18 دی 1386 ـ 8 ژانويه 2008 |
یــــارب چــــــه شــــــود ... ؟
م.سحــر
یــارب به دَمـی جهـان پـُر از داد کنـی
و ز بـــاز دَمی هــــزار بیـــداد کنـــی !
یک روز بـه جُرم ِ نمکی خون ریزی (1)
یک روز بـه آش ِ کـَشکـی آزاد کنـی!
دو تن از بانوان «فمینیست اصلاح طلب » که به جرم جمع آوری امضاء در دفاع از حقوق زنان دستگیر شده بودند پس از اجرای مراسم مقدس آش خوری و پذیرفته شدن نذری که خانواده و دوستان برای آزادی آنان نیت کرده بودند، مورد عنایت و رحمت «حکومت عدل الهی» قرار گرفتند و از زندان آزادشدند!
شاعر ایرانی، در تبعیدگاه سی ساله خود، با دیدن تصاویر اشتها برانگیز این مراسم رشته بُری و آش پزی و کشک سابی، دچار نوستالژی و آرزومندی گشت و هوس رشته و نعنا داغ و هوای کشک آنچنان بر او غالب شد که لحظاتی چند اختیار عقل از کف داد و مثل دیوانگان ِ حکایات ِعطار نیشابوری، در سایهء تهوری بیرون از اراده، حضرت منــّان را به رباعی زیر مخاطب ساخت و در حق این بانوان حق طلب زندانی دعا کرد :
یــارب بـِرَهان ز شـرّ دین عــالم را
وز مُحتکـــران ِ خـــود بنــی آدم را
این آش ِ قشنگ نوش جان کن، امـا
از بند درآر «جلوه » و«مریم» را!
خوشبختانه چند روزی پس ازمراسم آش خوران و دوسه روزی بعد از سرودن این رباعی، پنجاه درصد از دعای خیر خود را که همانا رهیدن ِآن دوبانوی بندی بود مستجاب شده یافت.
از این رو دلیری و آزاد اندیشی و صداقت در سخن را در پیشگاه حضرت حق،خالی از تأثیری و حکمتی نیافت . امید سمع وپذیرش در وی افزون گشت و بر آن شد تا این بار نیز از«حق آزادی بیان دیوانگان» بهره جوید وبه هدایت ِ آن« قماربازِ مولوی » که «هیچش الا هوس قمار دیگر» در سر نبود، به مطالبه پنجاه درصد باقی اصرار ورزد .
پس در وجود خود به حفظ ذوقی کوشید که از لذت آن دیوانگی حاصل کرده ونیز ازبرآورده شدن نیمهء دوم استدعای خود فراهم آورده بود.
و چنین بود که تداوم جنون را تکیه گاه فنون کرد و آرزوی اجابت پنجاه درصد باقی بر او مستولی شد و همچون شبانی که عتاب موسی را به هیچ می گرفت و خدای خود را فارغ بیم قهری و غضبی مخاطب گفتارهای خالصانه و بی ریای خود می کرد ، دست اَنابت به امید اجابت برآورد و حضرت منّان را به تهوری دیوانه وار تر از پیش مخاطب خویش قرار داد و رباعیات زیر را در مقام سئوال به درگاه او فرستاد:
یـارب چـه شود کـه مهربانتـر گـردی؟
رحمـن و رحیـم و دادگستــر گــردی؟
از سفرهء خون چکان ِ دین برخیـزی
زی مسنـَدِ کبــریــائیت بـرگــردی !؟
یا رب چه شود که آبـرو دار شـوی؟
چون عهـدِ ازل ایـزدِ دادار شـوی؟
کـالا نشوی چـِک و بَــراتت نکننــد
بیــزار ز جـورِاهل ِ بـازار شوی !؟
یارب چه شود که دل به دنیـا نــدهـی؟
نـاموس ِ جهان به دست ِ مُــلآّ ندهی ؟
تا دست کـُنـد به هـَرزه درخون ِکسـان
او را دل ِ سنگ و تیغ ِ بـُـرّا ندهـی!؟
یـارب چـه شـود خــدائیت بــاز آیــد؟
از کیــن بـِرَهــد بـه مِهر دمسـاز آید؟
بـازیچــهء اهـل ِ دین نگــردد نــامت
وآن بـود کـه بـوده بـود ازآغـاز آیـد؟
یارب چـه شود خدایی از سـرگیری؟
این رَه بنهــی و راه دیگــر گیــری؟
مُــلایــان را بـه پـاس ِ ابنـای زمــان
دستــار ِ ستمگـری ز سـر برگیری؟
یـارب چـه شـود زننگ قـدرت بـِرَهی؟
وز روزن ِتـار و تنگ ِقـدرت بـِرَهی ؟
بـی رنگــی ِ ایمـــان ِ بشـــر مـی طـَلـَبـد
کزچنگ ِ ریا و رنگ ِ قدرت بـِرَهـی!؟
یارب چـه شود خر از فـراست بـِرَهــد؟ (2)
روحــانیت از حـرص ریــاست بـِرَهــد ؟
نفس از شیطــان و عصمت از بنــدِ گـُنـاه
نیک از بـد و مـذهب از سیـاست بـِرَهـد؟
پاریس ، 8 ژانويه 2008
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ حکومتی که 28 سال است مقدرات ملت ایران را به نام خدا و دین در کف بی کفایت خود دارد
در سال 1360 صدها جوان ایرانی را به جرم شرکت در تظاهرات و داشتن نمک در جیب ها
تیرباران کرد ، درحالیکه بسیاری از آنها هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند. گفتنی ست که خیلی ازکسانی که مدتی ست« اصلاح نظام » خود را از قاتلان و دوستاقبانان می طلبند، آن روز ها در کمیته های انقلابی مشق تیراندازی می کردند. برخی از آنها هم لابد در «بخش هلال احمر» به خدمات «اومانیستی ی اسلامی» مشغول بودند وپیرو فتوی« پیشوا» و جهت ِ اجرای منویات «امام» برای پر کردن شیشه ها به دنبال شاهرگ زندانیان سیاسی می گشتند!
یارب آنروز ها کجـا بـودی؟
نکـُنـد در کمیتـه ها بودی !؟
2 ـ فراست یعنی سواری کردن و دانش و آگاهی در شناخت اسب و اسب سواری ،
تیزی و تیزهوشی.
برگرفته از وبلاگ نويسنده: «سحرگاهان»:
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) |