26 بهمن 1386 ـ 15 فوريه 2008 پيوند به بخش دوم: افغانستان |
ریشههای تاریخی بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه
بخش نخست - ریشههای بنیادگرایی اسلامی در پاکستان
نوشتهء: پیمان (فرزندی از ایرانزمین)
به نام خداوند جان و خرد
امروزه مهمترین مانع برقراری آزادی و دموکراسی در کشورهای اسلامی، و به خصوص خاورمیانه، بنیادگرایی اسلامی است. باید گفت که برای پیروزی بر این پدیده شوم تنها سرکوب نظامی یا رونق اقتصادی کافی نیست بلکه برای درمان این درد مزمنی که در 400 سال گذشته این منطقه زرخیز را دربند نموده باید به ریشه های آن، به خصوص ریشه های تاریخی آن پرداخت. متأسفانه دانشمندان علوم انسانی در کشورهای اسلامی در این باره کمتر توجه نموده و به فرعیات بیشتر پرداختهاند. جمعی اسلام را به عنوان مقصر درجه یکم معرفی نموده و میگویند که باید این دین از بیخ و بن نابود شود و جمعی دیگر همه بدبختی ها را به گردن غربیها، به خصوص آمریکا، میاندازند و میگویند تا روزی که اینها نیامده بودند همه چیز خوب بود و اینها بنیادگرایان را علم کردند.
اما آشکار است که برای پيدايش هر پدیده ای لازم است تا عوامل گوناگونی موجود باشند. در عين حال، یک پدیده یک شبه رخ نمیدهد و باید برای رخ دادن آن و ریشه کردنش زمانی به نسبت زیاد بگذرد. با توجه به اين نکات، قصد نویسنده آن است که در یک سلسله نوشتار به ریشههای تاریخی این پدیده شوم در تک تک کشورهای خاورمیانه بپردازد. و با توجه به اینکه کشور پاکستان نخستین پایگاه بنیادگرایان اسلامی در جهان شمرده میشود، بخش نخست نوشتار حاضر به پاکستان اختصاص يافته است.
1-1- مقدمهای بر تاریخ پاکستان تا ظهور اقبال لاهوری
سرزمینی که امروزه پاکستان خواندهمیشود از نظر جغرافیایی شامل بخشی از فلات ایران و شبهقاره هند میباشد و این سبب شده که از نظر ریشههای فرهنگی شباهتهای بسیاری به ایران و هندوستان داشتهباشد. در طول تاریخ زمانیکه پادشاهان ایرانی قدرت داشتند این بخش جزیی از شاهنشاهی ایران (مانند هخامنشیان) بود و در غیراینصورت اگر دولتی نیرومند در هندوستان وجود داشت (مانند گوپتاها) این سرزمین زیر فرمان هند بود. این سرزمین تا زمان حمله سلطان محمود غزنوی به هند هیچگونه مشکلی از نظر مذهبی نداشت. مسلمانانی که از زمان خلافت ولیدبنعبدالملک در سند مستقر شدهبودند، خونریزی نکرده و با آرامش با مردم محلی کنار آمدهبودند. اما زمانی که محمود غزنوی به بهانه نبرد با کافران (در حقیقت چپاول معابد هندیان) بارها به هند لشکر کشید، رویه عوض شد. مردمان هندی بهخصوص چیتورها و راجپوتها دارای دشمنی عمیقی با مسلمانها شدند. از سویی دیگر، چپاولگران مسلمان همچون محمود و مسعود غزنوی، علاالدین و شهابالدین غوری نیز با دیدن بیدفاع بودن هند بارها به این کشور یورش برده و آنرا چپاول نمودند. در این میان سرزمینهای سند و پنجاب به دلیل نزدیکبودنشان با ایران و خراسان بزرگ از یکسو و همچنین حاصلخیزی آنها به دلیل رودخانههای پرآب و خاک حاصلخیز مرکز استقرار مسلمانان مهاجم شدند. باید به این نکته اشاره نمود که علیرغم تمام این مسایل مراکز علمی و فرهنگی بزرگی چون لاهور و مولتان بهوجودآمدند و بهخصوص زمانی که پادشاهان ضعیفتر غزنوی به لاهور رفتند و آنجا را مرکز حکومت خود قراردادند این منطقه به یک شکوفایی علمی و فرهنگی رسید. با قدرتگیری مغول کبیر به رهبری بابر در هندوستان و ارتباط فرهنگی گسترده آن با ایران یک شکوفایی فرهنگی و اقتصادی در این سرزمین رخ داد، بهگونهای که شهر لاهور به عنوان یکی از مراکز مهم امپراتوری هند مطرح شد.
اما زمانی که انگلستان بر هند مسلط شد، اوضاع فرق کرد. متجاوزان انگلیسی که ایران را با کمک روسیه تزاری در زمان سلسله نالایق و وطنفروش قاجار ضعیف نمودند، ضمن جداکردن افغانستان از ایران بخشهای پشتوننشینی را از افغانستان تازهتاسیس جداکرده و به پیشاور ملحق نمودند (همان قصه خط دیوورند). از سویی بخش بزرگی از بلوچستان را از ایران جدانموده و به مستعمرات خود در هندوستان اضافهکردند. این مساله ترکیب جمعیتی سرزمینهای سند و پنجاب را بههم زد. مردمی که به شهرنشینی و ضوابط آن خو گرفتهبودند حالا با مردمی طرف میشدند که قبیلهنشینی و بیقانونی جزیی از زندگیشان بود. مردمی خودمختار که فقط با زبان زور حرف میزدند و فقط تابع زور بودند. مردمی که عامل مذهب در زندگی ایلی آنها بسیار پررنگ بود و بهخصوص دشمن خونی شیعیان از زمان صفویان تا آن زمان بودند. تا آن زمان هندیان و مسلمانان در این منطقه بهخوبی و صفا باهم زندگی کردهبودند ولی از آن زمان بهبعد بهیکباره با تزریق جمعیت بزرگ قبیلهای مسلمان به این منطقه مناسبات فرق نمود. از سویی با توجه به نفوذی که قبایل سیک در بخشهایی از منطقه سند بهدستآوردهبودند کمکم دشمنیهای مذهبی خود را بروز داد. اشغالگران انگلیسی براساس سیاست قدیمی خود بین مردم اختلافات قومی و مذهبی را شعلهور کرده و به آن دامن میزدند تا با مشکلی که در شورش بزرگ 1863 به آن برخوردهبودند، گرفتار نشوند.
پس از جنگجهانی اول جنبشهای آزادیخواهانه در شرق گسترش یافت که از بارزترین آنها در هندوستان به رهبری بزرگمرد تاریخ بشر مهاتما گاندی بود. اما سرزمین هفتادو دو ملت آبستن حوادث زیادی بود. در این زمان مردی در لاهور مطرح شد که بیآنکه بخواهد، نقشی اساسی در بنیانگزاری بنیادگرایی اسلامی در پاکستان و منطقه بازی کرد: "محمد اقبال لاهوری".
1-2- اقبال لاهوری از شاعری متجدد تا بنیادگرایی مسلمان
محمد اقبال لاهوری آخرین شاعر بزرگ پارسیگوی شبهقاره هند در سال 1873 در شهر سیالکوت به دنیا آمد. او که تحصیلات خود را در انگلستان و آلمان به پایان رساند، از یکسو به پیشرفتهای علمی و فنی غرب (نه فرهنگی و اجتماعی) علاقهمند شد و از سویی دیگر تحتتاثیر جنبشهای ناسیونالیستی شرق نوعی غربستیزی در او بهوجودآمد. اقبال نخست با دیدن عقبماندگی شرقیان بهخصوص کشورهای مسلمانان به ضرورت آموختن علوم جدید پی برد و نخست بهعنوان یک اصلاحطلب و نوگرا در عالم اسلام مطرح شد. از سویی دیگر اقبال که دلبستگی فراوانی به کشورهای شرق بهخصوص ایران داشت، با مشاهده ضعف این کشورها و استثمار آنها توسط غربیان تغییر رویهای داد، به این مفهوم که باید برای مقابله با غربیان دانششان را یاد گرفت. اما بههیچوجه با افکار اجتماعی و فرهنگی غرب چون سکولاریسم، لاییسم، آزادی زنان و جدایی کامل دین از عرصه اجتماعی موافق نبود و این را توطئه غرب جهت بیحمیتی و عقبماندگی مسلمانان میدانست. در اینجا اقبال تز جدیدی را مطرح میکند، باید از غرب وام گرفت اما نه همه چیز را. باید دانش فنی آنها و علوم پایه را فراگرفت برای مبارزه با خود آنها و بیرونکردنشان از کشورهای اسلامی. باید با اشاعه افکار غیردینی در کشورهای اسلامی مبارزه نمود زیرا وسیلهای برای نفوذ غربیان بر کشورهای اسلامی است. این افکار چنان اقبال و شعرهایش را تحتتاثیر قرار داد که زندهیاد جواهرلعلنهرو نخستوزیر فقید هندوستان در اثر گرانسنگش ((نگاهی به تاریخ جهان)) از کجروی اقبال و انحرافش از اصول نخستین وی انتقاد میکند. میتوان گفت ستمهای فراوانی که روسها و بهخصوص انگلیسها در حق ملل صاحبتمدن شرق روا میداشتند (بهخصوص شبهقاره هند) علل اصلی رشد این افکار در این شاعر شیرینسخن بود. همچنین او برای نخستین بار ایده استقلال فرهنگی و اقتصادی را از غرب برای حفظ اصالت شرق بیان کرد. به ابیات زیر توجه فرمایید:
قوت افرنگ نه از چنگ و رباب
نی ز رقص دختران بیحجاب
قوت افرنگ نه از لادینی است
نی فروغش از خط لاتینی است
قوت افرنگ از علم و فن است
از همین آتش چراغش روشن است
به این سه بیت که در کتابهای ادبیات فارسی نظام قدیم آموزش و پرورش در ذهنم مانده توجه کنید. اقبال پیشرفتهای غرب در زمینه آزادی زنان، هنر و جدایی دین از سیاست را به سخره میگیرد. درست کاری که امروز القاعده انجام میدهد. بخش مهمی از سران و افراد رده بالایش در دانشگاههای معتبر اروپا و آمریکا درس خوانده و از این دانش برای مبارزه با دستاوردهای فرهنگی و اجتماعی غرب و بهخصوص دموکراسی استفاده میکنند. کسانی در افغانستان از حجاب اجباری طالبانی دفاع کردند که از دانشگاههای معتبر مدرک گرفتهبودند مانند دکتر کامرانی از دانشگاههای آلمان.
اقبال جنبش سراسری علیه غرب را به مسلمانان توصیه میکند:
از هند و سمرقند و عراق و همدان خیز
از خواب گران، خواب گران خیز
او به غرب دیدی منفی دارد. تمام مشکلات مسلمانان را از آنها میداند، به همین جهت در شعری دیگر میگوید که مسلمان باید خودش خوراک، پوشاک و وسایل خود را تامین کند تا وابسته غرب نباشد. او در این شعر میگوید:
زخم از او نیشتر از او سوزن از او
ما و جوی خون و امید رفو
در این شعر او غربیان عامل همه بدبختیهای جهان اسلام میداند و میگوید که نباید به کمک آنها کوچکترین امیدی داشت. همچنین اقبال در شعرهای خود به قرآن توجهی خاص دارد و بهعبارتی قرآن بهعنوان کتاب مرجع وی در بحث اجتماعی و فرهنگی است. ایشان مرد باسوادی بود، آیا از احکام انسانستیزی که در قرآن آمدهبود خبر نداشت؟ آیا ایشان نمیدانست که بسیاری از این احکام برای حکومت بر همان عرب جاهل کفایت میکند نه برای یک جامعه مدرن امروزی؟ به هر حال این مسایل سبب حصول نتیجه دیگری در اقبال شد: مسلمانان شبهقاره هند باید کشوری مستقل و جدا از هندیان برای خود تشکیل دهند. این تنها نشانه یک چیز است: ایشان همه حسنها را در اسلام میدید و دیگر ادیان و مکاتب را انحرافی میدانست. ایشان مسلمانان را تافتههای جدابافتهای میدانست که بر دیگر مردم جهان برتری دارند.
ملتی را رفت چون آیین ز دست
مثل خاک اجزای او از هم شکست
هستی مسلم ز آیین است و بس
باطن دین نبی این است و بس
آن کتاب زنده قرآن حکیم
حکمت او لایزال است و قدیم
گر تو میخواهی مسلمان زیستن
نیست ممکن جز به قرآن زیستن
از نلاوت بر تو حق دارد کتاب
تو از او کامی که میخواهی بیاب
به این اشعار از کلیات اشعار او، که در کتابهای درسی جمهوری اسلامی به کرات تکرار شده، توجه کنید. درست حرفهایی که بنیادگرایان از قم و تهران تا اسلامآباد و کراچی تا قاهره و رباط میزنند، همین فحوا را دارد. به کتابچهای که نواب صفوی درست کرد و برای همه روحانیون فرستاد اگر نگاه شود شباهتهای زیادی بین اشعار اقبال و اصول موردنظر مجنونی چون نوابصفوی ملاحظه میشود.
اقبال لاهوری شاید اگر امروز را پیشبینی میکرد افکار خود را بهشدت تغییر میداد ولی وقتی در سال 1938 درگذشت میراثی از خود بهجای گذاشت بسیار نکبتبار و مایه ادبار. در آن زمان مسلمانان تندرو با عنوان مولانا و مولوی در سراسر هندوستان بهجای کمک به گاندی برای استقلال هندوستان، بر اثر تحریک انگلستان و بهخصوص افرادی چون محمدعلیجناح از یکسو و بهخصوص تاثیرپذیری فراوان از اشعار اقبال درصدد جنگی مذهبی و جدایی کامل از هند بودند. بهعبارتی محمداقباللاهوری پدر معنوی کشوری به نام پاکستان بود و این کشور براساس افکار وی شکل گرفت. یک مساله بسیار مهم اینکه اساس کشور موردنظر اقبال نه ملیت بلکه تنها و تنها دین اسلام است.
خشت اول چون نهد معمار کج
تا ثریا می رود دیوار کج
1-3- محمدعلی جناح چهره مرموز تاریخ معاصر خاورمیانه
محمد علی جناح در25 دسامبر 1876م در کراچی متولد شد ،پدرش تاجر بود وخواهرش" فاطمه"یکی از مبارزان دوران استقلال پاکستان و هندوستان بود، بعد از گذراندن ابتدایی ودبیرستان در سال 1892 وارد دانشگاه لینکلن شد وبعد از چهار سال تحصیل در رشته حقوق وکیلی توانا شد. سخت کوشی و انضباط فکری او صعودش را به مراکز قدرت آسان کرد اودر سال 1905 به طور رسمی وارد سیاست شد. اما باید تحقیق شود که او با انگلیسیها از کی مرتبط شد؟ چرا نخست دنبال یک خودمختاری از انگلستان برای شبهقاره بود؟ و وقتیکه گاندی نظر استقلال از انگلیس را پیش برد، او به یکباره تز تاسیس دو کشور هندو و مسلمان را مطرح کرد؟ آیا جناح عامل انگلستان بود؟ یا مسلمانی متعصب؟ باید کسانی که به اسناد سری سازمان جاسوسی بریتانیا دسترسی دارند به این سوالها پاسخ دهند، فقط به این نکته باید اشاره کرد که جناح در دورهای که از هند به دلیل اختلاف با گاندی رفت، در لندن اقامت کرد و در این چند سال معلوم نیست که با چه کسانی و چه سازمانهایی مربوط شد. همچنین اینکه او در برابر حزب کنگره هند که مظهر استقلالخواهی مردم شبهقاره بود حزب مسلملیگ را تاسیس کرد. حزبی که در تاریخ معاصر پاکستان مهمترین حامی طالبان و تندروان اسلامی و القاعده بودهاست. باید پژوهشگرانی که در کشورهای غربی زندگی میکنند، با توجه به امکاناتی که در اختیارشان است، دنبال ریشههای این کارهای جناح باشند.
نویسنده نمیتواند باور کند که شخصی با پوشیدن بهترین لباسهای غربی و تراشیدن سهتیغ ریش و همچنین همنشینی با مسیحیان نجس انگلیسی و این بتپرستان ملعون هندی عاشق سینهچاک اسلام شود! از زمانی که گاندی این بزرگمرد تاریخ وارد هند شد، جناح بسیار با او کج تابید و همواره علیه او عمل میکرد. آیا این رفتار از کسی که در ظاهر دشمن اشغالگران انگلیسی است، عجیب نیست؟ علیرغم حملاتی که مسلمانان در زمان غزنویان و غوریان به هندوستان بردهبودند، مردم این سرزمین با مسلمانان همزیستی مسالمتآمیزی داشتند. همچنین در این زمان بزرگترین اجتماع مسلمانان از نظر جمعیتی در دنیای آنروز در شبهقاره هند وجودداشت. اینکه این مردمی که بیش از 1000 سال باهم عجین شدهاند را از هم جداکردن چه معنی میتواند داشتهباشد؟ همه بر این نظر متفقند که انگلیسیها همواره دوست داشتند که بین فرقههای مذهبی در هندوستان جنگ و اختلاف برقرار باشد تا به چپاول خود ادامهدهند. آیا این میتواند نشانهای از پیوند جناح با سازمان جاسوسی و امپریالیستی بریتانیای کبیر باشد؟
جناح از مدتها قبل با اقبال لاهوری راجع به تاسیس پاکستان یعنی کشور مستقل مسلمانان صحبت کرده و به نتایجی رسیدهبودند. جناح از سال 1940 بعد از پشت سر نهادن مرحله زمینهسازی افکار عمومی در این راستا بهطورعلنی وارد مرحله رویارویی استدلالی با مخالفان بر سر این مساله شد. مخالفان مانند نهرو خواستار این بودند که یک حکومت دموکرات بر هندوستان حکومت کند و گاندی هم موافق این امر بود تا مبادا هندوستان تجزیه شود و حکومت های مختلف در آن به قدرت برسند اما جناح آرزوی حکومت مستقل اسلامی را داشت. سرانجام جناح لزوم تشکیل پاکستان را در 1940 در سخنرانی معروف خود تدویننمود و درست همان افکار اقباللاهوری را سرلوحه این کشور جدید قرارداد.
به هر حال مرحوم گاندی سعی میکرد با مسالمت و با آرامش بین هندوان و مسلمانان مصالحه برقرار کند و یکپارچگی مردم شبهقاره حفظ کند ولی جناح همواره سعی بر خنثیکردن این تلاشها را داشت. گاندی حتی در روزهای آخری که به استقلال هند نزدیک میشدند به جناح پیشنهاد کرد که او نخستوزیر شود و کابینه خود را از میان هندوان و مسلمانان به صورتی که صلاح میداند انتخاب کند. اما سرانجام اتفاقی که نباید میافتاد رخ داد: یک جنگ بزرگ مذهبی و کشتاری عظیم بین مسلمانان و هندوان. دیگر در این زمان گاندی نتوانست از جدایی جلوگیری کند و با استقلال مسلمانان موافقت کرد. سیاست انگلستان در اینجا بسیار جالب است. در ظاهر کنار نشسته و حاضر به پذیرش حق مردم شبهقاره شدهاست و از سوییدیگر با شبکه گستردهای که در میان آخوندهای هندو، مسلمان و سیک دارد میخواهد در کار گاندی اخلال ایجاد کند. از سویی از توافق هندوان و مسلمانان استقبال میکند ولی وضعیت کشمیر را بین دو کشور جدید مبهم میگذارد. در اینجا سوال مهمی مطرح میشود. آیا انگلستان قصد داشت که تنها از تبدیل هندوستان به قدرتی جهانی جلوگیری کند؟ یا قصد این بود که کشور جدید مسلمان به عنوان استخوان لای زخم در منطقه بماند تا دوباره سبب بازشدن پای انگلستان به منطقه شود؟ اما سوال مهمتر آیا جناح این مسایل را پیشبینی نمیکرد؟ آیا آدم دنیادیده و باسوادی که بهخوبی میتوانست کارهای خود را پیش ببرد، نمیفهمید که با کار خود به مسلمانان هند نهتنها خدمت نمیکند که باعث بدبختی آنها میشود؟
بهنظر نویسنده باید پژوهشی جامع در زندگی محمدعلیجناح صورت گیرد و زوایای تاریک و مبهم زندگی این سیاستمدار مرموز خاورمیانه موردبررسی قرارگیرد.
1-4- تشکیل پاکستان و اساس آن
براساس توافق هندیان و مسلمانان که به تایید "مونتباتن" نایبالسلطنه انگلیسی هند رسیدهبود، کشور جدید مسلمانان دارای دو بخش مجزا بود، بخش غربی شامل مناطق پنجاب، سند، بلوچستان، پیشاور و مناطق هممرز با افغانستان شامل دو منطقه سرحد و وزیرستان موسوم به پاکستانغربی و بخش شرقی شامل سرزمین بنگال موسوم به پاکستانشرقی. براساس این توافق بخش بزرگ هندوان از این سرزمینها به داخل سرزمین جمهوری هندوستان رفتند و مسلمانان زیادی نیز خانه و کاشانه خود را در هند ترک کرده و بهسوی این بهشت موعودی که جناح و اقبال به آنها وعدهدادهبودند، روان شدند. مردمی که سالها با آرامش و دوستی باهم زیستهبودند بهخاطر تنگنظریهای مذهبی باید نهتنها از هم جدا میشدند بلکه باید در برابر هم نیز به زودی صفآرایی میکردند.
اما نام این کشور پاکستان انتخاب شد. انتخاب این نام توسط جناح و یارانش تنها یک مفهوم داشت: "ما مسلمانان پاک بوده و بندگان برگزیده خداییم، پس باید از شما هنود کافر و نجس خود را جدا کنیم؟!" بهعبارتی باید گفت بنیادگرایی اسلامی از همان روز نخست کشور پاکستان دربرگرفت و تحولات باعث بیشترشدن نقش و قدرت آن در پاکستان بهمرور زمان شد.
اما از روز یکم تشکیل پاکستان در سال 1947 مشکل آغاز شد، زیرا برگزیدگانخدا! که در این سرزمین مستقر شدهبودند از جنسهای گوناگون و با عقاید گوناگون و فرهنگهای کامل متفاوت بودند. اگر در میان مردم سند و پنجاب شهرنشینی، تحصیل و فرهنگدوستی رواجی داشت، دربرابر آن در بلوچستان و مناطق قبیلهنشین هممرز با افغانستان بیقانونی و گردنکشی و ملوکالطوایفی و اشتباه بسیار عظیم جناح عدممهار این قبایل در همان روزهای نخستین بود. ازسوییدیگر مردم مسلمان زیادی از شهرهای دیگر هند مانند بیجاپور و گلکندا وارد کشور جدید شدهبودند و بهنوعی غریبه حساب میشدند. اکثریت سنی و اقلیت نیرومند شیعه نیز باهم صفایی نداشتند. از همه بدتر هندوانی که این کشور مسلمان را ترک کردهبودند قبل از ترک آن به بسیاری از تاسیسات صنعتی، کشاورزی و ترابری آسیب بسیار زدهبودند. تازه اینها مشکلات پاکستانغربی بود و پاکستانشرقی و مردم بنگال حکایت دیگری داشتند. مردمی که همواره شکوه میکردند که تمام امکانات در غرب قرار دارد و دولت بین دو بخش اصلی پاکستان تبعیض برقرارمیکند. اگر فردی اندکی بصیرت داشت میفهمید که پیوند بین ایندو بخش دیر یا زود خواهد گسست و سرانجام این اتفاق در 1971 و پس از شکست بزرگ پاکستان از هندوستان رخ داد. در حقیقت سرزمینی با تنوع فراوان قومی و فرهنگی تشکیل شدهبود که اجزای مختلف آن از روز نخست باهم مشکل داشتند، پس تنها برای جلوگیری از فروپاشی این سرزمین باید جنبه مذهبی در میان مردم آن تقویت میشد و به همینجهت جناح از روز نخست بنیادگرایی اسلامی را بهشدت پر و بال داد. اما مساله بسیارمهمی که این روند را تشدید کرد، آغاز نبرد با هندوستان بر سر کشمیر بود.
1-5- مساله کشمیر و تبدیل بنیادگرایی اسلامی به عنوان عاملی برای نبرد با هند
تازمانیکه گاندی بزرگ زنده بود، مسالهای بین هند و پاکستان وجود نداشت. این بزرگمرد تاریخ پس از جدایی این کشور سعی زیادی کرد که از تنشها بین هندوان و مسلمانان کاسته و دوستی و صلح را بهجای دشمنی بنشاند ولی گلولههایی که از درون تپانچه هندویی متعصب شلیک شد نهتنها گاندی که آرامش را از درون شبهقاره با خود برد. همچنین از همان روز نخست انگلیسیها یک مشکل لاینحل بهجا گذاشتهبودند: مساله کشمیر.
سرزمین زیبا و حاصلخیز کشمیر یکی از مناطق استراتژیک شبهقاره هند از قدیم بود و با وجود اینکه بخش بزرگ مردم آن مسلمان بودند، حاضر به اتحاد با کشور نوین پاکستان نشدهبودند و جالب این است که بخش بزرگ آنها هندوستان را به پاکستان ترجیح میدادند. اما جناح به این سادگی دستبردار قضیه نبود. ازسویی اگر ارتش پاکستان به زور وارد کشمیر میشد، این کشور اسلامپناه! موردتمسخر قرارمیگرفت که همان آغاز کار با مسلمانان وارد جنگ شده و کشورهای اسلامی از وی حمایت نمیکردند. همچنین به عنوان متجاوز مطرح میشد و دست هندیان برای برخورد با وی باز میشد، ضمناینکه تنفر زیادی در میان مردم کشمیر از خود ایجاد میکرد. دراینجا جناح برای نخستینبار به منطقه قبایلی پاکستان چشم دوخت. مردم سرکشی که تعصب مذهبی و نادانی فراوانشان بهراحتی به فرصتطلبان امکان میداد که آنها را به هر سو که میخواهند هدایت کنند. از اینجا بهبعد بود که نقش پشتونهای اینسوی خط دیوورند در پاکستان بهشدت تقویت شد. به دستور جناح به این جنگجویان لباس قبایل محلی کشمیر پوشاندهشد و بین آنها میزان زیادی جنگافزار توزیع شد. نقشه این بود که اینها به نام قبایل اسلامپناه! کشمیری به نفع پاکستان طغیان کنند، سپس نیروهای پاکستان به دفاع از مردم مسلمان و بیگناه کشمیر در برابر هندیان کافر و ملحد بتپرست بپردازند!؟ اما نهرو بسیار زرنگ بود و همچنین روسای مسلمانان کشمیر از هندوستان به سرعت کمک خواستند. به دستور پاندیت نهرو ارتش ملی هندوستان به کشمیر روانه شد و شهر زیبای سریناگر پایتخت کشمیر را تسخیر کرد ولی نهرو در این مرحله درحالیکه ارتش هند بر نیروهای پاکستانی برتری داشت و درحال پیشروی بود، مساله را به سازمانملل ارجاع داد و متاسفانه تاکنون این مساله حل نشدهاست.
علیرغم این شکست به دستور جناح نیروهای قبایلی همچنان به نبردهای ایذایی با هند ادامه دادند و این سبب بدبختی زیادی تاکنون در این سرزمین مستعد و حاصلخیز شدهاست و سبب گسترش کشت موادمخدر در این سرزمین شدهاست. اما این مساله پیامدهای زیادی برای پاکستان داشت. مردم بیقانون، متعصب و نادانی که بهراحتی میتوانستند آلتدست هر مغرضی شوند، هماکنون مسلح شدهبودند. ازسویی چون در آن زمان درحال نبردی حیاتی برای پاکستان بودند، جناح نیز بر خلافهای فراوان آنها چشم فروبست و از همان روزها نوعی خودمختاری و بیقانونی را برای این مردم به رسمیت شناخت.
اما یک مساله بسیارمهم این بود که جناح فهمید دیر یا زود دوباره آتش جنگ بین هند و پاکستان زبانه میکشد، پس برای جلوگیری از شکستی مشابه کشمیر دست به یک اشتباه بزرگ دیگر دستزد: گسترش مدارس اسلامی و تشدید احساسات علیه غیرمسلمانان. ایکاش آنروزها آدمهای خردمندی در پاکستان در کنار جناح بودند به او هشدار میدادند که با هر یک از این اشتباهها آینده مردم پاکستان و مردم دیگر در همسایگی این کشور را تباه میکند. ولی حیف که تعصب و تنفر شدید علیه هندوستان چشمها را کور کردهبود.
1-6- لانه زنبوری به نام مناطق قبایلی
سرزمینهایی که امروزه مناطق قبایلی در پاکستان خواندهمیشوند، شامل کلیه سرزمینهای هممرز با کشور افغانستان هستند. همانگونه که در بخشهای گذشته آوردهشد، براساس توافقی بین "امیر حبیب...خان" پادشاه دستنشانده انگلیسیها در افغانستان و نایبالسلطنه انگلیسی هند صورت گرفته، بخشی از مناطق پشتوننشین افغانستان برای مدت 100 سال به مستعمرات انگلستان اضافهشد و مرز جدید که توسط یک مامور انگلیسی موسوم به دیوورند ترسیم شد، سبب جدایی قبایلی از پشتونهای افغانستان از هموطنانشان شد. از همان روز نخستین جدایی این قبایل که با مردمان شبهقاره صفایی نداشتند و هیچگونه سنخیت فرهنگی و اجتماعی با آنها نداشتند برای خود یک کولونی درست نمودند. بهعبارتیکه پیش و پس از تشکیل پاکستان کسی از مردم مناطق دیگر هند و پاکستان را بین خود نمیپذیرفتند و بیشتر با همنژادان افغانی خود در ارتباط بودند. از سویی بهدلیل وضعیت خاص جغرافیایی و توپوگرافی این سرزمین اینجا از دسترس حکام وابسته به دولت جدا بود و چندباری که انگلیسیها با افغانها درگیر شدند، طعم تلخ شکست را از آنها چشیدهبودند.
پس از آغاز کشت موادمخدر در جنوب آسیا در جنوب آسیا این منطقه اهمیتی بیشتر یافت، زیرا تبدیل به یک مرکز تولید و توزیع موادمخدر شد. همچنین بهدلیل اوضاع قبیلهنشینی و بیثباتی در افغانستان این منطقه به یکی از مراکز مهم قاچاق اسلحه نیز تبدیل شد. اما به راستی دولت انگلستان و پس از آن دولت پاکستان اقدامی برای رشد اقتصادی و فرهنگی این مناطق انجامدادند؟ جواب تنها یک کلمه است: خیر.
همانطور که در بخش پیشین گفتهشد محمدعلی جناح بهدلیل جنگ با هندوستان به این قبایل نیاز مبرمی یافت و نه تنها بر اعمال غیرقانونی آنها چشم بست که بهعبارتی نوعی خودمختاری برای این مناطق به رسمیت شناخت. ازسوییدیگر دولت پاکستان نهتنها برای گسترش آموزش و پرورش عرفی در این مناطق کاری نکرد که از گسترش مکاتب و مدارس اسلامی در این مناطق استقبال نمود. منطقه وزیرستان که در دوران مغولکبیر بهخاطر دانش و فضل مردمانش این نام را گرفتهبود، دیگر داشت تبدیل به یک سنگستان میشد. مشکل بسیاربزرگی که در آن روز جناح پیشبینی نکرد این بود که وقتی این مدارس اسلامی در مناطق قبایلی رشد کند، میتواند در آینده مورداستفاده کسانی خارج از پاکستان قرارگیرد و از این مردم ساده و بیسواد جهت منویاتی که حتی بقای پاکستان بهخطر انداخته، استفادهشود. اشتباه دیگر این بود که دولت پاکستان هیچگونه کمکی درباره رشد اقتصادی برای اشتغالزایی و شهرنشینی این قبایل انجامنداد و این مردم تنها کارشان بهطور رسمی شدهبود یا جنگ با کفار یا قاچاق موادمخدر و اسلحه.
سیاست دیگری که نیز میتوان برای این کار جناح درنظر گرفت، اعمالنفوذ در افغانستان بود. بههرحال زمامداران پاکستان میدانستند که باید پس از به اتمامرسیدن 100 سال مندرج در قرارداد خط دیوورند، این مناطق را به افغانستان پس بدهند. مساله دیگری که نیز برای آنها نگرانکننده بود، نفوذی بود که شوروی داشت کمکم در افغانستان بدستمیآورد. بهعبارتی دولت پاکستان میخواست با عامل تعصبمذهبی هدایتشده توسط خودش از این قبایل پشتون استفادهکند.
1-7- مرگ جناح و آغاز مشکلهای جدید تا زمان نخستوزیری بوتو
مرگ محمدعلیجناح در سال 1948 مشکلات پاکستان را فزونی بخشید. دیگر این شخصیت کاریزماتیک وجودنداشت و مردم این کشور دیگر بهاندازه او از جانشینانش حرفشنوی نداشتند. با اینحال چون حزب مسلملیگ تنها حزب مقتدر آن زمان پاکستان بود، چندان معارضی برای در دستگرفتن حکومت نداشت. مشکل اساسی دیگری که پاکستان با آن مواجهشد بهعبارتی توزیع مقامات در بین بخش خاصی از مردم پاکستان بهخصوص اهالی کراچی و پنجاب بود. "لیاقتعلیخان" که جانشین جناح بود همان راه و رسم جناح را باید ادامه میداد ولی چون سعی وی در آرامکردن فضای متشنج کشور بود، این مساله چندان به مزاق جنگسالاران پاکستان خوش نیامد. سرانجام نخستین نشانه از اشتباه بزرگ جناح در پر و بال دادن به قبایل خود را نشانداد و لیاقتعلیخان در سال 1951 توسط یک جوان افغانتبار در سخنرانی حزب مسلملیگ کشتهشد. از همیجا بود که ترور جهت حذف رقبای سیاسی در پاکستان با استفاده از افراد نادان و متعصب و تحریک آنها نهادینهشد.
در این زمان بود که ارتش در پاکستان نقشی مهم یافت. زیرا از یکسو پاسدار کشور در نبرد با هند بود و ازسوییدیگر پس از مرگ محمدعلیجناح در کنار اسلام تنها عاملی بود که پیوستگی پاکستان را تضمینمینمود. کمکم ژنرالهای پاکستانی خود را در عالم سیاست نشاندادند و در سال 1955 یک ژنرال برای نخستینبار به ریاستجمهوری پاکستان رسید.
مشکل دیگر پاکستان بخش شرقی آن یا سرزمین بنگال بود. مردمی با زبان و فرهنگ متفاوت و از همه مهمتر بعد مسافت بین ایندو کشور بود. مشکل مهم این بود که تنها راه دسترسی بین دو بخش پاکستان سرزمین هند بود که در آن زمان دیگر بهخاطر کشمیر دشمن پاکستان شدهبود. مردم پاکستانشرقی از نبود امکانات و سرمایهگذاری و تبعیض گله میکردند. از طرفی در جنگهای دوم و سوم هند و پاکستان این سرزمین مورد تهاجم شدید هندیان قرارگرفت و آسیب زیادی دید. بهعبارتی دیگر روزبهروز به مشکلات دولت پاکستان اضافهمیشد. اقتصاد وضعیت جالبی نداشت و از همه بدتر در بلوچستان پاکستان یک جنبش جداییطلب بهوجودآمدهبود.
در دهه 50 میلادی دولت پاکستان بهخصوص در زمان نخستوزیری "محمدعلی چودری"، که بعدها رییسجمهوری پاکستان شد، از یکسو سعی کرد با پیوند با حکومتهای غربی آمریکا و انگلستان و حکومت پهلوی در ایران و حکومت سکولار ترکیه در قالب پیمان بغداد وضعیت اقتصادی و سیاسی خود را بهبود بخشد. همچنین دولت دست به تقویت شدید ارتش برای حفاظت از این سرزمین در برابر شورشهای جداییطلبانه و نبرد با هند نمود. این مساله سبب شد که طبقه جدیدی از زورمداران در پاکستان تاسیس شود: نظامیان.
از سوییدیگر آموزش شدید اسلامی در پاکستان روزبهروز در این کشور و بهخصوص در میان نظامیان اثر خود را میگذاشت. ابعاد این آموزش دیگر تنها منحصر به نبرد با هند نبود و شامل مبارزه با کمونیستها و چپگرایان نیز میشد، بهخصوص اززمانیکه دولت هند با دولت شوروی روابط صمیمانهای برقرار نمودهبود. این مساله سبب تشکیل و رشد طبقهای از افسران اسلامگرا در ارتش پاکستان شد. این مساله بهخصوص در سالهای بعد در سازمان اطلاعات ارتش پاکستان یا ISI خود را نشان داد.
1-8- ظهور خاندان بوتو در سیاست پاکستان
با تحولاتی که در عرصه سیاسی پاکستان رخ میداد، باید تغییراتی اساسی در نحوه اداره کشور بهوجودمیآمد. نقطه مهم این تحولات جنگ بزرگ سال 1971 بین هند و پاکستان بود. در این نبرد ارتش هند شکست عظیمی به ارتش پاکستان واردکرد، بهگونهایکه تا نزدیک لاهور پیشروی نمود و از همه بدتر بر اثر اهمال (به گفته بعضی خیانت) فرماندهان ارتش پاکستان در بخش شرقی بهخصوص "ژنرال یحییخان" پاکستانشرقی و شهر داکار به تصرف هندیان درآمد. وضعیت پاکستان در این جنگ وخیم شدهبود و حتی برخی از سران هند قصد پیشروی در درون خاک پاکستان و جداکردن بخشهای زیادی از این کشور را داشتند ولی هشدارهای بینالمللی بهخصوص هشدار شدید محمدرضاشاه پهلوی در حمایت از پاکستان هندیان را از پیشرفت بیشتر بازداشت. بااینحال نتایج این جنگ برای پاکستانیها فاجعهبار بود. دیگر مردم بنگال حاضر به اتحاد با پاکستان نبودند و سرانجام در قیامی که در همان سال به رهبری "شیخ مجیبالرحمان" رهبرحزب مسلملیگ بنگال رخ داد، کشور نوین بنگلادش متولدشد. این تجزیه و آثار جنگ داشت پاکستان را بهورطه سقوط میکشاند. دیگر حزب مسلملیگ جوابگوی نیازهای کشور به تنهایی نبود و باید طرحی نو برای کشور پاکستان ریختهمیشد. این طرح نو، ظهور حزب مردم به رهبری مردی بود که شاید محبوبیتش در حالحاضر از محمدعلیجناح در پاکستان نیز بیشتر باشد:"ذوالفقارعلی بوتو".
ذوالفقار علی بوتو یکی از سیاستمداران برجسته و طرفدار تحقق دموکراسی در پاکستان بود. اصل این خاندان از ایالت سند پاکستان بوده و خانوادهاش یکی از زمینداران بزرگ سند بودهاند. پدر وی سر شهنواز بوتو پدر بزرگ بينظير بوتو و از شخصيتهاي برجسته در حزب مسلمليگ بود. ذوالفقار که مردی بسیار خوشفکر بود، پس از فاجعه 1971 فهمید که محمدعلیجناح میراث خوبی برای پاکستانیها نگذاشته و باید سروسامانی به این کشور بیسامان دادهشود. شـعـارهایی که حزب مردم تاسیسشده توسط وی میداد شامل "غذا، سر پناه و لباس براي همه"، اسـلام، دموكراسي و سوسياليسم بود.
برای نخستینبار در سال 1971 انتخاباتی دموکراتیک در پاکستان و بنگلادش برگزار میشد. رای مردم بنگلادش مشخص بود به حساب چه کسی است: رهبر استقلالشان شیخ مجیبالرحمان. اما او نیز مانند پیروز اینسوی انتخابات بهدست نظامیان بهرهبری ژنرال ضیاالرحمان در سال 1974 بهطرز فجیعی کشتهشد. اما در پاکستان، که تنها دیگر صفت بخشغربی پاکستان سابق بود، مردم بیزار از شعارهای حزب مسلملیگ و خسته از جنگ و جدل بهسوی مردی رفتند که در سیمای او یک گاندی پاکستانی میدیدند. مردی که دیگر از جنگ و کشتار و بدبختی صحبت نمیکرد. برنامهاش بازسازی وضعیت وحشتناک اقتصادی و اجتماعی پاکستان از یکسو و نیرومند ساختن کشورش بهگونهای بود که دیگر چنین اتفاق وحشتناکی مشابه شکست 1971 رخندهد. بههمینجهت دست به قماری زد که درنهایت جانش را سر آن برباد داد: دستیابی به بمباتمی.
ازسویی خاندان بوتو دارای پیوندی معنوی و فرهنگی با ایرانزمین بود. نام بوتو که متاثر از تفکرات شیعه در خاندان وی بود، یکی از این نشانهها بود. همسر ذوالفقار "نصرتبیگم" زنی دارای اصالت اصفهانی بود. خاندان بوتو بارها به ایران سفر مینمودند و حتی به زیارت حرم امامرضا در مشهد نیز میرفتند. بوتو بسیار به زبان فارسی علاقهمند بود بهگونهایکه علاوه بر گسترش مجدد این زمان پس از حدود 200 سال در پاکستان، سعیکرد که این زبان را بهعنوان زبان دوم این سرزمین اعلام کند. او همچنین از محمدرضا شاه بهسبب کمکی که به پاکستان مینمود، بسیار سپاسگزار بود.
این زوج از نظر افکار مذهبی برخلاف دیگر رهبران قبلی کشور مردمانی آرام و منطقی بودند، بهگونهایکه نصرتبیگم در سال 1947 و زمانیکه هندیان از پاکستان درحالاخراج بودند در کراچی به کمک آنها شتافت و سعیزیادی در رساندن غذا و امکاناترسانی به این افراد نمود. دید بوتو از اسلام نهتنها دیدی بسیار باز بود که تنها نقش اسلام در دولت وی حفظ همبستگی داخلی بود.
در قضیه روابط خارجی باتوجهبهاینکه دولت آمریکا برخلاف تعهدات خود کوچکترین کمکی به پاکستان در جنگ 1971 ننمود، دولت بوتو سعی به گسترش روابط با کشورهای بلوکشرق بهخصوص چین و غیرمتعهدها نمود. نخست بوتو سعی نمود با آمریکا روابطی خوب داشتهباشد تا از کمک مالی و فنی آن کشور برای بازسازی پاکستان بهرهگیری نماید. اما به گفته حضرت حافظ:
"که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها"
متاسفانه دیگر در پاکستان شرایطی پدیدآمدهبود که دیگر نمیشد فضا را آرام نمود. در افغانستان کمونیستهای طرفدار شوروی به رهبری نخستوزیر "سردار محمدداوودخان" کودتایی آرام صورتدادند و "محمدظاهرشاه" پادشاه دموکراتمنش و طرفدار غرب را سرنگون نمودند. تا آن زمان تنها مشکل با افغانستان قضیه خط دیوورند بود که با نزدیکشدن تدریجی به زمان تخلیه آن مناطق از سوی پاکستان کمکم قضیه حساس شدهبود. اما از آن زمان بهبعد با ظهور شبح کمونیسم در دروازههای پاکستان مسایل موجود بین دو کشور صورتی دیگر یافتهبود. نظامیانی که بوتو سعی داشت آنها را از قدرت دور نگاهدارد، خود را بر او تحمیل مینمودند. زیرا دیگر به بهانه غیرت ملی سر قضیه دیوورند از یکسو و حفظ کشور از دست روسها بوتو نمیتوانست به ارتش کمتوجهی کند و در ادامه میبینیم که چگونه بوتو ناخواسته زمینههای ایجاد طالبان را فراهم آورد.
همچنین بهخصوص پس از آزمایشهای هستهای هند در 1974 که بوتو بهشدت دنبال بمباتم افتاد نهتنها آمریکاییها او را یاری نکردند، بلکه "هنری کیسینجر" وزیرخارجه وقت آمریکا او را تهدید به نابودی نمود. سیر زمان نشان داد که این تهدید نه تهدیدی توخالی بلکه بسیار واقعی بود.
1-1-8- ذوالفقارعلی بوتو، سردار محمدداوودخان و پیریزی طالبان:
نخستینبار "ذوالفقارعلی بوتو" بهعنوان وزیرخارجه پاکستان در می 1963 که ریاست هیات پاکستان را در مذاکرات تهران با افغانستان به عهده داشت، وارد تاثیرگذاری و ایفای نقش خویش در عرصه سیاست افغانستانی پاکستان گردید. مذاکرات مذکور بر سر برقراری مجدد روابط سیاسی میان دوکشور صورت گرفت که دوسال قبل در دوره نخستوزیری "سردار محمدداوودخان" قطع شدهبود. نخستین مذاکره میان او و جانب افغانستان با حضور "محمدرضاپهلوی" شاه ایران آغاز یافت. ذوالفقارعلی بوتو در جریان سخنرانی "سیدقاسم رشتیا" رئیس هیات افغانستان اظهارت او را در مورد توضیح اختلاف دوکشور بر سر منازعه دیوورند چند بار مداخله در امور داخلی پاکستان خواند. بوتو بهیقین میدانست حق با دولت افغانستان است ولی خوب میدانست که درصورت عقبنشینی مورد خشم مردم متعصب در پاکستان قرارمیگیرد و همچنین درصورت جدایی مناطق موردنظر افغانستان از پاکستان این امر میتواند موجب تجزیه پاکستان شود.
همچنین در سال 1971 که به نخستوزیری پاکستان رسیدهبود دیگر بهدلیل شکست بزرگ از هند و جدایی بنگلادش بههیچوجهی افکارعمومی کشور نمیتوانست به جدایش بخشی دیگر از پاکستان رضایت دهد. اما در سال 1974 روابط دو کشور بهشدت بحرانی شد. در این سال نخست داوودخان در نامهای به دبیرکل سازمانملل از پاکستان بهدلیل نقض حقوق پشتونها و بلوچها شکایت نمود. سپس بوتو در جوابی به این نامه داوودخان را بهشدت مسخره نمود و او را به عنوان یک دیکتاتور مدعی دموکراسی معرفی کرد. این دو نامه درحقیقت اعلان جنگ غیررسمی بین دو کشور بود. دولت افغانستان پشتونهای جداافتاده بر اثر خط دیوورند و بلوچهای پاکستان را مسلح کرد و از سویی دیگر پاکستانیها دست به مسلحکردن متعصبان پشتون جنوب افغانستان و بهطورکلی اسلامگرایان ضدکمونیست زدند. اما مهم در اینجا شعار طرفین بود. شورشی که داوود در بلوچستان و پیشاور راهانداخت تنها با شعار حفظ حقوق پشتونها و بلوچها آغاز شد. اما شعار افغانهای موردحمایت پاکستان چیز دیگری بود: "اسلام".
در زمستان سال 1975 چهل نفر از اعضای "نهضتاسلامی افغانستان" در یک پایگاه نظامی ارتش پاکستان تحت آموزشنظامی قرارگرفتند. یکی از رهبران این جریان در آن سال نامی است که برای همه بسیار آشناست: "گلبدین حکمتیار". در تنظیم و سازماندهی این افراد و سپس شورش ناکام مسلحانهشان در داخل افغانستان نقشعمده برعهده والی آن زمان ایالت سرحد شمالغربی در شهر پیشاور که فرد نزدیک و قابلاعتماد به ذوالفقارعلی بوتو و خانوادۀ او محسوب میشد، بود. نام وی باید بهخاطر تمام تاریخنگاران خاورمیانه بماند زیرا این فرد پدر معنوی طالبان بود:"ژنرال نصیرالله بابر".
هرچند شورش جریان اسلامی در تابستان 1975 علیه دولت محمدداوود به ناکامی انجامید، اما پس از آن تغیرات عمدهای در دیدگاه و مناسبات محمدداود با پاکستان و ذوالفقارعلی بوتو بوجود آمد. بهعبارتی شورشی که داوود در پاکستان پشتیبانی کرد به نتیجهای نرسید ولی شورش اسلامگرایان در افغانستان سبب آرامشدن دولت افغانستان شد. ازسوییدیگر اسلامگرایان تندرو برای نخستینبار خود را بهعنوان تنها نیرویی نشاندادند که میتوانند در برابر عمال شوروی، که آن روزها نماینده آن داوودخان بود، بایستند. همچنین بر اثر این قیام و عقبنشینی داوود بذر اسلامگرایی افراطی در جنوب افغانستان بهخصوص بین پشتونها پاشیدهشد. دیگر قضیه از حالت قومی و ملی داشت خارج میشد و جنبه مذهبی آن روزبهروز پررنگتر میشد. لازمبهذکراست که غرب نیز در آن زمان از هر نیرویی که میتوانست دست شوروی را از اقیانوس هند و دریای عمان دور نگهدارد، استقبال مینمود و به هیچوجهی تبعات آنرا موردنظر قرارنمیداد.
مشکل دیگر رشد افکار بنیادگرایانه اسلامی با گسترش مکاتب اسلامی در مناطق قبایلی پاکستان بود. هدف دولت پاکستان در آن مقطع منحرفکردن فکر پشتونها از مسایل قومی و رواج تفکرات اسلامگرایانه بهخاطر جنگ با ملحدان کمونیستی بود که بهزعم بوتو بر افغانستان مسلط شدهبودند. باتوجه بهاینکه کمکم زمزمههایی مبنی بر ورود نیروهای شوروی به افغانستان شنیدهمیشد، نهتنها دولت پاکستان از ترویج بنیادگرایی اسلامی در مناطق قبایلی جلوگیری نمیکرد بلکه از آن حمایت ضمنی به عمل میآورد.
با بهبود روابط در سالهای 1975 بهبعد و سفر بوتو به کابل و داوود به اسلامآباد مساله بهصورتی مناسب بهسوی حلشدن رفت بهصورتیکه در این زمان قراربود که بدون جداشدن مناطق شرق خط دیوورند از پاکستان یک خودمختاری مناسب به پشتونها دادهشود. اما باز دستهایی مرموز نمیخواستند قضیه حل شود، پس دو کودتای نظامی در اسلامآباد و کابل رخ داد و بوتو و داوود قربانی شدند.
1-2-8- کودتای ژنرال ضیاالحق نقطهعطف بنیادگرایی اسلامی پاکستان
بوتو هر که بود، در پاکستان بسیار محبوب بود ولی گویی دهه 70 میلادی، آغاز دگرگونیهای عظیم سیاسی در کل خاورمیانه، برای صاحبان قدرت در آن زمان بسیار نحس بود. شورشی که داوودخان در پاکستان بهپا کردهبود، چندان نتیجه نداد اما سبب تقویت جنبش جداییطلبانه در بلوچستان شد. این مساله بسیار به بوتو ضربه زد، ازسویی بلندپروازی وی در دستیابی به سلاحاتمی از یکسو و همچنین روابطی که با بلوک کمونیست برقرار نمودهبود، سبب بیاعتمادی غربیان به وی شدهبود.
سرانجام در سال 1978 شوکی عظیم به پاکستان واردشد. "ژنرال ضیاالحق" دست به یک کودتای نظامی زد. بوتو دستگیر و با پروندهسازی ضیاالحق به جرمی ناکرده محکوم و علیرغم اعتراضهای فراوان در سال 1979 به دار آویختهشد. مردم پاکستان بهشدت سوگوار شدند اما خانواده وی دو راه جداگانه برگزیدند. پسران وی در افغانستان سازمانی نظامی برای نبرد با ضیاالحق تاسیس کردند ولی دخترش بینظیر با مادرش نصرتبیگم به لندن رفتند تا مبارزات مدنی علیه این ژنرال اسلامگرا را سازمان دهند. اندکی پس از آن نیز در کابل با کودتایی نظامی "نورمحمدترهکی" و "حفیظ... امین" سردار محمدداوودخان را کشتند و سیاست این کشور نیز به تلاطم کشیدهشد.
اما در مورد این کودتا سوال زیاد است. از دیدگاه نویسنده غرب میدانست که شوروی بهزودی وارد افغانستان میشود و بعد سعیمیکند با جداکردن حداقل بلوچستان و اشغال آن به اقیانوس هند دستیابد. به همینجهت باید نظامیان به قدرت میرسیدند تا بتوانند از این امر جلوگیری نمایند، روابط را با غرب مجدد توسعه دهند و مبارزات جهادی را در افغانستان سازمان داده و شوروی را در آنجا زمینگیر کنند. در اینجا به یقین عامل اسلام بسیارمهم است. اما یک سوال مهم از خوانندگان، بهنظر شما این مساله با کمربند سبز اسلامی دور شوروی که دکتر حسین نوابصفوی در روزنامه انقلاباسلامی در سال 1360 مطرح کرد (و جانش را نیز سر این مساله از دستداد) چه ارتباطی میتواند داشتهباشد؟
همانگونه که گفتهشد، یک جرم بزرگ بوتو تلاش به دستیابی به بمباتمی بود که او آن را برای حفظ استقلال پاکستان مهم میدانست. از سویی گویا باید جغرافیای سیاسی خاورمیانه تغییرات اساسی مینمود. در اینجا این سووال پیش میآید که "کودتای ضیاالحق با رویکارآمدن خمینی و صدام از یکسو و ایجاد یک حکومت بنیادگرای شیعه در ایران چه رابطهای میتواند داشتهباشد؟"
1-9- ژنرال ضیاالحق پدر بنیادگرایی اسلامی پاکستان
بعد ازپایان واقعه مسجدسرخ در اسلامآباد در سال 2007، "استفنهادلی" یکی از مشاوران امنیتملی ایالاتمتحده در توصیف این رویداد گفت:"این [واقعه] پدیدهای بود که طی چند دهه شکل گرفته بود." اظهارنظر هادلی یکی از جالبترین توصیفهایی بود که در آن روزها منتشرشد و شاید بهاینخاطر که آمریکاییها نیز به اندازه سایرین در پدیدآمدن چنین جنبشهایی مقصر بودهاند.
سال 1979 آبستن تحولات خوب و بد، آمیخته به هم، درسطح بینالمللی و به خصوص در این ناحیه از جهان بود؛ درحالیکه ایران با انقلاب سعی میکرد به نظام جمهوری دست پیدا کند (متاسفانه چنین نشد و دیکتاتوری اسلامی متولد شد) پاکستان در پی کودتای ژنرال ضیاالحق نیز بهورطه دیکتاتوری سقوط میکرد.
ضیاالحق در حقیقت کسی است که پاکستان را به مهد یکی ازهولناکترین پدیدههای تاریخ معاصر یعنی تشکیل گروههای شبهنظامی اسلامگرای افراطی تبدیل کرد. آن چه امروز در قالب حرکتهای تندرو تهدید مداومی برای انسجام ملی و اجتماعی پاکستان به شمار میرود میراثی است که از دوران این دیکتاتور باقی مانده است.
بهنظر نویسنده اقباللاهوری این تفکر را بنیان گذاشت، محمدعلیجناح شرایط را برای تولد این مساله مهیا کرد و سرانجام ضیاالحق تفکر بنیادگرایی اسلامی در پاکستان را به صورت یک جنبش عظیم درآورد. بدون هیچتردیدی ضیاالحق پدر این جریان مخوف در پاکستان است. پدیدهای که مرزهای این کشور را درنوردیده و بخش مهمی از جهان اسلام را آلوده نمودهاست.
ضیا الحق پس از آن که ذوالفقارعلی بوتو، نخستوزیر پیشین را به اتهام دروغین طرح سوقصد به جان یکی از رقبای سیاسیاش در آوریل 1979 به دار آویخت سعیکرد تا اثرات سیاست بوتو را درعرصه بینالمللی خنثی کند.
همانطورکهگفتهشد بوتو با هدف استقلال بیشتر پاکستان از کشورهای غربی سیاست نزدیکی به کشورهایی مانند چین را در پیشگرفتهبود ولی در مقابل ضیاالحق درست در دورانی که آمریکا در بحبوحه مقابله با پیشروی کمونیسم بهسوی جنوب آسیا به ویژه افغانستان بود، سعیکرد به آمریکا نزدیک شود.
در حالی که بوتو از سیاست اسلامگرایی به عنوان ابزاری برای اتحاد بیشتر نیروهای داخلی پاکستان استفاده کردهبود، ضیاالحق که به ظاهر مسلمان دوآتشه و متعصبی بود از این جریان برای افزایش محبوبیت خود استفاده کرده و آن را به سمت بنیادگرایی و حرکتهای افراطی سوق داد. اما در سال 1980 اتفاقی افتاد که بسیار به این روند دامن زد. ارتش شوروی به افغانستان سرازیر شد و دولت جدیدی در این کشور به رهبری "ببرک کارمل" روی کار آمد. دیگر غول کمونیسم به دروازههای پاکستان رسیدهبود. نخستین کار ضیاالحق سرکوب شدید بلوچها بود، چون آن منطقه به یقین نخستین هدف شوروی در پاکستان بود.
از یکسو بخشی از این تغییرنگرش بر مسایل اسلامی را میتوان نتیجه تغییر سیاستهای آمریکا دانست. سازمان سیا در سال 1979 درگزارشی محرمانه به "جیمی کارتر"، رئیسجمهور وقت ایالاتمتحده، حمایت مخفی از مجاهدین مسلمان را که در افغانستان علیه نیروهای شوروی میجنگیدند به عنوان سیاست جدید در برابر گسترش کمونیسم مطرح کرد. ضیاالحق در راستای حمایت از این سیاست که کمکهای نظامی آمریکا را از او در پی داشت به حمایت و گسترش جنبشهای افراطی و مسلح کردن آنها دست زد و در مدت کوتاهی شمار زیادی از مدارس مذهبی در سراسر پاکستان پدید آمدند که در حقیقت مهد جهادگرانی به شمار میرفتند که در افغانستان میجنگیدند.
به این ترتیب طی سهدهه هزاران مدرسه مذهبی با کمکهای مالی دولتی و خارجی در سراسر پاکستان پدید آمدند که نتیجه همکاری دیکتاتوری نظامی و جنبشهای رادیکال اسلامگرا بودند و هر یک از این مدارس، از جمله مدرسه لال اسلامآباد که رییس وقت آن مولانا محمد عبدالله (پدر مولانا عبدالعزیز و عبدالرشید غازی)، روابط دوستانه و بسیار نزدیکی با ضیاالحق داشت بودجه زیادی از دولت دریافت میکردند. در دوران مبارزه جهادگران علیه کمونیسم، سالانه از هزاران طلبه جدید پاکستانی و غیرپاکستانی در این مدارس ثبتنام میشد که طی چندسال به جهادگرانی تبدیل میشدند که دوشادوش سایرین در افغانستان با شوروی میجنگیدند.
در همین راستا ضیاالحق موفق شد سازمانهای خیریه سعودی را متقاعد کند تا صدها مدرسه آموزش و حفظ قرآن در حاشیه مرز این کشور با افغانستان احداث کنند؛ پایگاهی که اکنون مرکز تروریستها و گروهای شبهنظامی است که منطقه وزیرستان را به آشوب کشاندهاند و به نیروهای طالبان در عملیاتشان در خاک افغانستان کمک میکنند. مردمی که نان و کوچکترین امکانات رفاهی و آموزشی را نداشته و ندارند، مشخص بود که بهراحتی بهدام اینگونه مراکز میافتند.
در آن دوران ضیاالحق برای اولین بار در تاریخ پاکستان حکومت به حمایت مالی از توسعه آموزشهای مذهبی دست زد و حتی پرداخت زکات در طول دوران حکومت ضیاالحق برای تامین هزینه مدارس مذهبی برای شهروندان پاکستانی اجباری شد. این بخش از کمکهای مالی به ویژه در توسعه مدارس دیوبندیها که شاخهای بومی از سنیهای شبهقاره هند هستند، به کار گرفته شد. این شاخه از سنیها که ریشههایشان از مدرسهای مذهبی در هند به همین نام (دیوبندی) میآید پیرو فقه ابوحنیفه هستند و دیدگاههای بسیار نزدیکی به وهابیهای عربستان دارند. امروزه مدارس مذهبی دیوبندیها و بریلویها که شاخه بومی دیگری از سنیهای جنوبآسیا هستند، در کنار مدارس مذهبی اهل حدیث (وهابیها) و حتی شیعیان در سراسر پاکستان پراکنده هستند.
1-1-9- انقلاب بدفرجام ایران و آغاز نبرد شیعه و سنی
اما مساله دیگری که به گسترش مدارس مذهبی تندرو در پاکستان کمک زیادی کرد "انقلاب اسلامی ایران" بود. خمینی آشکارا از صدور انقلاب صحبت میکرد و این برای کشورهای منطقه بسیار خطرناک بود. از سویی اقلیت شیعه پاکستان که تا آنروز آزاری نداشتند به یک تهدید بالقوه تبدیل شدند زیرا پس از سقوط دولت مهندس بازرگان دیگر در سفارتخانهها و کنسولگریهای ایران افرادی وارد شدند که کارشان متشکلکردن شیعیان علیه حکومت کشورهای منطقه و فراهمکردن زمینه برای انقلابی شیعی در این کشورها بود. کشورهایی مانند عربستان سعودی و عراق که در آن زمان از افزایش نفوذ ایران در منطقه بیمناک بودند، بخش قابل توجهی از مازاد درآمدهایشان ازمحل فروش نفت را به پاکستان سرازیر کردند تا در تقویت سازمانهای مذهبی تندرو سنیها در پاکستان سهیم شوند. در نظر آنها پاکستانی با دیدگاههای رادیکال سنی میتوانست عنصر خوبی در مهارکردن تهدید ایران به عنوان حکومتی با ایدئولوژی شیعه باشد.
ازسوییدیگر سازمانهای شبه نظامی سنی مانند سپاه صحابه پاکستان در همین دوران تنها با هدف مبارزه با شیعیان شکل گرفتند وحرکتهای شیعه نیز در پاسخ جنبشهای تندرویی مانند حزب تحریک نفوذ فقه جعفریه را تاسیس کردند.
از طرفی از سال 1980 به بعد رژیم جمهوریاسلامی مستقر در ایران به پشتوانهای مالی و سیاسی برای حرکتهای شیعه تبدیل شده و درمقابل حکومت وقت پاکستان و پشتیبانان سعودیاش که از صدور انقلاب ایران به پاکستان بیم داشتند در مقابل گروههای سنی را تقویت کردند و به این ترتیب به تحرکات تندروی سنی دامن زدند. ایران نیز بهشدت به مدارس شیعه و گسترش آنها یاری میرساند.
زاهد حسین، از نویسندگان والاستریت ژورنال دراینباره میگوید:"درحقیقت پاکستان در این دوران به میدان نبرد بین دولتهای مسلمان عربستانسعودی و ایران تبدیل شده بود که از طریق نمایندگان "پراکسیها" و متحدان خود با یکدیگر مبارزه میکردند."
عباس رشید، محقق و روزنامهنگار برجسته پاکستانی نیز در این باره در کتاباش با عنوان"سیاست و دینامیسم حرکتهای خشونتآمیز تجزیهطلبانه" مینویسد:"در دهه 1980 سازمانهای اطلاعاتی پاکستان و ایران به طور فعال از طریق نمایندگان و متحدانشان درگیر مبارزهای شدند که در خیابانهای شهرهای پاکستان جریان داشت."
مهمترین اتفاقی که آن دوران افتاد کشتهشدن "گنجی" مسوول فرهنگی سفارت ایران در پاکستان بود. او که یک پاسدار بود توسط سپاه صحابه ترور شد و مسوول ترور وی یکی از رهبران وقت تندروی سنی پاکستان به نام "فضلالحق" بود. مساله خیلی جالب بود زیرا مسوول فرهنگی ایرانی با خود نارنجک نیز حمل میکرد! بدون هیچ تردید جمهوریاسلامی نقشههای خطرناکی برای پاکستان داشتهاست ولی باید گفت در اینجا بنیادگرایان سنی خیلی قوی بودند و میدان را از جمهوریاسلامی ربودند.
یکی از کسانی که اطلاعات جالبی درباره دخالتهای حکومت جمهوریاسلامی در پاکستان و افغانستان ارایهکرده یکی از دیپلماتهای قدیمی وزارتخارجه ایران به نام "علیاکبر امیدمهر" است. او که هماکنون با خانوادهاش در غرب پناهنده شدهاست، اطلاعات جالب و درعینحال تاثرآوری از دخالتهای جمهوریاسلامی در پاکستان و افغانستان ارایهنمودهاست.
دستگاه امورخارجه شاهنشاهی بهخوبی میدانست که پاکستان اهمیت زیادی دارد و بههمینجهت ایران دارای چند کنسولگری در پیشاور و لاهور بود که اینها بعد از انقلاب تبدیل به مراکز توطئه شدند. تنها نکته جالبی که باید اینجا اشاره کرد از زمان ریاستجمهوری رفسنجانی ایران با برقراری ارتباط با تندروانی در ارتش و سازمان اطلاعات پاکستان سعی در بدستآوردن بمباتمی نمود. تنها اتفاقی که در این سی سال برای شیعیان پاکستان افتاد کشتار و بدبختی عظیم آنها در این سالها است.
1-2-9- سیاست ضیاالحق در افغانستان
اما ضیاالحق یک هدف دیگر نیز داشت و آن نابودی دولت کمونیست افغانستان به جهت پناهدادن به پسران بوتو بود. ازطرفی این دونکیشوت اسلامی میخواست کاریکند که دولت آینده افغانستان زیرنفوذ پاکستان باشد و بهعبارتی مستعمره این کشور شود.
ضیا نخست سعیکرد که پس از کودتا به راه بوتو و داوود را در قضیه دیوورند ادامه دهد پس در 1979 در سفری به کابل با امین و ترهکی دیدار نمود ولی سیر شرایط بهصورتی دیگر بود. بهعبارتی نبرد بین آمریکا و شوروی بهزودی قرار بود که در افغانستان و پاکستان صورتپذیرد.
سیاست مدرسهها تنها یک وجه سیاست ضدشوروی و در حقیقت افغانستانی ضیاالحق بود. او همچنین دروازه کشور را برای حضور اسلامگرایان عرب و تندرو از سارسر جهان که به بهانه نبرد با کمونیسم کامل باز نمود. این ژنرال بیفکر و بیخرد نفهمید که اینها در این سالها در مناطق قبایلی پایگاه پیدا میکنند و درنهایت پس از پایان جنگ وبال کشورش میشوند. معروفترین افرادی که برای جهاد به شوروی آمدند مردان معروفی بودند "عبد... عظام"، "اسامه بن لادن"، "سلیمان ابوغیث" و "ایمنالظواهری". این افراد به سرعت سازمانی تاسیس کردند که همه ما دیگر خوب آنرا میشناسیم: "القاعده". در این زمان غرب و سازمانهای جاسوسی غرب نیز تنها برای سرکوب روسها به این گروه بهشدت کمک میکردند. با مرگ "عبداللهعظام" رهبر نخست این سازمان در یک بمبگذاری دیگر "اسامهبنلادن" همهکاره شدهبود. او دیگر رهبر ارتشی 20 هزار نفری بود که با بهترین سلاحهای غربی مسلح شدهبود و با روسها میجنگید. متاسفانه تبلیغات مثبتی که در تمام دنیا برای این به اصطلاح مجاهدین صورت میگرفت، پردهای جلوی چشم همه کشید و دیو خونخواری که داشت روزبهروز بزرگتر میشد به سهو و عمد از دید عموم مردم جهان پنهان نگاهداشتهشد. اینها قهرمان جهان اسلام شدهبودند که ارتش عظیم شوروی، نابودگر هیتلر و حاکم یکسوم جهان آنروز را بیچاره کردهبودند. دستگاههای تبلیغاتی غرب نیز با ساخت فیلمهایی چون رمبو (با بازی سیلوستر استالونه) بهشدت به اینکار جنبهای حماسی دادند، بهگونهایکه همه افکار عمومی جهان از این مجاهدان حمایت مینمودند. حتی پس از روی کارآمدن مرحوم دکتر نجیبالله در کشور افغانستان، دولت پاکستان کوچکترین تغییری در سیاستهای خود نداد.
دیگر در سال 1988 ضیاالحق داشت به آرزوی خود که همانا تبدیل به قهرمان اسلام بود، نزدیک میشد. دیگر شوروی درحال فروپاشی بود و قرارشدهبود که تا سال 1989 نیروهایش را از افغانستان بیرون ببرد. اما "میخواست که آسیا بگرداند مرگ آمد و آب از آسیا افکند".
در 1988 هواپیمای ضیاالحق سقوط کرد و این دیوانه در آتشی سوخت که خود بهپا نمودهبود. دیکتاتور بسیار به حفاظت جانش اهمیت میداد ولی نقل شده که با خرابکاری الکترونیکی هواپیمایش سقوط نمودهاست. بههرحال ضیاالحق وقتی مرد، مردم نفسی بهراحتی کشیدند ولی فرزندان معنویش بهجا بودند یعنی بنیادگرایان اسلامی.
درنهایت این وسط، بدبخت مردم پاکستان که هنوز دموکراسی را کامل درک نکرده به دام دیکتاتوری افتادند که کشورشان را بهورطه نابودی کشید. بهعبارتی هر چه بوتو رشته نمود، ضیاالحق پنبه کرد!
1-10- اوضاع پاکستان پس از ضیاالحق تا دوره مشرف
دیکتاتور دیوانه مرده یا کشتهشدهبود ولی هرچه بود مردم پاکستان خوشحال بودند. دوباره نسیم دموکراسی وزیدن گرفت و اینبار نوبت دختر بوتو بود که نقش پدر را بهعهده گیرد. نام او به راستی برازندهاش بود: "بینظیر بوتو". در سال 1988 پس از مرگ قاتل پدر بینظیر به نخستوزیری پاکستان و "غلاماسحاقخان" به ریاستجمهوری پاکستان منصوبشد. او در آغاز سیاست آشتیملی و دموکراسی را پیگرفت ولی متاسفانه در سیاست خارجی اشتباهی عظیم مرتکب شد. او که از سیاستهای ویرانگر ضیاالحق در پروبال دادن به بنیادگرایان اسلامی در زمان تبعید در لندن صحبت و انتقاد میکرد پس از بهقدرت رسیدن همان راه را کموبیش ادامه داد.
دیگر هر آدم عاقلی میفهمید که اتحاد شوروی دچار مشکل شده و بهزودی فرومیپاشد. البته آقای خمینی هم چشمبسته غیب گفتهبودند! بوتو در این مقطع باتوجه به خروج ارتش شوروی از افغانستان به طمع افتاد تا با مستعمرهکردن افغانستان راه پاکستان به آسیای مرکزی را بگشاید. در این زمان علیرغم اینکه شخصیت واقعنگری چون دکتر نجیبالله سعی بر غلبه بر مشکلات افغانستان میکرد ولی چون دیگر از سوی شوروی حمایتی دریافتنمیکرد، بهشدت ضعیف شدهبود. دیگر رژیم کمونیست افغانستان محکوم به شکست بود. ازسوییدیگر رژیم تهران با حمایت از گروههای شیعه چون دسته ربانی سعیداشت که حکومتی وابسته بهخود در کابل سرکاربیاورد و این بههیچوجه مطلوب پاکستان نبود.
نخستینبار بوتو در بازگشت از سفر به عربستان در سال 1988 در فرودگاه اسلام آباد به حمایت از مجاهدین تأکیدکرد. پس از این سازمان اطلاعات ارتش پاکستان (آی.اس.آی) در 22 فوریه 1989 استراتژی خود را در مورد افغانستان مشخصکرد که منتهی به ایجاد کنفدراسیون افغانستان -پاکستان (بهیقین بهرهبری پاکستان) شود. این استراتژی که از سوی سرهنگ "محمدارشاد چودری" به مراجع اطلاعاتی ارسال شدهبود شامل سه نکته اساسی میشد:
1- تشکیل حکومت مجاهدین و فعالیت حکومت مذکور در قلمرو افغانستان.
2- سقوط دولت حزب دموکراتیک خلق به ریاست دکتر نجیبالله در کمترین زمان
3- تأمین صلح و آغاز بازسازی افغانستان با محوریت پاکستان
دوره نخست نخستوزیری بینظیر از آخر سال 1988 تا آگوست سال 1990 در مقام پاکستان باقی ماند. این سالها که مصادف به خروج نیروهای نظامی شوروی از افغانستان است، زمان اوجگیری تلاش پاکستان برای سرنگونی دولت حزب دموکراتیکخلق در شرایط عدمحضور مستقیم قوای شوروی محسوب میشود. همچنین در این زمان نخستین دولت مجاهدین پس از خروج نیروهای شوروی با تلاش سازمان اطلاعات ارتش پاکستان در راولپندی پاکستان بریاست "صبغتالله مجددی" چهره تندروی اسلامی افغان تشکیل شد. در این ایام ریاست سازمان اطلاعات ارتش پاکستان برعهده ژنرال "حمید گل" قرار داشت که کمکهای مالی و تسلیحاتی را به مجاهدین مدیریت و رهبری میکرد. این ژنرال پاکستانی که خود اسلامگرایی تندرو میباشد نیز از پدران طالبان و از حامیان مهم آنها بودهاست. صحبتشده که او در انتقال فنآوری هستهای به ایران نیز نقش داشته و رشوه زیادی دریافت کردهاست.
1-1-10- برآمدن نوازشریف
اما پس از برکناری بوتو توسط غلاماسحاقخان نوبت حزب مسلملیگ بود که پس از سالها در پاکستان سرکارآید با چهرهای بسیار جدید: "محمد نوازشریف". مردی که در پنجاب و کراچی طرفداران زیادی داشت پس نظامیان نیز که بیشتر از این مناطق بودند در آن مقطع از او حمایت میکردند. همانطور که در قبل گفتهشد سیاست حزب مسلملیگ از قدیم کمک به بنیادگرایان اسلامی بود و حالی یک توسعهطلبی ملی نیز در آن زمان به آن اضافهشدهبود. دیگر دولت کمونیست افغانستان بهسوی سرنگونی پیشمیرفت و با نابودی این دولت گویی مدنیت نیز در افغانستان در حال نابودی بود. جناب نوازشریف هم که میدید در مصاف برابر حزبش توانایی برابری با حزب مردم را ندارد به یک اشتباه موحش دستزد آنهم ائتلاف با گروههای بنیادگرای مناطق قبایلی و سایر نقاط کشور که در تشکلی به نام "مجلسمتحدهعمل" متشکل شدهبودند، بود. نوازشریف نیز همان سیاست کمک به بنیادگرایان را نهتنها ادامهداد که بههیچوجه نه او و نه بوتو کوچکترین کوششی در مهار بنیادگرایی وحشتناک ایجادشده در دوره ضیاالحق انجامندادند.
نوازشریف بسیار فردی قدرتطلب بود بههمینجهت دو رییسجمهور پاکستان یعنی "غلاماسحاقخان" و "فاروقاحمدلغاری" را از صحنه بیرونکرد. نوازشریف یک مشکل اساسی داشت و آن فساد مالی دولت وی بود پس دوباره حاکمیت در سال 1993 به حزب مردم بازگشت.
1-2-10- دوره دوم نخستوزیری بینظیر بوتو و برکشیدن طالبان توسط وی
اما در سال 1993 بینظیربوتو برای دومین بار کرسی نخستوزیری را در پاکستان بدستآورد. در این ایام دولت مجاهدین در کابل بریاست "برهانالدین ربانی" مستقر بود که پیوسته زیر فشار جنگ با نیروهای حزباسلامی به رهبری گلبدینحکمتیار که بعد نیروهای عبدالرشید دوستم و بخشی از حزب وحدت اسلامی در "ائتلاف شورای همآهنگی" به حکمتیار پیوستند، به سر میبرد. نخست مبارزان درستکاری چون روانشاد "احمدشاهمسعود" به بازگشت بوتو دلخوش بودند که او سیاست درستی را درپیمیگیرد و افغانستان آشوبزده روی صلح را میبیند. اما حیف که:
"ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه میپنداشتیم"
بینظیر اینبار دست بهکاری زد غیرقابل بخشش آنهم برای زن مدرن و تحصیلکردهای چون او. به دستور بینظیر گروه طالبان به رهبری نادانی عقبافتاده به نام "ملامحمد عمر" شکل گرفت و کار مدیریت آنها برعهده شخصی قرارگرفت که یکبار در این امر امتحانش در زمان پدرش را پس دادهبود و هماکنون وزیر کشور پاکستان بود: "ژنرال نصیرالله بابر". بوتو در مصاحبه با نشریۀ لوموند در سال 2002 گفت: « فکر روی کار آوردن طالبان از انگلیسها بود، مدیریت آنرا آمریکاییها کردند، هزینه آنرا سعودیها پرداختند و من اسباب آنرا فراهم آوردم و طرح را اجرا کردم.»
اما نکته شگفت آور و پرسش برانگیز آن بود که چرا بینظیر بوتو در کرسی نخستوزیری به شکلگیری اقتدار و حاکمیت جانورانی بنام طالبان در افغانستان کمک کرد که بدویترین و وحشتناکترین رژیم ضدانسان و ضدزن را در آستانه قرن 21 در بخشی از کره خاکی بوجود آوردند. یک سوال مهم این است که آیا انگلیسیها در زمانیکه جناح را به استقلال از هند تشویق میکردند این مسایل را پیشبینی کرده بودند یا اینکه این مساله از اهداف بلندمدت آنها در منطقه بود؟ همزمان نیز به گروه حکمتیار و دوستم برای ضربهزدن به ربانی بهشدت کمک شد بهگونهایکه صدای بسیاری در افغانستان درآمد.
طالبان در تمام سالهای که بینظیر بوتو در کرسی نخستوزیری پاکستان قرارداشت، از سوی پاکستان با پول، اسلحه و نیروی جنگی حمایت و تقویت شدند. در این سالها نه تنها طالبان بلکه گروه القاعده نیز در واقع زیر چتر حمایت بینظیر در افغانستان قدرت زیادی یافتند. سرانجام دولت بوتو بهدلیل فساد مالی که به وی و همسرش نسبت دادهشد، در سال 1995 سقوط کرد.
1-3-10- دوره دوم نخستوزیری نوازشریف و برکشیدن طالبان توسط وی
دوره دوم نوازشریف درحقیقت بازگشتی کامل به سیاستهای ویرانگر ضیاالحق در عرصه داخلی و خارجی بود. بوتو نمیخواست این بنیادگراها در پاکستان کاری داشتهباشند و آنها را فقط بهعنوان پیادهنظام پاکستان در افغانستان میدید ولی نوازشریف اشتباه بزرگی کرد و دست این جانوران را در پاکستان بازگذاشت.
علیرغم اینکه نیروهای طالبان در مراحل نخستین جنگ از دولت ربانی و نیروهای احمدشاهمسعود تارومار شدند ولی کمک پاکستان به آنها بسیارموثر بود و آنها را از انهدام قطعی رهانید. سرانجام طالبان در سال 1996 به شهر هرات، سپس جلالآباد و پس از آن به کابل دستیافت. دولت ربانی بارها اعلام نمود که ارتش پاکستان با لباس مبدل در این جنگ حضور فعال دارد ولی متاسفانه باید گفت که دولت پاکستان با وقاحت این مساله را رد میکرد و ازسویدیگر غربیان تنها ناظر این وقایع و همچنین جنایات وحشیانه طالبان بود. بهواقع چقدر نفرتآور است که بهخاطر منافع مادی چشم به جنایات این حیوانات چشم بستهشد.
اما اتفاق مهمی که در پی تسلط طالبان بر بخش مهمی از افغانستان رخداد همانا حضور گسترده القاعده و نیروهای بنلادن در افغانستان بود که اینها دیگر بسیار کارآزموده شدهبودند اردوگاههای آموزشی برای وحشیان همسلکشان در سراسر منطقه و جهان برپا نمودند. در این سالها طالبان پاکستان نیز به یکباره خود را نشانداد، بهگونهایکه یکباره در روزهایی از هفته صدها جوان بیسواد و نادان در شهرهای بزرگ پاکستان به مغازههای فروش لوازم صوتی و تصویری یورش برده و آنها را نابودکردند. به زنان و مردان بدحجاب و با لباسهای غربی اذیت و آزار نمودند و ازسویی کمکم آغاز حمله به غربیان در پاکستان نمودند. معروفترین قربانی آن سالها "دانیل پرل" خبرنگار بیچاره آمریکایی بود که توسط "شیخعمر" یکی از رهبران تندروها ترور شد. جالب است که بدانیم شیخعمر پاسپورت انگلیسی دارد؟! در این زمان سالانه حدود 1 تا 2 میلیون کودک در مناطق مختلف پاکستان وارد مکاتب اسلامی شده و از روز نخست مغزشویی میشدند و تبدیل به جانورانی درنده میشدند (و متاسفانه هنوز این روند ادمه دارد) که نه خودشان مزه زندگی سالم را میچشیدند و زندگی بسیاری دیگر را نیز تباه میکردند. به این کودکان از بچگی خونریزی، نفرت، بیدانشی و بیخردی آموزش دادهمیشود و اینها در سنین حدود 16 و 17 سالگی به ماشینهای آدمکشی و وحشیگری تبدیل میگردند.
نوازشریف نیز که یکی از مهمترین اسلامپناهان بود اقتصاد، فرهنگ و سیاست پاکستان را بیش از پیش به تباهی کشید جوریکه دیگر مردم از وی متنفر شدند و کشور در عرصه یک سقوط عظیم قرارگرفت، جوریکه در ذخایر ارزی پاکستان در زمان سقوط نوازشریف تنها حدود 340 میلیوندلار پول موجود بود. همین وضعیت بد اقتصادی در جذب بسیاری به گروههای تروریستی بنیادگرا بسیار موثر بود. سرانجام در 1998 "ارتشبد پرویز مشرف" با کودتای نظامی کاری کرد که این روند متوقف شود. اینبار تفاوت مهم بود، هرچه ذوالفقاربوتو محبوب بود، نوازشریف منفور و هرچه صفات نکوهیده در ضیاالحق بود تمام در نوازشریف جمعبود. حال بسیار خندهدار است که بخشی از مردم پاکستان به این موجود عقبافتاده برای رسیدن به دموکراسی دلبستهاند؟!
1-11- مشرف و مشکلهای پیشرو
دیگر صحبت در دوره مشرف بهبعد چون در سالهای اخیر بود را ادامه نمیدهیم (واقعه 11 سپتامبر، سرنگونی طالبان در افغانستان و ...)، ولی باید گفت که بهراستی اگر مشرف نبود چه میشد؟ جز این نبود که وحشیانی چون انواع مولاناها و مولویها بیش از پیش دستشان بازتر میشد و سرانجام یک انقلاباسلامی نکبتبار دیگر از نوع سنی در منطقه رخ میداد؟ افرادی که در زمان نوازشریف ساکت بودند و هر روز با بنیادگرایان نشست و برخاست میکردند، حالا بهشدت دموکراسیخواه شدهاند؟!
امروزه مهمترین دشمانان مشرف اسلامگرایان هستند چون او پس از سالها نخستین رییسکشوری در پاکستان است که مبارزه با آنها را شروع نمودهاست. مشرف افرادی چون نصیرالله بابر و حمیدگل را برکنار و خانهنشین کرده ولی هنوز این افراد عمال زیادی در سازمان اطلاعات ارتش پاکستان دارند. بهگونهایکه چند افسر اسلامگرای آن می خواستند در سال 2006 مشرف را ترور کنند
.
اما وضعیت خیلی خطرناک است، مشرف بهشدت از سوی اسلامگرایان و احزاب مردم و مسلملیگ در فشاری همهجانبه قراردارد. بنیادگرایی در ارتش، دولت و مردم پاکستان ریشهدار شده و اصلاح این وضع بسیار زمانبر است. متاسفانه زمانیکه بینظیر قرار بود به نخستوزیری برسد و آرامشی در پاکستان حکمفرما شود، همان بنیادگرایانی که در دوره دوم نخستوزیریاش به آنها پروبال دادهبود، او را به طرزی فجیع کشتند. متاسفانه به نظر نویسنده اوضاع پاکستان خوب نیست و این کشور بهسوی یک جنگ داخلی پیش میرود.
هرچند بینظیربوتو در دهه نود میلادی پروژه طالبان را با فکر انگلیسی، مدیریت امریکایی و پول عربستان سعودی به اجرا گذاشت، اما اکنون در آخرین سالهای دهه هزاره دوم میلادی او برای تخریب این پروژه ماموریتیافتهبود. تمام شواهد حکایت از آن داشت که بینظیر بوتو در این ماموریت موردحمایت گسترده آمریکا و جامعه جهانی که درصدد شکست طالبان و القاعده هستند، قرار بگیرد. پایان بحران در افغانستان و اعاده ثبات در این کشور و در پاکستان و منطقه به این شکست پیوند دارد. بینظیر برای آمریکا و جهان غرب که در افغانستان و پاکستان درگیر رویارویی با طالبان و القاعده هستند، چهره مورد نیاز محسوب می شد. زیرا ژنرال پرویزمشرف هم پیمان آمریکا و غرب در این جنگ اعتبار و مقبولیت خود را در پاکستان ازدستدادهاست. پیروزی آمریکاییها در جنگ با طالبان و القاعده در افغانستان برای حفظ منافع و مصالح آنها و حتی جهان اهمیت بسیارحیاتی دارد. پیروزی آنها در این جنگ، پیروزی دموکراسی و پیروزی نظام سیاسی و اجتماعی امریکا و جهان غرب است.
آمریکا و همپیمانان اروپایی که در صدد پیروزی در این جنگ هستند، به بینظیر بوتو نیازداشتند تا در کشور پاکستان به عنوان کانون اصلی بحران القاعده و طالبان آنها را یاری کند. اما اکنون مرگ بینظیر امریکایی ها و اروپایی ها را در تنگنای خطرناکی قرار داده و گزینههای آنها را در پاکستان برای همراهی با خود در مبارزه با طالبان و القاعده و در جهت مبارزه بر سر دموکراسی محدود کرده است.
بینظیر بوتو برای افغانستان و دولت این کشور نیز چنین جایگاه و اهمیتی را داشت. چون برخلاف دهه نود میلادی، بینظیر در کنار دنیای غرب پرچم مبارزه و مخالفت با طالبان و القاعده را برافراشتهبود. مخالفت جدی و صادقانه در پاکستان در برابر طالبان و القاعده که تهدید اصلی برای دولت افغانستان است، آبحیاتی برای دولت مذکور و عامل عمده در بازگشت ثبات به افغانستان و حتی منطقه محسوب میشود.
1-12- چشمانداز آینده مدارس مذهبی پاکستان
اوایل دهه 1970 تنها چند مدرسه مذهبی در گوشه و کنار پاکستان وجود داشتند که به شیوه سنتی به آموزش علوم مذهبی میپرداختند و از لحاظ مدیریت و سیاستها نیز فقط تحت نفوذ مساجد کوچک محلی بودند. اما در سال 1988 زمانی که ضیاالحق در سانحه هوایی مشکوکی کشته شد، بیش از 8 هزار مدرسه مذهبی ثبتشده در سراسر پاکستان تحتحمایت حکومت وقت قرار داشتند و بالغ بر 25 هزار مدرسه مذهبی ثبتنشده نیز با دستودلبازی"خیرین"خارجی (بهخصوص لندننشینان) در سراسر کشور به ویژه در حاشیه مرز شمالی با افغانستان تاسیس شدهبودند. راستی یک سوال این است که این خیرین چرا دانشگاهی، بیمارستانی یا کارخانهای در پاکستان نمیسازند؟
در سالهای بعد این مدارس در شکلگیری جریانهایی مانند حرکت طالبان نقش به سزایی داشتند و نسلی از جهادگران تندرو را تربیت کردند که در کشمیر، چچن، بوسنی، و دیگر صحنههای جنگ در سایر نقاط جهان حاضر بوده و در مبارزه شرکت کردند. طی سالهای بعد از حادثه 11 سپتامبر نیز ریشههای بسیاری از فعالیتهای تروریستی بینالمللی مانند بمبگذاریهای خطوط ترابری عمومی لندن در این مدارس کشف شد.
از آن زمان تاکنون شمار مدارس مذهبی در پاکستان به طور مداوم رو به افزایش بودهاست و تلاشهای متعدد دولتهای غیرنظامی برای اصلاح نظام مدیریت و سیاستگذاری این مدارس عقیم ماندهاست. براساس آمار دولتی هم اکنون 13 هزار مدرسه مذهبی ثبتشده در پاکستان مشغول فعالیت هستند و به رغم این که آمار دقیقی از مدارس ثبتنشده دردستنیست گفته میشود که تعداد آنها از مدارس ثبتشده بسیار بیشتر است.
بر اساس گزارشی که بهتازگی از سوی موسسهبینالمللیبحران (ICG) در بروکسل، بلژیک منتشرشده تنها در سال 2003، 7/1 میلیون طلبه در این مدارس ثبتنام کردهاند. اکثر این طلاب بین 5 تا 18 سال سن دارند و از فرزندان خانوادههای فقیر پاکستانی هستند.
همچنین به خاطر فقدان سیستم قانونی ناظر بر فعالیت یتیمخانهها سالانه هزاران تن از کودکان بیسرپرست نیزازاین مدارس سردرمیآورند. تعداد طلبههای خارجی نیز که در این مدارس تحصیل میکنند هزاران نفر برآوردمیشود که اکثریت آنها را طلبههای افغانی تشکیلمیدهند.
با درنظرگرفتن این مساله که هر ساله بالغ بر یک میلیون فارغالتحصیل این مدارس دستکم میتوانند شغلی به عنوان روحانی مسجدی محلی در نقطهای از پاکستان پیداکنند، رشد و گسترش این مدارس چندان عجیب به نظر نمیرسد.
بیشتر این مدارس که پیش ر تحت حمایت حکومت قرار داشتند، اکنون برای تامین هزینههایشان به کمکهای سازمانهای خیریه مذهبی (که بخشی از نهادهای مذهبی تندرو هستند) وابستهاند و بخش قابل توجهی از کمکها را از پاکستانیهای مهاجر در سایر کشورها و سازمانهای خیریه اسلامی بینالمللی دریافت میکنند.
برای مثال جامعه پاکستانی تبارهای ساکن بریتانیا که در سالهای اخیر رفتهرفته به یکی از منابع اصلی درآمد مدارس مذهبی تبدیل شده، براساس گزارش ICG سالانه حدود 90 میلیارد روپیه (معادل 5/1 میلیارد دلار) به این مدارس کمک میکند که این مبلغ تقریباً با درآمد سالانه دولت پاکستان از محل مالیاتهای مستقیم برابر است! بهراستی اینها همه عشاق سینهچاک اسلامند؟ چه کسانی پشتپرده اینها را حمایت میکنند؟
مدارسی که روزگاری با حمایت مالی سعودیها در حاشیه مرز پاکستان - افغانستان تاسیس شده بودند امروز به پناهگاه نیروهای فراری طالبان و نیروهای تندرو به اصطلاح جهادی عرب که در سازمانهایی مانند القاعده فعالیت میکنند تبدیل شده است. این مدارس علاوه بر پشتیبانی مالی وعقیدتی از نیروهای فراری القاعده و طالبان هنوز در زمینه آموزش نیروهای جدید جهادی فعال هستند و بر اساس برآوردهای اخیر تنها از زمان سقوط حکومت طالبان در افغانستان تا امروز حدود 8 هزار نیروی جدید در این مدارس ثبت نام کردهاند (آمار دقیق از وضعیت مدارس در این منطقه در دست نیست).
در حقیقت این ناحیه مرزی نقطهاصلی شکست جنگ علیه ترور تا امروز بوده است. بهرغم میلیاردها دلار کمکهای دولت آمریکا به سرویسهای اطلاعاتی و امنیت داخلی پاکستان نیروهای طالبان و القاعده تقریباً بدون هیچ مشکلی به موجودیت خود در این مناطق خارج از کنترل قانون ادامه میدهند. این مساله تاب و تحمل آمریکا را تمام کرده است و پرویز مشرف را به عنوان رییسجمهور پاکستان در موقعیت دشوار و خطرناکی قرار داده است.
مشرف که همیشه سعی کرده خود را به عنوان تنها شخصیتی به غرب معرفی کند که توان مبارزه با جریانهای تروریستی را در پاکستان دارد، رفتهرفته اعتبار خود را نزد متحدان غربی از دست داده و مشکلات داخلی نیز از توان او کاسته است.
او خود بارها در سخنان اش به تلاشهایش برای خنثی کردن میراث شوم دیکتاتور پیشین اشاره کرده است اما در همان حال میشود استیصال ناشی از عدمکامیابی را از سخناناش استنباط کرد. با این حال مشرف هنوز این نظر کارشناسان را نادیده میگیرد که آن چه را دیکتاتوری نظامی ضیاالحق به میراث گذاشته هرگز نمیتوان تنها با اتکا به قدرت نظامی بهتنهایی ساقط کرد.
مشرف خود در این باره میگوید:"بارها در سکوت شب تنها دراتاق مطالعهام به این فکر فرو رفته ام که چه بر سر پاکستان آمده است؟ چه چیز باعث شد که کشور ما که روزگاری کشوری عادی بود و فرقههای مذهبی آن در وفاق کامل به سر میبردند امروز به اپیدمی تروریسم و افراط گرایی مبتلا شود؟"
البته جواب نویسنده به ایشان این است که "به تاریخ کشورتان مراجعه کنید و ببینید که کدام عنصر بود که شد اساس و پی کشور پاکستان. به شعرهای اقباللاهوری، صحبتها و کارهای جناح، کارهای ضیاالحق و افسران ارتشی نگاه کنید که شما نیز برآمده از همان ارتش هستید. آقای مشرف به مردم بدبخت کشمیر بنگرید که اکثریت مسلمان آن از کشور اسلامی پاکستان متنفرند و میخواهند که به هندوستان غیراسلامی بپیوندند. در حقیقت اقبال زمین را آماده کرد، جناح بذر را پاشید و ضیاالحق به بهترین وجهی محصول برای دیگران عمل اورد که بینظیر و نوازشریف در برداشت و عرضه این محصول سمی کوچکترین درنگی نکردند."
1-13- نتیجهگیری
1- پس از جدایی هند و پاکستان از یکدیگر اصل اساسی در هندوستان دموکراسی بود ولی در پاکستان دین اسلام و مذهب سنی آن هم از نوع تندرو.
2- هند پس از استقلال با به رسميتشناختن نـهـادهاي مدني، انتخابات آزاد، مطبوعات مستقل و تندادن به دموكراسي، شرايطي را بهوجود آورد كه حاصل آن رشد و توسعه و عبور از عقبماندگي را در پي داشت، اما در پاكستان درست بر عكس هند بود. نـزاعهـاي سـيـاسـي، فـرقـهاي و مـذهـبـي از يـكسـو و حـاكـميت نظاميان از سوي ديگر پاكستان را از منظر توسعه اقتصادي و سياسي بسیار عقب انداخت.
3- هنديها پس از استقلال دريافتند كه نفعشان در صلح و آرامـش و عـقـبنـمـانـدن از قـافـلـه تـمـدن پـرشتاب جهاني است، اما در مقابل، پاكستانيها آنقدر بر طبل اخـتلاف كوبيدند تا از دل پاكستان كشور ديگري بهنام بنگلادش متولد شد و پاكستان براي بار دوم در بـرابـر هندوستان ضعيف شد.
4- در هندوستان به هیچ وجه خطکشی نژادی و مذهبی وجود ندارد و از بین زنان، مسلمانان و نجسها رییسجمهور و مقامات مهمی انتخاب میشوند ولی از همان روز اول در پاکستان با مطرح شدن دین و قومیت خط کشی بدی بین مردم صورت گرفت که نتیجه اش وضعیت امروز این سرزمین است.
5- با حاكمشـدن ژنرالهـا بهجاي حاكمان انتخابي و حزبي، پاكستان در زمره كشورهاي عقبمانده قرارگرفت و دموكراسي در هند آنقدر نهادينهشده و توسعهيافته است كه بسياري هندوستان را بزرگترين دموكراسي جهان ميدانند و اين كشور جزو كشورهاي مـهـم صنعتي دنـيا بهحساب ميآيد.
6- درحالیکه دولت هند با سیاستهای اقتصادی مناسب مبتنی بر دانش و دموکراسی بیش از 300 میلیون نفر از مردم خود را از فقر رهانیده و تبدیل به اقتصاد چهارم جهان شدهاست. اما حدود 80 میلیون پاکستانی باید زندگی خود را با روزی یک تا دو دلار بگذرانند. این مساله یکی از عوامل تشدید بنیادگرایی اسلامی شدهاست.
7- بیش از نیمی از مردم پاکستان سواد ندارند. هرجا که سواد نباشد خرافات وارد میشود و این یکی دیگر از عوامل تشدید بنیادگرایی اسلامی در این کشور است.
8- مردم مناطق قبایلی و وزیرستان، به خاطر فقر اقتصادی نمیتوانند فرزندانشان را به مدارس عرفی بفرستند، پس آنها را به مدارس اسلامی که هم رایگان بوده و به بچهها غذا و لباس مجانی میدهند، میفرستند.
درنهایت به فرموده فردوسی:
درختی که تلخ بود وی را سرشت
گر او را نشانی به باغ بهشت
نه آن چرب و شیرین به بار آورد
همان میوهء تلخ بارآورد
و این میوه تلخ حاصل کار محمد اقبال لاهوری، محمدعلی جناح، ژنرال ضیاالحق، بینظیر بوتو و نوازشریف است که مردم بدبخت پاکستان باید آن را تا مدتی طولانی تناول کنند.
به امید اینکه عمری باشد و بتوانیم ادامه بحث را در کشورهای دیگر منطقه پیبگیریم.
_____________________________
1-14- مراجع این بخش
[1] ن 1. نهرو، جواهر لعل، 1343، نگاهی به تاریخ جهان، جلد سوم، انتشارات امیرکبیر
[2] ا 2 . اومستد، الف، ت، 1340، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، انتشارات امیرکبیر
[3] خ 3. خطیبرهبر، خلیل، 1374، تاریخ بیهقی (تصحیح)، جلد یکم، انتشارات مهتاب
[4] ل 4. لاهوری، محمد اقبال، 1378، کلیات اشعار، انتشارات امیرکبیر
[5] د 5. دولاندن، ش، 1374، تاریخ جهانی، انتشارات دانشگاه تهران
[6] ل 6. لکهارت، لارنس، 1331، نادرشاه، انتشارات امیرکبیر
[7] ف 7. فردوست، حسین، 1370، ظهور و سقوط سلسله پهلوی، انتشارات اطلاعات، جلدهای یکم و دوم
[8] ب 8. بهنود، مسعود، 1378، 275 روز بازرگان، نشر نی
[9] م 9. میرعمادی، علی، 1386، گذری کوتاه بر زندگی شخصیتهای اصلی خانواده بوتو، سایت خبرگزاری انتخاب
[10] س 10. سرویس خبررسانی آریانت افغانستان، 1386، بینظیر بوتو زنی با ریشههای ایرانی
[11] ال 11. اندیشمند ، محمداکرام ، 2008، نقش خانواده بوتو در سیاست افغانی پاکستان
[12] ن 12. نبیزاده، محمدعوض، 2004، مروری اجمالی بر اوضاع سیاسی پاکستان، روزنامه اینترنتی مشعل افغانستان
13. عبيدی، حميد، 2008، ترور بوتو- ترور پروژه پاکستان، نشریه اینترنتی سخن روز
14. ظفرخان، زياد، 1386، مدارس راديکال مذهبی میراث دیکتاتور پاکستان، برگرفته از سایت دیپلوماسی ایرانی
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |