است که در دوره شاه، آزادی های فرهنگی، آزادی های زندگی خصوصی و حتی تا حدی آزادی هنری، به استثنای زمانی که وارد سياست می شد، که شرط بسيار بد و استبدادی بود، وجود داشت و شما می توانستيد در عرصه هنر، مدرن ترين کارها را در ايران عرضه کنيد و مدرن ترين تئاترها را در ايران به نمايش بگذاريد. همچنين بهترين فيلم ها در ايران نشان داده می شد. کسی به زندگی خصوصی افراد کاری نداشت. کسی به مذهب ديگران کاری نداشت. بهايی ها بر اساس حقی که داشتند، می توانستند آزادانه زندگی کنند. ۱۵۰ هزار يهودی آزادانه درايران زندگی می کردند و در بنای کشوری که بيش از ۲ هزار سال در آن زندگی می کردند، مشارکت داشتند. خب، کسی در آن هنگام، قدر اين آزادی ها را نمی دانست. قدر آنها را زمانی دانستيم که آنها را از ما گرفتند. در دوران شاه، اگر دو نفر با هم راه می رفتند، تنها امکانی که وجود داشت که جلوشان را بگيرند، اين بود که پليس فکر کند اينها دارند کار سياسی می کنند. در غير اين صورت، هيچ کس با شما کاری نداشت. کسی با شما و کاری که در خانه تان انجام می داديد، کاری نداشت. از دست رفتن آزادی در زندگی خصوصی که به اندازه زندگی سياسی مهم است، فصلی بسيار مهم از اين انقلاب به شمار می رود، ولی در دوران شاه، اين گونه نگاه نمی شد چون اپوزيسيون اين تفکر را پيش می برد که تنها آزادی مهم، آزادی سياسی است و اگر نتوان عليه شاه بد گفت، پس جامعه يکسره سياه و استبدادی است و تا زمانی که اين آزادی به دست نيايد، ما حاضر به ارزيابی مجدد در سياست هايمان نيستيم. در عين حال، مبارزه با امپرياليسم روی ديگر همين مبارزه است و اين دو، عوامل تعيين کننده هستند. طرفداران اين موضوع غافل از آن بودند که ساير آزادی ها محلی از اعراب دارند. اين تجربه طالبان بود که به من آموخت که اگر دولتی مستقل، اما مستبد باشد، برای کشور خود چيزی جز نکبت، ارزانی نخواهد داشت. استقلال صد درصد طالبان به نفع افغانستان نبود.
نقش نيروهای خارجی در تحولات ايران چه بود؟ آيا سرنگونی شاه نتيجه سوء استفاده غربی ها از ناآگاهی مردم بود؟ فکر نمی کنيد که غرب عامل سقوط شاه از قدرت شد، زيرا ۳۰ سال پيش بهای نفت را بالا برد؟
ميلانی : برای من شکی نيست که بر اساس اسنادی که از سفارت خانه ها و يا وزارت امور خارجه دو کشور آمريکا و انگليس منتشر شده است، از حدود سپتامبر ۱۹۷۸ ، يعنی چهار ماه قبل از انقلاب، آنها تصميم گرفتند که شاه ديگر ماندنی نيست و نمی توان او را در قدرت نگه داشت و در فکر اين بودند که توافقی با اپوزيسيون پيدا کنند و اپوزيسيونی را بيابند که جای شاه را بگيرد. مسئله آنها اين بود که دولتی بر سر کار بيايد که تماميت ارضی ايران را حفظ کند، نفت را به غرب بفروشد و جلو نفوذ شوروی را بگيرد.
