دی 1386 ـ 13 ژانويه 2008 |
ایران، انقلاب، اصلاحات و مدرنیته
فرزین وحدت
دی 1386 ـ ژانویه 2008
بر خلاف تصور رایج، انقلاب اسلامی ایران شالودههای ورود ایران به آستانهی دنیای مدرن را پیریزی کرده است. باور متداول بر این است که انقلاب سال 1357، سیلی محکمی بود بر گونهی مولفهها و نهادهایی که معمولا به جهان متجدد نسبت داده میشود. شکی دراین نیست که برخی از جنبههای نهضت اسلامی در ایران نافی بعضی از خصیصههای دنیای مدرن است. مخالفت انقلابیگرایان اسلامی با آزادیهای فردی از قبیل حق انتخاب در پوشاک و مصرف خوراک و آشامیدنیهایی که خلاف «شرع» محسوب میشوند، ضدیت با سرگرمیهای غربی (بهطور کلی با اکثر سرگرمیها)، ناشکیبایی در مورد دگراندیشان، فرهنگها و ادیان دیگر، همگی از حاکی از تعصبورزی اینان نسبت به طرز زندگی مدرن- که آزادیهای فردی در آن نقش محوری دارند- بوده است. با تاسیس دولت اسلامی، انقلابیان مسلمان شروع به آزار و ایذاء بهائیان ایرانی در سطح گستردهی کردند که منجر به اعدام صدها تن از پیروان این آیین، مصادرهی اموال، محروم کردن کودکان و جوانانشان از حق تحصیل واخراج آنها از دوایر دولتی شد.
حکومتی که پس از سقوط رژیم پهلوی در ایران مستقر شد، نهاد ضددمکراتیک «ولایت فقیه» را که به طرز فاحشی ناقض زیربناییترین اصول مردمسالاری است، به مردم ایران تحمیل کرد. افزون بر این، انقلابیون اسلامی برای بیرون راندن طبقات متوسط از ارکان قدرت، با استفاده از اهرم فشارهای فرهنگی، سیاسی، و تا حدی اقتصادی، از هیچ کوششی فروگذار نکردند؛ واین امر موجب تبعید نشینی و «جهان پراکندگی» قشر وسیعی از ایرانیان شد. چنین مهاجرت گستردهای به دلایل سیاسی و عقیدتی، از حملهی اعراب به ایران و نیز دوران حکومت صفویه به این سو، در تاریخ ایران بیسابقه بوده است. بنابر این، تردیدی نیست که انقلاب 1357 ناقض برخی از جنبههای بسیار پراهمیت مدرنیت جهان امروزبوده و هست، که بهتدریج از اوسط قرن نوزدهم میلادی در ایران در حال نضج گرفتن بوده است.
با اینحال، نکتهی محوری در این مقاله این است که ارکان اولیهی مدرنیته در ایران، قبل از انقلاب 57 مغفول مانده بودند و تنها با این انقلاب بود که این ارکان ابتدایی ولی بسیار مهم، خواسته یا ناخواسته، در ایران پیاده شدند. باید توجه داشت که بدون این مبانی اساسی، عناصر آشناتر مدرنیته (از قبیل دمکراسی، آزادیهای شخصی و فرهنگی، تکثر گرایی فرهنگی و تساهل در امور قومی و مذهبی) امکان پذیر نیست. میتوان گفت که فاعلیت و عاملیت عامهی انسانها و تاثیرگذاری آنها برجهان و طبیعت، سنگ زیر بنای دنیای مدرن را تشکیل میدهد. عناصر جدی دنیای مدرن از آن زمانی پا میگیرند که انسانها در مقیاسی گسترده به این حس دست مییابند که میتوانند در محیط اطراف خود به گونهای موثر دخلوتصرف کنند؛ چه این محیط طبیعی باشد ، چه سیاسی و اجتماعی. شالودههای تجدد تنها هنگامی تثبیت میشود که تعداد زیادی از افراد یک جامعه به مقامی برسند که بتوانند با درجهی بالایی از کاربری، به ارادهی خود جامهی واقعیت بپوشانند؛ یعنی محیط پیرامون را حتیالمقدور تحت چیرگی خود درآورند و در مسایل اجتماعی و سیاسی نیز آمال خود را به نتیجه برسانند. در چنین شرایطی است که تکنولوژی مدرن، که در واقع زمینهسازسلطهی انسان بر طبیعت است، پدیدار میشود. همچنین، هنگامی که اکثریت یک جامعه به اندازهی کافی از قدرت دخالت در امور سیاسی و اجتماعی جامعهی خود برخوردار شد، پایههای اصلی دمکراسی فراگیر وطبع آزادیطلب بهوجود میآید. در جامعهای که اکثریت مردم آن منفعل و کنشپذیر باشند، مدرنیته و جنبههای مختلف آن- چه جنبهی سیاسی، چه اقتصادی و اجتماعی- نمیتواند ریشههای خود را بگستراند و الزاما ناکامیاب خواهد شد. مثال انقلاب مشروطهی ایران در سدهی گذشته شاهد بسیار مهمی براین مدعاست. در انقلاب مشروطهی ایران، بسیاری از نهادهای دنیای مدرن، از قبیل پارلمان، مطبوعات نسبتا آزاد، و مقدمات آموزش و پرورش مدرن پایهگذاری شد. ولی به آن دلیل که اکثریت مردم ایران در شرایط روستایی و عدم فاعلیت بهسر میبردند، هیچیک از این نهادها نمیتوانست بهدرستی عمل کند و نتیجهی آن، تجربهی مشروطیت- که خود حاصل ایثارگریهای فراون بود- به شکست انجامید. اگر مردم ایران در آن زمان به درجهای مطلوب از توانمندی دخالت در امور کشور خود رسیده بودند، چه بسا نتایج مثبتتری بدست میآمد.
اکنون پرسش اساسی این است که چگونه مردمان یک جامعه میتوانند به فاعلیت و عاملیت دستیابند؟ آموزش و پرورش مدرن میتواند به شخصی که از آن برخوردار میشود، این دو خصیصهی بارز دنیای جدید را بیاموزد. فردی که مراحل آموزش ابتدایی، متوسطه و عالی را تجربه کرده باشد، غالبا کنشپذیر و منفعل نیست و توانایی آن را دارد که در امور سیاسی و اجتماعی جامعهی خود دخیل باشد و حقوق شهروندی خود و همگنان خود را مطالبه کند. ولی معمولا در جوامعی که در آنها ارکان مدرنیته پانگرفته است، یعنی در آنها راههای فاعلیت اکثریت مردم مسدود است، موسسات آموزش و پرورش برای فاعلیتبخشی به تودهها در مقیاس وسیع نیز مهیا نیست. این امر در واقع به قضیهی «اولویت مرغ یا تخم مرغ» شباهت دارد: برای توانمندسازی تودهها، آموزش و پرورش مدرن حیاتی است؛ ولی بدون تودههای فاعلیت یافته، نهادهای آموزشی که در آن انسانهای دارای فاعلیت در سطح وسیع تربیت شوند، به ندرت پامیگیرد.
انقلابهای اجتماعی و سیاسی مدرن میتوانند راه گریز از این مخمصه را بگشایند؛ بدون آن که الزاما حامل چنین نتیجهای باشند. از آنجا که اینگونه انقلابات در موارد زیادی از راه بسیج و به حرکت درآوردن تودههای مردم به نتیجه میرسند، میتوانند به تعداد کثیری از مردم احساس فاعلیت و عاملیت القا کنند. تردیدی نیست که انقلاب 57 ایران آغازگر فصل بسیار تاریک و دشواری از تاریخ معاصرمردم ایران بوده است. خونریزیها، هرجومرجها و آشوبها، کشتهشدن افراد بیگناه بیشمار، نابودی زیرساخت(infrastructure) اقتصادی کشور و کوچ اجباری بسیاری از وابستگان به اقشار متوسط جامعه، تجربههای دردناکی برای اکثریت مردم ایران پدید آورده است. با این وجود، این انقلاب منجر به مشارکت بسیاری از مردم ایران، به ویژه طبقات زیردست جامعه، در امور سیاسی و اجتماعی کشور خود شد. تظاهرات عظیم، فراخوانهای سیاسی، گردهماییها و سازمان دهی تشکلهای انقلابی، اولین قدمهایی بودند که تودههای مردم ایران را، به خصوص در شهرها، با سرعت و شدت به جانب «احساس فاعلیت» پرتاب کردند؛ ولو در سطح ابتدایی آن. انقلاب 57 ایران، در مقایسه با بسیاری از انقلابهای دوران مدرن، تودههای عظیم ملت ایران را به صحنههای کنش سیاسی کشاند. حتی زنان خانوادههای سنتی نیز برای به پیروزی رساندن این انقلاب به صحنهی کنش سیاسی و اجتماعی جلب و بسیج شدند.
قدم سرنوشت سازدومی که تودههای ملت ایران را به سوی ادراک حس فاعلیت و عاملیت کشانید، جنگ خونین هشت ساله با عراق، آنهم درست بعد از انقلاب، بود. در این مورد هم هیچ شکی وجود ندارد که این طولانیترین جنگ قرن بیستم باعث ویرانی تام در تمام جنبههای حیات ملی ایران زمین شد. خسارات انسانی ناشی از این جنگ غیرقابل توصیف است؛ چه، بسیاری از خانوادههای ایرانی دستکم یک نفر از خویشان خود را دراین جنگ از دست دادند. هرآنچه از زیرساخت اقتصادی و صنعتی کشور که در جریان انقلاب لطمه ندیده بود، در این جنگ ویران شد. با اینحال، همین فرآیند ویرانگر، درکنار وجه تباهسازی خود، منجر به توسعه و بسط حس عاملیت و فاعلیت در میان تودههای مردم ایران شد. جنگهای فراگیر دوران مدرن، ازستیزهای اعصار گذشته بسیار متفاوتند. جنگهای زمان تجدد (برای مثال جنگهای انقلابی فرانسه را که در پی انقلاب کبیر بهراه افتادند درنظر آورید) تودههای مردم پابرهنه را به صحنههای نبرد فرا میخواند و برای آنها این امکان را فراهم میآورد که تواناییهای خود را محقق کنند و از خود ابتکار و حمیت نشان دهند. یکی از نتايج بسیار مهم جنگهای انقلاب فرانسه این بود که دهقان رعیت فرانسوی که در این جنگهای خونین شرکت کرده بود، تبدیل به شهروند شد. در ایران نیز فرآیند مشابهی در حال شکلگیری بوده است. فرد طبقهی محروم ایرانی که در جنگ هشت ساله شرکت کرده و جان سالم بهدربرده است، دیگر آن فرد سربه زیر و منفعل دوران قبل نیست. چنین شخصی خود را ذیحق و فاعل به حساب میآورد و تحمل شنیدن حرف زور را، حتی از دولت، ندارد. تمرد وخودسری که هرازگاهی از نیروهای وفادار به رژیم مانند بسیجیان و پاسداران انقلاب سرمیزند در واقع در این پدیده ریشه دارد.
ولی این مراحل حیاتی شکلگیری شخصیت مدرن بهسادگی میسر نشده است. علاوه برخسارات انسانی عظیمی که ملت ایران در این سی سال اخیربرای دسترسی به فاعلیت مدرن متحمل شده است، ایرانیان پذیرای جانفشانیهایی از نوع دیگر نیز شدهاند. فرآیند توانمدسازی ملتها و شکلگیری انسانهای صاحب فاعلیت و عاملیت در طول تاریخ تجدد، همواره با نوعی از انظباط سخت و چشمپوشی از جنبههای لذتآور زندگانی همراه بوده است. وضعیت انقلابی تحت نظر ملایان سختگیر، به ویژه در پانزده سال اول انقلاب، محیط انظباطی خشکی را بر ایرانیان حاکم کرد که غالبا به صورت تنگ نظریها و تعصبات مذهبی ظاهر میشد. ممنوعیت بسیاری از انواع موسیقی و رقص به طور کلی، تقریر مجازاتهای سنگین برای کوچکترین تخطیهای اخلاقی و اعراض از عرفهای جنسی، عموما تنها به حساب تعصبهای ابلهانه نوشته میشوند. بدون شک این روشهای خشن و خشک زاهدانه از تنگ نظری روحانیونی که به فرمانروایی ایران رسیدند، حکایت دارد. با این حال، غالبا در پس این گونه روشها، نیروی ضمنی و صامت انظباط وجود دارد که بدون آن فاعلیت انسان نمیتواند شکل بگیرد. فردی که خود را از ناز و نعمتها، لذتها و ترفههای زندگی متمتع و برخوردار میکند، نمیتواند فاعلیت بهدست آورد. از اینرو، انظباط سخت و زاهدانه همواره با مراحل ابتدایی مدرنیت همراه بوده است. شخصیت انسان توانمند مراحل اولیهی دوران تجدد، در بوته انظباط سخت قالب گرفته است. در تاریخ غرب، این نوع شخصیت توانمند و استوار محصول اخلاق خشکهمقدسها و بنیادگرایان پروتستان در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی است. جمهوری ژنو خشکه مقدس زمان کالوین که در آن موسیقی و انواع مختلف شادیهای زندگانی، حتی ورزش، محدود و یا تعطیل شده بودند، انسان را به طرز دهشتناکی به یاد تهران دههی شصت هجری میاندازد. معهذا، بدون این نوع انظباط خشن، دستیازی به فاعلیت مدرن امکانپذیر به نظر نمیرسد. از سوی دیگر، حکومت خشن انظباطی ملایان در میان ملت ایران که قرنهاست به به دنبال لذتهای مختلف زندگی بودهاند، منجر به واکنش شدیدی نیز شده است.
بر این مبنا، میتوان گفت که نهضت اصلاحات که در نیمهی دوم دهه هفتاد هجری به توان رسید، با این فرآیندهای بسیار پیچیدهی فوقالذکر که در ایران به سرعت اتفاق افتاد، رابطهی نزدیکی دارد. از یک سو، شیوع سریع احساس فاعلیت و عاملیت، مبانی مطالبه حقوق دمکراتیک و شهروندی در ایران را در میان بخش وسیعی از اقشار جامعه پیریزی کرده است. زمانی که جامعهای تبدیل به کنشگر و فاعل میشود و در امورمملکت خود را سهیم میداند، به احتمال زیاد خواست بیشتری نیز برای کسب حقوق شهروندی و مشارکت بیشتر در امور سیاسی و اجتماعی در آن پیدا میشود. با وجود آن که اکثر افرادی که در نهضت اصلاحات شرکت داشتند جزو لاینفک هیئت حاکمهی مذهبی به شمار میروند، آنها محصول ایجاد احساس شهروندی در میان ملت ایران نیز هستند. اکثر اصلاحطلبان متعلق به اقشار زیردست جامعهی ایران هستند که در انقلاب و جنگ فعالیت گستردهای داشتند؛ و در نتیجه، مطالبهی حقوق شهروندی را در خود پرورش دادهاند. درواقع، از ابتدا این گروه از اسلامگرایان تمایلات چپ داشتند و از این رو حقوق مردم برایشان جایگاه مهم تری داشت. ولی جریانات انقلاب و جنگ و تجربهی مشارکت مردم در امور سیاسی و اجتماعی، آنها را بیش از پیش به سوی شناسایی حقوق دمکراتیک مردم سوق داد و آنها را متوجه اهمیت حقوق شهروندی نمود.
اما اگر پیدایش نهضت اصلاحات را صرفا یک حرکت درون نخبگان حکومت به شمار آوریم، به چند دلیل راه به خطا بردهایم. اول آن که اعضای جنبش اصلاحطلبی از ابتدا ریشه در طبقات زیردست داشتند و بهرغم همکاری با حکومت، جزو لاینفک اقشار مردمی هستند. درثانی، اصلاحطلبان نمایندهی ناکامیها، ادبار و آمال و آرزوهای بخشهای عظیمی از جامعه هستند که به تازگی با حقوق شهروندی خود آشنا شدهاند و مایلند این حقوق را گسترش دهند. از این نظر، اصلاحطلبان از نزدیک در پیدایش و توسعهی حقوق دمکراتیک شهروندی مردم درگیر بودهاند و به همین دلیل، آنها و محمد خاتمی توانستند خیلی سریع به بعضی ارکان دولت در انتخابات دوم خرداد و تشکیل دولت و مجلس پس از آن دست یابند.
کارنامهی جنبش اصلاحات در قبال توسعه و بسط حقوق ملت ایران در واقع ضد و نقیض است. آنها نتوانستند که بر بسياری از وعدههای خود در مورد بسط آزادیهای مدنی که در صدر دستور کارشان قرار داده بودند جامهی عمل بپوشانند. اصلاح طلبان قول چندانی در مورد توسعهی اقتصادی به مردم نداده بودند و در واقع یکی از دلایل مطرود شدن ایشان از طرف تودههای مردم در انتخابات سال 1384، همین عدم توجه به نگرانیهای اقتصادی مردم بود. ولی مثبتترین اقدامات اصلاح طلبان در توسعهی مدرنیته و دمکراسی در ایران را باید درتاثیرات آنان بر ساحت فرهنگ جستوجو کرد. شکوفایی شکلهای فرهنگی بازتر و انتقادیتر، از انتشار کتاب گرفته تا مطبوعات و حوزهی سینما، پربارترین پیامد سالهای حکومت اصلاحطلبان بهشمار میآید. آنچه که این اشکال فرهنگی بدان نایل شدند، این بود که صدای اقشار وسیعی از مردم را که به تازگی به حقوق شهروندی خود اشعار یافته بودند، گرفتند وبا پژواک بسیار بیشتری دوباره به بطن جامعه بازگرداندند. از این طریق اصلاحطلبان امکان یک «دور سالم» (virtuous cycle) را بهوجود آوردند که طی آن خواستههای مردم مبنی بر آزادیهای دمکراتیک با صلابت بیشتری به گوش خودشان رسید و بدین ترتیب موجب استقرار عمیقتر فرهنگ سیاسی دمکراسی مشارکتی شد. اگرچه نیروهای اقتدارگرا و ضد مردمسالاری، هرچه از دستشان برمیآمد انجام دادند که این جریان را به شکست بکشانند و قطار فرهنگی اصلاحات را متوقف کنند، نیروهای اصلاحطلب و هواداران آنها به اندازهی کافی روزنامه و کتاب منتشر کردند و فیلم نشان دادند که بتوانند این مجرای حیاتی را باز نگاه دارند.
برخی اوقات چنین تصور میشود که با شکست انتخابات ریاست جمهوری سال 1384 جنبش اصلاحات به ورطهی نابودی کشانده شده است. غافل از آنکه فرهنگ سیاسی وآگاهی برای مطالبهی بیشتر دمکراسی که در دوران اصلاح طلبی نضج گرفت هنوز بسیار زنده است. تعداد کثیری از ایرانیانی که به فاعلیت و عاملیت دست یافتهاند و نتیجتا حس مطالبه حقوق شهروندی- که اس و اساس شخصیت مدرن است- در آنها بیدار شده، به این سادگیها از میدان بهدر نمیروند. علاوه براین، علیرغم کارشکنیهای فراوان نیروهای اقتدارگرا، بسیاری از اصلاحطلبان هنوز در جریانات فرهنگی و امور سیاسی در پشت پرده و آشکارا بسیار فعال هستند وآنها نیز بهراحتی مواضع بهدست آمده را رها نمیکنند.
نکتهی حایز اهمیت این است که «اصلاحطلبی» نیروی زندهای است که میتواند تغییرات ژرفی در ایران بهوجود آورد. اصلاحطلبان ریشههای عمیقی در بطن جامعه و فرهنگ آن دارند و در مقایسه با بسیاری از نیروهای سیاسی دیگر، چنین به نظر میرسد که نیروهای موسوم به «اصلاحطلبان» با حساسیتهای فرد معمولی ایرانی بیشتر آشنا هستند. ولی این به این معنی نیست که جنبش اصلاحطلبی و اعضای آن خود قابلیت تغییر یافتن ندارند. جامعهی ایران، جامعهایست پویا و بسیاری از جنبههای اجتماعی و فرهنگی در آن در حال تبدیل و گذار است. هم اکنون، شواهد قوی موجود از حرکتهای فرهنگی و اجتماعی به سوی جریاناتی با رگههای تنومند سکولار حکایت میکنند.
برگرفته از سايت «گذار»:
http://www.gozaar.org/template.print.php?id=934
شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته
و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |