2 بهمن 1386 ـ 12 ژانويه 2008 |
بهزاد مهراني
چگونه مي توان هم سكولار بود و هم مذهبي؟ هم مدرن بود و هم سر در لاك ِ تنهايي فرو بُرد؟ آيا سياست مدار و طالب ِ قدرت بودن امري مذموم است و يا پسنديده؟ من در اين نوشته به قدر بضاعت ِ اندك ام پاسخ مي دهم.
مذهب امري خصوصي است. رابطه ي ِ انسان است و خداوند (با مفروض گرفتن ِ وجود ِ خداوند). تجربه ي امر ِ قدسي است. مذهب از جنس ِ عشق ورزيدن و عاشقي است.هر چند به باور ِ بسياري از عارفان عشق بسي با شكوه تر و عظيم تر از مذهب به معناي ِ شريعت است. (ملت ِ عشق از همه دين ها جداست). خصوصي بودن ِ مذهب، چيزي از عظمت و اهميت ِ آن نمي كاهد، بلكه به باور ِ من آن را در جاي ِ مناسب ِ خود قرار مي دهد. عشق نيز امري خصوصي است.تجربه اي است منحصر به فرد.چه عشق را به قول ِ مولانا "زين سري" بدانيم و چه "زان سري".اما اين ويژه و منحصر بودن از هيبت و هيمنه ي ِ عشق نمي كاهد.
بسياري از امور ِ زندگاني ي ِ آدمي در ماهيت ِ خود امري سكولار و ناسوتي و دنيوي هستند. از اين نمونه مي توان به امر ِ "ازدواج" اشاره كرد.تشكيل ِ خانواده در ذات ِ خود امري غير ِ ديني است حتا اگر اديان ِ مختلف هر كدام با شيوه اي خاص،آداب و مناسكي را از منظر ِ خود شايسته و بايسته بدانند. اگر اديان به وجود نمي آمدند باز هم نهاد خانواده شكل مي گرفت. "حكومت" نيز امري غير ِ ديني است.نهاد ِ حكومت نيز در ذات ِ خود سكولار است. هر چند بعضي از اديان قوانيني براي ِ شيوه ي ِ حكم راني وضع كرده باشند،اين قوانين عرضي و محلي(لُكال) هستند."اخلاق" نيز امري غير ِ ديني است.و از اين موارد بسيار است.
مي توان به امر ِ قدسي ايمان داشت و به مباني ِ سكولاريسم نيز ملتزم بود. ايمان از جنس ِ دوست داشتن است. ايمان، عاشقي است و عاشقي انفعال است و نه فعل. هيچ گاه نمي توان گفت كه من در فلان روز در آينده و در بهمان ساعت عاشق خواهم شد. عاشقي يك رخداد است. دُچار شدن است. و به قول ِ سپهري دُچار يعني عاشق. هيچ كس را نمي توان با رسن ِ اكراه و اجبار عاشق ِ كسي يا چيزي نمود. و از اين حيث است كه در دين هم نمي بايد جبر و زور دخيل باشد.
خطا ي ِ دينداران از جنس ِ گناه است و نه جُرم. قوانين ِ حكومت ها، روابط ِ انسان – انسان را توسط ِ نمايندگان ِ ملت، تنظيم مي كنند، حال آن كه دين رابطه ي ِ انسان – خدا يا امر ِ قدسي است. با اين تعاريف از دين و حكومت، مي توان هم دين دار بود و هم سكولار. امتزاج ِ گناه و جرم، دين و دولت، مسجد و مجلس، تركيبي نا متجانس است كه پس از آن نه دين ،دين مي ماند و نه دولت ، دولت. اديان از رابطه ي ِ انسان – خدا سخن مي گويند و قوانين ِ بشري، منجمله منشور ِ جهاني ِ حقوق ِ بشر، تدوين كننده ي ِ رابطه ي ِ انسان – انسان هستند. در دين "گناه" محوريت دارد و در قوانين ِ موضوعه،جُرم. عقاب و پاداش ِ دين امري اخروي و آن – جهاني مي باشد و در قوانين ِ بشري، جزا امري دنيوي و اين – جهاني است.
در مورد ِ سياست و قدرت بايد گفت كه سياست، علم است. تئوري پردازي ِ قدرت. كسب ِ قدرت، نگاه باني و نگاه داري ِ آن و واگذاري به غير. سياست ورزي و طالب ِ قدرت بودن امري مذموم و مطعون نيست. اگر قدرت را حتا "شر" بدانيم، شري است لازم كه نبود ِ آن شرور ِ بيشتري را در عالم مي گستراند. اگر من در باور ِ خود جاي ِ مردان سياست درخت نشانده ام تا هوا تازه شود، اين يك احساس دروني و شخصي است و دليلي بر زشتي ِ امر ِ سياست ورزيدن و طالب ِ قدرت بودن نيست. نه "قطار ِ سياست خالي است و نه قطار ِ فقه سنگين. اما دولت ِ ديني را نه دين مي دانم و نه دولت. دولت ِ ديني ،دولتي ايدئولوژيك است. دولتي است كه شهروندان را به ناچار به خودي و غير ِ خودي تقسيم مي كند و نمي تواند به انسان ها به ما هو انسان نظر بيافكند. در نظر ِ چنين دولتي، مومنين ِ به ديني خاص، بر ديگر انسان ها برتري ِ ذاتي دارند.
برگرفته از وبلاگ نويسنده:
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |