بازگشت به خانه |  فهرست نام نويسندگان  |  اعلام موضع  |  تعاريف و مفاهيم   |  آموزش  |  اسلام  | اصلاحات |  انتخابات  |  انديشهء شرقی  |  اومانيسم |  ائتلاف نيروها | ايدئولوژی | ايران ترکيه جامعه مدنی حقوق بشر  |  خاورميانه  |  دموکراسی |  دگر انديشی | ديگر کشورها | دين و مذهب  |  روشنفکری  |  زنان  |  سازمان های سياسی  |  سکولارها  |  فمنيسم  |  لائيسيته  |  مدرنيته  |  مشروطيت  |  نقد انديشه  |  نوانديشی دينی|

9 دی 1386 ـ  30 دسامبر 2007

 

سکولاریته، برپایهء اندیشه های ایرانی

 

منوچهر جمالی

 

فرهنگ ایران ، به «سرچشمه آفرینندگی درهرانسانی»،  دین  می گفت: “دائنا= دا+ نا” که همان واژه «دین” باشد، به معنای “نای نوآور و مُبدِع، یا نای اندیشنده”. نای ، اصل زایندگی و آفرینندگی و موسیقی بود . سپس، این نام را به “آموزه هائی” دادند  که باید به آن ها ایمان آورد ، و با این ایمان، گواهی برآن داد که :

انسان ، سرچشمه آفرینندگی بینش” نیست . درواقع ، دین جعلی ، باید جانشین دین حقیقی شود . امروزه ، باید درکشورهای اسلامی ، ایمان به این دین جعلی داشت ( الله ، جاعل است ) ، تا حق به زنده بودن درآن اجتماع و حق عضویت درآن اجتماع را داشت . به عبارت دیگر ، باید به آن گواهی داد که : من همیشه در زندگی ام خواهم کوشید که، سرچشمه  آفرینندهِ بینش تازه نباشم ، و برضد آفرینندگی خود ، پیکارکنم    به همین علت ، هرچه من از این پس میاندیشم ، باید مشتق ازآن آموزه باشد ، و برای درستی هراندیشه ام بایستی گواهی ازآن آموزه و یا کتاب بیاورم وگرنه اندیشه ای که ازمن سرچشمه گرفته ، به خودی خود ، هیچ ارزشی و اعتباری ندارد. این نفی ارجمندی و شرافت انسانست .

“جداسازی دین جعلی از حکومت” ، به هدف “پیوند دادن دین حقیقی با حکومت” است . جمع دین جعلی و حکومت باهم ، جعلی سازی حکومت است . حکومت ، هنگامی جعلیست که از خردمردمان ، سرچشمه نگرفته باشد دین جعلی ( دینی که استوار برایمان است ) ، حکومت را نیز، جعلی و ساختگی میسازد .  حکومت ، برپایه این اندیشه ، بنا میشود که “انسان ، سرچشمه آفریننده بینش” است ( یعنی بازگشت به دائنا ، که به معنای وجدان زاینده و آفریننده درهر انسانی است ) . مسئله ما، این نیست که خودرا با “دین جعلی، که سده ها حاکم برجامعه است” ، سازگار و هم آهنگ سازیم . بلکه مسئله ما، اینست که دوباره “دین حقیقی مان را که همان وجدان زاینده و نوآفرین است” در خود ، جوشان و فوران سازیم .

مسئله بنیادی ما ، تضاد “دین ایمانی” و “دین حقیقی یا وجدان آفریننده” است . دین حقیقی ، بیان اصالت  انسان ، بیان آفرینندگی انسان ، بیان خودجوش بودن بینش از انسان است  . این دین ( سرچشمه آفرینندگی بینش ) در هرانسانی ، پوشیده است، و کسی آنرا نمیشناسد که به آن گواهی یا شهادت بدهد به دین حقیقی ، هیچکس گواهی نمیدهد، و نیازی به گواهی ندارد .  انسان به چیزی گواهی میدهد که ثابت و سفت است و آنرا میشناسد و حق ندارد آنرا تغییربدهد

انسان ،  به دین ساختگی، گواهی میدهد که چیره بر اجتماع  و آگاهبود او است ، و انسان ، همیشه به آن تظاهر میکند ، و بقول مشهور، همرنگ جماعت میشود ، و جامه ای را که همه یکنواخت به تن کرده اند ، او نیز میپوشد ، و بدینسان ، در رفتار و گفتار وکردارش ، همیشه به ایمانش، شهادت میدهد .”دین ساختگی» را عرفا ، “شریعت” مینامیدند، و دین حقیقی را ، حقیقت .  شریعت ، بهرِتن باشد ، حقیقت بهر دل باشد ( عطار)   زیستن در این تضاد و تنش ، زیستن همیشگی ایرانیان در دروغ و ریا و نفاق بوده است همه اشعار عطار و مولوی ، حکایت از درد و عذاب ازاین تضاد و تنش میکند. اینست که باید  ، امکان پیدایش دین حقیقی ( سرچشمه درونه انسان از نو، جوشان شود ) داده شود   بدین علت است که “جداسازی حکومت از دین ِ ایمانی و جعلی ، در واقع ، بازشدن و شکوفاشدن سرچشمه آفرینندگی بینش  درهرانسانی، و بازگشت به دائنا ( تجربه اصیلی که فرهنگ ایران از دین داشته است ) است . حکومت ، از دین ساختگی استوار برایمان ، رها ساخته میشود ، تا دین حقیقی که سرچشمه آفرینندگی بینش از خود انسان است ، نیرو به حکومت برساند . حکومت ،  از این پس از شیره جان و جدان  زاینده خود انسان، تغذیه میگردد . اینست که دین ساختگی ، ازاین جابجاشدن ، میترسد و خطر وجودی خود را درمی یابد.

 

سکولاریته  و زندگی درگیتی (= دنیا )

در تورات، “زندگی کردن درگیتی” ، یک مجازات است. همچنین درقرآن، زندگی کردن گیتی (دنیا) را لهو و لعب میداند. درقرآن بارها این اندیشه میآید که «انّما الحیات الدنیا لعب و لهو» ( سوره محمد آیه 47 ). و زندگی کردن درگیتی را «متاع قلیل = کالای بسیارکم ارزش» ومتاع غرور= فریب” می داند.

آنچه را در غرب ، سکولاریته مینامند، تراویده از موضعگیری وارونه به این اندیشه در ادیان ابراهیمی ست . درست  «با ارزش شمردن زندگی درگیتی» و «زندگی را نه تنها لهولعب ندانستن» ، بلکه پرداختن به آنرا ، بزرگترین خویشکاری انسان و اجتماع و حکومت دانستن ، محتویاتیست که در زیر اصطلاح «سکولاریته” ، خلاصه و فشرده میگردند . در فرهنگ ایران( فرهنگ زنخدائی ایران = خرّمدینان) ، خدا ، تخمی (= مینوئی ) است که میروید و “درخت کل زندگی” میگردد . زیستن در گیتی، گرانیگاه زندگیست . زیستن درگیتی ، شادساختن و پرستیدن خداست . اساسا واژه “پرستیدن” در هزوارش ، شادونیتن ، میباشد که به معنای شاد زیستن و مردمان را در گیتی ، شاد کردن است . زیستن در گیتی ،برترین ارزش را دارد. زیستن درگیتی ، چیزی جز “شکوفاشدن تخم خدا” و گسترش یافتن خدا نیست . زیستن شاد درگیتی ، کامجوئی ( در ویس و رامین ، کام ، ابزارتناسلی است ) و شهوت پرستی و میگساری ( همانند خیام ) نیست . درست اینها در اثر بی ارزش شدن و خوارشماری جسم و زندگی در گیتی، به وجود میآید.

شهوت ، مفهومیست که درمسیحت و اسلام ، در اثر جداساختن روح از جسم (که گرانیگاهش ابزار تناسلی بود) پیدایش یافت، و درفرهنگ یونان و در فرهنگ ایران، وجود نداشت .

آباد کردن گیتی و پروردن طبیعت در فرهنگ ایران ، همان ستایش و یزش خداست که گیتی، امتدادش هست .

بی ارزش ساختن زندگی درگیتی (یا لهو و لعب دانستن زندگی دنیائی) راه را برای حکومت کردن برمردم می گشاید . وقتی من ، زندگی خود را در گیتی «لهو و لعب» میدانم، آنگاه ، از حکومت هم توقعی بیش ازآن ندارم ، که زندگی مرا ، بی ارزش و لهو ولعب بداند ، و با من و سایر مردمان ، همان کاری را بکند که اسلام با لهو ولعب میکند.  این “با ارزش شمردن زندگی در گیتی” است که انسان را برآن میدارد که از حکومت میخواهد ، زندگی هرانسانی را برترین ارزش بداند .  وقتی حکومت، زندگی کردن انسان را درگیتی ، برترین ارزش بشمرد ، حکومت ، سکولار شده است .

 

 

مسئله بنیادی انسان ، جستجوی زندگی در گیتی است نه “جستجوی حقیقت”

سکولاریته ازکجا سرچشمه میگیرد؟

 

 مسئله بنیادی ِ انسان دراصل ،”جستجوی حقیقت” نبوده است ، بلکه مسئله بنیادی انسان ، جستجوی زندگی در گیتی” بوده است و میباشد . در گذشته ، این سراندیشه ، در داستانهای “جستجوی آب زندگی”، شکل به خود میگرفت .داستانهای خضر ( که نام دیگر ِ همان سیمرغ است ) آب حیات را میجوید ( درداستانی در شاهنامه ) . تشنه آب بودن ، تشنه گوهر زندگیست .همچنین داستان رستم در هفتخوان، که غرم اورابه آب راهنمائی میکند ، حاوی همین اندیشه جستجوی زندگیست ، و غرم ، یکی از چهره های سیمرغست . آب ، به معنای افشره و شیره زندگی ( همه جانها ) شمرده میشد . جانور، می زید ، ولی انسان ، فقط نمی زید ، بلکه در جستجوی  “زندگی کردن بهتر در گیتی” است .  او میخواهد که بهتر ازآن بزید ، که زندگی میکند . او با خردش، که پیدایش همان جان یا زندگی اوست ، میتواند زندگی خود را بهترسازد . خردش ، کلید ، گشودن بهشت درگیتی است. او میخواهد برغم فریب خوردن ، برغم درد بردن، برغم اشتباه کردن ، برغم برخورد با تضادها ، برغم واقعیات تلخ و پیچیده ، بهتر زندگی کند . او حتا میخواهد برغم مرگ ، زندگی کند ، و مرگ را تبدیل به زندگی کند.  برترین دروغ و فریب ، آنست که به انسان بگویند “بهترین زندگی که تو درگیتی میجوئی” در گیتی نیست ، بلکه در زندگی  دیگری ممکن است ، که درغیب است ، و فراسوی دنیاست . تو باید به این شک کنی و بدبین باشی که دراین گیتی میتوانی به زندگی بهتر دست یابی . ولی در فرهنگ ایران ( نه در زرتشتیگری ، اینها، دومقوله متفاوت وحتا متضادند ) ، هومان که “خردسامانده ، واصل ضدقهرو پرخاشگری” است ، و ما با آن، به برترین زندگی دراین گیتی میرسیم ، بُن هرانسانی ،و درمیان هرانسانی است ، وطبعا جستجوی زندگی ، جستجوی همین بُن زندگی در خود است . افزوده براین ، هومان یا بهمن ، اصل میان بطورکلی هست . به عبارت دیگر ، اصل بهم پیوند دهنده میان انسانها، و میان انسان و خداست ( خوشه انسانها ، خداست ). هومان ، هم ، درمیان انسانست، و هم میان انسانها ، و هم میان انسان وخدا . بدینسان، پیامبری و مظهر الهی و رسولی ، در میان خدا و انسان و گیتی نیست . میان خدا و انسان ، بریدگی نیست که نیاز به واسطه ای باشد . معنا و اصل آفرینندگی و بهزیستی ، در ژرفای خود انسانست ، که باید بجوید، نه در کتاب مقدسی ، نه در سخنانی که پیامبری یا رهبری بنام خدا گفته است. معنا و حقیقت زندگی در بُن هرانسانیست .

معنا و حقیقت زندگی را درفراسوی زندگی ، درفراسوی دنیا قرار دادن ، بزرگترین دروغ و فریب است . دروغ ، درفرهنگ ایران ، اصل آزار (اصل زدارکامگی ) است . همه این ایمانها، که حقیقت و معنای زندگی را، فراسوی زندگی میدانند ( میان انسان را، ازدرون انسان ، می برّند و پاره میکنند و به فراسویش میبرند ) آزارنده زندگی دراین گیتی هستند ، نه رستگار سازنده .  فرهنگ ایران ، دوجهان را نمیشناخت. اصل به همبستگی جهان و خدا که اصل عشق یا مهر باشد ، راه به چنین پارگی وبریدگی را می بست . این خدا خودش بود که گیتی (= دنیا ) میشد ، وطبعا دنیا و جسم و تن ، همانقدر مقدس بودند که خدا . گیتی و انسان ، امتداد و گسترش و شکوفائی خود خدا بودند .  واژه “معنا” ، چیزی جز همان واژه “مانا” نیست، که “مینو” باشد . مینو، به معنای تخمیست که هنگامی روئید ، بهشت و خدا ( مینو ) میشود . هومان ( =بهمن) ، مینوی درون مینو ، یعنی تخم درون هر تخمیست . انسان هم که “مردم” باشد ، چنین تخمیست . مردم ، مرکب از “مر+ تخم” است . به عبارت دیگر ، هومان ، اصل زاینده و آفریننده در خود هرجانیست . جوهر و حقیقت و معنا( مانا= مینو ) ی هر انسانی، در ژرفای خود زندگیش هست .  انسان در جستجوی  بهزیستی ، جهان را بهتر و آبادتر میکند. هرچه، جهان را آبادترسازیم ، بهتر خواهیم زیست . هومان را مردم ،”بزمونه = اصل بزم و همپرسی ، اصل زایش”  میخواندند . هومان که خردسامانده باشد ، خردی بود که از ژرفای انسان با همپرسی (= دیالوگ ) ، جهان را سامان میداد . سامان ، به معنای نظم و حکومت است .

حکومت ، مستقیما ازخردی که در ژرفای انسانها ، میتراوید . حکومت الهی ، معنائی نداشت . این همان اندیشه ایست که در غرب ، در سکولاریته ، پیگیری میشود ، و درایران ، زرتشتیگری ( در دوره ساسانیان ) آنرا سرکوبی کرد .  سکولاریته ، معنا وحقیقت زندگی را در خود زندگی، درهمین گیتی میداند ، و با آباد ساختن گیتی ، و با گسترش داد و آزادی  وخرد انسانی در این گیتی ، یقین دارد که میتواند زندگی را بهتر سازد . سکولاریته میکوشد ، حداقل این اندیشه را در گستره حکومت ، واقعیت بدهد ، ولی در واقع ، ریشه در اندیشه ای دارد که سراسر زندگی را در برمیگیرد. زندگی در خودش ، معنا و حقیقت دارد . به عبارت ایرانی ، بُن زندگی، در خود زندگی انسان است ( = هومان ) . زندگی انسان ، نیاز به آن ندارد که به آن معنا و حقیقت “داده شود” ،یا هرروزی ، کسی برای آن معنائی تازه وضع کند . نوسازی (= فرشگرد ) ، فطرت خود انسان هست .  زندگی ، بی معنا نیست که کسی به آن معنا بدهد یا ازآن معنا را بگیرد . کشف کردن معنای زندگی در خود زندگی ، بیان اصالت زندگی و اصالت خرد انسانی در گیتی است . دادن معنا به زندگی ، بیان آنست که زندگی ، به خودی خودش ، اصالتی ندارد . درسکولاریته ، زندگی به خودی خودش ، آبستن به معناست، و در پروردن زندگی ، این معنا ، زاده میشود.

  

هرکسی دینی غیرازاسلام بپذیرد، هرگز از او پذیرفته نخواهد شد (قرآن)

هرکه خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو

کبر و ناز و حاجب و دربان ، در این درگاه نیست (حافظ)

 

کاه ، هرگز به  ژرف دریا نمیرسد، و منکر آن می شود که دریا ژرفست . ولی سنگِ سنگین است که به ژرف دریا میرسد . سود ِ خواندن ، در تعداد و حجم کتابها، نیست ، بلکه به ژرفروی در یک نقطه یا دریک اندیشه است . اندیشه های مایه ای و کلیدی بسیاری در فرهنگ ایران ، اینجا و آنجا پراکنده است . اینکه روشنفکران ما ازآنها بیخبرند ، چون سنگینی برای ژرفیابی ، و نیروی گسترش آن اندیشهای ژرف را ندارند . هگل درباره کتاب منطق اش میگوید که این کتاب ، گسترش صد جمله هراکلیت است که ازاو باقی مانده است . برای آزمایش ، آن صد جمله را میان روشنفکران ایران پخش کنید، و ازآنها بخواهید که برداشت خود را ازآنها بگویند . به یقین اغلب آنها ، این گفته ها را خرافه یا پوچ یا کم بها خواهند شمرد . کتابها و مقالاتی که درغرب در باره این صد جمله و هراکلیت نوشته شده است ، بی نهایت زیاد است . وهمین صد اندیشه که درظاهرچیزی به نظرما نمیآیند ، جهان اندیشگی را در غرب معین ساخته است . اگرکسی سنگینی سرب را داشته باشد ، و توانا به گسترش ایده داشته باشد ،که پیشفرض وجود یک متفکر اصیل است ، در این شعرحافظ ، بیان اوج آزادیخواهی درفرهنگ ایران را خواهد یافت .

حافظ شناسان ما که کارشان دراین خلاصه شده است که ، هر بیتی ازاو را با زور به آیه ای و حدیثی بچسبانند ، تضاد اندیشه های اورا با قرآن ، نادیده میگیرند، و با یافتن چند اصطلاح قرآنی دراشعاراو ، اورا مسلمان میشمارند، و اندیشه های اورا ، زاده وبرآمده از اسلام میدانند ، چون از فرهنگ اصیل ایران بیگانه اند . همین بیت بالا به تنهائی ، خط بطلان به همه این ادعاهای بیهوده میکشد . چون درقرآن به صراحت میآید که “اگر کسی به دینی غیر از اسلام ایمان آورد ، هرگز ازاو پذیرفته نمیشود” . و من ینبغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه ( سوره آل عمران ) . الله ، آزادی انسان را درقبول ادیان ، با همین عبارت ، به کلی نابود میسازد . الله ، فقط یک امکان برای داشتن دین یا ایمان آوردن به دین ، به مردمان میدهد .  البته کسی که یک امکان دارد ، مجبور است و اکراه ، ویژگی مجبوربودنست . چنین ایمان اجباری ، به این اندیشه بازمیگردد که فقط یک حقیقت و حق وجود دارد . طبعا همه جهان باید به آن ایمان آورند ( چه باشمشیر ، چه از راه دعوت و تبلیغ ) . در فرهنگ ایران ، خدا ، انسانها  را برای”ایمان به  دینی ویا ایدئولوژی” نمی پذیرد و رد و طرد نمیکند .  “ایمان به حقیقت منحصر به فردی” معیار قبول دراجتماع ونزد خدا نیست ، بلکه معیار، فقط داشتن جان ( زندگی ) است. مسئله بنیادی ، پروردن زندگی و جان ( وطبعا خرد ) است ، نه امتحان اینکه آیا کسی به تنها حقیقت جهان ، ایمان دارد یا نه !  فراموش نباید کرد که خدای ایران ، اصل جستجو و پژوهش است ، نه “همه دان” که طبعا ، با چنین دانشی ، حقیقت واحد را به وسیله رسولش میگوید . بدینسان ، قداست جان و زندگی و خرد ، بنیاد اجتماع میگردد ، نه ایمان به حقیقت واحد و منحصر به فرد. و این بنیاد اندیشه سکولاریته است . جامعه و حکومت ، با پروردن جان و خرد کار دارد، نه با ایمان افراد ، و نه با اینکه حقیقت واحد ومنحصربه فرد، چیست و نزدکیست . مسئله بنیادی اینست که ما میخواهیم باهم زندگی کنیم ، هرکه به هرچه میخواهد ایمان بیاورد ، بیاورد . ما باید نگران زندگی او درگیتی باشیم و خرد باید به نگهداری و پرورش جان بیندیشد . از این رو بود که دراثر این جنگ و دعواهای خانمان کن میان موءمنان به حقیقت واحد، حافظ خط بطلان روی همه ادیان و مذاهب کشید.

جنگ هفتاد و دو ملت ، همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ، ره افسانه زدند

ایمان به حقیقت واحد ، خواه ناخواه به تعصب و بنیادگرائی و جنگ میکشد. مولوی ( همچنین عطار و حافظ ) ، اندیشه وارونه آنرا بیان میکند که باز درتضاد کامل با اسلام قرارمیگیرد. همه ادیان و عقاید و مذاهب ، همه تجلیات یک حقیقت درصورتهای گوناگونست . یک ماه است که در همه چاهها عکسش هاست ، و بارسن عشق او، باید از این چاهها رهائی یافت. اینست که فرهنگ ایران ، اصل قداست جان انسانی را ( و اندیشیدن به همزیستی ) را بنیاد زندگی در گیتی کرده است ، نه ایمان به حقیقتی را.

   در فرهنگ ایران ، ایمان به هیچ دینی نباید آورد ، ولو الله یا الهی دیگر بخواهد آنرا تحمیل کند یا به ما عرضه کند  . دین در فرهنگ ایران ، بر ضد هرایمانی است . ریشه واژه ِ “گرویدن و گرائیدن» ، “گراو” است که به معنای “نی” است . نی ، ازسوئی بیان کشش با موسیقی و عشق بوده است، واز سوی دیگر،نماد اصل آفرینندگی بوده است . خود واژه “دین” ، دائنا است، که به معنای “اصل نوآور و اندیشنده و آفریننده”  میباشد .  آنکه دروجودش، اصل آفریننده و اندیشنده و نوآور بینش را دارد ، دیگر نیاز به ایمان آوردن به دینی ندارد .  دین درفرهنگ ایران ، نیروی زاینده و آفریننده بینش در درون هرانسانی است . هر گونه حکومت اسلامی ، ناچار به تنفیذ این آیه ( وآیه های نظیر ذیگر در قرآن ) دراجتماعست ، و پس انداختن تنفیذ آن ، به کردار”مصلحت وقت” پذیرفته میشود ، اما معتبر بجای میماند تا فرصت اجرایش برسد .  فرهنگ ایران ، از انسان میخواهد که دین تو ، نیروی زاینده و آفریننده بینش از فرد خودت هست ، و به هیچ آموزه ای که خود را دین میشمارد ( ادعای دین بودن میکند ) ایمان نیاور ، چون نابود سازنده  این نیروی زاینده و آفریننده بینش تو هست . تو حق داری به آموزه یا کسی ، ایمان آوری ( پیمان ببندی ) که نیروی زاینده و آفریننده و بدعت گذار تورا از کار بازندارد .

 

انسان نباید ازهیچکسی حتا از الله  اطاعت کند

معنای “فــرمـان» درفرهنگ ایران چیست ؟

“اطاعت ازامر و یا از "حُکم" را برترین فضیلت ساختن ، به معنای آنست که همه افراد جامعه ، سرباز بشوند ، و جامعه ، یک ارتش یا سپاه گردد . جامعه ای که براین فضیلت ، ساخته شده است ، یک “جامعه ارتشی” است ، هرچند که مردمان آن نیز، لباس یکنواخت ارتشی نیز نپوشیده باشند . ازاین رو در جووامعی که اطاعت از امر، برترین فضلت شمرده میشود ،آن جوامع ، ارتشی+ دینی هستند . تفکردینی و تفکرارتشی ، درچنین ادیانی باهم آمیخته اند ، و ارتش دینی ، یا دین ارتشی به وجود آورده اند . صف  بستن درمساجد ، و با هم اجرای سجود و رکوع کردن و درپس یک امام نمازخواندن ، مقدس ساختن اندیشه ارتشی است . همچنین صف بستن درکلیسا و کنیسه ، ازهمین اندیشه حکایت میکند . شناختن این فضیلت یا تقوی ، به کردار برترین ارزش ، بیان آنست که همه افراد ، سربازدر یک ارتش هستند، و فقط نیاز به بسیج ساختن آنها هست .

درفرهنگ ایران ، “فرمان” بنا بر پژوهش های ایرانشناسان ( یوستی و بارتولومه .. ) به معنای “مشورت کردن” است و بنا بر پژوهش های این پژوهشگر ، به اندیشه ژرفتری بر میگردد که با تصویر انسان در فرهنگ ایران ، سروکار دارد . بهمن که “خرد سامانده” و “اصل اصل کیهان و زندگی” است ، در ژرفای هرانسانی است ، میاندیشد و میخواهد ، و سروش ، اندیشه ای را که در بُن انسان ( هومان ) پدید آمده است ، به آگاهبود میآورد . چنانکه در آغاز شاهنامه، در داستان کیومرث ، سروش دوبار پدیدار میشود . این سروش است که هر دو بار، فرمان را از تاریکی میآورد . کیومرث در این داستان ، نقش نخستین حاکم را باری میکند ، از این رو ، شاهنامه نشان میدهد که فرمان ، ازکجا باید سرچشمه بگیرد تا فرمان باشد . 

از همین رو بود که هخامنشی ها خودرا “هخامنش” مینامیدند ، چون “اخه + من” ، نام دیگر “بهمن” است . سروش، آورنده فرمانیست که از بهمن ( ازخرد سامانده + از آسن خرد + از اصل ضد خشم و آزار که بهمن باشد+ از اصل همپرسی یا رایزنی انجمنی) که در بُن هر انسانی ست می آورد . و اینکه سروش، “تنو مانتره” خوانده میشود ، و از موبدان زرتشتی به “پیکریابی اطاعت” ترجمه میگردد ، به معنای “از زهدان سه اصل گیتی” است . بنا براین ، فرمان ، مرکب از “پرمه + مان” میباشد و پرمه ، همان  prime انگلیسی و پرمه parama  سانسکریت است . در سانسکریت  پرم تتو    parama tattvaبه معنای  قدیمی ترین عنصر، جوهراصلی ، نطفه واقعی است . پرم پوروشا parama purusha به معنای  اولین انسان و انسان بزرگ و کامل و بشر جامعست و پرماتما paramatma به معنای روح اعلی + جان جانها + جان بزرگ + روح اولیه + حق مطلق است .

پس جای هیچ شکی نیست که فرمان همان پرمه مان یا فرمه مان است ، که به معنای “نخستین پیدایش اصل یا مینو” در انسان است .  فرمان ، خواستی است که از همپرسی اصل جهان یا بهمن در درون هرانسانی ، پیدایش می یابد و ازآنجا که بهمن ، اصل ضدخشم ( یعنی اصل ضد قهر و پرخاشگری و تجاوزطلبی و جنگ و جهاد ) است ، پس فرمان ، نخستین خواست برای نگهبانی زندگی و پرورش هرجانی است .  فرمان ، خواستی است که از بُن هرانسانی بوسیله سروش، که یکی از بخشهای همین بُن است ، به آگاهبود انسان آورده میشود . بهمن که خردسامانده است ، خواست کیهانی را ازراه سروش ، در آگاهی انسان ، پدیدار میسازد. بدینسان دیده میشود که انسان درفرهنگ ایران ، باید فقط از خرد سامانده یا بهمن درخود بشنود ، نه از الاهی ، نه از رسولی ، نه از اولوالامری ، نه از کتاب مقدسی .... . با این اندیشه بزرگ آزادی انسان در فرهنگ ایران بود ، که موبدان و شاهان ، هزاره ها درایران جنگیده اند ، و ما باید ازسر، این اندیشه والای فرهنگی ایران را در مردمان ، ازنو بسیج سازیم . ازهیچکسی جز خرد بهمنی خود فرمان نبر .

 

تضاد کفر وایمان ( دارالحرب و دارالسلام )

جنگ اهورامزدا با اهریمن پی آیند خشونت و خرفتی حواس هستند

کسانی، حواس را خوارشمردند، و طبعا با آن ، “جسم” را تحقیر کردند که خودشان ، “لطافت حسّی”  نداشتند ، و از پرورش لطافت و ظرافت حواس انسانی بیخبر بودند ، و بجای تلطیف حواس جسمانی ، در جهان ساختگی “روح” سیر میکردند . هرچه حواس انسان ، لطیف تر شوند ، فرهنگ آن جامعه میافزاید . درواقع آنچه را “روح” نامیده اند ، چیزی جز همان لطافتی نیست که حواس یافته اند . درفرهنگ ایران ، به “روح” ، “وخش” میگفته اند ، و “وخش” ، به معنای روئیده ( روئیدن ) هست. نگاه و بینش ، وخش ِ چشمان است . تخم در روئیدن ، تنه ( ساقه ) و شاخه وبرگ و شکوفه و میوه و هسته میشود . طیفی از پدیده ها میشود . بینش حقیقی ، “هنر لطیف دیدن” است ، “هنر لطیف چشیدن” است ، هنر لطیف بسودن است ، هنر لطیف بوئیدن بوهای خوش است . لطیف ساختن هریک از حس ها ، کار سده ها و هزاره هاست . یک حس ، موقعی لطیف میشود که طیف پیدا کند . میان شیرینی و ترشی ، میتواند صدها درجه مزه بیابد . چشم در لطف ساختن دیده ، میتواند میان روشنی و تاریکی ، صدها رنگ بشناسد . خدای ایران ، اینهمانی با رنگین کمان داشت که “سَن وَر» خوانده میشد ، که به معنای “زهدان سیمرغ” است . این طیف رنگها ، اصل آفریننده بودند ، ازاینرو ، نام دیگر سیمرغ ، سیرنگ بود . درست آنها برضد این اندیشه مولوی میاندیشدند که میگوید :

چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد

موسئی با موسئی درجنگ شد

آنها ، آفرینندگی را درست، پی آیند “همآهنگی رنگ ها” میدانستند . به همین علت، خدایان گوناگون، باهم میآفریدند، واین “همآفرینی” را همبغی مینامیدند ، که سپس تبدیل به واژه “انباز= همبغ” شده است . مثلا چهارنیروی ضمیر، که همان مرغ چهار پراست ، از نریوسنگ ( نرسی که نام دیگرش ، همبغ بود ) همآهنگ ساخته میشد تا انسان از نو زنده بشود . کسیکه حواس لطیف دارد ، دنیا برای او، هرگز به دوبخش حق و باطل ، ایمان و کفر ، راستی و دروغ ، ایده آلیسم وماتریالیسم ، الحاد و خداپرستی ، خالق و مخلوق ، اهورامزدا و اهریمن ، دوست و دشمن، روح و جسم ... تقسیم نمیشود. احساس برای درک جهان در دوقطب متضاد ، ریشه در”حواس خشن و بدوی” دارد . حق و باطل ، ایمان و کفر و خالق و مخلوق ، سیاه و سپید ....  هنگامی پیدایش می یابند که مردمان خبری از “لطافت حسی” ندارند .

هنر لطیف ساختن حواس ، بنیاد فرهنگ ایرانست . به همین علت، خدای آسمان که سیمرغ باشد و همان گرمائیل درشاهنامه است ، و خدای زمین که ارمیتی باشد و همان ارمائیل درشاهنامه است ، آشپز یا “خوالی گر» بودند . خوال که همان واژه خیال است ، درپهلوی به معنای “انحنا و خمیدگیست” . رنگین کمان و هلال ماه ، کژ پشت هستند و کژپشت نام ماه دی نزد سیستانیها بوده است که همان ماه خرّم یا سیمرغ باشد . طیف با خمیدگی و با انعطاف ، کار دارد . چنانکه همان رنگین کمان ، کمان بهمن خوانده میشود . بهمن که اصل اصل جهانست ، در طیف رنگها پدیدارمیشود . خدای آسمان و خدای زمین باهم آشپزجهانند . انها هستند که هنرآمیختن چاشنیها و رنگها و سبزیها و .... را باهم میشناسند ، ازاین رو خدایان “مزه = میزاگ = مذاق” هستند .

آنها اصل ذوقند . لطافت چشیدن و بوئیدن ، نشان  با ذوق بودن ست .  هنر لطیف ساختن حواس جسمی ، بنیاد فرهنگ و دین و فلسفه است . دین و فلسفه ای که حواس جسم را نمی پرورد، اسیر ِ اضدادی مانند جسم و روح ، ماده و ایده ، کفر و ایمان .... میگردد .

در فرهنگ ایران، “مهر» ، نه محبت مسیحی است، نه عشق افلاطونی ست، نه شهوت جنسی است که از هم بریده شده اند، بلکه طیف همهء مهرهاست. همهء مهرها با هم یک طیف از هم پاره ناشدنی هستند، رنگ های یک رنگین کمان مهرند. در فرهنگ ایران، داستان ابراهیم و قربانی اسحاق (یا اسمعیل) هیچگاه نمی تواند روی بدهد، چون در این ادیان، ایمان به یهوه و الله و پدرآسمانی درتضاد با عشق به فرزند است.  الهیات زرتشتی، که جهان را از همان آغاز، روند پیکار اهورامزدا با اهریمن ساخت ، لطافت را از فرهنگ ایران تبعید کرد و در تاریخ یک جنبش ضد فرهنگی شد، چون ایرانیان ، یقین داشتند که همه رنگها ، همه اختلافات را میتوان ، همآهنگ ساخت .

فرهنگ ایران نمی خواست ایجاد “وحدت” و ایجاد “ایمان همه به یک حقیقت واحد و منحصر به فرد” بکند، بلکه می خواست، با قبول کثرت رنگ ها و عقاید و مسالک و اندیشه ها، از آنها یک همآهنگی پدید آورد. به همین علت خدایان ایران، همه و بدون استثناء، خدایان موسیقی هستند و همه سروش نامیده می شوند، چون با آهنگ های موسیقی ست که می توان هنر لطیف شنیدن را درجامعه پرورد، و دیالوگ انسان ها با هنر لطیف شنیدن کار دارد.

درآسمان نه عجب ، گر بگفتهء حافظ

سرود زهره برقص آورد مسیحا را

 

 بازگشت به خانه

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد:

(توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد)

 

نام شما:

اگر مايل به دريافت پاسخ هستيد آدرس ای - ميل خود را ذکر کنيد:

پيام شما:

بازگشت به خانه