در نامه ای که متن کامل آن درهيچ جا منتشر نشده، آيت الله خمينی در نامه ای که در ژانويه ۱۹۷۹ ، يک ماه و چند روز پيش از انقلاب به جيمی کارتر رييس جمهوری وقت آمريکا نوشته است، می گويد شما اينها را می خواهيد، ما می توانيم اينها را برای شما تامين کنيم. در همين زمان، در داخل ايران هم سفارت آمريکا نامه ای به وزارت امور خارجه آن کشور ارسال کرد و در آن نوشت آن روحانيانی که شاه آنها را ارتجاع سياه معرفی می کند، اين طور نيستند و می توانند يک وجه دموکراتيک داشته باشند. يک دليل قضيه اين بود که سفارت آمريکا در آن زمان با امثال مهدی بازرگان درايران در تماس بود. سفارت آمريکا فکر می کرد که می توان با تيپ مهدی بازرگان صحبت کرد، غافل از اينکه اگر مذهبی ها به قدرت برسند، از تيپ آقای بازرگان نخواهند بود. پس خارجی ها، بدون شک نقش داشتند، ولی عوامل اصلی تحولات داخل ايران، شخصيت خود شاه و فقدان نهادهای سياسی آلترناتيو بودند. من در غربی ها اين توان را نمی بينم که آنها بتوانند تحولات ۲۰ سال بعد را پيش بينی کنند. تئوری توطئه، نتيجه وارونه منجی طلبی است که در جامعه ايران وجود داشته است. تئوری توطئه توسط مردم يا ملتی مورد توجه قرار می گيرد، که بسيار تحقير و ضعيف شده است و فکر می کند که تمام کارها توسط ديگران انجام می شود. به نظر من، اگر شاه در سال ۱۹۷۵ و در اوج قدرت خود به جای راه انداختن حزب رستاخيز، حزب دموکراتيکی راه می انداخت يا ائتلافی از يک جبهه را سر کار می آورد، و يا اگر جبهه ملی به جای اينکه با آيت الله خمينی بيعت کند و پرچمدار حکومت اسلامی شود، مدافع يک نوع حکومت دموکراتيک می شد، و به جای اينکه بر ضد دکتر صديقی و سپس بختيار اقدام کند که می کوشيد راه حل ميانه ای برای ايران پيدا شود، انقلاب ايران می توانست به گونه ديگری باشد.
چه ارتباطی ميان انقلاب، گروگانگيری در سفارت آمريکا و جنگ با عراق وجود دارد؟ آيا کشورهای غربی بيش از هر کسی از اين ماجراها سود نبردند؟
ميلانی: گروگانگيری تبديل به ابزاری شد که به مدد آن آقای خمينی، قدرت را در دست بگيرند و آقای بازرگان و همراهانش را کنار بگذارند. وقتی که دانشجويان اقدام به گروگانگيری کردند، در فاصله کوتاهی، معلوم نبود که آيت الله خمينی چه کار خواهد کرد. سپس او تصميم گرفت از اين موضوع برای خارج کردن مهدی بازرگان و ليبرال ها از صحنه استفاده کند تا روحانيون قدرت را قبضه کنند. اين خلاف صريح وعده ای بود که آيت الله خمينی درپاريس به مردم ايران داده بود. او گفت که اگر برگردم، به قم خواهم رفت و طلبه خواهم شد و روحانيون هيچ کاری را در ايران قبول نخواهند کرد. اما امروز می بينيم که آنها تمام کارها را در دست گرفته اند و يا به آقازاده ها واگذار کرده اند. يعنی درست خلاف آن چيزی که وعده داده شده بود، تحقق يافت.وقتی که گروگانگيری شد، طبعا زمينه برای جنگ ايران و عراق آماده شد. صدام حسين که ديوانه خونخواری بود، متوجه شد که ايران ضعيف است. به ويژه که پس از کودتای نوژه، نيمی از افسران نيروی هوايی ارتش را به اتهام مشارکت در تلاش برای کودتا بازداشت و ۳۰۰ نفر از آنان را اعدام کرده بودند. بر اين اساس، صدام حسين ديد که ارتش ايران عملا ناتوان است، نيروی هوايی ندارد و دولت ضعيف است. پس تصميم به حمله گرفت و می دانيم که آمريکا، شوروی، چين، اروپا، انگليس و کشورهای منطقه، همه به صدام کمک کردند. دليل اين حمايت چه بود؟ برای اينکه در گروگانگيری به اين نتيجه رسيدند که اين رژيمی نيست که بتواند با آرامش در منطقه زندگی کند و منطقه را به هم خواهد زد.
نقش ژنرال هويزر در تحولات مربوط به سقوط شاه و پيروزی انقلاب تا چه اندازه بود؟
ميلانی: بدون شک، نقش داشت و در تحولات ايران سهيم بود. بدون شک، او به قصد فتنه آمده بود، وگرنه از مسير قانونی اش می آمد. هويزر بدون اينکه به دولت ايران اطلاع دهد، به ايران آمده بود. او حتی بدون اينکه شاه را در جريان بگذارد، چندين بار به ايران آمده بود و اين مرتبه، دو روز پس از آمدنش، شاه متوجه اين موضوع و ديدارهايش با فرماندهان ارتش شد. اما اينها عامل انقلاب نبود. در شرايطی بود که غربی ها به اين نتيجه رسيده بودند که شاه نمی تواند بماند. اگر به دو سال پيش از انقلاب برگرديم و تحولات را مرور کنيم. از شب های شعر در موسسه گوته تا نامه های علی اصغر حاج سيد جوادی و سايرمخالفان، می بينيم که تمام تصميمات شاه از آن هنگام در هر مقطع غلط بوده اند و به انقلاب کمک کرده اند. برای مثال، زمانی که تصميم گرفته که حکومت آموزگار را کنار بگذارد و يک حکومت آشتی ملی را به روی کار بياورد، شريف امامی را آورد که يکی از بدنام ترين سياستمداران آن زمان ايران بود و به آقای پنج درصد شهرت داشت. نمی خواهم بگويم که آيا از هر قرارداد پنج درصد می گرفت يا نه، او به اين خاطر شهرت داشت. آزمون يکی از بدنام ترين وزيران آن زمان بود، سخنگوی دولت آشتی ملی بود. از اين ملغمه، آشتی ملی در نمی آمد. تمام سعی شريف امامی اين بود که ببيند اپوزيسيون چه می خواهد و قبل از آنکه درخواست کند، به آنها بدهد. همان کاری که ۱۸ سال پيش، وقتی در سال ۱۹۶۱ نخست وزير شد، انجام داد و آن مرتبه هم با شکست مواجه شد. اما شاه فکر کرد که او می تواند اوضاع را درست کند و نجات دهد. بعد شاه تصميم گرفت که حکومت نظامی بياورد که قلدری کند. ازهاری را آورد که همان روز اول مضحکه شد. او که قرار بود حکومت نظامی تشکيل دهد، گفت که بايد از مجلس رای اعتماد بگيرد. اما حکومت نظامی که نبايد از مجلس رای اعتماد بگيرد، چون همه قوانين در زمان حکومت نظامی معلق است. پس از اينها، وقتی که شاه تصميم گرفت جبهه ملی را بياورد، غلامحسين صديقی را به دليلی که هنوز هم مشخص نيست، کنار گذاشت و سراغ بختيار رفت. در اينجا مقصر جبهه ملی بود که به جای آنکه بگذارد آقای صديقی که شخصيت وطن پرستی بود و حاضر شد وجهه خود را فدای مملکت کند، مشهور است که آقای فروهر به او گفت اگر نخست وزيری را بپذيرد، تمام وجاهتی که در ۲۵ سال اخير برای خود کسب کرده است، از بين خواهد رفت. جبهه چنين شخصيتی را نابود کرد و نگذاشت که دولتی را تشکيل دهد که مملکت را نجات دهد. به جای آن، شرط اول هر سخنرانی آقای سنجابی، بازگشت آيت الله خمينی بود.
نقش ايران در جنگ سرد از قبل از انقلاب تاکنون چه بوده است؟
ميلانی: جنگ سرد، به گفته بسياری از مورخان در آذربايجان شروع شد و شاه شايد اولين قربانی آن بود. به اين معنا که شاه بر اين گمان غلط بود که خطر اصلی درايران، چپگرايان، کمونيست ها و شوروی و در وهله بعدی، جبهه ملی ايران هستند. او گمان می کرد که دراين نبرد، روحانيون متحد شاه هستند. به همين خاطر، در دوران شاه، برخلاف دوران رضا شاه، او فکر می کرد که روحانيون می توانند جلو نفوذ چپ ها را بگيرند. به همين خاطر می بينيم که تعداد مساجد که به نصف کاهش پيدا کرده بود، از شمار ۲۰۰ در زمان پدرش، به ۵ هزار در آستانه انقلاب رسيد. حتی او در کتاب پاسخی به تاريخ که پس از انقلاب نوشته شد، کر می کند که چپی ها برنده واقعی انقلاب بودند و آنها روحانيون را علم کردند و از آنها استفاده کردند. به گمان من، اين تصور بسيار غلطی بود. آمريکايی ها هم در اين مورد اشتباه کردند.
نظر شما در باره آخرين مصاحبه شاه و بحث کمربند سبز به دور اتحاد شوروی چيست؟
ميلانی: آمريکا از سال ۱۹۷۵ بزرگ ترين پايگاه سيا در خارج آن کشور را در پاکستان ايجاد کرد و يکی از بزرگ ترين کارهايشان، ارسال کتب مذهبی و قرآن به داخل شوروی بود. آنها فکر می کردند که می توانند شوروی را تضعيف کنند که اين کار را هم کردند. در جنگ افغانستان هم به مذهبيون کمک کردند و از آنها هم چيزی درآمد که اکنون می بينيم.
نقش کمونيست ها در پيروزی انقلاب و به قدرت رسيدن مذهبيون چه بود؟
ميلانی: چپ به طور قطع، در آمدن روحانيون به قدرت کمک کرد، زيرا شاه را تضعيف می کرد و پس از آن هم جناحی از چپ، يعنی حزب توده ايران، تصميم گرفت که عامل رژيم جديد شود. يعنی اين حزب تبديل به مدافع هر سياست خشونت بار رژيم شد و آن را تحريک می کرد که بيشتر و بيشتر اعدام کند و تا وقتی که به رغم تمام اين خوش خدمتی ها، رژيم به سراغشان نرفته بود، آنها در سياستشان تغييری ندادند. البته نفوذ فرهنگی حزب توده در ايران در نشريات و انتشارات را بايد يادآور شد. برای مثال، می توان به رحمان هاتفی اشاره کرد که سردبير روزنامه کيهان بود و اگر به تيترهايی که اين روزنامه در جريان انقلاب می زد، نگاهی بيندازيد، ردپای نفوذ توده ای و فکر توده ای را آشکارا می بينيد.
اينها عامل کمکی بودند، اما عامل اصلی پيروزی روحانيون اين بود که در دوره شاه هيچ يک به جز آنان حق فعاليت نداشت و آنان می توانستند فعاليت کنند و به راحتی پول جمع آوری کنند، عضو گيری کنند و کادر آموزش دهند و يک شبکه به غايت پيچيده و چند لايه به وجود آورند.
اين در حالی بود که دست تمام نيروهای ديگر بسته بود و يا اعضايشان در زندان بودند. برای من عجيب است که هيچ کس به اين شبکه روحانيون کاری نداشت. منظورم هم ساواک و هم روشنفکران است که بهايی برای مذهبيون قائل نبودند.
دو حکومت پيش و پس ازانقلاب چه نقاط ضعفی داشته و دارند؟
ميلانی: تفاوت اساسی که ميان رژيم شاه و رژيم بعدی اش وجود داشت، اين بود که رژيم شاه، تجددخواه بود. البته تجددخواهی او و پدرش يک عيب عمده داشت و آن اينکه فکر می کردند با حکومت استبدادی می توان تغييرات لازم را ايجاد کرد. اما گردونه تفکر هر دو آنها تفکر تجدد خواهانه بود. اما گردونه تفکر رژيمی که پس از انقلاب آمد، ارتجاعی است. اگر به قانون اساسی زمان رضا شاه و محمدرضا شاه نگاه کنيم می بينيم که در آن، سلطنت پديده ای است که بايد رای مردم را داشته باشد و هديه ای است که مردم به شاه می دهند و مشروعيت سلطنت، زمانی محقق می شود که در مجلس برگزيده مردم سوگند بخورد و نقشش پذيرفته شود. اما ولايت فقيه، يک مفهوم قرون وسطايی است که مشروعيتش، الهی است و هيچ کس حق تغيير دادن آن را ندارد.
آيا می شد از وقوع انقلاب جلوگيری کرد؟
ميلانی: بله، می شد. اگر شاه در زمانی که در سال ۱۹۷۴ در اوج قدرت خود بود، به جای بستن سيستم و ايجاد حزب رستاخيز، اجازه می داد که حزب سوسيال دموکرات ايجاد و فضا بازتر شود، مسير تحولات بسيار متفاوت می شد.
آيا شاه ترجيح نمی داد به جای اينکه شاه باشد، خلبان بشود؟
ميلانی: سئوال جالبی است. شاه رغبتی به شاه بودن نداشت. او هنگامی که پدرش به تبعيد می رفت، تمايل داشت که با او برود. شاه شخصيتی نبود که بخواهد با ولع حکومت کند. من در کتاب خودم هم نوشته ام که ترجيح او اين بود که کارمند نيمه عاليرتبه ای باشد. شاه حتی اين موضوع را يک بار در جريان بازی بريج با دوستانش گفته بود.
آيا شاه قصد استفاده از ارتش در جريان انقلاب را داشت؟ و نقش فرماندهان ارتش در انقلاب چه بود؟
ميلانی: بر اساس تحقيقات من، شاه دو مرتبه در ديدار با سفيران آمريکا و انگليس گفته بود که می خواهد از ارتش استفاده کند تا نظم برقرار شود. اما آن دو اين موضوع را به صلاح ندانستند و گفتند که دولت های آنان نمی توانند از تصميم به خونريزی حمايت کنند. شاه نيز از تصميم خود برگشت.
البته برخی از اطرافيان شاه او را به انجام اين کار تشويق می کردند. حتی برخی نيز مانند اردشير زاهدی شاه را تشويق کرد که سفارتخانه های آمريکا و انگليس را برای مدتی ببندد که با مخالفت شاه مواجه شد. او حتی با پيشنهاد مطرح کردن بيماری اش با مردم مخالفت کرد که شاه اين کار را نپذيرفت.
آيا ايران در زمان شاه می توانست به يک ابرقدرت تبديل شود. موضوعی که شاه ادعای آن را داشت.
ميلانی: بدون شک، ايران قدرت اين را که قدرت منطقه شود داشت، اما اينکه قدرتی جهانی شود و از آمريکا و اروپا پيشی بگيرد، خيالی بيش نبود. تمام اقتصاد ايران در سال ۱۹۷۹ کمتر از ايالت کاليفرنيا بود. کل بودجه ايران از بودجه يکی از شرکت های چندمليتی آمريکايی کمتر بود. اين تصور شاه شگفت انگيز بود که فکر می کرد ايران می تواند با اينها رقابت کند. اما ايران می توانست قدرت فائقه منطقه شود و شده بود. ايران حتی می توانست يک قدرت اقتصادی مهم در قاره آسيا شود. همان گونه که تايوان، کره جنوبی و ترکيه شده اند. اگر انقلاب نمی شد، سرنوشت ايران کمتر از ترکيه نبود.
به علاوه، بايد ديد که اگر انقلاب می شد و آيت الله خمينی خلف وعده نمی کرد و اجازه می داد انقلاب دموکراتيکی که قرار بود انجام شود، به وقوع بپيوندد، الان ايران در کجا قرار داشت. اين هم سئوالی بسيار قابل تامل است، زيرا بخش اعظم سرمايه داران، روشنفکران، پزشکان و استادانی که از ايران خارج شدند، می خواستند در ايران بمانند و فشار و استبداد مذهبی، سياسی و مالی اين رژيم بود که باعث فرار آنها شد.
آيا شما در کتاب خود در مورد اينکه به شاه وحی می شده و ايشان امام زمان را ديده است، پرداخته ايد؟ به نظر من، اين معما است، نه زندگی هويدا.
ميلانی: هر دو اينها معماست. زندگی همه ما معما است! در اين کتاب در اين مورد صحبت شده است. اما اين وحی ها بيشتر در يک فاصله يک ساله صورت گرفت، زمانی که شاه بين شش تا هفت سال سن داشت. بعد از آن، بيشتر اين صحبت است که به او راهنمايی هايی می شود. به هر حال، تمام اين گونه موارد را در کتاب ذکر کرده ام.
آيا شاه به امام موسی صدر و شيعيان در لبنان کمک می کرد؟
ميلانی: اسناد متعددی در دست است که نشان می دهد شاه به موسی صدر کمک می کرد. شاه می کوشيد با شيعيان لبنان رابطه حسنه ای داشته باشد. عده ای در ميان شيعيان بودند، مانند حزب امل، که به تدريج در مخالفت با شاه جهت گيری کرد. برخی از مخالفان شاه هم نزد امل آموزش ديدند. مثل دکتر چمران که از برکلی آمريکا به لبنان رفت. البته اينها پس از مرگ موسی صدر روی دادند.
قبل از مرگ موسی صدر، رابطه رييس اداره ساواک در لبنان با او تيره شد و اين موضوع موجب تيرگی رابطه شاه با موسی صدر شد.
آيا شاه فقيد در جنگ اعراب و اسراييل به اعراب کمک کرد؟
ميلانی: کمکی که شاه به مصر کرد، اين است که با عبور هواپيماهای شوروی حامل کمک تسليحاتی از آسمان ايران موافقت کرد. البته آقای ميرفندرسکی کار خود در وزارت امور خارجه را در همين ارتباط از دست داد، زيرا برخلاف دستور شاه، اجازه عبور تعداد بيشتری از اين هواپيماها را داده بود و وقتی شاه از اين موضوع مطلع شد، عصبانی شد و او را برکنار کرد.
با توجه به نقش اسدالله اعلم در سرکوبی مخالفان در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، ايا اگر او در سال ۱۳۵۷ زنده بود، می توانست نقش مشابهی باشد؟
ميلانی: گمان نمی کنم که او می توانست نقش اساسی داشته باشد. وقتی که خاطرات اعلم را می خوانيم، می بينيم که او مدام در گوش شاه می خواند که در ۱۵ خرداد، ريشه آخونديسم درايران را کنده است. شايد همين حرف های باطل است که به شاه در اين سال ها اين گمان کاذب را داد که آخونديسم مخالفش که در آيت الله خمينی تجسم می يافت، از بين رفته است و آخوندهای باقيمانده، طرفدار سلطنت هستند که اين گمان بسيار بسيار باطلی بود.
ابراهيم يزدی مدعی است که هويدا به دست فرد ناشناسبی در زندان قصر کشته شده است و تيرباران نشد. آيا اين فرد، هادی غفاری بوده است؟
ميلانی: بله، من در کتاب هويدا در اين مورد توضيح داده ام. البته روايتی که من دارم، با سخنان آقای يزدی متفاوت است. آنچه من در کتابم نوشته ام، اين است که هويدا پس ازمحاکمه کشته شد. کشته شدن او هم بدين شکل بود که هويدا را به حياط زندان بردند و در آنجا يک روحانی که بعدا چند نفر برايم نامه نوشتند و يا تلفن زدند که سند در اختيار دارند و يا آنکه خودشان شاهد بوده اند، که هادی غفاری که در دادگاه هويدا حاضر بود، تيری به گردن او شليک می کند برای اينکه او با زجر و درد بميرد. هويدا هم با عجز و لابه می خواهد که تير خلاص به او بزنند تا زودتر از اين درد و رنج راحت شود.
بر اساس اسناد پزشکی قانونی که من درکتابم آورده ام، دقيقا ثابت می شود که هويدا به دليل تيرباران کشته نشد و بر اثر شليک تير به گردن و سر کشته شد.
آیا برای نوشتن اين کتاب با خانواده پهلوی مشورت کرديد و يا از آنان اجازه گرفتيد؟
ميلانی: نيازی به اجازه خانواده سلطنتی برای نوشتن اين کتاب نداشتم. من سعی کردم با خانواده سلطنتی تماس بگيرم. چند بار تلاش کردم با ملکه و خواهر شاه مصاحبه کنم. هر دو قبول کردند و بعد به دلايلی که خودشان دارند، امتناع کردند. همچنين با ابرخی ديگر از افراد خانواده سلطنتی مانند آقای پهلبد صحبت کردم. با دو محافظ شاه و ملکه که ۲۵ سال از جان آنان محافظت کردند و سرهنگ بودند، مصاحبه مفصلی داشتم.
کتاب زندگی محمد رضا شاه پهلوی چه زمانی چاپ می شود و بهای آن چقدر است؟
ميلانی: بهای کتاب در دست من نيست و در دست ناشر است. حدود ۳۰۰ صفحه اين کتاب تمام شده است و حدود ۱۰۰ صفحه آن مانده است. اميدوارم که اين مقدار را نيز تا شب عيد سال نو خودمان تحويل ناشر بدهم. البته تلاش می کنم متن فارسی آن پيش از انتشار متن انگليسی منتشر شود تا به سرنوشت کتاب هويدا که متن انگليسی اش پيش از متن فارسی منتشر شد و سارقان کتاب آن را ترجمه کردند، دچار نشود.
برگرفته ار سايت «راديو فردا»:
http://www.radiofarda.com/Comments.aspx?forumId=17521
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |