27 دی 1386 ـ 17 ژانويه 2008 |
«دَغاباز» خودِ مائيم!
نيا
آيا همه يِ گرفتاري هايِ ما در پهنه هايِ گوناگون فرهنگي ، اجتماعي ، سياسي و ... زاده يِ منشِ دغاكارانه و فريب بازانه ي «دين ـ پيشه گان» [1] است يا نفس پيدايش اين پيشه ها خود ريشه در يك واقعيت بنيادي تر دارد ؟و اين واقعيت بنيادي چرا و از چه راه مايه ي پيدايش اين كارهاست؟
[واژهء «دين ـ پيشه» را من براي كساني به كار مي برم كه از راه دين به نان و نوايي مي رسند، كاربست اين واژه ريشه در اين واقعيت دارد كه نان خوردن و سرمايه انباشتن از راهِ دين تنها ويژه ي شيخ ها و آخوندها و ملايان نيست بلكه جز اين ها بسياري ديگر نيز از اين راه ارتزاق مي كنند و حتا سازمان تشكيل مي دهند:از درويشان و گدايان كوچه و خيابان ها گرفته تا مداحان و نوحه سازان و سفره اندازان و دعانويسان، استخاره گيران و روضه خوانان و...]
براي پاسخ گفتن به اين پرسش ما به كاوشِ ژرف بينانه يِ دين در بروزش، آنچنان كه خود را به نمايش مي گذارد، نياز داريم گر چه پاري بر اين باور باشند كه دين در ذات و نهاد و بنيان خود از هر آميغ و آلودگي اي پيراسته است و هيچ خشي بر آن نيست. اين گزاره را مي توان اين گونه نوشت: «بودِ دين پيوندي با نمودهايش ندارد». از آن جا كه ما فانيان و ناپيوستگان به جهانِ برين، راه به دريافتِ دين در بودش، آن چنان كه در ذات خويش هست، نداريم ناگزيريم آن را در نمودها و برزوهايش آن چنان كه رخ مي نمايد بپژوهيم. در بررسِش ژرف بينانه ي دين در كاركرد اش آن چنان كه رخ مي نمايد ما ناگزير از پذيرفتن اين واقعيت هستيم كه دين خودْ هم يك «سرمايه» است كه بازار خاص خودش را دارد و خواسته ناخواسته امكاناتي در اختيار عده اي قرار مي دهد كه ديگران نمي توانند داشته باشند، و هم كالاي واسطه اي است كه با به كار گرفتن آن مي توان بر گرده يِ مردمان سوار شد و از ايشان سواري گرفت.
حقيقت اين است كه در همه ي كاوش هاي رايج، گناه همه يِ گير و گرفتاري ها را بر گرده ي شيخان مي اندازند و بر آنند كه ريشه ي همه يِ بدبختي ها در اين جاست. اما يك واقعيت هميشه ناديده گرفته مي شود و آن نقش خودِ ما در بازتوليدِ قدرت شيخ است: شيخ اگر هست بدان روست كه ما او را مي خواهيم. ما بيش از شيخان رياباز و دغاكاريم، در پشت سرشان همه يِ گناهان را به ايشان نسبت مي دهيم و در برابر ايشان كرنش و ستايش مي كنيم. دشواري از شيخ نيست گير در ماست، شيخ بنا به باورش راه مي پيمايد، و به پادِ باور بسياران او در اين راه به بيراهه نمي رود؛ او آن چنان پيش مي رود كه از او خواسته شده و مايه ي گروش مردم به او نيز همين است.
در واقع هيچ كس تاكنون يك آخوند را بيرون از آن هاله ي سنت اش در كارِ پرداختن به يك بزه نديده است. شيخ در راه باور هايش استوار است و دِژ وار، روشن است كه اين پاك بودن او برايش نان آور نيز هست و او خود اين را بهتر از مردم مي داند، او مي داند كه هر چه كه پاك تر و پيراسته تر باشد و هر چه در پيمايش راه باور هايش استوار تر پيرامونيانِ بيشتري نيز خواهد داشت پس به سود او نيست كه از راه كيشِ خود به بيراهه رود. اين جهل مردمان است كه به شيخ قدرت اش را و نفوذ اش را و سرمايه اش را هديه مي كند. كاشانه ي شيخ هميشه آن جاست: در جهل انسان ها و سستي شان؛ و اگر شيخ گناه كار و بزه كار باشد بزه اش در همين جاست: در بازساخت و بازتوليد ناداني. شيخ از قِبَل نهادينه ساختن جهل و جهل گروي در جان و روان مردم است كه از آن ها سواري مي گيرد. اما، با اين همه، شيخ در توليد جهل تنها تكيه نهاده بر نيروي غريزي خويش در انباشتن سرمايه نيست بل همچنان او بر اساس تعاليم دينش به پيش مي رود و مردم نيز از همين روست كه ايشان را ثنا و ستايش مي گويند و تن به بندگي آستان ايشان مي سپارند. «حُقه» از ماست، دين ـ پيشه بي گناه است
.اين ماييم كه به او خانه اي براي زيستن و پيش رفتن عطا مي كنيم ، معبد او مسجد و زيارتگاه نيست؛ معبد او دل هاي ماست، «كعبه همين جاست». او در دل هاي ما خانه دارد و اين ماييم كه براي دل مان هزينه مي كنيم. اگر ما نذر مي كنيم، مداح فرا مي خوانيم، عزاداري مي كنيم، سفره مي اندازيم، استخاره مي كنيم، گشودن ِگرهِ كار خود را از امامان مي خواهيم، جشن و مولودي مي گيريم و هزاران كار احمقانه ي ديگر، كه نه تنها گره از كار ما نمي گشايد بلكه بر كمر اقتصاد ما زلزله فرود مي آورد، گناه دين ـ پيشه ي بيچاره چيست؟ او هم در انديشه يِ شكمِ فرزندان خويش است و هميشه با خلوص بيشتر در پيشگاهِ خداي خويش به نماز مي ايستد.
پس بايد جست تا ريشه ي اين آفت را يافت! چه بسا از من چشم داريد تا با غوغا و هياهو نعره بزنم كه ريشه ي همه ي اين بدبختي ها در دين است اما اگر چه اين سخن نادرست نيست اما بسنده هم نيست؛ دين به تنهايي مسئول نيست، بيشتر و برتر از همه اين انسان ها هستند كه مايه هاي تيره روزي خويش را فراهم مي كنند. در واقع اين اوست كه بردگي و بندگي خويش را خواهان است و در پناه اين بندگي كار دشوار انديشيدن و سر و سامان دادن به زيست خويش را به ديگري تفويض مي كند. اين انسان است كه با بالغ شدن خويش مخالف است و با سپردن عنان خويش به دست دين ـ پيشه خودش را آسوده مي كند. ريشه در روان ماست. پس تا ما اين هستيم و تا آن گاه كه ما دوست داريم عنان سرنوشت خويش را به دست كسي بسپاريم اين فلك بر همين چرخ مي چرخد و ما نمي توانيم از اين دايره ي هم دشنام و نفرين گفتن و هم ثنا و ستايش گفتن بيرون رويم. تا آن گاه كه آسمان و سرنوشت و بخت و دست پنهانِ خدايان و جنيان و امامان را در زيست خود دخيل مي بينيم اين آسياب بر همين پايه مي چرخد.
در واقع دين ـ پيشه تنها آن گاه پاي به ميدان مي گذارد كه ما پيشتر او را فراخوانده باشيم. او تنها آن گاه و آن جا هست كه ما بخواهيم، و با پا پيش نهادنِ ماست كه او پا پيش مي نهد. واقعيت اين است كه ما هميشه او را فرا مي خوانيم و او به ما پاسخ مي دهد.
اما آن گاه كه از او خواستيم كه افسار زيست مان را به دست بگيرد و چونان شبان راه را از چاه به ما بنماياند از همان هنگام است كه بايد به آغل و آخور و طويله ي خويش نيز خو گيريم، و هر آن چه را كه او گفت به گوش جان نيوش كنيم. آن گاه كه ما راهنما بخواهيم و «صغارت» خويش را بپذيريم او نيز هدايت مان مي كند و مي گويد: «ولایت فقیه واقعیتی جز قرار دادن و تعیین قیم برای صغار ندارد. (کتاب ولایت فقیه - روح الله خمینی - موسسه تنظیم و نشر ﺁثار امام - چاپ نهم - تابستان 1377 ـ ص 49.) و اختيار جان و مال و ناموس ما را در دست مي گيرد اين گونه: «ولی فقيه نسبت به جان و مال و ناموس مردم اختيار دارد. همان اختياری كه پيغمبر اكرم [ص] داشت. فقيه اين مقام و ولايت را به منظور حفظ مصلحت امت دارد». (سمینار ولایت فقیه در ساری، رادیو تهران، اخبار ساعت 20 روز 29 اردیبهشت 1361). و آن گاه است كه ما در قامت يتيمان ظاهر شده و مي شنويم: «ملت به عنوان ايتام محسوب میشوند و عالمان در حكم قیم و والیان امر هستند كه كار رسیدگی به تمام امور مردم را دارا هستند». (گردهمایی ائمه جمعه، 8 بهمن ماه 77).
اگر ما ره ـ نمايان را فرا خوانيم و خويشتن را به ايشان بسپاريم آن ها نيز با در دست گرفتن اختيار مال و جان و ناموس مان ما را به مانندِ «رمه» به هر سوئي كه دل شان بخواهد مي كشانند، زيرا به هر رو پاي سود ايشان نيز در ميان است و هيچ كس كار بدون دست مزد انجام نمي دهد؛ اما، براي اين كه سر و صداي اين گوسفندان خدا بلند نشود، بايد اين مزد را از راه اش به دست آورد و از همين جاست كه دين ـ پيشه دست به دامان دين مي شود و از آن راهكارِ رهنمودن [چپاول] مردم را برون مي كشاند. و دين همه دستورها و فرمان ها را به او مي دهد و همه ناگزيرند كه از آن پيروي كنند زيرا كه آن سخن، سخنِ خداست كه بر زبان «نمايندگان» اش جاري مي شود و اين «نشانه» ها و «آيت هاي خدا» بر روي زمين از خودشان سخن نمي گويند و در كار خدا و برگزيدگان او چون و چرا نمي كنند؛ آن ها تنها فرمان مي برند و مردمان را نيز مي فرمايند كه فرمان بريد.
و از همين جاست كه «دين ـ پيشه» نه با فريب و دغا بل با رفتن به راه خدا و پيغمبر و ياران برگزيده اش در دكانِ دين فروختن خويش جا خوش مي كند و مردمان را به يغما مي برد و مردم نيز با كمال آسايش وجدان سرمايه هاشان را در اختيار وي قرار مي دهند بي آن كه يك دم با خويش بيانديشند كه اين همه سرمايه و زر و پول به كجا سرازير مي شود و طُرفه تر آن كه در اين دكان ها به مردم در قبال پول شان هيچ داده نمي شود. منابع سرازير شدن زر و سيم به جيب دين ـ پيشه گان اين ها هستند: زکات و خمس، وصيت، رد مظالم، تصرف در اوقاف، امامت مسجد، منبر و خطابه، زيارت و زيارتگاه ها، نکاح و طلاق، خريد و فروش عبادت، دعا فروشي براي برآورده کردن نياز و... و به اين ها اكنون بايد دست انداختن آن ها بر ثروت هاي ميهن مان و نيز حيثيت و اعتبار ايشان در دست يافتن به پُست ها و يا راه انداختن كارها را نيز افزود.
دين، بدين گونه يك «سرمايه ي نمادين»[2] است كه، به دستمايه ي آن، دين ـ پيشگان و دوستان و آشنايان و فرزندان ايشان مي توانند بي آن كه بزه اي از ايشان سر زند در راه انداختن بسياري از كارها انباز شوند و از حمايت و پشتيباني دولت نيز برخوردار گردند و حتا در پاره اي از فتادها از راه بودجه ي عمومي به آن ها ياري نيز رسانده شود. بدين سان دين، در بُن، به گونه اي است كه به بسياري، امتيازها و برتري هايي تفويض مي كند كه نا دين ـ پيشگان نمي توانند از آن بهره اي داشته باشند.
دين در كاركرد اش يك سرمايه است و توليد كننده ي تبعيض. دين تبعيض زاست، زان روي كه به دارندگان آن، آن چيزهايي را عطا مي كند كه دست يافتن آن ها به درآمد را تسهيل مي كند؛ آبرو حيثيت ، اعتبار، شان، منزلت و... كه ندارندگانِ اين سرمايه (دين) فاقد آن پنداشته مي شوند[3]. دين سرمايه است، از اين روي كه مي توان با راه انداختن سازمان ها و نهادهاي دين ـ بنيادْ از هر گونه، يك منبع توليد سرمايه به هست آورد و با ياري آن در سلسله مراتب قدرت، كه اساس آن نيز دين گرا ست فرا رفت و به پست هاي مهم دست يافت و به دست مايه ي همين پُست ها به بسياري امكان دست يافتن به كارها را تفويض كرد و از بسياري دگر آن را ستاند [اين جا ديگر شايستگي مهم نيست، مهم تنها «دين ـ داشتن» است]. اگر دين ـ داشتيم مي توانيم در بسياري از راه هاي توليد در آمد وارد شويم، اما اگر آن را نداشته باشيم نه تنها به ما پروانه ي سهيم شدن يا دست به كار شدن در بسياري از كارها را نمي دهند بلكه چه بسا، براي نداشتن آن، به سان يك بزه كار در ما چشم بدوزند و درِ دكان مان را تخته كنند.
از همين روي، «دين ـ داري» گونه اي سرمايه داري است و دارندگانِ اين سرمايه از توان پيروزي بيشتري برخوردار خواهند بود. پس، در اين جا نيز دين ـ پيشگان نه با دروغ و ريا و دورويي و دزدي و گناه كاري بلكه كه به دستمايه يِ حُسن شهرت و اعتباري كه از قِبَل دين داشتن به آن دست يافته اند در بازار حاضر مي شوند و به همان دست مايه در رقابت با ديگران از قدرت اقتصادي بيشتري بهره مند هستند. در واقع آنان از حسِ اعتماد مردم استفاده مي كنند نه سوء استفاده؛ چرا كه مردم نيز به اين سنخ كسان اعتماد بيشتري داشته و حتا در گرفتاري هاشان از ايشان چاره جويي مي كنند. بدين سان است كه در اين بازارِ دين فروختنْ پاره اي روز به روز فربه تر مي شوند و بسياري روز به روز ورشكسته تر و ويران تر. پس خطاست اگر بپنداريم فريب بازيِ دين ـ پيشگان است كه ايشان را فرا و فراتر مي برد
تبعيض و بيداد ذاتي يك سامان دين بنياد است و آن جا كه در يك دولت يا رژيم ،دين در بنيانِ كار باشد خود به خود به دين داران بها و ارزش بيشتري داده خواهد شد و از ارزش نا دين باوران و دين ستيزان روز به روز كاسته خواهد شد.
در يك «سامان دين بنياد» هر يك از انسان ها نيز نرخ ويژه ي خود را دارند و بر بنياد بهايشان است كه به آن ها امكان حضور در اجتماع و كار و كنش داده مي شود. هر چه با ارزش تر [دين ـ دارتر] بودي حضورت فرخنده تر خواهد بود و با هاله يِ سپنتاي پيرامون ات توان به خود كشاندن ديگران را خواهي داشت؛ و اگر جزء ناسپنتايان يا حتا نجس ها بودي كارت زار است و هيچ كس به تو روي نخواهد كرد.
آپارتايد و چند گونه پنداشتن انسان ها ذاتيِ سامان هاي دين گروا ست و از اين گونه سامان ها نمي توانيم چشم داشته باشيم كه به هر يك از انسان ها «حقوق ويژه» شان را بپردازد. با ارزش بودن انسان و «حق مند» بودن او در يك سامان دين بنياد معنايي ندارد و از همين رو تا يك سامانْ دين را در بنيان كار خويش دارد نمي تواند با همه ي انسان هايي كه در زير سايه ي آن زيست مي كنند دادورانه رفتار كند و امكانات و تسهيلات را به يك سان در اختيار آن ها قرار دهد.
ضرورت ستيز با سامان هاي دين بنياد و برپا نمودن نهادهايِ «اين جهانی» و گرفتن امتيازها و برتري هايي كه به دست مايه ي دين داشتن به دين ـ پيشگان داده شده از همين ضرورت مبارزه با تبعيض و چندگونه پنداشتن انسان ها مي آيد.
اگر ما امروز نمي خواهيم كه دين لگام كار و بار و زيست مان را در دست بگيرد از همين روست. زيرا آن جا كه آپارتايد در كار باشد انسان ها به خودي و غيرخودي، دوست و دشمن، مومن و كافر و... تقسيم بندي خواهند شد و با آن ها نه بر بنيادِ «حقوق ذاتي» و طبيعي شان بل، بر پايه ي زينه و مرتبه ي اجتماعي تعريف شده شان رفتار خواهد شد. و آن جا كه درون مايه ي «حق» معنايش را از دست بدهد، راه براي تاراندن كسان از صحنه ي اجتماع گشوده خواهد شد: گاه به صورت ترور فيزيكي، آن چنان كه در اين سه دهه شاهد بوده ايم؛ كشتار گسترده ي روشن انديشان و دگرانديشان و دگرباشان و قتل هاي زنجيره اي گاه با ترور شخصيت، و گاه با از كار بي كار كردن و ستاندن حق زندگي و معيشت از شهروندان، گاه با زندان و شكنجه و گاه با ندادن پروانه ي حضور در نهادهاي دولتي از هر نوع مانند آن چه كه در پيوند با اقليت هاي ملي و مذهبي و به ويژه بهاييان مي بينيم.
از همه ي امكانات و تسهيلات زندگي، مانند كار و معيشت و ازدواج، مشاركت در امور اجتماعي و سياسي و فرهنگي و اقتصادي و تحصيلاتي نيز، تنها «خودي» ها بهره مند خواهند شد و بسياران همچنان در بن بست هاي اقتصادي و فرهنگي و سياسي خفقان آور به دور خويش پيله تنيده يا دست نيايش به آسمان فراز مي برند(!) اگر نه با روي نهادن به درون به همه گونه بيماري هاي رواني دچار خواهند آمد و يا آسان تر از همه در دام مرگ آور اعتياد گرفتار آمده و به دستان خود گور خويش را خواهند كند.
پانوشت ها:
1. دين ـ پيشه (دين ـ كار)، به معناي دسته اي كه از راه دين ارتزاق مي كنند، واژه اي است كه من از دكتر اسماعيل نوري علا وام گرفته ام. ر.ك: «پيدايش و نقش دينكاران امامي در ايران».
2. كافتن دين چونان سرمايه، درون مايه اي است كه محمدرضا نيكفر در كتاب «اقتصاد سياسي دين» بدان مي پردازد. درون مايه ي «سرمايه ي نمادين» واژه اي است كه او از آلن بوديو جامعه شناس سرشناس وام گرفته و در اين كتاب به آن مي پردازد.
3. در دين ما، انسان بودن انسان وابسته است به دين داشتن او و هر چه انسان در انجام فرايض دين كوشاتر باشد انسان تر خواهد بود و از منزلت و مرتبه ي اجتماعي برتري بهره مند خواهد شد و اگر دين نداشته باشد اصولا انسان به شمار نيامده و در رده ي سگ و خوك و خون و ادرار و مدفوع خواهد بود و از آن جا كه نجس است فاقد ارزش نيز خواهد بود.
برگرفته از وبلاگ نويسنده:
http://nia69com.blogfa.com/post-165.aspx
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |