|
||||
آرشيو موضوعی =============== |
اکتبر ۲۰۰۷ ـ تورنتو حق با فرج سرکوهی است در مورد مسئله ای که در ارتباط با امکان حضور و يا عدم امکان حضور دکتر عبدالکريم سروش در اجلاس سالانهی انجمن قلم جهانی بين دکتر سازگارا و فرج سرکوهی پيش آمده، بدون ورود به متفرعات مسئله که جز اخلال در بحث بر آنها قصد و هدفی مترتب نيست، ضرورت دارد، به عنوان يکی از بنيانگذاران و فعالان کانون نويسندگان ايران، هم به عنوان عضو انجمن قلم جهانی شعبه ی آمريکای آن در گذشته، و هم به عنوان رئيس سابق انجمن قلم کانادا، و نيز به عنوان نويسندهای که خواه به عنوان نماينده ی رسمی، و خواه به عنوان مدعو در جلسات انجمن قلم جهانی شرکت داشته، خدمت علاقمندان اين بحث چند نکته را عرض کنم.
۲ـ علت امتناع جمع مشورتی کانون نويسندگان از سپردن متن ۱۳۴ به آقای دکتر سروش برای امضا اين بود که آقای دکتر سروش در مقطع خاصی که مقطع قدرت گرفتن نظام جمهوری اسلامی برای قطع نفس روشنفکری از جامعه بود، در کنار آن قرار گرفته بود. و بعدها هم هرگز حاضر نشد حتی يک بار از مردم آزاده ای که زجر آن سال ها را کشيده بودند، عذر بخواهد. امروز ممکن است آقای دکتر سروش را با معيار ديگری بسنجيم، ولی آقای دکتر سروش هنوز گذشته ی خود را با آن معيار نسنجيده است. بعضی ها گفته اند که چرا هايدگر هرگز از همکاری با نازيسم عذر نخواست. پس چه مانعی دارد که آقای دکتر سروش هم عذر نخواهد. اولاً آقای دکتر سروش ناخن کوچک هايدگر هم نمی تواند باشد ـ در حوزه ی فلسفه ـ و ثانياً اين همه لعنت نامه درباره ی هايدگر نوشته شده، که يک هزارمش در ارتباط با حيات اوليه ی سروش نوشته نشده است. اما اگر هايدگر در زمان هيتلر به انجمن قلم می رفت، حتماً با اردنگی بيرونش می کردند، همانطور که فرستاده ی پينوشه را در هلند از انجمن قلم بيرون کردند و "آريل دورفمن" را که مخالف پينوشه بود به عضويت پذيرفتند. انجمن قلم سابقه ی اين مسائل را داشته است. وقتی که نورمان ميلر، نويسنده ی معروف آمريکايی، در زمان رياست انجمن قلم آمريکا، از وزير خارجه ی آمريکا در چند سال پيش دعوت کرد که اجلاس جهانی انجمن قلم را در نيويورک افتتاح کند، نويسندگان ديگر آمريکايی به اعتراض برخاستند. انجمن قلم هرگز نمايندگان دولت ها را به جلسات خود نپذيرفته است. ممکن است شما و من هزار اختلاف با فرج سرکوهی داشته باشيم، اما او کاملاً حق دارد، و انجمن قلم کاملاً حق داشته است که آقای دکتر سروش را راه ندهد. وقتی که من نماينده ی انجمن قلم کانادا بودم، حق نشستن در جلسات و حق رأی داشتم، و رأيم رأی هفتصد يا هشتصد نفر نويسنده ی کانادا بود، اما اين به مدت دو سال بود. پس از آن وقتی به انجمن قلم دعوت شدم برای ايراد سخنرانی بود، اما حق رأی نداشتم. و در جلساتی که رأی گيری مطرح بود، شرکت نمی کردم. فرج سرکوهی کاملاً حق دارد بگويد که آقای دکتر سروش حق ورود به جلسات انجمن قلم را نداشته است. خود سرکوهی، وقتی که ديد در يکی از جلسات نبايد شرکت کند، آن را ترک کرد. بارها شده که من نيز همين کار را کرده ام و آقای سازگارا نمی داند که حتی اگر رئيس جمهوری يک کشور می خواست در جلسه ای از جلسات انجمن قلم شرکت کند بايد از مجمع عمومی انجمن قلم پرسيده می شد که آيا او می تواند شرکت کند يا نه. وقتی که چند سال پيش "جان راستين سال، فيلسوف و جامعه شناس معروف کانادايی و شوهر فرماندار سابق کانادا، يعنی نماينده ی ملکه اليزابت در کانادا، می خواست در اجلاس انجمن قلم در نروژ سخنرانی کند، بايد با تصويب هيأت دبيران انجمن قلم جهانی چنين کاری را می کرد. اين اصل دموکراتيک سازمان های دموکراتيک است. شما نمی توانيد به خاطر آقای دکتر سروش به توجيهات غيردموکراتيک متوسل شويد. از آقای دکتر سروش می توان فلسفه ی ديگری درباره اسلام يا مدنيت و فرهنگ جديد و کهن آموخت، اما اگر او در آينده بخواهد در يک سازمان دموکراتيک ايراد سخنرانی کند و يا حتی حضور يابد، بايد طبق منشور آن سازمان دموکراتيک، يا ابتدا به عضويت آن درآيد و يا رسماً از طرف آن سازمان يا انجمن دعوت شود. ترديد دارم که آقای دکتر سروش، به رغم محبوبيتی که در ميان بسياری از روشنفکران مذهبی دارد، به سادگی بتواند از دريچه ی يک سازمان دموکراتيک، مثل انجمن قلم، نگاهی به درون آن بيندازد.
۳ـ در ايران کوشيده اند با استفاده از نام انجمن قلم، دو بار، يک بار در دوران شاه، و يک بار ديگر در دوران جمهوری اسلامی انجمن قلم تشکيل دهند. آرتور ميلر برای من تعريف می کرد که در زمان رياست او، زين العابدين رهنما، پيش او رفته بود و از او خواسته بود که انجمن قلم اجلاس خود را يک بار هم در تهران تشکيل دهد. مخارج رفت و برگشت همه اعضا به وسيله ی دولت شاه پرداخت می شد، اما يک شرط هم داشت: ملکه فرح به رياست اجلاس تعيين شود. آرتور ميلر می گفت: "من پيرمرد را با اردنگی از اتاقم بيرون کردم." در اين دوره هم انجمن قلم درست کرده اند، آقای دکتر ولايتی، که در حياتش حتی يک جمله ی ادبی ننوشته است، رياست آن را برعهده دارد، و مديريت آن را هم مدتی کسی به نام مستعار رضا رهگذر برعهده داشت که بزرگ ترين افتخارش نگارش فحش نامه عليه صمد بهرنگی و بنده و ديگران بوده است. انجمن قلم جهانی و شعبات آن برای مبارزه با سانسور به وجود آمده اند، همانطور که کانون های مشابه آن به اسامی ديگر در کشورهای ديگر. ترجمه ی آقای رهنما از قرآن ترجمه ای بسيار خوب است، اما او در شمار آن سه چهار نفری بود که در رساندن رضاخان به سلطنت دست داشت، و گرچه خانواده اش آدمی مثل فريدون رهنما را هم داشت که به احمد شاملو، الوار و نرودا را معرفی کرد، اما خود پدر از ارکان اصلی فرهنگ سلطنت در ايران بود، حتی اگر آدمی مثل هانری کربن هم از دوستان او بوده باشد، کسی که هميشه تکيه بر قدرت غيردموکراتيک زده، چرا بايد رئيس انجمن قلم شود؟ ما سازمان دموکراتيک را با حکومت ها و دولت ها اشتباه نمی کنيم، حتی با حکومت ها و دولت های دموکراتيک. آقای سروش چه وقتی، حتی يک بار به عنوان نمونه، خواستار آزادی انديشه و بيان بی هيچ حصر و استثنا در کشور خود شده است؟ کی به عنوان نمونه به دستگيری نويسندگان اعتراض کرده است؟ کی از عرش عليين پايين آمده تا در کنار اشخاصی که با او اختلاف دارند پای بحث بنشيند؟ دولت دانمارک يا هر دولت ديگری حق دعوت کسی را به انجمن قلم ندارد. حق ندارد پولی بابت اين دعوت خرج کند. اشتباه محض خواهد بود تصور کنيم که ايشان را آقای خاتمی، رئيس جمهور وقت فرستاده است. اشتباه محض خواهد بود اگر فرستاده باشد. شايد آقای سروش در ده ها مسئله ی دينی و غيردينی حق داشته باشد، در نزاع با سختگيران اسلامی شجاعت و درايت نشان داده باشد. خلط مبحث خواهد بود اگر فکر کنيم که در اين مورد هم حق داشته است. دفاع آقای دکتر سازگارا از سروش در اين مورد اشتباه محض است. در اين مورد فرج سرکوهی حق دارد.
۴ـ من از اوايل دهه پنجاه شمسی و يا هفتاد ميلادی، عضو انجمن قلم جهانی، شعبه ی آمريکای آن بودم. در سال شصت، وقتی که به شکايت اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی به زندان افتادم، هنوز عضو همان انجمن قلم بودم. گرچه در آمريکا نبودم. کميته ای که عضويت آنرا در انجمن قلم داشتم، کميته ی "آزادی نگارش" بود که در آن افرادی مثل دانولد بارتلمی، فيليپ راث، فرانسيس فيتزجرالد، آرتور ميلر، ادوارد آلبی، ريچارد هائورد، گريس پيلی و چند تن ديگر شرکت داشتند. ما در آن زمان به ايدئولوژی افراد کاری نداشتيم. بلکه می خواستيم نويسنده ها از هر نحله ی فکری آزادانه عقايد خود را بيان کنند. اين تجربه حاصل رشد عامل روشنگری در ميان آن جمع بود، و محصول چندين قرن تفکر و دقت و فلسفه و انقلاب و غيره. در آن زمان نويسنده را به مارکسيست، مسلمان، دمکرات، سوسياليست و غيره طبقه بندی نمی کرديم. از همه ی کسانی که گرفتاری پيدا می کردند دفاع می کرديم واسلاو هاول مطرح بود. ساعدی مطرح بود. سعيد سلطانپور مطرح بود. علی شريعتی مطرح بود. دهها نويسنده روس، اروپای شرقی، چينی، عرب،ايرانی و کره ای مطرح بودند. دفاع از آنان، آزاد کردن آنان از زندان ها، رساندن آنان به ساحل امن و امان در گوشه ای از دنيا هدف ما بود. اين مسئله حقوق بشر بود، مسئله آزادی انديشه و بيان بود. ربطی به ايدئولوژی هم نداشت. در زمان رياست جمهوری کارتر نامه ای خطاب به او از طرف انجمن قلم امريکا نوشته شد که من در تاليف آن با ساير اعضای آن کميته شرکت داشتم. اسم سه نفر مشخصا يادم مانده. آيت الله طالقانی، آيت الله منتظری و سعيد سلطانپور. من آن دو تن اول را هرگز نديده بودم و بعدا هم هرگز نديدمشان. سعيد را از سال چهل می شناختم و عليرغم اينکه جرات و جسارت او را می ستودم، با او نيز قرابت انديشگی کامل نداشتم. اما دفاع از آن سه تن را وظيفه خود می دانستم، به رغم اختلافات فکری و سياسی. قانون دفاع از حقوق بشر، قانون دفاع سياسی نيست. از آن بالاتر و پايين تر نيست. با آن متفاوت است. اين دفاع مبتنی بر آزادی انديشه و بيان بی هيچ حصر و استثناست. از آنجا که عبدالکريم سروش، دکتر شريعتمداری، جلال الدين فارسی و ديگران به حريم اعتقادی اين نوع تفکر وارد نشده بودند، به محض اينکه ديدند يک نفر از حقوق دانشگاهيان در دانشگاه تهران، و در دانشکده حقوق دفاع می کند، و اين دفاع منطبق بر اصلی است که آنها طبق آن اصل در راس امور فرهنگی و دانشگاهی کشور قرار نگرفته اند، صدای اعتراض من به غيرقانونی بودن حضور آنان در دانشگاهرا با شکايت عليه من پاسخ گفتند، و غلامعلی افروز، معاون دانشگاه در آن زمان و از نزديکان دستگاه امنيت جمهوری اسلامی، اعتراض مرا بهانه قرار داد و کار من يعنی همان عضو انجمن قلم، و عضو کانون نويسندگان، و دانشيار چندين ساله دانشگاه که ارتقاء به استادی اش را، هم در زمان شاه مانع شده بودند و هم در زمان جمهوری اسلامی به زندان اوين سال ۶۰، يکی از شوم ترين سالهای تاريخ ايران، کشيد. درست در همان زمان آقای دکتر سروش در راس تصميم گيری پيرامون سرنوشت دانشگاهها و استادان و دانشجويان بود. آقای دکتر سروش رسما در تعطيلی دانشگاهها، در گرفتاری استادانو دانشجويان، در اعدام و نفی بلد آنان، و در تحميلبه فرار آنان از کشور بر آنان مقصر است و چنين آدمی حق ندارد پا در جلسات سازمانی بگذارد که هدف آن از بدو تأسيس کوشش در جهت آزاد کردن زندانيان سياسی اهل قلم و آزاد کردن قلم از دست اوباشانی بوده که با تکيه بر اريکه ی قدرت می خواستند نويسنده و استاد آزاديخواه دانشگاه و دانشجوی مستقل سر به تنشان نباشد. ممکن است نظر يک نفر درباره ی مسائل عوض شود. غرض من از نوشتن اين مطالب اصلاح خط فکری آقای دکتر سروش نيست، بلکه بيان وضع آن خط فکری و فهم آن است که دکتر سروش در حساس ترين مقطع تاريخ ايران در برابر آن ايستاده است، و نه تنها در برابر آن ايستاده، بل که در انهدام آن سهيم بوده است. آن خط صالح چپ نبوده، مجاهد نبوده، آزاديخواه غير منتسب به گروههای سياسی نبوده، بل که ضمن اينکه اينها بوده، هزاران آدم ديگر با تفکر گونه گون و متفاوت نيز بوده، که مجموعه ی آن به اضافه تفکر آدمهای خارج از زندانها، اگر در يک جا گرد هم می آمدند، می رفتند زير چتری به نام دمکراسی، هر کسی از مذهبی و غيرمذهبی، از سنتی و انقلابی، از ماوراء چپ و طيف چپ، تا راههای ميانه و حتی طيف راست در ذيل آن قرار می گرفتند، و آن عبارت بود از: آزادی انديشه و بيان بی هيچ حصر و استثنا. و اگر آقای سروش در آن زمان حاضر به صحه گذاشتن بر انهدام کامل آن آزادی نمی شد، و به انهدام آن آزادی حتی در مراحل بعدی، موقع دفاع از خود صحه نمی گذاشت، نه خودش در قم کتک می خورد، نه زير جلکی، زير چتر رئيس جمهور وقت، راه انجمن قلم جهانی را در پيش می گرفت، و نه موقع دفاع از خود در فلان دانشگاه غربی می گفت، آنها ما را می زدند و ما هم آنها را می زديم. وضع ديگری پيش می آمد که آقای دکتر سروش از آن بزرگ ترين درس دموکراسی را می گرفت. خط امروزين آقای دکتر سروش در ادامه همان خط سابق، با فرق هايی است که مجال گفتن آن در اين جا نيست. صريح تر بگوييم: اگر آقای عبدالکريم سروش می خواست به جايی مثل انجمن قلم برود، چرا قدم رنجه نکرده، راه کانون نويسندگان ايران در کشور خود را در پيش نگرفته است؟ انگار کسر شأن است که آدم در مقابل آزاديخواهان کشور خود تواضع نشان دهد، اما در برابر آزاديخواهانی از همان نوع در اروپا شيوه ی معکوس آن را در پيش گيرد. همه حق دارند با يکديگر اختلاف فکری و هنری و فلسفی و ادبی داشته باشند. آقای سرکوهی برای آقای سروش پاپوش ندوخته است تا آقای سازگارا در جهت توجيه يک ناحق به ملامت کسی برخيزد که در اين مورد حق داشته است. نمی توان روزی کراوات را برداشت و با قيافه ای عبوس در کنار قدرت ايستاد، و بعد کراوات زد و با لبخند مليح در کنار قدرت ديگری ايستاد، و حتی با توجيه ايستادن در کنار سروش ـ که اکنون ايستادن در کنارش تجلی آزاديخواهی دارد، در برابر حرف حق سرکوهی درباره ی انجمن قلم قد برافراشت. بيان حق، حق همگان است، نه تنها حق کسانی که به هر طريق ممکن و در همه حال و به هر قيمتی، و انگار بر حسب عادت کرسی و تريبون پيدا می کنند. در جهان دموکراتيک، هيچکس به تنهايی، و همگان در زمان واحد در يک مکان، حرف نهايی را در اختيار ندارند. دموکراسی مطلق نيست، يک جريان دائمی است. دموکراسی آن جريان توقف ناپذير جهانی است. اکتبر ۲۰۰۷ ـ تورنتو -------------------------------------------- منبع: شهروند، http://www.shahrvand.com
|
نويسنده: دکتر رضا براهنى |